استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
محمد اکبر قریشی
حامد کرزی مداری اجنت امریکا گاهی در کابل برلین انقره سر میزند !
تعداد از سیاسیون جنرال های ماشینی ستون پنجم از دست چار طالب پاکستان شب درمیان بشمول
اشرف غنی رفیق های معاملهگر شان فراری شدند عده دیگر به امر دولت های سیا با پاسپورت های خارجی که به همان کشور هایکه جاسوسی میکردند رسیده اند (حامد جان کرزی ) تمام دستگاهی دولتی را اهسته اهسته برای برادران طالبان پنجابی خود تسلیم نموده میرفت حامد جان 2000 حیوانات وحشی قاتل جانی مافیا ادم کش تروریست را از زندان بکرام اشرف جان 5000 زندانی از پلچرخی ودیگر زندان ها کشور ازادساخته بودند بعدا اشرف جان بادار دسته ان بشمول ستون پنجم از طالب ها خواهش نمودند بشمول حامدکرزی عبدالله وارد کابل شدند همان کسانیکه مدت 60 سال خون مردم ملت خورده بودند پول های دزدی را درخارج کشور ذخیره نموده اند
جای جایداد های قصر های شان همرا شهرک های شان پیش طالب گروگان میباشد بنابرین همه دلالان سیاسی اقتصادی روسپی های پارلمان جنرال های ماشینی شورا نظار وحزب وحدت ودیگر انسان های پلید دوره هم جمع شده اند
( شورا مقاومت را در ترکیه )تشگیل نمودند (اقای محقق ماهیچه خوررا ریس کمیته سیاسی )تعین نموده اند شما قضاوت نماید که این جنایتکار تاتوانست در حق هزار هاتا چی اندازه خیانت کرده است ومیکنند امرور بنام خلیلی محقق دانش هزاره هارا ترورکوچ اجباری خانه هاشان را اتش میزنند ازانها خبرندارند در پنجشیر چی حال است بچه ای ملا زیانی برادران مسعود در هرات ننگرهار کندوز همه به اتش خون کشانیده شدند زنان در زندانهای طالبانی تجاوز وجنایت صورت میگیرد بلاخره برای حامدکرزی دستگاهی سیا امریکا وظیفه سفر را از سفارت امریکا درکابل داده وهدایت گرفته تا همرا سگهای سیاسی اقتصادی که در ظرف 60سال پول های کمکی دزدی چور نموده اند اگر با (سی ای ای )سازش نکنید ما همرا تان حسابی داریم این پیام جاسوس گلان شان که کشور را به جوی خون تبدیل نموده است برای جنایتکاران جاسوسان خاینین ملت پیام امریکا برده است اومردم شریف ونجیب از خواب بیدارشوید پشتی این خاینین وطن فروشتان دلالان سیاسی استاد نشوید دربدر خاک بسر می شوید در هر کشور که حامد کرزی وامثال ان امد برویش لعنت و تف انداخته بروید نه در خانه های تان مهماننش نکنید خیانت است جوانان وزنان مبارز باشهامت درسرتاس افغانستان مقابل طالبان جنک ازادی را اغاز نموده اند ازایشان دفاع نماید تصاویروطن فروشان دزدان دیده میتوانید طالبان راشما وطن پرستان وزنان باشهامت گم میکنید نه خاینین تصاویر کاپی است
..........................................
محمد حیدر اختر
حمله تروریستی بر آموزشگاه در غرب کابل
تمام مردم افغانستان را در سراسر دنیا سوگوار ساخت
قسمی که از طریق رسانه ها و صفحات اجتماعی آگاهی حاصل کردیم، ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز جمعه گذشته، یک مهاجم انتحاری قبل از اینکه وارد صنف درسی شود و مواد منفجره همراهش را انفجار دهد، دو نفر از محافظان این مرکز را به شهادت رسانید. این مهاجم پیش از انفجار به سمت دانش آموزان نیز تیراندازی کرده است. دانش آموزانی که جز قلم وکتاب و دلهای پاک برای آموزش چیزی نداشتند.علاوه بر کشتهشدگان، دهها نفر در این حمله زخم برداشتند و بیشتر قربانیان این حمله، دختران هستند.
بعد از این واقعۀ دلخراش، سازمان ملل متحد، دیپلماتهای غربی، سازمانهای حقوق بشری و رهبران سیاسی افغانستان و برخی از کشورهای منطقه این حمله انتحاری مرگبار به یک مرکز آموزشی در ناحیه هزارهنشین دشت برچی کابل را محکوم کردند.
تعداد فراوانی از خانم ها در شهر کابل و ولایات افغانستان دست به تظاهرات زدند و همچنان در خارج از کشور مردم شریف و با احساس ما با دایر نمودن تظاهرات و مجالس ترحیم این عمل وحشیانه را تقبیح کردند.
تا جایی که دیده می شود این عمل تروریستی اکثریت تمام مردم افغانستان را در داخل و خارج از افغانستان سوگوار ساخته است و حتی برخی از برگذاری مجالس سرور و پای کوبی و یا بخش موسیقی در سمینارها امتناع ورزیدند.
ناشر وبسایت رنگین این حملۀ وحشیانه و نیت نسل کشی مردم نجیب و شریف هزارۀ وطن غمدار را به شدت محکوم نموده، آرزو دارد که عتکس العمل ها مسیر خوبی بگیرد.
..........................................
نصیر مهرین
رهبر القاعده در کابل کشته شد
و ما طیارۀ بدون سرنشین و "اجرای کنندۀ عدالت" نداریم!
الظواهری رهبر"القاعده" در کابل توسط طیارۀ بدون سرنشین امریکا کشته شده است. در پیوند با آن:
- حضور الظواهری در کابل نشان داد که گروه طالبان افزون بر ادامۀ حفظ افکار و کردارعقب مانده و ستمگرانۀ ضد انسانی علیه مردم ما، همچنان حامی و پناه دهندۀ دهشت افگنان مشهورجهانی است.
- رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا، قتل الظواهری را "اجرای عدالت" نامید.
- دهشت افگنی که رنج بیشتر مظالم اش را مردم افغانستان دیده اند.
- این خبر برای ملیون ها انسانی که در چنگال خونین وسیاه دهشت افگنان طالبان، مظلومانه به سر می برند، آیا تبسم آمیخته با اندوه و درد را نیز بار نخواهد آورد. زیرا تحویل دهی قدرت به یک گروه تروریستی – دهشت افگن، بی عدالتی بود و با چنین تبعات.
- پیداست که این معاهدۀ دوحه(توطئه آمیخته با شیطنت خلیلزاد)، کمترمزخرف نبوده است.
- مشکل با طالبان، در محدودۀ بازگشایی مکاتب دختران پایان نمی یابد. آنها روزی مدارس مغز شویی را با ترویج مضامین انسان ستیزانه باز خواهند کرد، اما از تروریست دوستی، تحجر و ابعاد تبعیض های ننگین فرو نخواهند آمد.
- تجارب جهانی و اوضاع کشور ما حاکی از آنست که تحقق عدالت زمانی میسر تواند شد که عدالت خواهی در افغانستان به ثمر بنشیند ومردم دارندۀ نهاد های عدالت خواه و حکومت تأمین کنندۀ عدالت شوند.
- رهایی مردم افغانستان از زیر تسلط خونبار واسارت مرکبار طالبان، نه با طیاره های بمب افگن بدون سرنشین میسر است ونه مردم آنرا دارند. مردمی که شب وروز درد میکشند، نیاز به ایجاد تشکلهای نجاتبخش، همسویی وهماهنگی آنها بر بنیاد تأمین عدالت اجتماعی، رفع هرگونه تبعیض جنسیتی واجتماعی و... دارند که حکومت غیر دینی به آن چهرۀ شفاف تر می بخشد.
*الظواهر در منطقۀ شیرپور با خانواده اش در پناه طالبان به سر می برد.
*عکس از صفحۀ فارسی بی بی سی.. 2 اگست 2022
..........................................
عتیق الله نایب خیل
جوبایدن چه گفت؟
«اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دستتان را بلند کنید».
قدیمی ها می گفتند که: وقتی انگشت اتهام و ملامت را به سمت کسی نشانه می رویم باید توجه داشته باشیم که چهار انگشت دیگر به طرف خودماست.
هیچ کشوری، مخصوصاً کشورهای استعماری بزرگ، بدون داشتن مقاصد سیاسی و سود آوری برای شان، کمک های بلاعوض و مفت و مجانی، در اختیار کشورهای دیگر قرار نمی دهند.
ایالات متحدۀ امریکا بعد از حادثۀ یازده سپتمبر به افغانستان لشکرکشی کرد و با سقوط امارت طالبانی حکومت دست نشانده اش را رویکار آورد. حالا که منافع اش ایجاب نمی کرد در افغانستان باقی بماند، راه اش را گرفت و رفت. جوبایدن هم برای این که رسوایی اش در بیرون رفت عجولانه و برنامه ریزی ناشده اش از افغانستان را توجیه نماید انگشت ملامت به سوی مردم ما دراز می نماید، غافل از این که چهار انگشت دیگر به جانب خودش است و به این بهانه نمی تواند جنایتِ بازی با سرنوشت مردم را کتمان نماید.
جانب دیگر این است که اگر ما هم انگشت ملامت به سوی جوبایدن دراز می کنیم، باید بپذیریم که چهار انگشت ملامت دیگر به طرف خودماست. کجای این گفته اش غلط است که: «اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دست تان را بلند کنید».
.....................................
عتیق الله نایب خیل
مثلث خبیثه!
زلمی خلیلزاد، نمایندۀ ویژۀ امریکا در امور افغانستان، از جانب وزارت خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا از وظیفه اش سبکدوش گردید. قربانی شدن او مثلثی را تکمیل کرد که در بیست سال اخیر بیشترین تلاش را در حفظ نیروهای تروریست طالبی و نقش فعال در به قدرت رسیدن دوبارۀ این گروه متحجر قرون وسطایی داشتند.
به همه گان معلوم است که سلاح و مهمات و هرنوع امکانات لوژیستیکی و جاهای امن برای گروه تروریست طالب به وسیلۀ پاکستان مهیا ساخته می شد و مشروعیت بین المللی اش نتیجۀ کار همین مثلث خبیثه، خلیل زاد، حامد کرزی و اشرف غنی است.
بدون شک پالیسی سازان سیاست خارجی ایالات متحده سیستم سرمایه داری حاکم بر این کشور است؛ ولی این سیستم مشوره های لازم و ضروری را از افرادی می گیرد که از اوضاع کشورهای مورد بحث مطلع باشند. بنابرآن نقش افراد را در تعیین این پالیسی ها و سیاست ها نمی توان نادیده گرفت. نقشی را که حامد کرزی، اشرف غنی و زلمی خلیلزاد در بیست سال اخیر ایفا کردند فاجعه یی را بر کشور تحمیل کردند که نتیجه طبیعی اش به قدرت رسانیدن طالبان بود.
این سه شخص اما نه تنها از نتیجۀ کارشان نفعی نبردند؛ بلکه روسیاهی ابدی نیز نصیب شان گردید. خلیلزاد به استعفا جبری سوق داده شد، اشرف غنی به صورت شرم آوری از کشور فرار کرد و حامد کرزی دورۀ تحقیرآمیزی را در داخل کشور سپری می کند و نامش نیز از میدان هوایی کابل حذف گردید. (همین یک نکته آمدن طالبان مثبت است که از اثر آن این مثلث خبیثه حذف شد.)
..........................................
داکتر لعلزاد
چه باید کرد ؟
برنامه غنی «ادامه راه نجیب با آموزش از تجربه ناکام او» است !
? آنچه غنی می خواهد «ادامه حکومت خودش تا پایان دوره ۵ ساله»، «چوروچپاول بیشتر دارایی های عامه» و در نهایت، «تجهیز/اکمال بیشتر طالبان» (برای ادامهی افغانیزه/پشتونیزه سازی کامل کشور) است!
? «تخلیه شهرستان ها»، «ملیشه سازی دولتی» و «دفاع از مراکز ولایات» (به ویژه شهرهای بزرگ/عمده)، دقیقا ادامه برنامه داکتر نجیب است که شاید بتواند عمر حکومت غنی در ارگ کابل را اندکی دراز کند (دیگر برای او هیچ مهم نیست که در شهرستان/ولایت ها چه می گذرد، روزانه چند نفر کشته می شوند و یا مردم با چه قحطی و قیمتی و مصیبت ها گرفتار می شوند)!
? حال، غنی می داند که طالبان آنقدر تقویه، تجهیز و اکمال شده اند و در تمام شهرستان ها آنقدر گسترش یافته اند که وارث بالاستحقاق و جانشین بلامنازعه قدرت او برای مدت های طولانی تر خواهند بود (زیرا او از یک سو با نابود سازی مستحکم ترین «پشت جبهات مقاومت» در گام اول، خواست که از «تجربه ناکام تسلیمی شهر کابل توسط نجیب به حکمتیار» جلوگیری کند و از سوی دیگر، رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون را آنقدر خسی و آلوده در فساد خود ساخته است که هیچیک از آن ها «شهامت مقاومت» یا «ادعای زعامت» در کشور را ندارند... با آنکه «میدان برای همگان باز است»)!
? اثبات گفته های بالا را می توان در این «ادعا» و در «میدان عمل» دید که «غنی هرگز در صدد سرکوب طالبان و پاک سازی آن ها از شهرستان ها نبوده و نمی باشد» (او فقط می خواهد که به کمک «ملیشه های دولتی و نیروهای امنیتی» خود از سقوط شهرهای بزرگ/عمده جلوگیری کند… اگر بتواند)!
? غنی با این برنامه، «تا که می چلد، می چلاند» (ادامه حکومت تا سقوط و پس از آن نوبت طالبان کرام)!
+ + +
? در چنین اوضاع و احوال، وظیفه «نسل جوان» است که با تحلیل شرایط عینی (گیرماندن در بین دو «آسیا-سنگ») و تجربه/الگوی ماندگار مسعود بزرگ، بیندیشند که چگونه می توانند خود را حفظ کنند، منسجم شوند، رهبری خود را بوجود آورند، پایگاه های مقاومت خود را ایجاد کنند، لابیگری نمایند، ارتباطات (داخلی و خارجی) خود را گسترش دهند، حلقات خود را با هم وصل کنند و به «مبارزه و مقاومت» ادامه دهند...
? اگر کسانی توان ایجاد پایگاه و شهامت مقاومت در مقابل غنی/طالب را دارند، فراخوان «پیوستن افراد و نیروهای امنیتی» به پایگاه خود را صادر کنند، تا افراد و نیروهای عدالتخواه که نمی خواهند بیهوده در صفوف غنی/طالب کشته شوند، به پایگاه آن ها مراجعه کنند و «چوب سوخت ملیشه های دولتی و طالبی» نشوند...
..........................................
نعیم اساس، پاریس
خروج نیروهای امریکایی از افغانستان،
برنده اصلی ای اس ای پاکستان
امریکا یکبار دیگر افغانستان را به مرکز تمام نا امنی های جهان مبدل کرد و بدست گرگان ای اس ای پاکستان تسلیم میکند. ادارات استخبارات پاکستان که با استفاده از ستون پنجم نظام افغانستان را متلاشی کرده، توانست با مهارت خاص یک گروه جاهل و قرون اوستایی را مشروعیت بین المللی دهند وبا هزار نیرنگ و دروغ جهان را به کمک لا بگری های چند خارجی افغان تبار قوم پرست فریب دهند و این موجودات عصر حجر را بر گرده های مردم مظلوم افغانستان حاکم سازند.
افغانستان وارد یک جنگ داخلی و قومی خواهد شد؟ پرسیدن این سوال چند سال پیش پوچ به نظر می رسید. نه در سال ۲۰۲۱. حادثه بهسود و مسلح شدن هزاران نفر در مناطق مرکزی، آغاز جنگ های قومی خواهد بود.
موجودیت یک نظام پو شالی، ضعیف و وابسته به امریکا، نداشتن یک تعریف درست از دشمن، نبود یک الترنتیف سیاسی ملی و تمایلات قومی دولتمردان افغانستان، با خروج نیروی های خارجی از این کشور، خطر از هم پاشیدن رژیم فعلی، گرفتن قدرت توسط طالبان، و جنگ داخلی را در بر دارد.
جنگ داخلی چیست و چه وقت باوجود می آید؟
جنگ های داخلی معمولاً زمانی بو جود می آیند که بخشی از مردم احساس ظلم جدی را می کنند و وقتی معتقدند که هیچ چیز دیگری جز مبارزه مسلحانه نمی تواند شرایط را اصلاح کند.
چه کسی در افغانستان احساس ظلم می کند؟ با گرفتن قدرت توسط طالبان، اکثریت جامعه، هم از مرد وزن، اقلیت های قومی و مذهبی، نخبگان، جوانان آزاد اندیش و زنان که بیشتر از ۵۰ فیصد نفوس جامعه را تشکیل میدهند، تحت تظلم طالبان قرار خواهند گرفت. قوم پرستی، زن ستیزی و تبعیضات مذهبی نزد طالبان هنوز یک پدیده عادی و نور مال به نظر میخورد .
آیا خروج نیروی امریکایی از افغانستان نگران کننده است؟
اگر مذاکرات صلح به پیروزی نرسد، خشونت های قومی ممکن است پس از خروج نیروی های امریکایی بروز کند. اشرف غنی که خود معمار حالت فعلی است، با حامد کرزی و یک حلقه خبیثه طالبان را به مشروعیت بین المللی رسانده است و امکان دارد قدرت را برایشان به یک شکلی تسلیم دهد. در این صورت جنگ قومی می تواند به راحتی آغاز شود و از آنجا جنگ داخلی سرتاسری بو جود آید.
برخی از گروه های مسلح از اقلیت های قومی می توانند تلاش های خود را در وجود یک جنبش دموکراتیک ، جبهه متحد ملی، برای مقابله با توسعه طلبی طالبان اغازکنند.
اما اگر یک رژیم وجود میداشت که تصور می شود می تواند این شبح جنگ داخلی را دفع کند ، این دموکراسی است.
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
کلیم الله ناظر
سلاله و دودمان "ناظر محمد صفر خان"
( 7 )
فرزندان استاد محمد انور"بسمل":
الف ــ محمد اسـلم "بسمل زاده"،
ب ــ محمد اکرم "بسمل زاده"،
ج ــ محمــد طـاهـر "بسمل" و
د ــ محمد نعیم "بسمل
زاده".
بعد ازینکه شرح و بیان زندگینامه سی و چهار سالۀ همراه با سقط و قطع حیات فقید محمد اخترخان، از اثر
سوء قصد ناکام وی علیه جان امیر امان الله خان در قسمت دوم مبحث سلاله و دودمان "ناظر محمد صفرخان" تفصیل یافت، در بخش سوم آن یادبودی از الحاج محمد انور"بسمل" فرزند ثانی ناظر محمد صفر خان نیز صورت
گرفت.
متعاقب تشریح احوال فرزندان محمد اختر خان فقید که در قسمت ششم ابراز شد، اینک بالنوبه درین قسمت هم یاد آوری در خور توان از فرزندان "بسمل" صاحب بعمل می آید که با در نظرداشت ردیف سال و اندازۀ سن هرکدام،
محمد اسلم"بسمل زاده" پدرم به مرتبۀ اولی جاه یافته و سر نخِ سخن از نامبرده آغاز و ادامه پیدا میکند. در فرجامِ معرفت با فرزندان "بسمل" این احتمال هم وجود دارد که با ارائه دلایلی چند از دوام و اظهار شرح
حال اضافه تر، در باره باقیمانده افراد این عشیره انقطاع سخن صورت گرفته و با ختم هذا مبحث، در زمینه گفتنی های لازم نیز بصورت مؤجز تقدیم گردد.
الف ــ محمد اسلم"بسمل زاده"
جناب محمد انور"بسمل" که خودش زاده در سال 1263 هجری شمسی و فرزند دوم از پشتِ ناظر محمد صفر خان و مستوره میباشد، در سنه 1285 هجری شمسی مرادف 1906 عیسوی اولین فرزند را از خانم اول
خویش که "نیک قدم" نام داشته و از ساکنین اهل تسنن سرخ پارسا بود، صاحب گردیده و نامش محمد اسلم گذاشته شد. محمد اسلم پس از سپری نمودن دوران طفولیت و صباوت شامل مکتب حبیبیۀ سراجیه گردید. او به دور رشدیۀ
مکتب بود که در عهد سلطنت امیرامان الله خان پادشاه افغانستان، در قطار شاگردان اعزامی بسوی خارج، به پاریس پایتخت کشور فرانسه برای ادامۀ تعلیمات فرستاده شد. محمد اسلم"بسمل زاده" در پاریس بنابر وقوع
حادثۀ ترافیکی که خود سوارِ بایسکل بود، او را موتر زده و از پا زخم شدید برداشت. بنابر اینکه بازیابی صحت و سلامت او زمانِ زیادی را در بر گرفت، از فراگیری دروس خویش باز مانده، به ادامه و تکمیل تعلیم
مؤفق نشد و تقریباً سه و یا چهار سال بعد واپس به وطن بازگشت کرد. محمد اسلم"بسمل زاده" که به "آغا لالا" لقب یافته بود، همرای بهره ور ملقب به "سلطان جان" صبیۀ محمد اسلم خان، مدتی بعد از عودت بوطن ازدواج
نمود. در سال 1306 ش. صاحب اولین پسر بنام محمد امین گردیدند و طفل دوم شان مریم در 1310 هجری شمسی بدنیا آمد. محمد اسلم "بسمل زاده" نخستین ماموریتش را درجریده "امان افغان" شروع کرد و به ساحه مطبوعات
داخل شده و نیز یک مطبوعاتی خوبی گردید و از نگاه سیاسی در زمره آزادی خواهان در راه مشروطیت قرار داشت. هنوز چند سالی را درین شغل سپری نکرده بود که با حدوث واقعه ای و یا بعبارت دیگر، زمان تغییر سرنوشت
مردمان بیگناه از وضع عادی به مرحله خوف، رعب، قید، بزندان انداختنها و کشتنها که از اثر آوازه و دروازۀ واقعه بقتل رسیدن نادرشاه در صحن چمن قصر دلکشا بوقوع پیوست، راه و رسم زندگی اسلم"بسمل زاده" نیز
دگرگون شد. جریان قضیه ازین قرار است، درست چهار روز بعد از حادثۀ یاد شده که بعضی ها را درد آور تمام شد، برای قسمتی هم بی ارزش و طبیعی بود و برخی ها را موجبات سرور گشت، بتاریخ 20 عقرب 1312 ش. محمد
اسلم"بسمل زاده" بدون موجودیت و نسبت داشتن به کدام اتهام جرمی روانۀ زندان سیاسی ارگ شاهی گردید. آنهمه حالات بگیر و نمان، کُشت و کُشتار، زد و بندها و تعمیل سائر رفتار و کردار مخالف به اخلاق و قانون، که
نزد دولت آنوقت بسا عادی و مروج بود، بشکل بسیار ظالمانۀ آن در ید و سلطه برادر(کُل اختیارِ) نادر شاه مقتول، که عبارت از هاشم خان مشهور به قصاب، جلاد افغانستان و گویا صدراعظم وقت بود قرار گرفت. محمد
اسلم"بسمل زاده" در زمرۀ به زندان رفتگان سیاسی دیگر که برای حبس آنها هیچگونه تعریف، شفافیت، تشریح و تعیین سرنوشت وجود نداشت، جزای شان از قید دوام یا حبس ابد گرفته تا مرگ و اعدام را در بر میگرفت. او با
تحمل و برداشت انواع مشقتها از بی حرمتی، دو و دشنام شروع حتی شکنجه، بی خوابی و تجرید که مبتنی بر انتقام جوئی آن دستگاه حاکمه دولت از کافۀ رعایا و ملت بشمول طبقه بیغرض بود، مدت چهار سال در زندان قلعه
ارگ همراه با پدر، کاکا ها، برادران و پسران کاکایش بسر برد. بعد ها چون سخن عدم گنجایش و جایِ انداختن زندانیان از حد و حصر خود نیز خارج گردید، محمد اسلم "بسملزاده" همراه با هر دو برادرش (محمد
طاهر"بسمل" و محمد نعیم "بسمل زاده")، دو کاکایش (محمد ابراهیم "صفا" و محمد اسمعیل"سودا")، پسران فقید محمد اختر خان کاکای بزرگترش (محمد اکبر"اختر" و محمد هاشم"اختر") و هم تعداد زیادی از اعضای سائر
فامیلهای که به عین اتهامات تثبیت ناشده و مجهول در قید بودند، به قلعه جدید محبس عمومی دهمزنگ کابل انتقال یافتند. اینها با دیگر محکومین جرایم جنائی یکجا و در یک محوطه محبوس ماندند ولی تنها تفاوت درین
بود که این دسته، صرف به "بندی های سیاسی" موسوم و از دیگر محبوسین مجزا و در حالت تجرید قرار گرفته و حتی بعد ها که تجرید هم خاتمه یافت، داخل شدن در ساحه گشت و گذار دیگر بندیها را مجاز نبودند. قاری محمد انور "بسمل" همراه با بعضی از اعضای سائر فامیلها، اما بطور
تنها و دور از اقاربش در زندان ارگ باقی ماند که بندی ماندن مذکور مدت چهارده سال به درازا کشید. البته توجیه و تعبیر این همه تصامیم "اولیای امور" آنوقت درباره انتقال و یا عدم انتقال افراد از یک محبس به
محبس دیگری در نزد و بطن خود شان قرار داشته، هیچگاهی فهمیده و افشا نمی شد که چرا و به خاطر چه؟. شاید این عمل پاشان ساختن بندیها را هم بمفهوم تعمیل یکنوع شکنجه خاص و جزای شدید تر و مهم تلقی داشته و بجا
می آوردند.
خوب، اگر گزارش گفته شود یا نمایش و یا هم بیان سرگذشت تمامی این بندی های بی سرنوشت، که توصیف آنها را به جز از زنجیر، زولانه، تجرید، بی غذائی بشمول بی دوائی، ندانستن وقت و زمان یا معین نبودن میعاد و
مدت حبس، نبود قرار یا حکم قانونی و شرعی محکمه و قضا، بشمول عدم اجازۀ ملاقات فامیل و امثالهُم چیز دیگری تشکیل نمی دهد... کدام تعریف ناگفته ای باقی نمی ماند که از بیان و گفتن آن تسلی قلب و تسکین دل
پیدا شده و یا در ورای آن شِمه ای از رحم، انصاف، مردمداری، حکمروائی با عدل و تقوا را سراغ و یا هم از دور حتی به مثابه سُراب مشاهده کرد. پس بهتر اینست تا سیر و جریان همین مدت های طویل سیزده، چهارده سال
و بالاتر قید و زندان یاد شدۀ این زندانیان را در حساب رنگ و بو و نیز ممیزات عمر شان به حساب زندگی نگرفته، ایجاب مینماید که آن همه را ناگزیر، بدون کدام شرح و بحث به صِفر ضرب زد و بس.
در برج سرطان 1325 شمسی، محمد اسلم"بسمل زاده" که چهل سال از عمرش گذشته بود همراه با استاد محمد ابراهیم"صفا" کاکا، محمد طاهر"بسمل" و محمد نعیم"بسمل زاده" برادران و هم محمد اکبر"اختر" و محمد هاشم"اختر"
پسران فقید محمد اختر خان کاکای ارشدش، بصورت کُل شش نفر از محبس عمومی دهمزنگ کابل رها و آزاد گردیدند. محمد اسمعیل "سودا" برادر خورد استاد "بسمل" و "صفا" با سپری نمودن شش سال حبس در زندانهای ارگ و
دهمزنگ، با ابتلا و مصاب مرض لاعلاج سِل، بحالت زندانی یا بندی، هشت سال قبل جان ناتوان خود را به حق سپرده بود. در نهایت و بعد تر از همگی اعضای فامیل که که حتی تشویش آزاد نه شدنش ایجاد شده بود، الحاج
محمد انور"بسمل" در ماه قوس همانسال از قید و زندان ارگ شاهی بیرون و رها گردید.
اشخاص هفتگانه فوق یا اولادۀ "ناظرمحمد صفرخان" با اضمحلال روحی، خسته و ناتوان از رهگذر جسم و جان، بنا بر تحمل رنج و عذاب های سیزده و چهارده سال حبس، الحمد لله که بزندگی از قید نجات یافته و بدون درنگ
بوظایف رسمی دولتی و یا غیررسمی به شغل و کار پرداخته و هرکدام شان به اعاشه، اباطه و امرار حیات خود و فامیل خویش اقدام نمودند.
محمد اسلم"بسمل زاده" در پیوند و ارتباط به شغل سابق و قبل از حبس خویش در جریدۀ "امان افغان"، با مراجعه بریاست مستقل مطبوعات وقت شامل وظیفه رسمی شد. در شعبه نشرات، تا بدرجه مدیریت هم رسید و بعداً بحیث
مدیر عمومی نشرات خارجی ایفای وظیفه نمود. درین هنگام یک حادثه قابل یادآوری طوری رخ داد که در نشریۀ "کابل تایمز" به زبان انگلیسی، گزارش یا مضمونی در بارۀ نازی های آلمان بچاپ رسیده بود. یک تبعۀ آلمانی
که خود شامل سلک نازیزم بود به ریاست مطبوعات آمده و در مدیریت نشرات خارجی بخاطر پخش آن نوشته ، بگو مگو کرده و به بی تربیه گی معمول نازی منشانه خود پرداخت. محمد اسلم " بسمل زاده" تحمل اینهمه بی ادبیها
را نتوانسته و سیلی محکمی به رخ آن نازی آلمانی حواله کرد که او هم از خود حرکتی نشان داده و با ریختن رنگ سیاه دوات سر میز دفتر آنمدیریت، بالای دریشی محمد اسلم"بسملزاده"، خشم و جواب خودش را به نمایش
گذاشت. شخص مذکور ازینکه داخل شدنش به افغانستان مجهول بود، همانا در ظرف دو روز از کشور اخراج گردید.
بعد
ها محمد اسلم"بسمل زاده" بصفت مدیر آژانس باختر مقرر شد. آنزمان دفتر مدیریت باختر آژانس، در ساختمان آهنپوش دار قدیمی و بلندی تپه مانند عقب لوژ سلطنتی رسم گذشت جشن، واقع در بین غازی استدیوم و دریای
کابل، قریب برج ساعت پل محمود خان قرار داشت. از رهائی حبس پدرم تا آنوقت، ما هم در خانه های کرائیِ از باغ علیمردان، مسجد گل بُته و شاه شهید گرفته، تا ریکاخانه، عقب صدر بازار نزدیک مسجد عید گاه و باغ
علیمردان یکی از پیِ دیگری بقسم کرایه نشین و خانه بدوش بودیم. حینی که محمد اسلم "بسمل زاده" مصروف ایفای وظیفه در آژانس باختر بود، یکی از رفقای دوران تحصیلش در فرانسه که با او هم مکتبی نیز بود، پدرم را
جستجو و پیدا نموده، بخانه ما آمد. برای پدرم ابراز داشت که وی به حیث رئیس در "پروژه بهره برداری نهربغرا" واقع نادعلیِ گرشک مقرر شده و از پدرم خواست سِمت معاونیت ویرا که بالایش اعتماد دارد، اگر موافق
باشد قبول نماید. محمد اسلم "بسمل زاده" بخواست دوستش محترم نور محمد خان، لبیک گفته، آنرا پذیرفت و همراه با فامیل در ابتدای سال 1330 شمسی غرض اشغال وظیفه معاونیت ریاست بهره برداری نهر بغرا به طرف
قندهار، گرشک و از آنجا به نادعلی روان شدند. هنوز یکسال از اجرای کارش نگذشته بود که هیأت وارسی و ارزیابی از مرکز، تحت ریاست مرید خان وزیر مخابرات به آنجا آمد. از اینکه رضایت وزیر صاحب بدست نیامد و یا
چنان پذیرائی و دلخوش که انتظارش میرفت حاصل نشد، وزیر صاحب در بازگشت خود بمرکز هیأت تفتیش را به آنجا فرستاد. آنها به تحقیق و هم سئوال و جواب پرداختند. در متن دوسیه، نظریه و نتیجه آن کدام تخطی و اتهامی
بهیچ یکی از مامورین عاید نشد ولی تنها دوام کار معاون ریاست بهره برداری نهر بغرا که از ابتدا مورد هدف بود، بحالت تعلیق درآمد. این موقف معلق ماندن کار محمد اسلم "بسمل زاده" حدود سه سال دوام کرد. ازینکه
در دوسیه چیزی وجود نداشت، قانوناً در اخیر ایجاب اعاده حقوق و تأدیه معاش ایام تعلیق را برای معاون آنریاست مینمود، لذا در صدد شدند که تا حد اقل اینکار صورت نگیرد. سرانجام از طریق مدیریت محاسبه تخلفی را
تراشیده و آنرا به نام "چوب شدۀ خلاف قرارداد" ارائه داشتند، بدین معنی که قسمت بالائی چوبهای دستک چنار برای ساختمان و پوشش تعمیرات، در بیرون نویسی اخیر محاسبه بعد از دو، سه سال به متن و خواست قرارداد
موافق دانسته نشد. قرار قضائی محکمه گرشک هم آنرا تأئید داشته، عدم پرداخت حقوق ایام بیکاری وی را منحیث جزای تأدیبی کافی شمرد.
این بود داستان ترتیب دوسیه اداری بخاطر نارضایتی یک وزیر صاحب. کمپنی موریسن کنودسن امریکائی که از زمانی قبل چون مرکزش در منزل باغ قندهار و شبکه آن در چاه انجیر بود، به تأسیس سربند دریای هلمند در گرشک،
حفر نهر بغرا، سائر امور زراعتی و عمرانی در نادعلی، مارجه، شمالان، لشکرگاه و غیره نقاط آنولا فعالیت و سرمایه گذاری های نموده و کار شان دوام داشت و طور موازی با ریاست مذکور در حال پیشرفت بود.
در سالهای 1358 ش. پدرم محمد اسلم "بسمل زاده" از اثر حمله قلبی در جمهوریت روغتون بستر بود و تا اندازه ای صحتیاب هم شده بود، تصادفاً پسر آن مدیر صاحب محاسبه را که میشناختم در راه زینه های شفاخانه
برخوردم. ضمن احوال پرسی دلیل بودنش را در آنجا جویا شدم. او برایم گفت که پدرش نسبت تکلیف گرده در همین شفاخانه بستر است. من سرراست بدیدنش رفتم و چون در طفولیت وی را دیده بودم، ضمن معرفی خود گفتم که پسر
محمد اسلم "بسمل زاده" هستم، از صحت شان پرسیده، و جویای احوال شدم. برایش گفتم که پدرم نیز در همینجا بستر و مریض است. چون مرا کاملاً شناخت، ابراز خوشی کرده و ضمناً برایم اظهار داشت که من تا منزل پایانی
رفته نمی توانم، تکلیف گرده هایم خیلی زیاد است. از بسیار وقتها است که به فکر یافتن آقای "بسملزاده" هستم تا مطلبی را برایش گفته و طلب پوزش و آمرزش کنم. اگر موافق باشی، همین حالا رفته برای شان بگوئی که
قصه و بستن اتهام (چوب شدۀ خلاف قرارداد) کدام واقعیت نداشت ولی از نگاه حسابی رد آن هم آسان نبود. هیئت تفتیش آن وقت ما را جبراً وادار به اجرای اینکار نمود. آن عیب جوئی و نمایشِ خطای حسابی از جانب ما
ترتیب و سندی برای نشاندادن اتهام در نظریه و نتیجه آن دوسیه گردید. من عذر و پوزش میخواهم، شما چه میفرمائید؟. من دو منزل پائینتر آمدم و برای پدرم جریان را کاملاً بیان داشتم. پدرم در جواب به بسیار سادگی
که فکر کنی چیز مهمی واقع نشده بود، گفت: حال از آن مسئله تقریباً سی و پنج سال گذشته است. هرچه که بر سرم آمد آنهم گذشت، به فضل خداوند با وجود مشقات و مشکلات، خودم و فامیلم زنده مانده ایم. هیچ گفتنی
ندارم و به تأسی از گفتار تان ولو که امروز میگوئید در زمینه گنهکار نیستم، من هم شما را می بخشم، و هم مطمئن باشید کدام آزردگی ای نسبت به شما در دل راه نمیدهم. من هم منحیث اینکه خوشخدمتی کرده باشم، واپس
به منزل بالائی رفته و گفته های پدرم را برایش انتقال دادم. مدیر صاحب مزبور شکر خدا را بجا نموده، از پدرم و من ابراز خوشی و سپاس کرده، اضافه نمود که تکلیفم شدید است، اگر بمیرم هم باکی نیست و من غیر از
همین موضوع دیگر گناهی ندارم. ازینکه پدرت مرا عفو کرد حال آرام گرفته و دلخوش میباشم. بار دیگر که بمقصد احوالگیری شخص مذکور رفتم در سر جایش نبود و آگاه شدم که او فوت کرده است.
بهر صورت و بهر حال ... آن یکسال وظیفه معاونیت در ریاست بهره برداری نهر بغرا، بعد از آن سه سال تعلیقِ کار و انتظار تعیین سرنوشت، فیصله و حکم محکمه، ازینکه بایستی محمد اسلم"بسمل زاده" در آنمحل حاضر
میبود تا تعیین سرنوشت خویش را از نزدیک آگاه میشد، بالاخره نداشتن اندوخته و سرمایه که با آن بتوان سد جوع کرد، مشکلات مادی و هم از نگاه روانی تکالیف زیادی را برای ما به بار آورده بود. از وزیر صاحب وقت
گرفته تا هیأت تفتیش دیوان محاسبات بنا بر هر ملحوظی که بود چه سیاسی و یا کدام منظور مادی دیگری، همانا سرنوشت و پایان قضیه را به درازا کشانیده و نخواستند که بزودی به فیصله برسد.
در خلال همین فاصله زمانی، "ریاست نهر بغرا" به "ریاست عمومی پروژه انکشاف وادی هیرمند" ارتقا یافته و شاغلی عبدالله "ملکیار" بصفت رئیس عمومی آن اداره مقرر شد. پدرم به بسیار مشکل و ناملایمی اقتصادی گیر
بود و در گرشک همرای فامیل خود اقامت داشت. خوب بیاد دارم یک شب زمستانی در یک اطاقِ دارای روشندانی آنهم در سقف گنبد مانند آن، در روشنائی خفیف اریکین دسترخوان کلان سبز ماشی رنگ هموار شد و نان شب آمد.
نان شب ما صرف چند عدد کچالوی جوش داده بود و بس که بدور دسترخوان پدرم، مادرم، مادر کلان مادری ام، خواهر بزرگم، من و خواهر کوچکم نشسته و هرکدام با دو، دو دانه از کچالوی جوش داده سد جوع کرده و بخواب
رفتیم.
از داخل بازار شهر گرشک برآمده به امتداد نهر بغرا و موازی دامنه تپه زیارت میرداؤد آغا، به فاصله چندین کیلومتر زمینهای کِشتی، بایر، یک باغ بسیار بزرگ بادام، بالاخره خانه های محاط و حلقوی شیرازه مانند،
بدور قلعه رهایشی شخص معززی به اسم سردار حاجی هاشم جان موقعیت داشت. حاجی هاشم جان شخص پخته سالی بود، از خانم اولش پسر کلان او بنام رحمت الله جان که بعداً وکیل شورا هم شد و از خانم دومش، پسری داشت بنام
توریالی جان که خورد سال بود و آنرا خوب بیاد دارم. حاجی صاحب سردارهاشم جان (استغفرالله! از خداوند خواهانم که حتی در عالم خیال، نام اموال و مواشی حاجی صاحب سردار هاشم جان را از نسبت به نام هاشم
خان صدراعظم وقت دور داشته باشد) شخص نهایت مهربان، خیرخواه و پاک طینتی بود. از سائر قسمتهای جایدادش چیزی را بیاد ندارم اما بگمان اغلب که در نهرسراج و حوالی گرشک جایداد زیاد دیگری نیز داشت. وی از
ملاکین بزرگ و نامدار شهر گرشک بود و با پدرم محمد اسلم"بسمل زاده" در ایام کارداریش آشنا شده و با همدیگر معرفت خوب و نیکی داشتند. همینکه محمد اسلم"بسمل زاده" بیکار شد یعنی از نگاه وظیفوی بحالت تعلیق
درآمد و حاجی صاحب سردار هاشم جان از قضیه اطلاع یافت، حاجی صاحب مذکور بداخل قلعه خویش یک حویلی جداگانه را که مهمانخانه بود، برای پدرم با فامیلش داد تا مدتی برای آنها سرپناهی باشد. بیکاری و انتظار
نتیجه محاکمه اداری "پروژه نهر بغرا" طولانی شد، چونکه آن مهمانخانه بند افتاده و گاه گاهی ضرورت صاحب خانه میشد، یک و یا یک و نیم سال بعد در خانه های شیرازه مانند قلعه که به اطرافش قرار داشت، حویلی
کلانی را که پیوست و بجوارش دو، سه حویلی دیگری هم بود و دیگر نفر ها در آن زندگی میکردند ولی دارای یک دروازه عمومی برای خارج شدن هر سه حویلی به بیرون بود، برای پدرم بدون کرایه داده شد. بالاخره نتیجه و
فیصله محکمه پس از سه سال معلوم گردید و محمد اسلم"بسمل زاده" بدون اعاده حقوق و دریافت معاشات دورۀ تعلیقی، با دست خالی به طرف قندهار رفت و به سینمای قندهار، منحیث مدیر طور اجیر مقرر گردید. این وظیفه
جدید نیز اضافه تر از یک، دو سال دوام نکرد. حادثات یاد شدۀ بالا قصه های هستند که در خلال سالهای 1332 تا به 1337 ش. بوقوع پیوسته است.
بعداً محمد اسلم"بسمل زاده" واپس بکابل آمده، ابتدا بریاست هوتلها و بعد از آن در نمایندگی شرکت سپین زر کابل مقرر شد و از آنجا به نمایندگی پَخته خان آباد سپین زر شرکت که رئیس آن محترم محمد سرور"ناشر"
بود، تقرر حاصل کرد. در جریان اجرای وظایف آن نمایندگی، ضمناً اعمار بند برق "کهنه قلعه" را که شرکت سپین زر نیز سهیم آن بود، وارسی مینمود. محل ساختمان و اعمار بند برق مذکور از شهر خان آباد نسبتاً دور
بود و بوسیلۀ اسپ برای نظارت، تهیه و تدارک لوازم برای ساختمان، حتی برای تأدیه مزد برای کارگران بدانجا میرفت و تا ناوقتهای شب میماند که نسبتاً کار شاقه و تا اندازه ای خطرناک هم بود. بند برق "کهنه قلعه"
که درین تازه گیها تکمیل و به بهره برداری سپرده شده، شروع کار اعمار آن از تاریخ 1337 ش. حتی چیزی زیاده تر از آن تاریخ میباشد. بعد محمد اسلم"بسملزاده" به کابل برگشته و مدتی را در سیلوی مرکز کابل
بصفت مدیر تدارکات، مدیر معاینه و دیگر پُستهای سیلو ایفای وظیفه نمود. او برای مدت مدیدی باز بیکار شده و اخیراً بار دیگر منحیث مامور اجیر کتابخانه پوهنتون کابل مقرر و چند زمانی را در آنجا سپری
کرد.
محمد اسلم "بسمل زاده" در سال 1347 شمسی نسبت ضعف و ناتوانی جسمی و همچنان مشکل و تکلیف قلبی وظیفه را ترک داده و به اصطلاح خانه نشین گردید. برای فامیل، حالت خانه نشینی محمد اسلم"بسمل زاده" از ایام
ماموریتهای آخرش بهتر و مناسبتر بود، چه اگر معاش نداشت تاوان و خساره های مادی از باعث کار را نیز متحمل نمیشد. وی از نمایندگی سپین زر کابل، شرکت پخته خان آباد و سیلوی مرکز هربار در نتیجه اعتمادش
بدیگران، نگرفتن اسناد از تادیه پول و بالاخره فراموشی دیونی که بالای دیگران داشت، یا نتوانستن و عدم حصول قرضه های که اعتماد کرده و بایستی بدست می آورد، حتی مفقودی بعضی اسناد قابل مجرائی، در آخر خودش
مدیون گردیده و مراجع رسمیِ تحصیلی، بنام تحصیل باقیداری پول آنرا از نزد ما به اقساط تحصیل نمودند.
محمد اسلم"بسمل زاده" اخیراً توانائی کاری را از دست داده بود ولی قوه خوب تفکر سیاسی، تحلیل و تفسیر، نتیجه و برداشت درست از عواقب اعمال سیاسی دیگران را در عالم سیاست داشت. برعلاوه متمایل بود با اشخاصی
که از نظر فکری و سیاسی با او همنوا، یا اینکه نظر و مقاصد سیاسی او را درست درک کنند، در مصاحبت قرار گرفته و باصطلاح درد دلِ سیاسی نماید.
اینهم واقع میشود که گاهی عضو فامیل یا ماحول، موافق به مفکوره، عقیده و یا روش سیاسی بزرگ فامیل خود نبوده و حتی در تضاد قرار گیرد. احتمالاً از دلایل عمده اش یکی هم دیدگاه و برداشت از نزدیک و یا هم وقوع
حادثات ناگوار سیاسی باشد که بر سر خود و یا بستگانش اثر گذاشته، و یا صدمه های دیده و اضراری برایش رسیده است. بنااً نمیتوان نظریات ضد و یا طرفدار صاحبان اینگونه عقاید و روشها را بباد انتقاد گرفت، چرا
که هرکدام از جوانب این قضایا حق بجانبی های بخصوص خویشرا دارند که به اتکای آن خود را ذیحق میدانند... پدرم محمد اسلم "بسمل زاده" که از حالات متلاطم زندگی سیاسی خود دروس، پند، تعالیم لازم و بخصوصی را
حصول داشته، از سرنوشت و ماجراهای زندگانی ماحول خویش مطالعات و اندوخته های کسب نموده و یا هم از انتباه سرگذشت تاریخی و سیاسی چندین نسل اسلاف خود چون پدر، عم، کاکای پدر، پدرکلان و نیکه اش دیده، شنیده و
یا آموخته بود، در تبانی به آنها در زمینۀ وقایع و حادثات سیاسی کشور و جهان نظریات و پیش بینی های مناسبی داشت که حتی برای دیگران بعضاً سئوال برانگیز، تعجب آور و معما مینمود.
مرحوم فاروق یعقوبی یکی از خویشاوندان ما که در آنزمان اداره امور جنائی وزارت داخله کشور را به عهده داشت هنگامیکه بخانه ما می آمد، جایش در پهلوی بزرگ فامیل یعنی پدرم بود. پس از تعارف و احوالپرسی لازم،
او بطرف پدرم و پدرم جانب او کمی خم شده و بدو بالش تکیه زده و مصروف صحبتهای سیاسی خویش بطور آرام و آهسته گردیده و چنان غرق میشدند که بعضاً چای شان سرد میشد، یا نا خورده میماند و بالاخره مهمان عزیز
نیمه نشۀ صحبتهای سیاسی، خدا حافظی کرده و میرفت. نامبرده تا مقام وزارت هم رسید. او به پدرم ارادت داشته و از نگاه اندیشه های سیاسی با وجود عدم همآهنگی در زمینه فعالیت دنیای سیاست، همدگر را حس و درک
نموده و با هم در مباحثه و قصه بودند. روزی پدرم، شاید بنابر نداشتن مستمع و یا هم بر سبیل عادت، گرچه میدانست که نظرش شاید مورد پذیرش من و یا ما نباشد، بناچار و یا هم طورعمدی بطور مؤجز برایم چنین بیان
نمود که در طول تاریخ سیاسی زمامداران روس، همین حال یک فرد با فهم، عالم، متبحر و سیاستمدار روشن که در آن خِطه بروز کرده، همانا گرباچف است. او اگر جرأت کرده، در دفع و رفع مشکل و معضل سیاسی منطقه و جهان
اقدام درستی نماید، آن این خواهد بود تا واضح، صریح و رسماً اعتراف و اعلام بدارد که رسیدن پای آنهمه قوا با وسایط جنگی ارتش سرخ در افغانستان، به هر عنوانی و لو در ظاهر بنام تقویه، حمایه، خواست و یا
همکاری با دولت افغانستان نامگذاری شده باشد، از نگاه سیاست نه تنها اشتباه بلکه خبطه بزرگی بیش نیست و بایستی قوای خود را هرچه زود تر از خاک افغانستان خارج سازد. در آنصورت دنیا میتواند ویرا یک رهبر سیاس
و کاردان بشناسد. دو دیگر اینکه در ادامه صحبتهای که پدرم با من داشت، به نوبۀ خود همانا در خصوص شخص "یعقوبی" وزیر خدمات اطلاعات دولتی و داکتر نجیب الله رئیس جمهور، پرسیدم که شما چنان پیشنهاد میکنید در
انصورت سرنوشت اینها از چه قرار و چه رنگ خواهد بود؟. پدرم بدون توضیح و یا شرح اضافی، سرش را تکان داده و بسیار خلاصه و ساده برایم گفت که آن دو نفر کشته میشوند ... من بخش نخست نظریه پدرم را مطرود
دانستم، چه با ملاحظه و در نظرداشت سیر سیاسی واقعاتیکه در جهان رخ داده، از روی تجربه و گذشته های تاریخی ثابت بود هر جایکه قدم نحس روس بهر عنوانی رسیده، مقصد و هدفش غیر از استیلا کدام چیز دیگری نبوده و
همانند ریشۀ غده سرطانی تار دوانیده تا کام خود را به چنگ بیاورد ... پس خروج روسها را از افغانستان کاملاً بعید از امکان دانستم. دربارۀ قسمت دوم گفته پدرم نیز اعتباری را قایل نشدم، چه آندو یعنی رئیس
جمهور و وزیر امنیت وی در موقعیت و موقفی که قرار داشتند، از بین بردن شان امکان پذیر وانمود نمیشد. ازین گفته های پدرم و جریان حالات، موضوعات سیاسی و تاریخی مملکت مدت مدیدی سپری شد. پدرم تدریجی و به
آهستگی از اثر ضربه های روحی و هم جسمی که از عواقب شرایط ناگوار و خراب، نم و رطوبت سلولهای زندان، عدم تداوی و غذای درست در جریان سیزده سال قید سیاسی در زندان ارگ و دهمزنگ، با سایر ناملایمات زندگی و
بالاخره کهولت حاصل داشته بود، رفته رفته از پا مانده و اخیراً دستهایش نیز فلج گردیده و همانند پدر خود، مرحوم قاری محمد انور "بسمل"، او نیز زمینگیر شد. روزی از روز ها، برای اخذ امر قاطع دو، سه کاری نزد
"یعقوبی" رفتم. ایشان با دیدنم، مقدم بر همه از حال پدرم پرسید و پس از مکثی برایم گفت: کلیم! باید برایت بگویم که آغاجانم (از زبان ما، او هم پدرم را "آغاجان" می گفت) یک بحر علم است، پر از معلومات و
داشته های سیاسی بدرد بخور میباشد. ضمناً مفکوره های درست و بجائی هم دارد، خلاصه یک گنج است و حیف خواهد بود که از وی استفاده لازم نشده و یا نشود. پس بر توست که آن همه را بدست آری. برایش گفتم: پدرم
زبانش طوری شاید و باید کار نمیدهد، دستانش از کار مانده نوشته هم نمیتواند و گاهی حوصله مصاحبه و مذاکره را ندارد، بالاخره گفته هایش بدرستی فهمیده نمیشود. در جواب گفت: بگذار در عالم سیاست و تاریخ از هر
چیزی که بسرش گذشته، دیده و یا هم شنیده است بیان کند و تبصره های بنماید و همه را ثبت و حفظ کن و نگهدار، که باز روزی بدردت میخورد. یقین دارم که هر حصه آن در هر جا قابل استفاده و حتی سرمشقی به همه خواهد
بود. طبق معمول و شاید به مفکوره و نظر نادرست خودم، گفته های پدر را غیر قابل قبول دانسته، از جهتی هم مفکوره اشرا عملی نه پنداشته و علاوتاً اجرای کار ثبت و حفظ آنهمه برایم میسر نبود، فلذا تمامی گپها
پشت گوش شد. در اواسط سال 1363 ش. خواهر بزرگم، به منظور وارسی بهتر و بیشتر به میرویس میدان که خانۀ شان آنجا بود، پدرم را که تا آنوقت گردش کرده میتوانست با خود برد. پدرم با آنها آرامتر از همیش بود و ما
دیگر اعضای فامیل که زندگی علیحده داشتیم، به اوقات مختلف بدیدن شان رفته و جویای احوال میشدیم. با گذشت زمانی چند، پدرم علاوه از دست دادن بینائی بشکل تدریجی به فلج دست ها و پا ها مبتلا و رو به زمینگیر
شدن کامل رفت. علاوه بر اینکه گوشهایش قادر به شنوائی نبود، زبانش هم از گفتار و ادای کلمات و جملات کامل مانده بود، بمشکل و حتی گاهی با اشارۀ سر و چشم سخنانش را قابل فهم میساخت. در زمانیکه وی زمینگیر
شده بود، در اطاقی جداگانه ایکه از قبل خواهرم برایش ترتیب کرده بود، تعداد زیادی از ارادتمندان و مریدان "بسمل" صاحب که آنها را میشناختیم، نزد پدرم آمده ساعتی آرام آرام نشسته و میرفتند. این حرکت شان به
همان شکل و طریقه ای بود که به ادای ارادت نزد "بسمل" صاحب مشرف میشدند. نمیدانم که این شیوه بنابر اراده و اخلاص به پدرم بود و یا بملحوظ اینکه وی فرزند ارشد "بسمل" صاحب میباشد. خوب هرچه باشد خانه ایشان
آباد، مرهون لطف و مرحمت شان همه اعضای فامیل بوده و هستند. طول مدتِ در بستر ماندن پدرم کم و بیش چهار سال را در بر گرفت، او کدام تکلیف خاص عضوی، مانند گرده، شُش، جگر و یا دیگر امراض انتانی نداشت.
خواهرم و اولادش هرکدام که در خانه بودند، به صورت مداوم و بهمه احوال در تغذیه و پرستاری اش سعی بلیغی بخرج میدادند که قابل یادآوری و ارج است. بتاریخ 29 ربیع الاول و برابر به اول قوس 1367 ش. هنگام عصر
که خواهرزاده بزرگم قدسیه"رحمتی" که بعدها قدسیه" بسمل" شد یعنی با پسر کاکایم محمد عظیم"بسمل"،
پسر مرحوم محمد نعیم "بسمل" ازدواج نمود از وظیفه معلمی بخانه آمد، سرراست به سلام پدرکلان خود رفته و یک چاکلیت زر ورقدار را صاف کرده بدهانش داد، خودش برای تبدیل نمودن لباس مکتب به اطاق دیگر رفت. در
همین حال ماریه خواهر خوردش برای پدرم چای برد، چون وضع را بی رقم دید فریاد زد بیائید که بابه جانم تکان میخورد و از دماغش خون آمده. قدسیه خواهرزاده ام بعجله رفته و دید که بابه جانش اشاره میکند که پایش
را چون مفلوج بود راست و هموار بسازد، او مقصد آنرا فهمیده نتوانست که چه می خواهد بگوید. همانا پاهایش را در آغوش گرفته و فریاد زد. در همین حال، خواهر خوردم زرغونه همراه با شوهرش نیز سررسیده بودند اما
گپ از گپ گذشته و پدرم در اخیر عمر خود بالاخره شیرین دهن، بدون کدام مشکل، آناً و با آسانی به رحمت الهی پیوست.
محمد اسلم"بسمل زاده" که فراز حیات و شادمانی هایشرا کمتر و کوتاه دیده، ولی بیشتر نشیب های پیهم زندگی و سختی ها را متحمل شده بود، با از دست دادن رفتار، گفتار، دیدار و بالاخره بشکل مفلوج ... پدرود حیات
گفت و کالبدش در حظیره آبائی وی بنام "حظیره ناظر صفرخان"، واقع در قول آبچکان ده افغانان کابل بخاک سپرده شده، باین رنگ و شیوه طومار زندگی هشتاد و دو ساله محمد اسلم "بسمل زاده"بسته و به پایان
رسید.
پدرم را هشتاد و دو ساله گفتم، در زمینه داستانی در ذهنم خطور نموده و تازه شد. هنگامیکه محمد اسلم"بسمل زاده" پدرم، در خانۀ خواهر بزرگم اقامت داشت، از من خواسته بود که برایش معاش ناچیزی تعیین کنم تا در
مواقع ضروری از آن استفاده کند و همچنان به شیرینی چاکلیتدار و ککو دار ذوق و علاقه فراوان داشت. برایم گفته بود که اگر چیزی می آوردی، غیر از چاکلیت دیگر چیزی بکار ندارم. من هم اکثراً شیرینی چاکلیتدار
روسی که دانه های کلان زرورق پیچ و باشکال مختلف بود، از مغازه محی الدین واقع چهارراهی طره بازخان گرفته، برایش میبردم. یکی از روزها که بدیدنش رفتم، ضمن احوال پرسی برایم گفت: ما شاءالله! کلیم بچیم، اینک
تو هم باصطلاح ایرانی ها کم کم داری که بزرگوار میشوی ... و خندید. برایش گفتم پدر جان باز چه گلی را به آب داده ام که چنین بازگو میکنید؟ همانطور خندان گفت: نه اینبار تصادف کار خودش را کرده، دفعه قبل که
آمده و چاکلیت ککاو دار آورده بودی، ازینکه مقدارش زیاد بود بدون هدف آنها را شمردم. میدانی، که تعدادش (هشتاد و دو) دانه بود. بدل گفتم بچه من هم در قطار بزرگان درآمده و تحفه سالگره تولدی پدر خود را
هشتاد و دو دانه شیرینی آورده . هردو خندیدیم و گفتم پدر جان من نادانسته همانقدر آورده بودم، خوب، حال که چنین شده کدام اشکالی ندارد و آنها را به حیث تحفه سالگرۀ تان قبول کنید. متأسفانه آن تحفه سالگرد
زندگی پدرم برای اولین و آخرین بار از طرف من بود، همانا پدرم در ماه قوس همانسال یعنی 1367 ش. وفات یافت.
از
پدرم، مرحوم محمد اسلم"بسمل زاده"، بازماندگانش علاوه بر محمد امین"ناظر"، برادر بزرگم که در 1338 ش. با محترمه ثریا خواهر غلام فاروق"یعقوبی" ازدواج کرد و صاحب یک دختر و دو پسر میباشند، اولاد دوم
پدرم مریم است که به قید نکاح و ازدواج نعمت الله خان درآمده و دارای پنج دختر و سه پسر هستند، بعد از آن ها من یعنی کلیم الله"ناظر هستم که در 1360 ش. با حفیظه"عبدالرحیمزی" ازدواج نمودم، یگانه فرزند و
همکارم، احمد فهیر"ناظر" را دارم. بعدتر از من، گلالی خواهرم میباشد که با غلام حبیب"شجاعی" ازدواج نموده و صاحب دو پسر و دو دختر اند. در بین گلالی و زرغونه از نگاه سن، نیز یک خواهرم بنام ملالی بود که در
طفولیت وفات نمود. بعد زرغونه خواهر خوردترم است که با غلام معروف"دستگیر" ازدواج کرد و دارای سه پسر و دو دختر میباشند. بعد برادرم محمد اعظم"ناظر" است که مجرد تشریف دارد. ازهمه خواهر خوردتر و آخرین
اولاد پدرم ذکیه می باشد که همرای نصیراحمد"نوابی"ازدواج نموده، سه دختر و یک پسر دارند. خلاصه مطلب با شرح مفصلِ حساب دهی که در بالا صورت گرفت، مرحوم محمد اسلم"بسمل زاده" پدرم با یگانه خانمش سه پسر و
چهار دختر را از خود شان به جا گذاشتند
یکسال بعد از فوت پدر، همراه با خانم و یگانه فرزندم احمد فهیر"ناظر" که سه سالی بیش نداشت با استفاده از موقع رخصتی زمستانی مکتب خانمم، بزحمت زیاد رخصت تفریحی گرفته، البته با معاونت و لطف خانم "یعقوبی"،
ما هر سه نفر اجازه و قبول شهرت را برای اخذ پاسپورت حاصل و راهی هندوستان گردیدیم. با گذشتاندن ده ماه در دهلی جدید، از سفارت فرانسه در دهلی ویزه دایمی حاصل و بتاریخ 3 اکتوبر 1989 م. به فرانسه رسیده و
مهاجر شدیم. چند مدتی نگذشته بود که خروج روسها، نه خیر ببخشید، "کشور بزرگ اتحاد جماهیر اشتراکیه اتحاد شوروی" و یا به گپ کارمل "کشور بزرگ شورا ها"، از سرزمین افغانستان شروع گردید. ازین گریز قوای روس
ولو مانند همنوایان خویش هنگام فرار "یا چهار یار گویا" روان و دست تکان میدادند، نه تنها خوشم آمده و لذت بردم بلکه دماغم یک کمی نه، بلکه خوب صحیح دکه و تکان خورد و گفتۀ پدرم در باره گرباچف بیادم رسید و
به ذهنم گذشت. چندی بعد از آن و هنگام سقوط دولت جمهوری دیموکراتیک افغانستان، در آن واحد بقتل رسیدن وزیر خدمات اطلاعات دولتی در دفتر کارش توسط معاون سوم او، اما اعلام رسمی و نادرست خودکشی، با پناهندگی
داکترنجیب الله رئیس جمهور در دفتر ملل متحد واقع کابل و اخیراً با حمله بر محل مذکور که قانوناً مجاز نبود، به جبر بیرون کشیدن و بردن، کُشتن و اعدامش ... آنهمه جریانات و حدوث قضایا که صورت گرفت مو بر
اندامم راست کرده، در تعجبم انداخت که من چه پیشگوئی های از پدر شنیده بودم و نیز چه حادثاتی که همه امکان پذیر شده و تحقق پذیرفت ...
خوب ازین قبیل قصه ها و گفتنی ها شاید زیاد باشد، مگر بایستی همه را به جایش گذاشت، تا نشاید که قصه های غیر جالب و یا اضافی به خواننده های عزیز و گرامی پیشکش و ارائه داده شود.
ب ــ محمد اکرم "بسمل زاده"
( اکرم جان درخورد سالی )
محمد اکرم برادر تنی محمد اسلم "بسمل زاده" بوده، فرزند استاد محمد انور"بسمل" و ماحصل دوم از همان خانم اولی شان بنام "نیک قدم" است. محمد اکرم نیز همانند برادر بزرگش، خورد جان و دارای جثه نسبتاً نحیف بود. هنوز بمکتب حبیبیه شامل نشده بود که مادرش وفات نمود. محمد اکرم"بسمل زاده" مانند سائر اعضای خانواده در اواخر 1300 هـ. شمسی که موافق سال 1921 میلادی است، در عهد اعلیحضرت امیرامان الله خان از آنمکتب برای ادامه تعلیمات به ترکیه اعزام شد. در آنجا به تازگی اولین دهۀ سال تعلیمی خود را بپایان رسانیده بود که از حبس سیاسی پدر خود محمد انور"بسمل"، به تعقیب آن از کاکایش محمد اسمعیل "سودا"، برادرش محمد طاهر"بسمل" که تازه از جرمنی برگشته بود، و کاکای دیگرش محمد ابراهیم"صفا" یکی از پی دیگری بزندان ارگ شاهی کابل اطلاع یافت. در خلال گذشت یکسال از بروز حوادث پیهم ناگوار، درست چهار روز پس از قتل نادر شاه، زندانی شدن برادر بزرگ خود محمد اسلم"بسمل زاده" و یک ماه بعد آن، حبس محمد اکبر"اختر" و محمد هاشم"اختر" پسران کاکایش محمد اختر خان فقید و بالاخره حبس برادر کوچک خود محمد نعیم"بسمل زاده" را نیز اطلاع حاصل نمود. در فرجام از اخراج محمد آصف"اختر" پسر کاکای خود که محصل صنف دوم پوهنځی طب کابل بود و همچنان اخراج محمد بشیر "رفیق" پسر عمه اش از صنف چهارم، همچنان محمد یعقوب"صفا" پسر کاکا و محمد امین"ناظر" برادر زاده اشرا از مکتب باخبر گشت. با کسب اطلاع ازین خبرهای ناگوار، پیهم برایش توصیه میشد که در فکر بازگشت بوطن نیافتد که بدون شبهه مانند دیگران، به عین آفت دچار خواهد شد. پیهم از وی خواسته میشد که حتی ارتباط مکتوبی خود را برای رفع خطر با فامیل قطع بدارد. همانا محمد اکرم"بسمل زاده" در ترکیه بماند، در همانجا تشکیل فامیل داد و خانم ترکی گرفت، صاحب دختران و پسرانی گردید که با تأسف نسبت عدم امکانات و شرایط ناگوار وقت، در زمینه شناخت و تعداد اعضای فامیل کاکایم اکرم جان بیخبری مطلق و کاملی رخ داده و تا حال که هنوز هم هنوز است، معلوماتی در دسترس و میسر نمی باشد. پدرم محمد اسلم"بسمل زاده" تنها کسی بود که با برادرش وقتاً فوقتاً ارتباط مکتوبی داشت و بس. منهم خوردسالی بیش نبودم و نمی فهمیدم تا معلوماتی لازم از پدر اخذ کنم، فقط همینقدر بیاد دارم که روزی پدرم زیاد خفه بود و مادرم بمن گفت کاکایت اکرم جان در خارج فوت کرده است، به گمان اغلب حدوث این واقعه در سال 1329 ش. رخ داده باشد. اینکه از مرحوم محمد اکرم"بسمل زاده " چند پسر و چند دختر مانده و کجا خواهند بود و چه میکنند؟ همانند سرنوشت نامعلوم مادر، برادر و خواهر خورد ناظر محمد صفر خان، نیکه ام که از باعث اسارت وی توسط عساکر ایله جاری انگلیس به "نام گورکه" در چترال هند آنوقت مجهول مانده است، از اینها نیز معلوماتی بدسترس نمی باشد. بنااً در بارۀ کاکایم محمد اکرم "بسمل زاده"، آل و عیالش اضافه تر هیچ چیزی نمیدانیم، متأسفانه از پدرم هم نپرسیده ایم و او هم بما چیزی نگفته است. حال و احوال مربوط به کاکایم اکرم جان متعلق و مربوط به قریب هفتاد سال پیش می باشد که در حال موجود، جستجو و پیدا کردن بازماندگانش، برای همۀ ما مشکل و حتی ناممکن گردیده است. ( بقیه دارد)
..........................................................................................................................