استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
محمد اکبر قریشی
حامد کرزی مداری اجنت امریکا گاهی در کابل برلین انقره سر میزند !
تعداد از سیاسیون جنرال های ماشینی ستون پنجم از دست چار طالب پاکستان شب درمیان بشمول
اشرف غنی رفیق های معاملهگر شان فراری شدند عده دیگر به امر دولت های سیا با پاسپورت های خارجی که به همان کشور هایکه جاسوسی میکردند رسیده اند (حامد جان کرزی ) تمام دستگاهی دولتی را اهسته اهسته برای برادران طالبان پنجابی خود تسلیم نموده میرفت حامد جان 2000 حیوانات وحشی قاتل جانی مافیا ادم کش تروریست را از زندان بکرام اشرف جان 5000 زندانی از پلچرخی ودیگر زندان ها کشور ازادساخته بودند بعدا اشرف جان بادار دسته ان بشمول ستون پنجم از طالب ها خواهش نمودند بشمول حامدکرزی عبدالله وارد کابل شدند همان کسانیکه مدت 60 سال خون مردم ملت خورده بودند پول های دزدی را درخارج کشور ذخیره نموده اند
جای جایداد های قصر های شان همرا شهرک های شان پیش طالب گروگان میباشد بنابرین همه دلالان سیاسی اقتصادی روسپی های پارلمان جنرال های ماشینی شورا نظار وحزب وحدت ودیگر انسان های پلید دوره هم جمع شده اند
( شورا مقاومت را در ترکیه )تشگیل نمودند (اقای محقق ماهیچه خوررا ریس کمیته سیاسی )تعین نموده اند شما قضاوت نماید که این جنایتکار تاتوانست در حق هزار هاتا چی اندازه خیانت کرده است ومیکنند امرور بنام خلیلی محقق دانش هزاره هارا ترورکوچ اجباری خانه هاشان را اتش میزنند ازانها خبرندارند در پنجشیر چی حال است بچه ای ملا زیانی برادران مسعود در هرات ننگرهار کندوز همه به اتش خون کشانیده شدند زنان در زندانهای طالبانی تجاوز وجنایت صورت میگیرد بلاخره برای حامدکرزی دستگاهی سیا امریکا وظیفه سفر را از سفارت امریکا درکابل داده وهدایت گرفته تا همرا سگهای سیاسی اقتصادی که در ظرف 60سال پول های کمکی دزدی چور نموده اند اگر با (سی ای ای )سازش نکنید ما همرا تان حسابی داریم این پیام جاسوس گلان شان که کشور را به جوی خون تبدیل نموده است برای جنایتکاران جاسوسان خاینین ملت پیام امریکا برده است اومردم شریف ونجیب از خواب بیدارشوید پشتی این خاینین وطن فروشتان دلالان سیاسی استاد نشوید دربدر خاک بسر می شوید در هر کشور که حامد کرزی وامثال ان امد برویش لعنت و تف انداخته بروید نه در خانه های تان مهماننش نکنید خیانت است جوانان وزنان مبارز باشهامت درسرتاس افغانستان مقابل طالبان جنک ازادی را اغاز نموده اند ازایشان دفاع نماید تصاویروطن فروشان دزدان دیده میتوانید طالبان راشما وطن پرستان وزنان باشهامت گم میکنید نه خاینین تصاویر کاپی است
..........................................
محمد حیدر اختر
حمله تروریستی بر آموزشگاه در غرب کابل
تمام مردم افغانستان را در سراسر دنیا سوگوار ساخت
قسمی که از طریق رسانه ها و صفحات اجتماعی آگاهی حاصل کردیم، ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز جمعه گذشته، یک مهاجم انتحاری قبل از اینکه وارد صنف درسی شود و مواد منفجره همراهش را انفجار دهد، دو نفر از محافظان این مرکز را به شهادت رسانید. این مهاجم پیش از انفجار به سمت دانش آموزان نیز تیراندازی کرده است. دانش آموزانی که جز قلم وکتاب و دلهای پاک برای آموزش چیزی نداشتند.علاوه بر کشتهشدگان، دهها نفر در این حمله زخم برداشتند و بیشتر قربانیان این حمله، دختران هستند.
بعد از این واقعۀ دلخراش، سازمان ملل متحد، دیپلماتهای غربی، سازمانهای حقوق بشری و رهبران سیاسی افغانستان و برخی از کشورهای منطقه این حمله انتحاری مرگبار به یک مرکز آموزشی در ناحیه هزارهنشین دشت برچی کابل را محکوم کردند.
تعداد فراوانی از خانم ها در شهر کابل و ولایات افغانستان دست به تظاهرات زدند و همچنان در خارج از کشور مردم شریف و با احساس ما با دایر نمودن تظاهرات و مجالس ترحیم این عمل وحشیانه را تقبیح کردند.
تا جایی که دیده می شود این عمل تروریستی اکثریت تمام مردم افغانستان را در داخل و خارج از افغانستان سوگوار ساخته است و حتی برخی از برگذاری مجالس سرور و پای کوبی و یا بخش موسیقی در سمینارها امتناع ورزیدند.
ناشر وبسایت رنگین این حملۀ وحشیانه و نیت نسل کشی مردم نجیب و شریف هزارۀ وطن غمدار را به شدت محکوم نموده، آرزو دارد که عتکس العمل ها مسیر خوبی بگیرد.
..........................................
نصیر مهرین
رهبر القاعده در کابل کشته شد
و ما طیارۀ بدون سرنشین و "اجرای کنندۀ عدالت" نداریم!
الظواهری رهبر"القاعده" در کابل توسط طیارۀ بدون سرنشین امریکا کشته شده است. در پیوند با آن:
- حضور الظواهری در کابل نشان داد که گروه طالبان افزون بر ادامۀ حفظ افکار و کردارعقب مانده و ستمگرانۀ ضد انسانی علیه مردم ما، همچنان حامی و پناه دهندۀ دهشت افگنان مشهورجهانی است.
- رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا، قتل الظواهری را "اجرای عدالت" نامید.
- دهشت افگنی که رنج بیشتر مظالم اش را مردم افغانستان دیده اند.
- این خبر برای ملیون ها انسانی که در چنگال خونین وسیاه دهشت افگنان طالبان، مظلومانه به سر می برند، آیا تبسم آمیخته با اندوه و درد را نیز بار نخواهد آورد. زیرا تحویل دهی قدرت به یک گروه تروریستی – دهشت افگن، بی عدالتی بود و با چنین تبعات.
- پیداست که این معاهدۀ دوحه(توطئه آمیخته با شیطنت خلیلزاد)، کمترمزخرف نبوده است.
- مشکل با طالبان، در محدودۀ بازگشایی مکاتب دختران پایان نمی یابد. آنها روزی مدارس مغز شویی را با ترویج مضامین انسان ستیزانه باز خواهند کرد، اما از تروریست دوستی، تحجر و ابعاد تبعیض های ننگین فرو نخواهند آمد.
- تجارب جهانی و اوضاع کشور ما حاکی از آنست که تحقق عدالت زمانی میسر تواند شد که عدالت خواهی در افغانستان به ثمر بنشیند ومردم دارندۀ نهاد های عدالت خواه و حکومت تأمین کنندۀ عدالت شوند.
- رهایی مردم افغانستان از زیر تسلط خونبار واسارت مرکبار طالبان، نه با طیاره های بمب افگن بدون سرنشین میسر است ونه مردم آنرا دارند. مردمی که شب وروز درد میکشند، نیاز به ایجاد تشکلهای نجاتبخش، همسویی وهماهنگی آنها بر بنیاد تأمین عدالت اجتماعی، رفع هرگونه تبعیض جنسیتی واجتماعی و... دارند که حکومت غیر دینی به آن چهرۀ شفاف تر می بخشد.
*الظواهر در منطقۀ شیرپور با خانواده اش در پناه طالبان به سر می برد.
*عکس از صفحۀ فارسی بی بی سی.. 2 اگست 2022
..........................................
عتیق الله نایب خیل
جوبایدن چه گفت؟
«اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دستتان را بلند کنید».
قدیمی ها می گفتند که: وقتی انگشت اتهام و ملامت را به سمت کسی نشانه می رویم باید توجه داشته باشیم که چهار انگشت دیگر به طرف خودماست.
هیچ کشوری، مخصوصاً کشورهای استعماری بزرگ، بدون داشتن مقاصد سیاسی و سود آوری برای شان، کمک های بلاعوض و مفت و مجانی، در اختیار کشورهای دیگر قرار نمی دهند.
ایالات متحدۀ امریکا بعد از حادثۀ یازده سپتمبر به افغانستان لشکرکشی کرد و با سقوط امارت طالبانی حکومت دست نشانده اش را رویکار آورد. حالا که منافع اش ایجاب نمی کرد در افغانستان باقی بماند، راه اش را گرفت و رفت. جوبایدن هم برای این که رسوایی اش در بیرون رفت عجولانه و برنامه ریزی ناشده اش از افغانستان را توجیه نماید انگشت ملامت به سوی مردم ما دراز می نماید، غافل از این که چهار انگشت دیگر به جانب خودش است و به این بهانه نمی تواند جنایتِ بازی با سرنوشت مردم را کتمان نماید.
جانب دیگر این است که اگر ما هم انگشت ملامت به سوی جوبایدن دراز می کنیم، باید بپذیریم که چهار انگشت ملامت دیگر به طرف خودماست. کجای این گفته اش غلط است که: «اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دست تان را بلند کنید».
.....................................
عتیق الله نایب خیل
مثلث خبیثه!
زلمی خلیلزاد، نمایندۀ ویژۀ امریکا در امور افغانستان، از جانب وزارت خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا از وظیفه اش سبکدوش گردید. قربانی شدن او مثلثی را تکمیل کرد که در بیست سال اخیر بیشترین تلاش را در حفظ نیروهای تروریست طالبی و نقش فعال در به قدرت رسیدن دوبارۀ این گروه متحجر قرون وسطایی داشتند.
به همه گان معلوم است که سلاح و مهمات و هرنوع امکانات لوژیستیکی و جاهای امن برای گروه تروریست طالب به وسیلۀ پاکستان مهیا ساخته می شد و مشروعیت بین المللی اش نتیجۀ کار همین مثلث خبیثه، خلیل زاد، حامد کرزی و اشرف غنی است.
بدون شک پالیسی سازان سیاست خارجی ایالات متحده سیستم سرمایه داری حاکم بر این کشور است؛ ولی این سیستم مشوره های لازم و ضروری را از افرادی می گیرد که از اوضاع کشورهای مورد بحث مطلع باشند. بنابرآن نقش افراد را در تعیین این پالیسی ها و سیاست ها نمی توان نادیده گرفت. نقشی را که حامد کرزی، اشرف غنی و زلمی خلیلزاد در بیست سال اخیر ایفا کردند فاجعه یی را بر کشور تحمیل کردند که نتیجه طبیعی اش به قدرت رسانیدن طالبان بود.
این سه شخص اما نه تنها از نتیجۀ کارشان نفعی نبردند؛ بلکه روسیاهی ابدی نیز نصیب شان گردید. خلیلزاد به استعفا جبری سوق داده شد، اشرف غنی به صورت شرم آوری از کشور فرار کرد و حامد کرزی دورۀ تحقیرآمیزی را در داخل کشور سپری می کند و نامش نیز از میدان هوایی کابل حذف گردید. (همین یک نکته آمدن طالبان مثبت است که از اثر آن این مثلث خبیثه حذف شد.)
..........................................
داکتر لعلزاد
چه باید کرد ؟
برنامه غنی «ادامه راه نجیب با آموزش از تجربه ناکام او» است !
? آنچه غنی می خواهد «ادامه حکومت خودش تا پایان دوره ۵ ساله»، «چوروچپاول بیشتر دارایی های عامه» و در نهایت، «تجهیز/اکمال بیشتر طالبان» (برای ادامهی افغانیزه/پشتونیزه سازی کامل کشور) است!
? «تخلیه شهرستان ها»، «ملیشه سازی دولتی» و «دفاع از مراکز ولایات» (به ویژه شهرهای بزرگ/عمده)، دقیقا ادامه برنامه داکتر نجیب است که شاید بتواند عمر حکومت غنی در ارگ کابل را اندکی دراز کند (دیگر برای او هیچ مهم نیست که در شهرستان/ولایت ها چه می گذرد، روزانه چند نفر کشته می شوند و یا مردم با چه قحطی و قیمتی و مصیبت ها گرفتار می شوند)!
? حال، غنی می داند که طالبان آنقدر تقویه، تجهیز و اکمال شده اند و در تمام شهرستان ها آنقدر گسترش یافته اند که وارث بالاستحقاق و جانشین بلامنازعه قدرت او برای مدت های طولانی تر خواهند بود (زیرا او از یک سو با نابود سازی مستحکم ترین «پشت جبهات مقاومت» در گام اول، خواست که از «تجربه ناکام تسلیمی شهر کابل توسط نجیب به حکمتیار» جلوگیری کند و از سوی دیگر، رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون را آنقدر خسی و آلوده در فساد خود ساخته است که هیچیک از آن ها «شهامت مقاومت» یا «ادعای زعامت» در کشور را ندارند... با آنکه «میدان برای همگان باز است»)!
? اثبات گفته های بالا را می توان در این «ادعا» و در «میدان عمل» دید که «غنی هرگز در صدد سرکوب طالبان و پاک سازی آن ها از شهرستان ها نبوده و نمی باشد» (او فقط می خواهد که به کمک «ملیشه های دولتی و نیروهای امنیتی» خود از سقوط شهرهای بزرگ/عمده جلوگیری کند… اگر بتواند)!
? غنی با این برنامه، «تا که می چلد، می چلاند» (ادامه حکومت تا سقوط و پس از آن نوبت طالبان کرام)!
+ + +
? در چنین اوضاع و احوال، وظیفه «نسل جوان» است که با تحلیل شرایط عینی (گیرماندن در بین دو «آسیا-سنگ») و تجربه/الگوی ماندگار مسعود بزرگ، بیندیشند که چگونه می توانند خود را حفظ کنند، منسجم شوند، رهبری خود را بوجود آورند، پایگاه های مقاومت خود را ایجاد کنند، لابیگری نمایند، ارتباطات (داخلی و خارجی) خود را گسترش دهند، حلقات خود را با هم وصل کنند و به «مبارزه و مقاومت» ادامه دهند...
? اگر کسانی توان ایجاد پایگاه و شهامت مقاومت در مقابل غنی/طالب را دارند، فراخوان «پیوستن افراد و نیروهای امنیتی» به پایگاه خود را صادر کنند، تا افراد و نیروهای عدالتخواه که نمی خواهند بیهوده در صفوف غنی/طالب کشته شوند، به پایگاه آن ها مراجعه کنند و «چوب سوخت ملیشه های دولتی و طالبی» نشوند...
..........................................
نعیم اساس، پاریس
خروج نیروهای امریکایی از افغانستان،
برنده اصلی ای اس ای پاکستان
امریکا یکبار دیگر افغانستان را به مرکز تمام نا امنی های جهان مبدل کرد و بدست گرگان ای اس ای پاکستان تسلیم میکند. ادارات استخبارات پاکستان که با استفاده از ستون پنجم نظام افغانستان را متلاشی کرده، توانست با مهارت خاص یک گروه جاهل و قرون اوستایی را مشروعیت بین المللی دهند وبا هزار نیرنگ و دروغ جهان را به کمک لا بگری های چند خارجی افغان تبار قوم پرست فریب دهند و این موجودات عصر حجر را بر گرده های مردم مظلوم افغانستان حاکم سازند.
افغانستان وارد یک جنگ داخلی و قومی خواهد شد؟ پرسیدن این سوال چند سال پیش پوچ به نظر می رسید. نه در سال ۲۰۲۱. حادثه بهسود و مسلح شدن هزاران نفر در مناطق مرکزی، آغاز جنگ های قومی خواهد بود.
موجودیت یک نظام پو شالی، ضعیف و وابسته به امریکا، نداشتن یک تعریف درست از دشمن، نبود یک الترنتیف سیاسی ملی و تمایلات قومی دولتمردان افغانستان، با خروج نیروی های خارجی از این کشور، خطر از هم پاشیدن رژیم فعلی، گرفتن قدرت توسط طالبان، و جنگ داخلی را در بر دارد.
جنگ داخلی چیست و چه وقت باوجود می آید؟
جنگ های داخلی معمولاً زمانی بو جود می آیند که بخشی از مردم احساس ظلم جدی را می کنند و وقتی معتقدند که هیچ چیز دیگری جز مبارزه مسلحانه نمی تواند شرایط را اصلاح کند.
چه کسی در افغانستان احساس ظلم می کند؟ با گرفتن قدرت توسط طالبان، اکثریت جامعه، هم از مرد وزن، اقلیت های قومی و مذهبی، نخبگان، جوانان آزاد اندیش و زنان که بیشتر از ۵۰ فیصد نفوس جامعه را تشکیل میدهند، تحت تظلم طالبان قرار خواهند گرفت. قوم پرستی، زن ستیزی و تبعیضات مذهبی نزد طالبان هنوز یک پدیده عادی و نور مال به نظر میخورد .
آیا خروج نیروی امریکایی از افغانستان نگران کننده است؟
اگر مذاکرات صلح به پیروزی نرسد، خشونت های قومی ممکن است پس از خروج نیروی های امریکایی بروز کند. اشرف غنی که خود معمار حالت فعلی است، با حامد کرزی و یک حلقه خبیثه طالبان را به مشروعیت بین المللی رسانده است و امکان دارد قدرت را برایشان به یک شکلی تسلیم دهد. در این صورت جنگ قومی می تواند به راحتی آغاز شود و از آنجا جنگ داخلی سرتاسری بو جود آید.
برخی از گروه های مسلح از اقلیت های قومی می توانند تلاش های خود را در وجود یک جنبش دموکراتیک ، جبهه متحد ملی، برای مقابله با توسعه طلبی طالبان اغازکنند.
اما اگر یک رژیم وجود میداشت که تصور می شود می تواند این شبح جنگ داخلی را دفع کند ، این دموکراسی است.
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
کلیم الله نـا ظــرـ فرانسه
سلاله و دودمان "ناظر محمد صفرخان"
( 3 )
قاری محمد انور "بسمل"
با یاد آوری مختصری از تشریحات مبسوط قبل، لازم به ذکر وبیان است که یکی از خوانین و فئودالها در حوالی سال های 1810 میلادی باسم محمد عظیم خان یوسفزائی بهمراهی خانمش میمونه، درساحه شمالغربی آن وقت هند دقیقاً درحومه گلگت منطقه چترال می زیستند ( آنوقت پاکستانی وجود نداشت ، چترال وسائرمناطق موجوده پاکستان بشمول سرزمین از دست رفتۀ آن ، یعنی بنگله دیش نیز خطۀ اصلی هند بود ). بعد پسرش بنام محمد اعظم خان بافامیل خود، بعین منزلت در همانجا امرار حیات مینمود. زمانیکه استعمار انگلیس درهند، زیرنام و بهانۀ جلوگیری نفوذ روس وممانعت رسیدنش به آبهای گرم درحال پیشروی بود، مجاهد فعال منطقه، محمد اعظم خان یوسفزائی، با درک کامل و شناختی که از حیل ونیرنگهای استعمارگرانه انگریزی بدست آورده بود، عملاً در تضاد و مقابله به آن قرار گرفت . سرانجام عساکر ایله جاری وملیشه " گورکه " انکلیس بالای قلعه اش که سدومانع پیشرفت دشمن بود، یورش وحمله برد که پس از مقابله ومقاومت درخور توان،محمد اعظم خان وفرزند ارشدش بنام محمد ظفر به شهادت رسیده وقلعه شان تسخیر گردید. مریم خانم محمد اعظم خان شهید، که از فقدان شوهر وپسر بزرگش مطلع گشت، دو پسر دیگر خود محمد صفر و محمد اصغر ودختر خوردسالش صدیقه نامه را بخاطر نجات جان آنها گرفته، با استفادۀ راه مخفی از داخل قلعه فرار کردند. ازینکه باخود توشۀ راه نبرداشته بودند، محمد صفر که همرای مادر،برادر و خواهر خود بود، به قلعه برگشت تا پول وزیورات مادر را برای سدجوع ومصارف راه بیاورد.
همانا محمد صفر قبل خروج از قلعه توسط عساکر ایله جاری و ملیشه گرفتار شد و دیگر از سرنوشت مادر، برادر وخواهر خورد محمد صفر که آیا زنده ماندند، یا چه ها برسر شان آمد و چه شدند؟ دیگر کدام نشانه و اطلاعی بدسترس باقی نماند. از مقدرات است که بازی سرنوشت، محمد صفر را به معیتی و همراهی با سردار عبدالرحمن خان طوری در جریان حیات انداخت که در عهد زمامداری امیرعبدالرحمن خان پادشاه افغانستان و پسرش امیرحبیب الله خان، همان محمد صفر پس از بودن اولادۀ فئودال، خانزادگی، و بعد از بردگی، بالاخره بنام و صفت "ناظر صفر" شهرت پیدا نموده و از سرپرستی کارخانۀ امیر گرفته تا درجه مهُردارسلطنتی، امین الاطلاعات و بالاخره بمدت مدیدی نائب الحکومه قطغن و بدخشان عز تقرر حاصل کرد. قبلاً در زمینه شرح تفصیلی به اطلاع خوانندگان، علاقه مندان و پژوهشگران موضوع ارائه گردیده است. بعد از گزارش و توضیحاتِ تا سرحد امکان و توان درباره ناظر محمد صفرخان و پسر ارشدش محمد اخترخان، اینک با رعایت نوبه، امید است که شرح حال و یادبود مناسبی از مرحوم قاری محمد انور "بسمل" شاعر و فرزند دوم ناظر محمد صفرخان داشته و بتوان شرح مذکور را بصداقت پیشکش نمود. متعاقباً نیز بخدمت معرفت بقیه اعضای فامیل ناظر محمد صفرخان افغان چترالی الاصل یوسفزائی، قرار خواهیم گرفت.
در مرحلۀ نخست، این امر برای بسی از خوانندگان در باب تأمل و دقت بوده و جالب خواهد افتاد که از جمله چهار پسر ناظر محمد صفرخان، صرف محمد اخترخان که شخصیت سیاس محض بود و در راه مقاومت، دوام و تعقیب سیاست خواستۀ خویش بسن 33 سالگی بامر امیر امان الله خان به توپ پرانده شد، دیگر سه پسر بعدی ناظر صاحب که عبارت از محمد انور "بسمل"، محمد ابراهیم "صفا" و محمد اسمعیل "سودا" میباشند، سیاس و در عین حال هر سه برادر شاعر نیز بودند. پس داشتن این وصف (سه برادر شاعر) را نه تنها برتر از نادر و کمیاب دانسته، بلکه بی بدیل، بیمانند و حتی یگانه در صف شعرای افغان داخل وطن و شاعران دری سرا در سطح منطقه میتوان بحساب آورد. ازینکه در مجامع ادبی، علمی و شعری اسم محمد اسمعیل "سودا" بصفت شاعر، ناشناخته مانده و حتی در زمرۀ خورد ترین و آخرین فرزند ناظر محمد صفرخان بعضاً نیز بشمار نیامده و اگر آمده هم نام غلط بوده، باستثنای معرفی وی در کتاب "برگی چند از نهفته های تاریخ در افغانستان" ــ تألیف محترم خالد (صدیق چرخی)، دلایل مختلفی دارد که عمده ترین آن همانا ممانعت دولت وقت، از مشخص شدن و شناسائی اشخاصی بود که طرفدار سیاست ناروای مختص بخود شان که فقط اساس آنرا رضایت حامیان شان (استعمارگر جهانی) تشکیل میداد، نبودند. در عمل مشاهده شد که همانند سائر فامیلهای سیاستمدار، محمد اسمعیل "سودا" نیز با دو برادر بزرگتر از خودش و پنج برادر زاده اش بزندان سیاسی ارگ شاهی آل یحیی افتاد. در حالیکه "سودا" اضافه از 31 سال نداشت و مبتلای مرض مهلک و لاعلاج سل آنزمان شده بود، اخیراً در قید زندان جان علیلش را به جان آفرین سپرد (اسفا ! عداوت و بیرحمی حکمروایان ظالم تا چه حد بوده، که حتی آنرا بدون سرحد هم میتوان شمرد). جای سرور و خوشبختی همیشگی به اینجانب است، از امکاناتی که میسر گردید تا در سال 1380 هـ. ش. برای بار اول از طریق مرکز نشرات اسلامی صبور مقیم پشاور و دفعه ثانی به سال 1391 هـ.ش. در مطبعه سجادی کابل ــ افغانستان، مجموعه شعری مرحوم محمد اسمعیل "سودا"، خوردترین فرزند ناظر محمد صفرخان چترالی الاصل افغان یوسفزائی بعنوان و نام اصلی آن که همانا (بیاض سودا) بود، بزیور چاپ آراسته و نشر شد.
بهمین سلسله پس از چاپهای متعدد دیوان اشعار قاری محمد انور"بسمل" در داخل و خارج کشور چون مطبعه دولتی، باز هم مطبعه دولتی کابل بالوسیله "انجمن نویسندگان افغانستان" و دو بار بهمت مرحوم گل آغا "بیرنگ" در مطابع پشاور، بالاخره در سال 1390 هـ. ش. مجموعه اشعار (بسمل) از طرف خودم بصفت یک عضو فامیل "ناظر"، با درج سوانح درست، مفصل و مشرح "بسمل" صاحب، که عاری از هرنوع تصرف، تحریف در اشعار و بشکل اولی آن است از طریق مطبعه بهیر کابل ــ افغانستان به چاپ و نشر رسید. بناأ مرجح دانسته شد که با استفاده از آن یعنی محتویات سوانح (مجموعه اشعار "بسمل") و به تأسی از آن بقیه مطالب و گفتنیها را در زمینه آشنائی و بحث بیشتر درباره مرحوم قاری محمد انور "بسمل" بسر رسانید.
شهرت، حیات سیاسی و ادبی "بسمل"
محمد انور بعد ها متخلص به "بسمل"، پسر ناظر محمد صفرخان یوسفزائی چترالی الاصل افغان بوده، در سال 1302 هـ.ق. برابر 1263 هـ.ش. و معادل 1884 میلادی. در شهر کابل بدنیا آمد. او تعلیمات ابتدائی و تحصیل علوم متداوله شرعی را در محیط خانوادگی و نزد فضلای عصر آموخته، همزمان با تأسیس دارالعلوم حبیبیۀ سراجیه (1903 عیسوی) بصنف هفتم شامل و به اتمام علوم مروجه پرداخت. "بسمل" به ادبیات دری، صرف و نحو، معانی و منطق، علاوتاً بزبان انگلیسی علاقه و هم استعداد درخشانی داشت. ابتدا آموختن عربی را بشکل خصوصی شروع نموده و بعد در مکتب دوام داد. اخیراً هنگام حبس سیاسی در زندان شیرپور، از استاد مکتب خود میر سید قاسم خان که او نیز محبوس سیاسی و هم اطاقی بودند عربی، عروض و منطق را زیاده تر آموخته و پیشرفت نمود. وی علاقه مندی زیاد برشتۀ ریاضیات داشت، اما به ورزش و از علوم اجتماعی به جغرافیه و تاریخ چندان روی خوش نشان نمیداد. "بسمل" اضافه تر و بیشتر از همه به امور سیاست دلبستگی خاص و در زمینه درایت خوبی داشته، در مکتب نیز شامل رشتۀ شاگردان ممتاز بود. او عالم ، ادیب و از شاعران خوش مشرب و روشنفکر بشمار میرفت. چون با استادان جوان مشروطه خوا و اصلاح طلب که از لحاظ سن و سال باهم تفاوت زیاد نداشتند، از ایشان هم درس می آموخت و هم رفیق، متفق نظر و همکار شان بود.
"بسمل" از زمانِ قبل، در زمره اعضای جمعیت سِری نهضت مشروطه خواهی قرار داشته، هنگام زمامداری امیر حبیب الله خان در مسئله افشای مشروطیت، بخاطر تمویل، رهنمائی و همچنان دائر کردن جلسات مخفی حزبی در سرایچه پدرش ناظر محمد صفرخان در باغ علیمردان، برای اولین مرتبه روانه زندان سیاسی محبس شیرپور گردید. وقوع این حادثه (اواخر 1285 ش.) در حالیکه "بسمل" بسن 22 سالگی بود، صورت گرفت که با گذشتاندن دو سال قید از اثر نفوذ پدرش ناظر محمد صفر خان رها گردید.
"بسمل" در عهد و زمامداری امیر امان الله خان در دستگاه دولتی همکاری داشت، ابتدا بحیث حاکم جرم بدخشان ایفای وظیفه نموده، هنگام ریاست تنظیمیۀ قطغن نادر خان نخستین شماره اخبار (اصلاح) را در خان آباد انتشار داده و بخط درشت این بیت را در آن سرود:
وقت آنست که دل
و جان همه ایثار کنیم
پی اصلاح وطــن کوشــش بســیار کنیم
نشریۀ فوق (اصلاح) در 1300 ش. تغییر نام نموده و به جریده ( اتحاد) خان آباد موسوم شد. اخبار ( اصلاح ) کابل در 1307 ش. و (اصلاح) پکتیا در 1308 ش. به نشرات آغاز کردند، با از بین رفتن (اصلاح) پکتیا، صرف روزنامه (اصلاح) کابل تا زمان کودتای داود خان دوام کرد. از اثر ادغام روزنامه های (اصلاح) و (انیس)، نشریۀ ( جمهوریت ) ظهور کرد و حال حدود بیشتر از یک دهه است که واپس همان (اصلاح) و (انیس) سابق احیای مجدد نموده و نشرات معمول خود را دارند.
محمد انور "بسمل" که درعرصه علم و ادب از آغاز و ابتدای مکتب و مشغولیتهای رسمی شاعر بود، در صحنه سیاست هم با ایجاد مشروطه خواهی در آنعرصه جاه و مقامی داشت. در فوق چنانچه اشاره شد، با افشای جنبش مشروطیت به دو سال حبس سیاسی رفت. هنگام زمامداری امیرامان الله خان، در آنوقت "بسمل" هم عقیده و همنظر با امیر بوده و از جمله مشروطه خواهان بحساب میرفت و در جمع "گروه خاص جوانان" بود، اعلیحضرت همیشه آنها را "اصلاح طلبان" نام گرفته و خطاب میکرد. "بسمل" که از لحاظ مفکوره، نظر و عقیده سیاسی با ناظر محمد صفرخان پدر و محمد اخترخان برادر بزرگش در عین مسیر نبود، در حالیکه از سوء قصد برادرش علیه جان امیر کدام اطلاعی نداشت، در نتیجه به توپ پراندن محمد اختر از جانب امیر، علاوه به ضبط تمام دارائی شان، برای بار دوم "بسمل" به حبس سیاسیِ مصلحتی رفت که اینبار نیز تا دو سال بدرازا کشید. بعد رهائی از زندان، مدت هفت سال بحیث حاکم در حکومتی های مختلف سمت شمال و اخیراً در غرب کشور بصفت حاکم سبزوار هرات انجام وظیفه نمود.
"بسمل" در پهنای عالم عرفان و جهان تصوف
"بسمل" چنانچه خود اشاره داشته، در خلال حبس سیاسی مرتبه دوم پس از اکمال علم قال، جویا و طالب علم حال شد. برای دسترسی بآن بقول معروف مولوی که " هیچ کس از پیش خود چیزی نشد "، در اندیشه و فکر پیر و مرشدی افتاد. از روحانیون جهان عرفان بر روح پُر فتوح حضرت بهاءالدین نقشبند ارادتمند شده، به کسب علم و عرفان پرداخت. همینکه از حبس رها شد در جستجو و طلب صاحبدلی بهر سو گشت تا در قید حیات و از آن طریقت باشد. سالهای زیادی در تلاش این امر گذشت، ناگهان روزی در محفلی با شخص خوش بر و پوشی که عارف پوشیدۀ بود مواجه گردید. این بزرگمرد روحانی به "حاجی صاحب درویش" شهرت دارد. در نشست نخست با این شخصیت والامقام، پیش از آنکه "بسمل" لفظی بزبان آورده و یا ابراز اخلاص کرده باشد، حاجی صاحب درویش برایش گفت که درین راه باید صبور بود، برای رسیدن بمقصود نزد مولوی صاحب ملنگ که خلیفه شاه نقشبند است، برود. بعد باهم خواهند دید. "بسمل" نزد مولانا عبدالرؤف مولوی صاحب نهرین که در قریه خواجه خضر سرپرستی یک مدرسه شرعیه را بعهده داشت و آنجا در عین زمان محل آمد و شد فقرا و نیز مجمع عرفای عصر بود، رفته و مرید شد تا اینکه مولوی صاحب فوت نمود. حاجی صاحب درویش گاهی در مزار شریف و بعضاً هم در کابل میبود. زمانی فرا رسید که حاجی صاحب درویش با خود "بسمل" را همراه گرفته و روانه مزارات هندوستان شدند. حاجی صاحب درویش در آنجا به "بسمل" هدایت دادند که با وجود کسب طریقه نقشبندیه از مولوی صاحب نهرین، نزد بقا بالله برود تا بازهم و بیشتر طریقه مذکور برایش تلقین شود. "بسمل" با جناب "بقا بالله" ملاقات نموده، ایشان لطف بی پایان کرده و سلوکش را تائید فرمودند. متعاقب آن بدربار خواجه معیین الدین "چشتی"، حاجی صاحب درویش برای "بسمل" اختیار داد تا از دو گروه سالکان (نقشبندیان و چشتیان) به یکی آن بپیوندد. "بسمل" قلباً مشرب خود حاجی صاحب را خواستار گردید. حاجی صاحب درویش برایش اذهان نمود که اینکار مشکل و طاقت فرساست ... اما در اثر ابرام و اصرار "بسمل" لاجرم پذیرفت و هماندم طریقه غوث الثقلین شیخ عبدالقادرجیلانی (ع) را برای "بسمل" طور مکمل تلقین و لطف فرمود. حاجی صاحب درویش روزِ بعد سر بهانه جوئی را گرفته و از هم جدا شدند. "بسمل" صاحب با لباس ملنگی در زیارت خواجه قطب الدین بختیار کاکی، خلیفۀ خواجه معیین الدین چشتی (غریب نواز) چله نشست. این چلۀ پیهم "بسمل" مدت هفتاد روز دوام نمود تا اینکه بنابر دلیل غیابت دوامدارش از وظیفه مدیریت دارالتحریر شاهی اعلیحضرت محمد نادرشاه، فشار دولت و عرض فامیل "بسمل" نزد حاجی صاحب درویش، نامه ای برای "بسمل" رسید و با اخذ نامۀ حاجی صاحب درویش، همانا " بسمل" مستقیم به کابل برگشت. پس از یکی دو بار امتناع دیدار، فردای آن که حاجی صاحب درویش روانه کدام جای بود، با ناراحتی به "بسمل" حالی ساخت که قبلاً گفته بودم این راۀ مشکل است. مرا بحال خود بگذار و برو بکار دنیائی مشغول شو... در اثر عرضِ حال و تضرع "بسمل" که کارش به پختگی نرسیده و تقاضای موقع دیگری نمود، حاجی صاحب درویش برایش فرمود که باز پشیمانی سودی ندارد و هدایت داد: خوب است، برو به نزد پادشاه برگرد. "بسمل" اطاعت کرده، برفت و بار سوم به حبس افتاد اما اینبار مهمان زندان ارگ شاهی شد، این مهمانی اضافه از چهارده سال را در برگرفت. "بسمل" در گوشه عزلت رنج آور و کنج خلوت درد آور زندان که برایش در حُکم چله خانه ای بود، طی طریق کرده و تمامی مشکلات، معضلات تصوفی خصوصاً تصنیفات ابن عربی حضرت شیخ اکبر را بتوجه، تربیت خاص و مستقیم حاجی صاحب درویش حل و تکمیل نمود، لهذا در نزد بعضی آگاهان به (صوفی بسمل) هم شهرت دارد. برتر از همه اینکه صوفی "بسمل" هنگام اقامتش در زندان بلطف و مرحمت خداوندی به حفظ قرآن کریم نایل آمده قاری و حافظ قرآن مجید و کلام الله هم گردید.
در ایام زمام و دولتداری اغتشاشی و قصیرالمدت حبیب الله کلکانی یا بچۀ سقا (1308 هـ.ش.)، محمد انور"بسمل" وظایف رسمی را کنار زده به آسیای میانه، هند، ایران، عراق سفر کرده و بخواست خدای بزرگ در موعد معیینۀ حج، بزیارت بیتُ الله شریف نیز توفیق یافت.
از نظر نباید بدور گرفت که در اواخر امارت امیر امان الله خان، الحاج محمد انور "بسمل" بصفت معاون یا مرستیال نائب الحکومگی قطغن و بدخشان، در حالیکه آنزمانها پدرش نائب الحکومه منطقه بود، عز تقرر حاصل نمود. "بسمل" وظایف محوله را نه تنها بدرستی و امانتداری کامل انجام میداد، بل به اجرای امور بس خطیری هم گماشته میشد. بطور نمونه و مثال دو گزارشی از سردار محمد رحیم جان "شیون ضیائی"، که شاعر نیز بود در "برگهای از تاریخ معاصر وطن ما"، به تنظیم محترم ولی احمد "نوری" و حواله نگارش محترم احسان "لمر" بیان یافته، قسماً چنین ارقام میگردد:
"... زمانیکه محمد نادرخان وزیر حربیه بود، اعلیحضرت امان الله خان او را رئیس تنظیمیۀ ولایت قطغن و بدخشان نیز تعیین کرد. درین مقام محمد نادرخان با انور پاشا رابطه قایم کرد و هیأتی را که در رأس آن محمد انور بسمل بود با سکه های طلا، سلاح و البسه، یکدسته افراد مسلح قبایل جنوبی را نزد وی فرستاد.
انور بسمل که دوست ایام زندان نگارنده در افغانستان بود، اظهار میکرد که البسه و سلاح انگلیسی از طریق چترال و از جانب انگلیسها بوی مواصلت کرده بود و محمد نادرخان بدون آنکه امان الله خان را آگاه سازد به ابتکار خودش بدین عمل دست یازید و بعداً پادشاه را در جریان قرار داد. هیأت افغانی از آنجا باز گشت و دستۀ افراد مسلح به حیث محافظان شخصی با انور پاشا باقی ماند. قوماندان بلوک، شخصی بود بنام نوراحمد ملقب به بچه اندر (مادرش زن نور محمد و باشی مطبخ سردار نصرالله خان بود. چون شوهرش درگذشت نصرالله خان وی را به زنی گرفت) بعداً امان الله خان هدایت داد تا دستۀ مذکور را به افغانستان احضار نمایند. محمد انور بسمل در نتیجه ملاقات هایکه با انور پاشا داشت، جداً معتقد به آن شد که اجرای پلان انور پاشا به قول بسمل (پان ترکیزم افراطی و ماجراجو در آسیای مرکزی) به سود افغانستان نبوده و برعکس وسیله ای در دست انگلیسها خواهد بود.
بعد از کشته شدن انور پاشا و همکارانش، باسماچی ها مجدداً پراگنده شدند و شوروی ها به عملیات خویش افزودند تا باسماچی ها مجبور شدند به فرار سوی افغانستان شوند".
و"... یکی از مسایل مورد مناقشه بین افغانستان و روسیه شوروی، مسألۀ تعلق داشتن جزیره (درقد) بود زیرا مذاکرات بر سر این جزیره دریای آمو که آب دریا اغلباً مسیرش را تغییر میدهد.
در زمان امیر حبیب الله خان میان روسیه شوروی، بخارا و افغانستان قراردادی عقد شده بود درحالیکه بر پایۀ آن تمام جزایری که در دریای آمو ایجاد میگردند به آن جانبی تعلق میگیرد که آب آن بیشتر باشد. ناظر محمد صفرخان در آن زمان والی منطقه بود. در سال 1917 ــ 1918 هنگامیکه که هیأت افغانی تحت ریاست محمد انوربسمل فرزند ناظر صفرخان برای پیشبرد این مذاکرات به بخارا رفته بود، پادشاه بخارا به محمد انور خان بسمل رشوۀ یک ملیون تنگه را در قبال پذیرش جزیرۀ (درقد) به بخارا پیشنهاد نمود ولی محمد انور بسمل مثل یک فرزند صادق و وطن پرست این پیشنهاد امیر بخارا را با جدیت رد و اظهار داشت که قرارداد، قرارداد است و باید آنرا مراعات نمود.
پس از سقوط امارت بخارا و استقرار حکومت شوروی در آنجا، مسئله وابستگی این جزیره لاینحل باقی مانده بود، هرچند جزیره در اختیار افغانستان قرار داشت.
زمانی که مقامات اتحاد شوروی به صورت یکجانبه این جزیره را اشغال نمود، جانب افغانی فوراً سفربری عمومی را اعلان و کارکنان سرحدی و قطعه عسکری آنجا را آمادگی دادند تا با اتحاد شوروی داخل جنگ شده و جزیره درقد را دوباره بدست آورند. درین هنگام انگلیسها به افغانها خبر دادند که در صورت شروع جنگ با روسها به کمک امان الله خان و جانب افغانی می شتابند که بالاخره معضلۀ جزیرۀ درقد صرف در سال 1934 و 1935 با امضای موافقتنامه ای بصورت نهائی حل و فصل گردید و جزیره مذکور به افغانستان تعلق گرفت". (لطف خداوندی را در همه احوال مشکور باید بود که همرنگ "طلائی" وغیره، از شهامت و پارسائی که در شأن جناب "بسمل" تا اخیر بود و باقی ماند، نام "تنگه ئی" را با قبولی یک میلیون تنگه امیر بخارا نپذیرفت ورنه ثقلت بار این نام و صفت لکه دار تا کجا و چقدر وقت، برای شخص "بسمل" و خانواده اش قابل حمل میبود؟).
محمد انور "بسمل" بعد ها که در سال 1310 هجری شمسی به کابل خواسته شد، در انجمن ادبی کابل بحیث مدیر توظیف و در نشر مجله (کابل) سهم گرفت. هنگامیکه "بسمل"مسئولیت اخبار (انیس) را بعهده داشت، در شماره فوق العاده آن بمناسبت افتتاح اولین شورای ملی (18 سنبله) در پیشانی اخبار، بالای تصویر اعلیحضرت این بیت را گفت:
داشتم هردم ز
جور و ظلم و استبداد داد
خوش بداد ما رســیدی خـانه ات آباد باد
دوره های زندان
از مدت دو سال حبس سیاسی "بسمل" در عهد امیر حبیب الله سراج الملت والدین، بابت افشای نهضت مشروطه خواهی و همچنان بار دوم حبس سیاسی مصلحتی "بسمل" از رهگذر سوء قصد نافرجام محمد اخترخان برادر بزرگش علیه جان امیر امان الله خان که باز هم بقدر دو سال است، در بالا اشاره رفته اما شرح و توضیح حبس مرتبۀ سوم "بسمل" آمیخته و صبغه اداری و رسمی ولی در اصل شکل سیاسی داشت. وقوع واقعه چنانست که "بسمل" مدیریت دارالتحریر شاهی اعلیحضرت محمد نادر شاه را عهده دار بود، ولی این مقامش مانند سائر وظایف وی بدرازا نکشید، چرا که "بسمل" یکروز قبل ازعروسی شاهزاده (والاحضرت محمد ظاهرشاه)، بدون سپردن اطلاع قبلی آناً ترک وظیفه کرده و بهمراهی پیر خود حاجی صاحب درویش یکجا به مزارات هند رفتند. در بازگشت تقریباً بعد از سه ماه، بدون تأجیل و تأخیر بزندان ارگ شاهی بقید اندر شد و به تدریج برادرانش هرکدام محمد ابراهیم "صفا" و محمد اسمعیل "سودا" و پسرش محمد طاهر "بسمل" نیز حبس گردیدند. هنوز اضافه بر یکسال از حبس "بسمل" نگذشته بود که اعلیحضرت محمد نادرشاه حین مراسم توزیع انعام و شهادتنامه های سپورتی طلاب معارف، در قصر دلکشا بدست عبدالخالق متعلم لیسه نجات به خونخواهی شهید غلام نبی خان "چرخی" کشته شد. علاوه بر زندانی شدن الحاج محمد انور "بسمل"، برادران و پسرش که به بهانه های گوناگون سیاسی در بند و قید زندان رفته بودند، بتاریخ 20 عقرب 1312 ش. درست چهار روز پس از واقعه قتل نادرشاه، اسامی محمد اسلم "بسملزاده" فرزند ارشد، محمد نعیم "بسملزاده" متعلم صنف ششم لیسه نجات و خورد ترین اولاد "بسمل" و بهمان شکل برادر زاده هایش هریک محمد هاشم "اختر" متعلم صنف هشتم مکتب نجات و در شام همانروز، محمد اکبر "اختر" برادر بزرگ محمد هاشم که فرزندان محمد اخترخان فقید اند، نیز بزندان ارگ انداخته شدند. برای همگی اینها، در قطار سائر فامیلهای سرشناس و سیاسی مانند خاندان محترم "چرخی" و دیگر مجاهدین برحق راه آزادی، به بهانه های چون مخالفت با نظام، فعالین سیاسی ضد دولت، بالاخره بانیان پخش شبنامه و حتی مظنونین دخالت بقتل نادرخان اتهام بسته و زده شد.
پس از گذشتاندن مدت چهار سال حبس ارگ، تمامی اعضای فامیل "ناظر صفر" به محبس عمومی دهمزنگ انتقال یافتند، الا "بسمل" که در زندان ارگ شاهی باقی ماند و مدت چهارده سال را در آنجا بسر برد. بالاخره با تبدیل صحنۀ تمثیل صدراعظم گردشی (معادل اصطلاح پادشاه گردشی)، انتقال کرسی قدرت مطلقۀ جابرانه محمد هاشم خان به صدارت ظاهراً ملائم و سیاست نرم سردار شاه محمود خان صورت گرفته و در سرطان سال 1325 ش. ابتدا محمد ابراهیم"صفا"، محمد اسلم"بسملزاده"، محمد طاهر"بسمل"، محمد نعیم"بسملزاده"، محمد اکبر "اختر" و محمد هاشم "اختر" از محبس عمومی دهمزنگ رها گردیدند. بعد از گذشت کم مدتی الحاج قاری محمد انور"بسمل" که همه در انتظارش بودند، نیز از قید زندان ارگ شاهی ظاهرشاه نجات یافته و همه بدون درنگ به وظایف مختلفه رسمی و دولتی مقرر شدند. شکلیات و عملیه زندانی شدن و رهائی یافتن اعضای فامیل "ناظرصفر" نیز خیلی ها سهل و ساده بود، همانطوریکه گرفتاری شان بدون بازخواست (بگیر و برو در زندان) صورت گرفت، چنانچه محمد اکبر "اختر" که از نیامدن مکتب برادر کوچک خود محمد هاشم "اختر" متعلم صنف هشت مکتب نجات پریشان شده و سراغش را در زندان ارگ گرفته بود، رفت تا او را با خود بیاورد چه او صغیر و بیگناه بود، ولی در عوض خودش هم برای مدت سیزده سال در زندان محبوس ماند، بهمان ترتیب و نحوه رهائی شان هم حتی کدام پارچه مرخصی نداشت، صرف با گفتن (برو بس است، از زندان برآ) خاتمه یافت. بیان مطالب فوق، بدرستی و یقین کامل توضیح و تصریح میدارد که نه گرفتاری اینها کدام سند و مدرک اثباتیه داشت، نه کدام تحقیق و پرسش بعمل آمد، نه راجع ساختن اتهام و گرفتن جواب با موجودیت نتیجه و نظریه تحقیقاتی درج دوسیه صورت گرفت و نه از طرف کدام مرجع قضائی فیصله یا حکم محکمه و یا محاکم در باره صادر شد تا بتوان گفت که طی مراحل بصورت قانونی صورت گرفته است و نه برای رهایی شان سند و کدام تصدیقی داده شده است . خوب، شکنجه ها، زنجیر و زولانه، از همه دردآورتر توهین و دشنام مدیران محبس (محبس عمومی دهمزنگ و زندان ارگ شاهی) در جایش باقی باشد.
حالت مدنی، خاطره ادبی زندان، شیوه ادبی و سبک شعری "بسمل"
استاد محمد انور"بسمل" برای بار اول در سال 1284 ش. ازدواج کرد که خانمش نیکقدم نامداشت و از جمله اهل تسنن جاغوری بود. ازین خانم، پسرانش یکی محمد اسلم "بسملزاده" و دیگری محمد اکرم "بسملزاده" میباشند. ازدواج مرتبه دوم "بسمل" همرای مروارید یا باصطلاح "مرواری" که خواهر نظام الدین خان ارغندیوال میباشد، صورت گرفت. از مرواری صاحب پسری شد باسم محمد طاهر"بسمل". بعد از وفات آن مرحومه، خانم سومی "بسمل" بینظیر نامه از کابل است که فرزندانش ازین خانم عبارت از محمد رحیم، محمد نعیم "بسملزاده" و معصومه خانم محمد بشیر "رفیق" میباشند، اما محمد رحیم در طفولیت وفات نمود. محمد انور "بسمل" در عهد امیر امان الله خان که بحیث حاکم سبزوار هرات تعیین و خود به تنهائی رفته و فامیل را بهمراه نداشت، بمنظور اینکه مرتکب خطا و اشتباهی نگردد خانمی را باسم بیگم صیغه نمود. چون فامیلش در کابل وقوف حاصل نمودند، همانا مستوره یا بی بی جان مادر "بسمل" صاحب فوراً بهرات رفته و "بسمل" را وادار به فسخ عقد کرده و برای پسرش هدایت داد تا نزد فامیل خود به کابل برگشته و همینطور وظیفه را کنار بگذارد و چنان هم شد.
در جریان حبس سیاسی"بسمل" بزندان ارگ شاهی، که تحت سیطره اعلیحضرت محمد نادرشاه و محمد ظاهرشاه قرار داشت، برای "بسمل" یکی از خاطرات ادبی و قابل یادآوری اینست که، روزی در حویلیچه کم عرض و بدون آفتاب زندان در جمع رفقا سرگرم صحبت بودند. الحاج محمد انور "بسمل" متوجه شد که عبدالهادی خان "داوی" طبق معمول در جمع نه پیوسته، سرسام و مشوش سرتا و سربالا میرود و با خود حرف میزند.
"بسمل" پرسید که چرا و چه شده؟
"داوی" گفت، خواستم شعری بگویم، تنها مصرع اولی را گفته ام ولی دیگر جور نمیاید و آن اینست:
"ناخــن بدل چــرخ زند ماه نو امشـــــب"
"بسمل" با اندکی درنگ، گفت :
"از نسبت خاصی که به ابروی تو دارد"
"داوی" که در شعر "پریشان" تخلص میکرد، آرام گرفت و این بیت زیبای:
ناخن بدل
چـــرخ زند ماه نو امشــــب
از نسبت خاصی که به ابروی تودارد
مربوط به هردو شاعر یعنی "داوی" و "بسمل" شد، اما هیچکدام نه آنرا بخود نسبت دادند و نه بیت های دیگر بدوامش افزودند.
سبک شعری و روش ادبی "بسمل" به شیوه مکتب هندی بوده، دارای طریقه و طرز خاص و بخصوص خودش میباشد. نزد ادب دوستان، خصوصاً در حلقه تصوف و عرفان صاحب مقام عالی و ارجمند بود. ملک الشعرا قاری عبدالله "بهار" همیش غزلهای "بسمل" را ستوده، بهترین نمونه اشعار معاصر شمرده و میفرماید: در حضور "بسمل" به اشعار سبک هندی، خاصتاً حضرت "بیدل" حق نظر را دیگران ندارند. اشعار "بسمل" مورد پسند ملک الشعرا بوده و میگوید:
نه تنها خون قاری تیغ بیداد تو میریزد
جهانی بســمل ناز تو گردیده، انور هم
"ندیم" و دیگر سخنوران از "بسمل" پیروی کرده، حتی به تضمین اشعارش می پرداختند. پوهاند نسیم "نگهت" در (تصنیف دوره های ادبی) مینویسد: مکتب هندی را حضرت "بیدل" به اوج رسانید، استاد "بسمل" و "مشرقی" فرد شاخص این مکتب اند.
"بسمل" صاحب که از طرف پسرانش به (آغاجان)، نواسه ها (بابه جان)، برادرزاده ها (قاری کاکا) و خواهرزاده ها (قاری ماما) یاد می شدند، بعد نجات و رهائی از حبس اخیر سیاسی درسال 1325 ش.، به عضویت ریاست دارالتألیف وزارت معارف مقرر گردید. متعاقب آن بحیث رئیس دارالمساکین (دارالعجزه) یا مرستون ایفای وظیفه نمود، مگر نسبت اختلاف عقیده اش درخصوص امکانات مشروعیت لاتری، با عبدالمجید خان "زابلی" در عین مجلس وزرا برخورد کرده و بدون وقفه ترک وظیفه داد. بعد از آن به صفت رئیس اداری وزارت مالیه تعیین و تا درجه معینیت آنوزارت هم رسید. در اخیر به سِمت عضو ریاست مجلس اعیان یا مشرانو جرگه انتصاب و از آنجا به تقاعد رخ بنمود.
مراحل آخری مشغولیت و وظیفه داری "بسمل" چیزی کم یک دهه را احتوا کرد. مدت کارکردش در هر مقام، مانند مدت وظایف قبلی تقریباً اضافه از یکسال طول نداشت. همینکه ایجابات اداره و یا فرمایشات مقامات، مناسب و موافق به مفکوره، اندیشه و عقیده اش نمی بود و یا ضد اجراآتش واقع میشد، بدون معطلی ترک شغل و وظیفه میگفت. این طریقه و روش "بسمل" در سائر حالات و لو امور شخصی هم میبود، همانطور رونما بود. "بسمل" در همه امور پابندی به شفافیت و روشنی حالات آن داشت، بالاخص در جهان علم و ادب که در محافل زیاده تر مقدمش را گرامی میداشتند. ازینکه بدون ملاحظه و درنظرگیری موقف و موقعیت هرکه میبود، با صراحت لهجه و بیطرفی کامل ابراز نظر و عقیده مینمود، سبب دلگیری و دلخونی بعضی ها میگردید. "بسمل" در طول حیات از کذب و ریا متنفر بوده، حقیقت را بی پرده و بصراحت بیان میداشت. گاهی هم تند و مشتعل میشد اما زود ملائم شده، التفات و دلجوئی مینمود. "بسمل" قبل از اینکه بمریضی و بستر دائمی برود، اوقاتش را با دوستان و آشنایان ادبی و سیاسی خویش میگذرانید، چنانچه اکثر اوقات در دکان مرحوم صوفی "عشقری" و یا با "دهقان" در مجمع ادبا و شعرا بود و از هم مسلکان سیاسی اش که بدیدن "بسمل" میامد، از جمله یکی هم مرحوم کریم "نزیهی" از رفقای مکتب، دور مشروطیت و شاعر بود که بعضاً به ساعتها به بازی شطرنج باهم می نشستند.
"بسمل" به تدریج و آهسته آهسته به ضعف چشمها تا سرحد نابینائی، بندش زبان، از کار افتادن و فلج دستها و پا ها دچار شد. در اواسط سال 1333 هـ.ش. "بسمل" در منزلش واقع ده بوری کابل، افغانستان به بستر مریضی غلطید، آنهم بر دوشک روی فرش زمینِ خانه در زاویۀ شرقی اطاق سالون، و هنگام فصل خزان در اطاق نیمه دائروی بنام شیشه خانه یا گلخانه انتقال می یافت. دروازه فرشی کلان گلخانه بطرف سالون همیشه باز میبود. گلخانه از طرف حویلی هم در و راه داشت، بعضی دوستان و آشنایان بخصوص ارادتمندان و پیروان "بسمل" از راه درِ مشرف بحویلی آمده و باز میرفتند. مریضی، بستری و زمینگیر شدن "بسمل" صاحب تا ختم عمرش بهمین منوال دوام کرد اما کدام تداوی خاص دائمی نداشته، دوای منظم و همیشگی نمیگرفت. در همه احوال صاحب گوشهای شنوا بود، کوچکترین آواز و صدایکه برمیخاست، "بسمل" صاحب فریاد زده، کلمه ( الله ) را گفته و صدا میزد. "بسمل" به نوای رادیو، ساز و آوازش از کنج دیگر اطاق گوش فرا میداد، برایش هرگونه موسیقی، اخبار، مضمون و سائر پروگرامها بدون تفاوت بوده، صرف میخواست بشنود و از خموشی، بی سروصدائی که باعث اذیت و آزارش میشد در امان باشد. حالت مریضی و وضع صحی "بسمل" چنانچه در بالا ذکر شد بشکل ثابت ماند، نه بهتر و نه بدتر شد، بهمان یک پیمانه و درجه باقی بود. در بند بستر و بحالت مریضی که کلامش بدرستی قابل تشخیص نبود، هرگاه ضرورتی میداشت با گفتن (الله، الله ...) صدا میزد. وقتی بسروقتش میرسیدند به آواز گرفته و خفه اشارتاً میفهماند که چه میخواهد؟ آیا ضرورت به آب دارد، غذا و یا گاه گاهی تغییر و تبدیل موقعیت در بستر از یک پهلو به پهلوی دیگر، که شخی آورده و به تکلیفش می ساخت. زمانیکه که "بسمل" صاحب را از جایش برداشته و بدیگر پهلو می نمودند و یا بجایش می نشاندند، طبعاً با حرکت یافتن بدنش که آزردۀ بستر بود، زجر دیده و بفریاد بلند (الله، الله ...) گفته ولی بزودی خاموشی اختیار میکرد. ناگفته نباید گذشت که همه این حوایج و ضروریات "بسمل" را مرحومه بینظیر خانم "بسمل" صاحب که واقعاً بی نظیر بود، مرحوم محمد نعیم "بسملزاده" خورد ترین فرزند و محمد حنیف و تورپیکی برادرزاده های خانم "بسمل" مرفوع میداشتند. دو فرد ذکر شدۀ اخیر، بعداً درجملۀ مخلصین و ارادتمندان خوب "بسمل" صاحب به حساب درآمدند. مرحومه بی نظیر خانم بسمل به توصیه خودش در جوار شرقی مقبره "بسمل" دفن است. هکذا شخص مشهور به داداش که در زنده گی یک باب دکان پهلوی دروازه دخولی حویلی منزل بسمل را به صفت دکاندار در اختیار داشت وبعدتر دریک قسمت اپارتمان ملحقه حویلی اقامت می نمود،هرگاه از او یاد آوری می شد ازطرف بسمل صاحب به خوبی یاد شده و اورا صاحب شخصیت روحانی و به جا رسیده می دانست. باوفات وی درقسمت پائینی مقبره بسمل صاحب به خاک سپرده شد.
در دنیای روحانیت و عالم عرفان، "بسمل" هرگز کسی را بصورت مشخص و نام گرفته مرید و مخلص خود نگفته و ابراز نداشته، اما اضافه بر بعضی از اعضای فامیل، دوستان و عزیزانی هم موجود بودند که لطف نموده، با ارادتمندی و کیش اخلاص نزدش می آمدند و به ساعتها می نشستند و گاهی حتی بدون صرف چای هم واپس میرفتند. ارادتمندانی که تشریف میاوردند، میتوان از حاجی غلام دستگیرخان، میر زیورالدین خان معلم ده یحیائی، بابه خیرمحمد، ملا صاحب، فقیرصاحب، ابراهیم جان و دیگران را بقدردانی نام برد. بیشتر از همه و تقریباً همه روزه معلم صاحب گل آغا "بیرنگ" حاضر بوده و خدمت می رسید، چنانچه از طرف اعضای فامیل بچه خوانده "بسمل" صاحب نیز یاد میشد. اینجانب هم که در سالهای 1338 ش. برای مدت اضافه از یکسال، غرض ادامه تعلیمات مکتب که والدینم به گرشک و قندهار رفته بودند، در منزل "بسمل" صاحب سکونت داشتم. گاهی که گذرم میشد، یا میرفتم و میدیدم، همین اشخاص فوق الذکر هرکدام شان که حاضر میبودند، در گوشه ای با ادب خاص نشسته و همگی خاموش بودند. دیگر هرکه می آمد، یا خودش و یا از طریق حاضرین مجلس، بالاخص گل آغا به "بسمل" صاحب معرفی میگردید. پس از سکوت متمادی خداحافظی کرده و میرفتند. اینکه من از جمله و قطار، یا آگاهِ حال آنها نبودم و یا چه؟ نمیدانم، فقط گفته میتوانم که خاموشی در آن جمع جریان داشت و چیزی نمی گفتند. همه سر را کمی به جلو خم داشته و چشمان بزمین دوخته، غیر متحرک ولی بحالت دقیق قرار داشتند... هنگام خوراندن غذا، صرف چای و یا آب بعضاً خانم و یا هم پسر "بسمل" صاحب، مرحوم محمد نعیم "بسملزاده"، بمنظور گشودن سر صحبت از وی میپرسیدند که مثلاً فلان شخص چطور آدمی است؟ "بسمل" صاحب که یارا و توان صحبت نداشت، کمی مکث نموده و آهسته در جواب میگفت: خوب است ، خوب است... و چین بر جبین افگنده، خاموش میشد و یا با شوراندن سر در خندۀ دیگران شرکت نموده ولی بزودی چُپ میشد. "بسمل" صاحب در همه احوال، چه در حالت صحت کامل و یا هم هنگام مریضی بستر، در باب خود ش میگفت برای من "الله" بس است و ما سِوا هوس.
" بسمل" در اواخر مریضی، سه توصیه کرده بود. یکی اینکه میت او را در تابوت نکرده، بدون موتر جنازه تنها در کفن پیچیده، بالای چهارپائی بدوش گرفته و به قبرستان ببرند. دوم اینکه بجای حظیره فامیلی "ناظر صفر" که واقع قول آبچکان ده افغانان است، او را در پایانِ پای (زیارت شهید پل سوخته) دفن کنند. توصیه اخیرش این بود که هنگام اجرای مراسم تکفین و تدفین عوض تأثر، ناله و شیون، مرا سم را با موزیک و نواختن ساز بسر برسانند تا رفتنش را به ابدیت به شادمانی بسراید. ازین وصایای "بسمل" صاحب صرفاً اعضای نزدیک فامیل و بعضی از دوستان خاص آگاهی داشتند و بس.
زمانیکه "بسمل" صاحب وفات نمودند، هنگام اجرای مراسم تکفین و تدفین که بایستی وصیت ایشان تطبیق میشد، برادر و فرزندان "بسمل" صاحب با هم مشوره کردند. دو وصیت اولی فوق را که ساده یافتند اجرا شد، ولی در قسمت سوم یعنی مطالبه موزیک و نواختن سرود شادمانه در زمان اجرای تدفین، آنرا دور از معمول و غیر عملی دانسته، به اتفاق هم تصمیم گرفتند که نادیده بگیرند. موقع بخاک سپاری "بسمل" صاحب، در حالیکه میخواستند تخته سنگ اولی یا دومی را بالای زمین حفر شدۀ قبر مانده و بعد سر آنرا با خاک بپوشند، اتفاق عجیبی رخ داد. اتفاق مذکور چنین بود که از دور صدای موسیقی در حال نزدیک شدن بگوش میرسید، هر آن آوازش بلندتر میگردید. در حال چیدن سنگ ها بودند و من خوب بیاد دارم، از جمله اشخاصی که لطف کرده و سنگهای قبر را پهلوی هم گذاشته و کار مینمود، یکی هم گل آغا "بیرنگ" بود. او به همکارانش فریاد زده گفت: هله! بچه ها بروید، بگوئید که ساز را خاموش سازند چه درینجا مراسم خاکسپاری جریان دارد. پدرم محمد اسلم "بسملزاده" که از وصایای پدر و بخصوص قسمت سوم آن آگاهی کامل داشت، همینقدر از گل آغا "بیرنگ" خواست که بیل ها را زمین بگذارند و همه خاموش ایستاده و بعضی نشسته و ساکت ماندند. آوای موسیقی از رهگذر اجرای مراسم عروسی بود که داماد و عروسی را همراه با جمعی مدعوین از قلعه شاده بطرف مهتاب قلعه بدرقه میکرد. دشت قلعه شاده را پشت سر برده از کوچه تنگی گذشته، همینکه مقابل قبرستان رسیدند و صحنه اجرای تدفین میت را مشاهده کردند، ایستادند و موزیک شیوه و طرز نوای خود را تغییر داده و برای چند دقیقه مختصر ادای سلام نموده، باز سرود شادمانه خود را از سر گرفته و بجانب مهتاب قلعه در حرکت افتاد. آهسته آهسته صدای موسیقی خفیف گردیده، دور شد تا که دیگر بخوبی شنیده نمیشد. همانا اشخاصیکه بیل بدست داشتند، به اجرای بقیه مراسم و سرپوشاندن قبر پرداختند. مراسم دفن کردن خاتمه یافت و همه آماده رفتن و خدا حافظی شدند، از بین مدعوین علی محمد خان وزیر دربار که او نیز در مراسم تدفین "بسمل" اشتراک داشت، به پدرم نزدیک شده و گفت: "بسملزاده"! شما که قسمت اخیر وصیت "بسمل" صاحب را عملی نکردید ، متوجه شدید که چه سان برآورده شده و تحقق پذیرفت؟ آنهایکه از موضوع آگاه بودند، همه تائید کرده و هم در عین زمان متعجب بودند.
الحاج قاری محمد انور "بسمل" شاعر شیوا بیان و صوفی مشرب که یک چهارم حصه عمر پُر بهایش، علاوه بر ادای وظایف مختلفه رسمی، در زندانهای سیاسی چهار امیر و پادشاه افغانستان بسر رفت، از بستر مریضی در نیمه شب یکشنبه 17 رجب المرجب 1381 هـ. قمری مطابق 3 جدی 1340 هـ. شمسی که برابر باواخر سال 1961 میلادی میشود بعمر 77 سالگی در منزل شخصی خود واقع ده بوری کابل، داعی اجل را لبیک گفته، جانرا به جان آفرین تسلیم و مطابق وصیت و خواست خودش، در پای زیارت شهید پل سوخته کوتۀ سنگی (میرویس میدان) در قبرستان راه عام به خاک سپرده شد.
هنگامیکه در سال 2006 میلادی کابل رفتم، بزیارت شهید پل سوخته و "بسمل" صاحب شتافتم. در آنجا بخوشی دریافتم که اطراف مقبره "بسمل" صاحب، بهمت مرحوم گل آغا "بیرنگ" ارادتمند خاص " بسمل" احاطه و پوشش شده، شکل اطاق زیبا، مزین و آرامگاه آبرومندی را بخود گرفته، با داشتن دروازه ای از امحا و زیر پا شدن محفوظ و در امان است. خداوند اجر این عمل نیک را به حسنات مرحوم محترم "بیرنگ" محاسبه، لطف و ارزانی بدارد.
مراحل زمانی شعر، جمع آوری و چاپ دیوان اشعار "بسمل"
ازینکه "بسمل" در نزده سالگی با تأسیس مکتب (حبیبیه) بصنف هفتم شامل، با استادان جوان و نزدیک به سن و سال خویش رفیق و همکار بوده و در جمع شان بحیث شاعر، ادب دوست و علاقمند به سیاست بود، میتوان حدس زد که بین سالهای 17 و 18 حیاتش به سرودن شعر آغاز کرده باشد، اما در میان بعضی خلا های بوجود آمده که هنگام مشغولیتهای رسمی، مصروفیتهای سیاسی و حالات پیروی روشها و طریقه های عرفانی و تصوفی، "بسمل" سرودن اشعار را بصورت مسلسل و پیهم ادامه نداده و تبارز قریحۀ شعری وی وقفوی و پراگنده میباشد. روی ملحوظات بالا، زمان آغاز شعرگوئی و تعداد دقیق و صحیح از اشعارش بدست یقین حاصل نیست، مگر با آنهم تا حال بنابر جمع آوری نهائی و آخری، تعداد اشعار "بسمل" صاحب به 279 پارچه رسیده که شامل غزل، حمد، نعت، قطعه، مخمس، قصیده و مرثیه میباشد.
نخستین مدوِن و مرتِب دیوان اشعار "بسمل" صاحب که درین راه نیک قدم گذاشته، همانا مرحوم اسحق جان "بارکزائی" است. وی از ردیف "الف" تا "میم" اشعار بدست داشتۀ "بسمل" را بقلم تحریر و در صفحات آخر، بین هر ردیف برای اشعار بعدی نیز جا گذاشته بود. اسحق جان شاه آغاسی بارکزائی پسر مامای امیرامان الله خان غازی و همصنف عبدالخالق قاتل نادرخان است. او نیز مانند سائر مظنونین و یا بعبارت درست آن از جمله متهمینِ ناحق و محبوس به حبس نامعلوم یعنی ابدی شده، در زندان ارگ شاهی زمان ظاهرشاه با "بسمل" هم اطاقی بوده، در رهائی یکجائی هم از حبس در سال 1325 ش. شامل است. یکسال بعد از آزادی محبس، دیوان مذکور را قلمی تحریر داشته و برای "بسمل" صاحب سپرد که تا اخیر در نزد شان بود. در ضمن چند قطعه شعر دیگر "بسمل" بقلم جداگانه در کتابچه مذکور تحریر یافته که جمعاً به 178 پارچه شعر میرسید. این دیوان قلمی که پوش فولادی قطعه ئی دارد، مزین به دستخط تاریخدار 16 ــ 2 ــ 26 "بسمل" صاحب و بدسترس بنده قرار دارد. به تعقیب آن محمد اسلم "بسملزاده" پسر ارشد "بسمل" صاحب هم 41 قطعه ردیفهای بعدی شعر "بسمل" را در کتابچه علیحده رقم زده، اوراق آنرا ضمیمه اصل دیوان اولی اشعار قلمی ساخت. پدرم به اثر تلاشهای زیاد و پیهم، اخیراً همینقدر امکان یافت تا حدود پنجاه قطعه شعر "بسمل" را صرفاً بدون شرح حال و سوانح شاعر طبع و انتشار دهد. همانست که برای اولین بار در اسد 1346 هـ. شمسی (منتخب اشعار استاد محمد انور بسمل) در مطبعه دولتی کابل، بدون تصحیح و با داشتن اشتباهات طباعتی زیاد بچاپ رسید.
مرحوم گل آغا "بیرنگ" از ارادتمندان نزدیک "بسمل"، با افزودن 49 قطعه شعر دیگر که در اثر جستجو از لا بلای نشرات کشور، نزد اعضای فامیل، دوستان، علاقه مندان و یا پاره کاغذ هایکه بقلم خود جناب "بسمل" بدست آورده بود، بچاپ دیوان اشعار بنام (دیوان اشعار منحصر به فرد فقیر حضرت "بسمل") مبادرت ورزید که در آن سوانح "بسمل" و پیرش حاجی صاحب درویش درهم و برهم شده بود. حدود یک دهه بعد، برای بار دوم با افزودن 11 پارچه شعریکه تازه دستیاب کرده بود، در 1377 هـ.ش. از طریق مرکز نشراتی اسلامی صبور و مطبعه سید جمال الدین افغان بچاپ (دیوان اشعار حضرت بسمل رحمه الله علیه) اقدام نمود. در فاصله بین این دو بار چاپ دیوان اشعار "بسمل"، که گل آغا "بیرنگ" در متن و پیشگفتار چاپ دومی لحن تندی گرفته و خود را فرزند روحانی "بسمل" دانسته و به احدی حق نمیداد بدون استیذانش به چاپ داشته های "بسمل" بپردازد، مرادف و یا کمی پستر از طبع و نشر اولی "بیرنگ"، از جانب "انجمن نویسندگان افغانستان" که اکادمیسین دستگیر "پنجشیری" رئیس آن انجمن بود، به تعداد 108 پارچه شعر "بسمل" بنام (گزیده غزلهای بسمل) نیز بچاپ رسید که باحتمال قوی انتشارات اخیر باعث خشم و زیاده روی مرحوم گل آغا "بیرنگ" شده است.
در فرجام و اخیراً افتخار این امر برایم میسر و فراهم گردید، توفیقی در نشر و طبع مجموعه اشعار "بسمل" برایم دست داد. تنظیم، ترکیب و صفحه بندی آنرا احمد فهیر (ناظر) پسرم اجرا نموده و به همت و همکاری برادر، دوست و رفیق دیرینه و همیشگی ام محمد یعقوب که از نربونِ فرانسه روانه کابل بود، بچاپ رسید. (مجموعه اشعار بسمل) در 345 صفحه با درج سوانح "بسمل"، تلخیص سوانح مرشدش، حاجی صاحب درویش و افزودن فهرست ردیف وار تمامی اشعارِ بدست آمده، بشکل و صورت ابتدائی و اصلی در مطبعه بهیر کابل ــ افغانستان اقبال چاپ یافته است.
با گزارش، طرح یادبود و شرح حال "بسمل" که همینقدر توان ارائه آن بود، گفتنی ها در زمینه بسر رسیده و امید میرود تا اندازه ای شایان توجه، در خور دقت و پذیرش چیزفهمان وادبا واقع گردد. اینک چند نمونه از ازسروده های قاری محمد انور "بسمل" منحیث اختتامیۀ این بخش تقدیم است. والسلام.
گذشت خرامان
بهــــار
عارضـــش داند خـــــــزان باغ تمنـــا را
شناســد چشم شوخــش مردۀ آهوی صــحرا را
خرامان میگذشت آن شــوخ دل را زد سـرپــای
باین رفتــارعمری چشم بود این بی سروپــا را
چه میــنازی بآب رنگ گلشـــن باغـبان بنـــگر
بهـــار آرزو یعـــنی دل خـــون گشــتۀ مـــا را
ز چشم او چو مژگان برنگردم گر جفا بیــنـــم
که سرپیچـــیدن از میخانه نبود باده پیــمــا را
بکــویش رفتــم و بین نیاز و ناز جنگی شـــد
نبودی حیف با من هــوش میدیدی تـــماشا را
دلم دوش ازتبسـم های او برخویش می بالید
چو می گفتیم با هم قصۀ مجنـــون و لیــلا را
نشــد کز گرد رفتار تو هم من آبــــرو گــیرم
دهد پای غزالان سربلندی خاک صحـــــرا را
ز چشم چین زلف او دلم افتاد شب "بسمل"
بدست آورد زودش نازم این مژگان گیرا را
.....................................................................................................
حاصل
پختگان
مکـــن ای هوس
منــــش آرزو که ز الفتــت اثــری رســـــــد
همه زینتــــــش بود آفــــــتی گل شمع اگـر به ســـری رســـد
به بســــــاط قربت اگر برند نکـــــنی کمی به فغــــــــان خود
که خوش اســــت ناله بلند تر ز گدا چو پیــــش دری رســـــد
همـــه شـــب ز رشـــته جان نهـــم به قماش نازکی تار و پود
که مگــــر به فرصتی جامۀ شــــود و شـــبی به بری رســــد
ز ســــــیه روزی خـــود نیم به محــــبت آنهـــــــمه تنگـــــدل
که چـو صبح خندۀ زان دهـــن برد این شب و سحری رســـد
دلکی فتــــاده ز مـــن جـــدا بکجـــائی تا دهـــمت صــــــــــدا
که بیا دگـــر به کنـــار من چو عزیزی کــــز سفری رســـــد
ز زمــــانه حاصل پختگان همه اشک و طعن و ملامت است
که درخت سنگ به بر خورد چو به شاخه اش ثمری رســــد
هم اگـــر ضعــــیفم و ناتوان نکشـــــم ز عرصه عشـــــق پا
که بود ز عــــزم و ثبات خود چو قـــوی دلم جــــگری رسد
به جــــــریدۀ ادب آگـــــهان خط رد مکـــش چو نبردی حـظ
نرســـــی اگـــر تو به معـــنی اش بگـــــذار تا دگــــری رسد
زچه "بسمل" این همه می طپی چو بس است حاصل زندگی
کـــه ز خـــــون بدامــــن قـــاتلی گل تـــازۀ و تری رســــــد
..................................................................................................................
مخمس بر غزل مظهر
چـــند دور از
تو تظلم کــده آباد کنم
پیش خود نالۀ زار و ز تو بیداد کنم
آمــدم طور دگـر خاک بسر باد کنم
باز خواهم گله از جور تو بنیاد کنم
زیر دیوار تو بنشــینم و فـریاد کنم
پیش از این داشت ز داغت گل سر سینۀ من
ساغـــر می بکف از خون جگـــر سینۀ من
شـــده بی حوصـــله امروز مگــر سینۀ من
منـــم آن بلبــل دلـــتنگ که در ســـــینۀ من
جـــای آن نیســـت که یاد گل و
شمشاد کنم
ایکه دل خسته گی از حرف لبت تمر شود
محـــرم رازی چو سلمـان بدرت گبر شود
زندگـــی تلخ بمـــن تا بکی از صـبر شود
می طــــپد در قفــس ســـینه اگر امر شود
مـــرغ جــان گرد تو
گـــردانم و آزاد کنم
بود همکار من در عشق زمانی در کوه
کنده از دســت گل باغ تو جانی در کوه
قدردانیست که با شـــور فغـانی در کوه
هرکــــجا مینگـرم جوی روانی در کوه
ســـر بســـنگی زنم و ماتم
فــــرهاد کنم
بسکه با درد و غمش بی خور و خوابم مظهر
همچو "بسمل" همه شـب در تب و تابم مظهر
دل گرفتســـت ازین خـــــانه خـــــرابم مظهر
گـــــر ســـر رشــــــتۀ تقـــدیر بیــابم "مظهر"
عوض عشــــق عذابی دگــــر ایجـــــــاد
کنم
..............................................................................................................
چشم آبی
نگــــــــــه
را از تو چشـــــم کامیابیست
برافگــــــــــن پرده وقت بی نقابیســــت
زهی بخت بلنــــــــــد من که امشــــــب
ز رویت کلبــــــــــۀ من ماهتابیســــــت
از آن موی طـــــــــــلائی زرد و زارم
گــــــــــداز دل مرا زان چشــــم آبیست
تو هــــــــــم برجستۀ ای مصـــــرع قد
ولی آن بیـــــــت ابـــــــــرو انتخابیست
ز عکـــــــــــس جلـوۀ آن روی رنگین
قمــــاش پردۀ چشـــــــــــــمم گلابیست
ورقهــــــای دل سیـــــــــــــــــپارۀ من
پر از مضمـــون آن روی کتابیســـت
چه پنهان از تو ای زاهد که عمریست
چو لعـــل یار خود "بسمل" شرابیست
..........................................................................................................................................................
مرگ آسان
مپـــــرس از خنده صــــبح گلستـــانی که
من دارم
نبیـــــــند چشــم شبنم اشــک غلطانی که من دارم
چه میپــــــرسی نگردد قسمـــــت پروانۀ داغـــــم
ز شمــــع سرکــــش گل در گـریبانی که من دارم
بســــــوی یار محمل میکشــــم یارب جرس گردد
درین وادی دل لـــــرزان و نــــالانی که من دارم
از آن ترسم که چون تب خاله ات پیمـانه پر گردد
به لب حرفی میـــــار از نیمۀ جــانی که من دارم
جهـــــــان دارد ســــر افتاده پیش تیــــــغ ابرویت
دلی اما ندارد کـــس به عنــــــــوانی که من دارم
بزلف بســــــته عهد و استـــقامت نیست در کارم
شکســـــــت دل تو و ایفـــای پیمانی که من دارم
چه ممکـــــن کاســه فقرم نگردد جـــام جمشیدی
باین چشــم و نظر بر دست احسانی که من دارم
مبادا منفعـــــل در زندگی چون من مسلمــــــانی
که کافر نیــــز می خندد به ایمــانی که من دارم
طپیدن پر شکســــتن خاک بر سر کردن آسودن
بگــو "بسمل" که دارد مرگ آسانی که من دارم
..........................................................................................................................................................