استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
محمد اکبر قریشی
حامد کرزی مداری اجنت امریکا گاهی در کابل برلین انقره سر میزند !
تعداد از سیاسیون جنرال های ماشینی ستون پنجم از دست چار طالب پاکستان شب درمیان بشمول
اشرف غنی رفیق های معاملهگر شان فراری شدند عده دیگر به امر دولت های سیا با پاسپورت های خارجی که به همان کشور هایکه جاسوسی میکردند رسیده اند (حامد جان کرزی ) تمام دستگاهی دولتی را اهسته اهسته برای برادران طالبان پنجابی خود تسلیم نموده میرفت حامد جان 2000 حیوانات وحشی قاتل جانی مافیا ادم کش تروریست را از زندان بکرام اشرف جان 5000 زندانی از پلچرخی ودیگر زندان ها کشور ازادساخته بودند بعدا اشرف جان بادار دسته ان بشمول ستون پنجم از طالب ها خواهش نمودند بشمول حامدکرزی عبدالله وارد کابل شدند همان کسانیکه مدت 60 سال خون مردم ملت خورده بودند پول های دزدی را درخارج کشور ذخیره نموده اند
جای جایداد های قصر های شان همرا شهرک های شان پیش طالب گروگان میباشد بنابرین همه دلالان سیاسی اقتصادی روسپی های پارلمان جنرال های ماشینی شورا نظار وحزب وحدت ودیگر انسان های پلید دوره هم جمع شده اند
( شورا مقاومت را در ترکیه )تشگیل نمودند (اقای محقق ماهیچه خوررا ریس کمیته سیاسی )تعین نموده اند شما قضاوت نماید که این جنایتکار تاتوانست در حق هزار هاتا چی اندازه خیانت کرده است ومیکنند امرور بنام خلیلی محقق دانش هزاره هارا ترورکوچ اجباری خانه هاشان را اتش میزنند ازانها خبرندارند در پنجشیر چی حال است بچه ای ملا زیانی برادران مسعود در هرات ننگرهار کندوز همه به اتش خون کشانیده شدند زنان در زندانهای طالبانی تجاوز وجنایت صورت میگیرد بلاخره برای حامدکرزی دستگاهی سیا امریکا وظیفه سفر را از سفارت امریکا درکابل داده وهدایت گرفته تا همرا سگهای سیاسی اقتصادی که در ظرف 60سال پول های کمکی دزدی چور نموده اند اگر با (سی ای ای )سازش نکنید ما همرا تان حسابی داریم این پیام جاسوس گلان شان که کشور را به جوی خون تبدیل نموده است برای جنایتکاران جاسوسان خاینین ملت پیام امریکا برده است اومردم شریف ونجیب از خواب بیدارشوید پشتی این خاینین وطن فروشتان دلالان سیاسی استاد نشوید دربدر خاک بسر می شوید در هر کشور که حامد کرزی وامثال ان امد برویش لعنت و تف انداخته بروید نه در خانه های تان مهماننش نکنید خیانت است جوانان وزنان مبارز باشهامت درسرتاس افغانستان مقابل طالبان جنک ازادی را اغاز نموده اند ازایشان دفاع نماید تصاویروطن فروشان دزدان دیده میتوانید طالبان راشما وطن پرستان وزنان باشهامت گم میکنید نه خاینین تصاویر کاپی است
..........................................
محمد حیدر اختر
حمله تروریستی بر آموزشگاه در غرب کابل
تمام مردم افغانستان را در سراسر دنیا سوگوار ساخت
قسمی که از طریق رسانه ها و صفحات اجتماعی آگاهی حاصل کردیم، ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز جمعه گذشته، یک مهاجم انتحاری قبل از اینکه وارد صنف درسی شود و مواد منفجره همراهش را انفجار دهد، دو نفر از محافظان این مرکز را به شهادت رسانید. این مهاجم پیش از انفجار به سمت دانش آموزان نیز تیراندازی کرده است. دانش آموزانی که جز قلم وکتاب و دلهای پاک برای آموزش چیزی نداشتند.علاوه بر کشتهشدگان، دهها نفر در این حمله زخم برداشتند و بیشتر قربانیان این حمله، دختران هستند.
بعد از این واقعۀ دلخراش، سازمان ملل متحد، دیپلماتهای غربی، سازمانهای حقوق بشری و رهبران سیاسی افغانستان و برخی از کشورهای منطقه این حمله انتحاری مرگبار به یک مرکز آموزشی در ناحیه هزارهنشین دشت برچی کابل را محکوم کردند.
تعداد فراوانی از خانم ها در شهر کابل و ولایات افغانستان دست به تظاهرات زدند و همچنان در خارج از کشور مردم شریف و با احساس ما با دایر نمودن تظاهرات و مجالس ترحیم این عمل وحشیانه را تقبیح کردند.
تا جایی که دیده می شود این عمل تروریستی اکثریت تمام مردم افغانستان را در داخل و خارج از افغانستان سوگوار ساخته است و حتی برخی از برگذاری مجالس سرور و پای کوبی و یا بخش موسیقی در سمینارها امتناع ورزیدند.
ناشر وبسایت رنگین این حملۀ وحشیانه و نیت نسل کشی مردم نجیب و شریف هزارۀ وطن غمدار را به شدت محکوم نموده، آرزو دارد که عتکس العمل ها مسیر خوبی بگیرد.
..........................................
نصیر مهرین
رهبر القاعده در کابل کشته شد
و ما طیارۀ بدون سرنشین و "اجرای کنندۀ عدالت" نداریم!
الظواهری رهبر"القاعده" در کابل توسط طیارۀ بدون سرنشین امریکا کشته شده است. در پیوند با آن:
- حضور الظواهری در کابل نشان داد که گروه طالبان افزون بر ادامۀ حفظ افکار و کردارعقب مانده و ستمگرانۀ ضد انسانی علیه مردم ما، همچنان حامی و پناه دهندۀ دهشت افگنان مشهورجهانی است.
- رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا، قتل الظواهری را "اجرای عدالت" نامید.
- دهشت افگنی که رنج بیشتر مظالم اش را مردم افغانستان دیده اند.
- این خبر برای ملیون ها انسانی که در چنگال خونین وسیاه دهشت افگنان طالبان، مظلومانه به سر می برند، آیا تبسم آمیخته با اندوه و درد را نیز بار نخواهد آورد. زیرا تحویل دهی قدرت به یک گروه تروریستی – دهشت افگن، بی عدالتی بود و با چنین تبعات.
- پیداست که این معاهدۀ دوحه(توطئه آمیخته با شیطنت خلیلزاد)، کمترمزخرف نبوده است.
- مشکل با طالبان، در محدودۀ بازگشایی مکاتب دختران پایان نمی یابد. آنها روزی مدارس مغز شویی را با ترویج مضامین انسان ستیزانه باز خواهند کرد، اما از تروریست دوستی، تحجر و ابعاد تبعیض های ننگین فرو نخواهند آمد.
- تجارب جهانی و اوضاع کشور ما حاکی از آنست که تحقق عدالت زمانی میسر تواند شد که عدالت خواهی در افغانستان به ثمر بنشیند ومردم دارندۀ نهاد های عدالت خواه و حکومت تأمین کنندۀ عدالت شوند.
- رهایی مردم افغانستان از زیر تسلط خونبار واسارت مرکبار طالبان، نه با طیاره های بمب افگن بدون سرنشین میسر است ونه مردم آنرا دارند. مردمی که شب وروز درد میکشند، نیاز به ایجاد تشکلهای نجاتبخش، همسویی وهماهنگی آنها بر بنیاد تأمین عدالت اجتماعی، رفع هرگونه تبعیض جنسیتی واجتماعی و... دارند که حکومت غیر دینی به آن چهرۀ شفاف تر می بخشد.
*الظواهر در منطقۀ شیرپور با خانواده اش در پناه طالبان به سر می برد.
*عکس از صفحۀ فارسی بی بی سی.. 2 اگست 2022
..........................................
عتیق الله نایب خیل
جوبایدن چه گفت؟
«اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دستتان را بلند کنید».
قدیمی ها می گفتند که: وقتی انگشت اتهام و ملامت را به سمت کسی نشانه می رویم باید توجه داشته باشیم که چهار انگشت دیگر به طرف خودماست.
هیچ کشوری، مخصوصاً کشورهای استعماری بزرگ، بدون داشتن مقاصد سیاسی و سود آوری برای شان، کمک های بلاعوض و مفت و مجانی، در اختیار کشورهای دیگر قرار نمی دهند.
ایالات متحدۀ امریکا بعد از حادثۀ یازده سپتمبر به افغانستان لشکرکشی کرد و با سقوط امارت طالبانی حکومت دست نشانده اش را رویکار آورد. حالا که منافع اش ایجاب نمی کرد در افغانستان باقی بماند، راه اش را گرفت و رفت. جوبایدن هم برای این که رسوایی اش در بیرون رفت عجولانه و برنامه ریزی ناشده اش از افغانستان را توجیه نماید انگشت ملامت به سوی مردم ما دراز می نماید، غافل از این که چهار انگشت دیگر به جانب خودش است و به این بهانه نمی تواند جنایتِ بازی با سرنوشت مردم را کتمان نماید.
جانب دیگر این است که اگر ما هم انگشت ملامت به سوی جوبایدن دراز می کنیم، باید بپذیریم که چهار انگشت ملامت دیگر به طرف خودماست. کجای این گفته اش غلط است که: «اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دست تان را بلند کنید».
.....................................
عتیق الله نایب خیل
مثلث خبیثه!
زلمی خلیلزاد، نمایندۀ ویژۀ امریکا در امور افغانستان، از جانب وزارت خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا از وظیفه اش سبکدوش گردید. قربانی شدن او مثلثی را تکمیل کرد که در بیست سال اخیر بیشترین تلاش را در حفظ نیروهای تروریست طالبی و نقش فعال در به قدرت رسیدن دوبارۀ این گروه متحجر قرون وسطایی داشتند.
به همه گان معلوم است که سلاح و مهمات و هرنوع امکانات لوژیستیکی و جاهای امن برای گروه تروریست طالب به وسیلۀ پاکستان مهیا ساخته می شد و مشروعیت بین المللی اش نتیجۀ کار همین مثلث خبیثه، خلیل زاد، حامد کرزی و اشرف غنی است.
بدون شک پالیسی سازان سیاست خارجی ایالات متحده سیستم سرمایه داری حاکم بر این کشور است؛ ولی این سیستم مشوره های لازم و ضروری را از افرادی می گیرد که از اوضاع کشورهای مورد بحث مطلع باشند. بنابرآن نقش افراد را در تعیین این پالیسی ها و سیاست ها نمی توان نادیده گرفت. نقشی را که حامد کرزی، اشرف غنی و زلمی خلیلزاد در بیست سال اخیر ایفا کردند فاجعه یی را بر کشور تحمیل کردند که نتیجه طبیعی اش به قدرت رسانیدن طالبان بود.
این سه شخص اما نه تنها از نتیجۀ کارشان نفعی نبردند؛ بلکه روسیاهی ابدی نیز نصیب شان گردید. خلیلزاد به استعفا جبری سوق داده شد، اشرف غنی به صورت شرم آوری از کشور فرار کرد و حامد کرزی دورۀ تحقیرآمیزی را در داخل کشور سپری می کند و نامش نیز از میدان هوایی کابل حذف گردید. (همین یک نکته آمدن طالبان مثبت است که از اثر آن این مثلث خبیثه حذف شد.)
..........................................
داکتر لعلزاد
چه باید کرد ؟
برنامه غنی «ادامه راه نجیب با آموزش از تجربه ناکام او» است !
? آنچه غنی می خواهد «ادامه حکومت خودش تا پایان دوره ۵ ساله»، «چوروچپاول بیشتر دارایی های عامه» و در نهایت، «تجهیز/اکمال بیشتر طالبان» (برای ادامهی افغانیزه/پشتونیزه سازی کامل کشور) است!
? «تخلیه شهرستان ها»، «ملیشه سازی دولتی» و «دفاع از مراکز ولایات» (به ویژه شهرهای بزرگ/عمده)، دقیقا ادامه برنامه داکتر نجیب است که شاید بتواند عمر حکومت غنی در ارگ کابل را اندکی دراز کند (دیگر برای او هیچ مهم نیست که در شهرستان/ولایت ها چه می گذرد، روزانه چند نفر کشته می شوند و یا مردم با چه قحطی و قیمتی و مصیبت ها گرفتار می شوند)!
? حال، غنی می داند که طالبان آنقدر تقویه، تجهیز و اکمال شده اند و در تمام شهرستان ها آنقدر گسترش یافته اند که وارث بالاستحقاق و جانشین بلامنازعه قدرت او برای مدت های طولانی تر خواهند بود (زیرا او از یک سو با نابود سازی مستحکم ترین «پشت جبهات مقاومت» در گام اول، خواست که از «تجربه ناکام تسلیمی شهر کابل توسط نجیب به حکمتیار» جلوگیری کند و از سوی دیگر، رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون را آنقدر خسی و آلوده در فساد خود ساخته است که هیچیک از آن ها «شهامت مقاومت» یا «ادعای زعامت» در کشور را ندارند... با آنکه «میدان برای همگان باز است»)!
? اثبات گفته های بالا را می توان در این «ادعا» و در «میدان عمل» دید که «غنی هرگز در صدد سرکوب طالبان و پاک سازی آن ها از شهرستان ها نبوده و نمی باشد» (او فقط می خواهد که به کمک «ملیشه های دولتی و نیروهای امنیتی» خود از سقوط شهرهای بزرگ/عمده جلوگیری کند… اگر بتواند)!
? غنی با این برنامه، «تا که می چلد، می چلاند» (ادامه حکومت تا سقوط و پس از آن نوبت طالبان کرام)!
+ + +
? در چنین اوضاع و احوال، وظیفه «نسل جوان» است که با تحلیل شرایط عینی (گیرماندن در بین دو «آسیا-سنگ») و تجربه/الگوی ماندگار مسعود بزرگ، بیندیشند که چگونه می توانند خود را حفظ کنند، منسجم شوند، رهبری خود را بوجود آورند، پایگاه های مقاومت خود را ایجاد کنند، لابیگری نمایند، ارتباطات (داخلی و خارجی) خود را گسترش دهند، حلقات خود را با هم وصل کنند و به «مبارزه و مقاومت» ادامه دهند...
? اگر کسانی توان ایجاد پایگاه و شهامت مقاومت در مقابل غنی/طالب را دارند، فراخوان «پیوستن افراد و نیروهای امنیتی» به پایگاه خود را صادر کنند، تا افراد و نیروهای عدالتخواه که نمی خواهند بیهوده در صفوف غنی/طالب کشته شوند، به پایگاه آن ها مراجعه کنند و «چوب سوخت ملیشه های دولتی و طالبی» نشوند...
..........................................
نعیم اساس، پاریس
خروج نیروهای امریکایی از افغانستان،
برنده اصلی ای اس ای پاکستان
امریکا یکبار دیگر افغانستان را به مرکز تمام نا امنی های جهان مبدل کرد و بدست گرگان ای اس ای پاکستان تسلیم میکند. ادارات استخبارات پاکستان که با استفاده از ستون پنجم نظام افغانستان را متلاشی کرده، توانست با مهارت خاص یک گروه جاهل و قرون اوستایی را مشروعیت بین المللی دهند وبا هزار نیرنگ و دروغ جهان را به کمک لا بگری های چند خارجی افغان تبار قوم پرست فریب دهند و این موجودات عصر حجر را بر گرده های مردم مظلوم افغانستان حاکم سازند.
افغانستان وارد یک جنگ داخلی و قومی خواهد شد؟ پرسیدن این سوال چند سال پیش پوچ به نظر می رسید. نه در سال ۲۰۲۱. حادثه بهسود و مسلح شدن هزاران نفر در مناطق مرکزی، آغاز جنگ های قومی خواهد بود.
موجودیت یک نظام پو شالی، ضعیف و وابسته به امریکا، نداشتن یک تعریف درست از دشمن، نبود یک الترنتیف سیاسی ملی و تمایلات قومی دولتمردان افغانستان، با خروج نیروی های خارجی از این کشور، خطر از هم پاشیدن رژیم فعلی، گرفتن قدرت توسط طالبان، و جنگ داخلی را در بر دارد.
جنگ داخلی چیست و چه وقت باوجود می آید؟
جنگ های داخلی معمولاً زمانی بو جود می آیند که بخشی از مردم احساس ظلم جدی را می کنند و وقتی معتقدند که هیچ چیز دیگری جز مبارزه مسلحانه نمی تواند شرایط را اصلاح کند.
چه کسی در افغانستان احساس ظلم می کند؟ با گرفتن قدرت توسط طالبان، اکثریت جامعه، هم از مرد وزن، اقلیت های قومی و مذهبی، نخبگان، جوانان آزاد اندیش و زنان که بیشتر از ۵۰ فیصد نفوس جامعه را تشکیل میدهند، تحت تظلم طالبان قرار خواهند گرفت. قوم پرستی، زن ستیزی و تبعیضات مذهبی نزد طالبان هنوز یک پدیده عادی و نور مال به نظر میخورد .
آیا خروج نیروی امریکایی از افغانستان نگران کننده است؟
اگر مذاکرات صلح به پیروزی نرسد، خشونت های قومی ممکن است پس از خروج نیروی های امریکایی بروز کند. اشرف غنی که خود معمار حالت فعلی است، با حامد کرزی و یک حلقه خبیثه طالبان را به مشروعیت بین المللی رسانده است و امکان دارد قدرت را برایشان به یک شکلی تسلیم دهد. در این صورت جنگ قومی می تواند به راحتی آغاز شود و از آنجا جنگ داخلی سرتاسری بو جود آید.
برخی از گروه های مسلح از اقلیت های قومی می توانند تلاش های خود را در وجود یک جنبش دموکراتیک ، جبهه متحد ملی، برای مقابله با توسعه طلبی طالبان اغازکنند.
اما اگر یک رژیم وجود میداشت که تصور می شود می تواند این شبح جنگ داخلی را دفع کند ، این دموکراسی است.
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
پرتونادری
کوتاهه سراییهای حمیرا نکهت دستگیر زاده
نخستین گزینۀ شعری حمیرا نکهت دستگیر زاده « شط آبی رهایی» به سال 1369 خورشیدی به وسیلۀ انجمن نویسندهگان افغانستان انتشار یافت. با همین گزینه روشن بود که شاعر جوانی با نیروی و استعداد بزرگی از راه رسیده است که باید مقدمش را گرامی داشت.
نکهت در آن گزینه در یک سوی در منظومۀ غزل سرایی مولانا و حافط و مثنوی سرایی سرگردان بود و در جهت دیگر دیوارهای پست بلند و بلند شعر عروضی را پشت سر گذاشته و رسیده بود به شعر آزاد عروضی یا نیمایی.
هرچند شعر نکهت در شط آبی رهایی به پیمانهیی با زبان؛ حال وهوای رمانتیک آمیخته است؛ اما در کلیت او با همین گزینه نشان داد که میخواهد هدفمندانه و استوار به سوی اوجهای و منزلهای بلندتری گام بر دارد که چنین هم شد.
از آن زمان تاکنون نکهت یازده کتاب از شعرهای خود را انتشار داده است. در این گزینهها گذشته از رباعی، ترانه و گاهی هم عزلهای کوتاه، او در شعر آزاد عروضی و گاهی هم در شعر سپید به کوتاه سرایی نیز پرداخته است.
یازدهمین دفتر شعری حمیرا نکهت « در مفصل دروغ و دعا» نام دارد. نکهت در این گزینه تو جه بیشتری نسبت به کوتاه سرایی نشان داده است که بیشتر شعرهای اند نیمایی و سپید.
او شعرهای کوتاه خود را در برگهای آخر کتاب زیر نام « طرح» آورده است. در نخستین سالهای که کوتاه سرایی به شعر نیمایی و سپید راه یافت، شماری از شاعران در ایران و افغانستان کوتاه سرودهای خود را زیر نام « طرح» به نشر میرساندند. از نظر فرم، کوتاهههایآمده در این کتاب بیشتر در سه سطر سروده شده اند. شماری هم در اضافه تر از سه سطر.
در بیشترینه گزینههایی نکهت نمونههایی از کوتاه سرایی وجود دارد که به گونۀ پراگنده در میان شعرهای بلند او آمده اند؛ اما با گذشت زمان این کوتاههها بیشتر و بیشتر زبان فشرده تری یافته و رسیده اند به سه یا چهار سطر. حتا نمونههای کوتاهههای دو سطری نیز در این گزینه دیده میشود.
نفس برگها زرد شده است
درختخالیست
( در مفصل دروغ و دعا، ص 151.)
تصویری از پاییز؛ اما پاییزی که در شعر جان یافته است.
البته سرایش شعر کوتاه در دو بیت یک امر غیر پذیرفته شده در کوتاهه سرایی نیست؛ چون کوتاههها را در یک سطر نیز سروده اند. چنان که در شعر کلاسیک تک بیت و مصراع وجود دارند. هدف از این یاد کرد سیر ساختاری کوتاه سرایی نکهت بود. این هم چند نمونه از تجربههای پیشین کوتاه سرایی حمیرا نکهت:
فردا
به صدای سبز شگفتن
سلام خواهم دارد
و آمدن گیاه را
به زمین
چشم روشنی خواهم گفت
و دمیدن علف را
در لای سنگهای شقاوت
دعوت خواهم کرد
من
که از دیروز تا امروز
غیابت اینها را
به خود،
جای سبزی داده ام
( غزل غریب غربت، ص 78.)
همان گونه که رضا براهنی در پیوند به شعر« زمستان» مهدی اخوان گفته است که اخوان در آن شعر زمستان طبیعت را با زمستان جامعه پیوند زده است؛ در این شعر نیز چنین است. گیاهی نمیروید و خشکسالی بیداد میکند که ذهن خواننده را به سالهای آخرین حاکمیت طالبان میکشاند که هم کشور در خشکسالی میسوخت و هم در آتش استبداد. این خشک سالی هم خشکسالی سیاسی – اجتماعی است و هم خشکسالی طبیعت. با این حال شاعر صدای سبز شگفتن را میشنود و به آن سلام میدهد. آمدن گل و گیاه و سبزه را به زمین چشم روشنی میدهد.
این شعر با فرهنگ مردم نیز آمیخته است. نخست وقتی دوستی به سفر می رود دوستان دیگر خانوادۀ او را جای سبزی می دهند. جایش سبز باد! امید به برگشتن است. زمانی هم که دوست سفر کرده بر میگردد، دوستان به خانه او میروند و به خانوادۀ او چشم روشنی میدهند.
آشتی را
ترانهیی
محتاجم
تسلی را
واژهیی
سکوتت را بشکن
ورنه در خود
می شکنم
( همان،ص 77.)
همیشه ما محتاج تسلی بوده ایم، چون همیشه سوگوار بوده ایم. همیشه چشم به راه سخنی و سلامی برای آشتی بوده ایم، چون همیشه جنگ و شقاوتهای سیاسی – اجتماعی در میان ما فاصله انداخته است. در چنین حالتی سکوت یک دوست، دوستی که در سوگواریت پیامی تسلی هم نمیفرستد میتواند بسیار سوزنده باشد! با دریغ ما در تنور چنین آتشی بسیار سوخته ایم.
شط دستهایت را در مینوردم تا روز
شط نفسهایت را در مینوردم تا شعر
می رانم بر آبی تمامی دریاها
تا همخط شدن آب و آسمان
می خوانم
با گلوی آبشار
می مانم
در برابر آیینههای خورشید
روشن و بیغبار
تا بهار
( همان، ص 45.)
با حس و عاطفۀ تغزلی و زیبایی در این شعر رو به رو هستیم؛ اما از نظر ساختار میشود گفت که این کوتاهه خود دو شعر است. فشردهگی زبان و تصویر یکی از ویژههای شعر کوتاه است. شعرکوتاه با پراگندهگی تصویر یا با تصویرهای موازی یا هم، یا باسطرهای زیادی نمیتواند کنار آید.
این شعر در سطر « تا همخط شدن آب و آسمان» پایان یافته است. می شود گفت: پس از سطر «می خوانم با گلوی آبشار» شعر دوم آغاز میشود. چون همه چیز در هر دو بخش به گونۀ جداگانه تکمیل است. باری دیگر توجه کنیم:
می خوانم
با گلوی آبشار
می مانم
در برابر آیینهها خورشید
روشن و بیغبار
تا بهار
این جا با یک شعر کامل رو به رو هستیم نه با پارهیی از یک شعر؛ همان گونه که در بخش نخست با شعر کاملی رو به رو هستیم.
در کتاب « آفتاب آواره» با نمونههای دیگری از کوتاه سرایی نکهت رو به رو می شویم. نخست باید گفت این آفتاب آواره نمادی است برای افغانستان. کشوری که دهههاست در میان دود و آتش با سرگردانی میسوزد. کشوری که میلیونهای شهروندش آن را ترک کرده اند. این آفتاب آواره میتواند افغانستان پناهنده در چهار گوشۀ جهان باشد. میگویند هر شهروندی که از سرزمینی به سرزمین دیگری پناهنده میشود؛ او سرزمین خود را یز با خود می برد در ذهن خود.
از این جا میتوان گفت هر پناهندۀ افغانستان نیز یک افغانستان ذهنی را با خود برده است؛ بدینگونه افغانستان در چهار گوشۀ جهان آواره است.
به باران قطره بودن را که آموخت؟
به آتش گفت چیزی،
کاین چنین سوخت؟
زچشم ابر،
عشق همچون نگاهی
فرو افتاد و دنیا را بیفروخت
(آفتاب آواره، 1390، ص44.)
این شعر ذهن خواننده به آن پرسشهای حکیمانه و زبان اقبال لاهوری میکشاند که پیو سته پرسشهای داشته است در پیوند به جلوههای گوناگون هستی و زندهگی.
نگاهی عارفانۀ نیز در این شعر دیده میشود. از چشم ابر عشق می بارد. این تصویر، آن سخن منسوب به بایزد بسطامی را در ذهن ما بیدار میکند که گفته است: به صحرا شدم ، عشق باریده بود. چنان که پای بر برف فرو شود به عشق فرو شدم.
دستانی از سیم دارم
دستانی از زر
زمرد چشمانت به چند؟
یاقوت و مروارید به هم آمیخته دارم
وقتی میخندم
سیم تنی دارم و سیماب دلی
به هوای تو
برای دیدنت
سبزسبز می آیم
هوای دیدنت به چند؟
( همان، ص 60.)
در این شعر زیبایی است که در برابر زیبایی قرار میگیرد. رشته تناسبی با زیبایی در این شعر در کنار هم دیده میشوند، معشوق دستانی دارد از سیم و زر، یعنی دستان مهربانی دارد. یاقوت و مروارید به هم آمیخته، یعنی لبخندی بر لبان دارد که نماد دوستی است.
اندام سیمین و دل سیماب گونه، سیماب عنصری است مایع، شفاف و لغزنده و بیتاب. یعنی معشوق دلی دارد روشن که در هوای عشق بیقرار است مانند سیماب. می دانیم به همان پیمانه که سیماب بیشتر گرما گیرد به همان پیمانه تپندهتر میشود. در نهایت معشوق دل پاک و روشن دارد که نرم و مهربان است. معشوق با این همه دست پر میخواهد به خریداری زمرد چشمان یار برود. این زمرد چه بهایی بزرگی دارد! شاید میخواهد که هستی خود را در زمرد چشمان یار تماشا کند.
برای سبز شدن، هوای مناسب نیاز است، معشوق که می خواهد سبز سبز باشد، در هوای دیدار یار است و می خواهد بداند که هوای دیدار یار بیشتر از این دیگر چه بهایی دارد؟
این شهر نمیآشوبد
آشوب را نمیشناسد
قیام نکرده است
این شهر
قیامت فرسایش است
این شهر
فرسایش قیامت است
خالی ترین واژه را
بده
تا به تارک این شهر بگذارم
پوچی به شاهی رسیده است
( همان، ص 56.)
در این شعر گویی با افسانۀ سیزف رو به رو هستیم. زندهگی در تکرار همیشهگی. این تکرار خود همان فرسایش همیشهگی است. چنین چیزی نمیتواند هیجان بیشتری برای زیستن پدید آورد. این شهر یا این زندهگی در همین آرامش خود می پوسد. این شهر یک برکۀ آرام است، موج شدن را نمی فهمد و در خود می پوسد و جاری نمی شود با دریا دریا ها نمی پیوندد.
شاید شاعر خواسته است غم غربت خود را به گونهیی بیان کند، شاید هم از زندهگی یک نواخت در غرب با آن همه جلوه های زیبا؛ ولی تکراری و بی روح آن خسته شده است. شاید میخواهد بامدادی از خواب بر خیزد و خبر هیجان انگیزی بشنود که نمی شنود. وقتی شاعر در جست وجوی « خالیترین واژه» است، تا آن را بر تارک شهر بگذارد؛ میخواهد پوچی زندهگی را در این شهر بیان کند. می خواهد بگوید که نام دیگر این شهر پوچی است. میخواهد بگوید این زندهگی خود شهر پوچی است.
شعر با این سطر « پوچی به شاهی رسیده است » پایان می یابد. به پندار من شاعر با این سطر خواسته است نتیجه گیری خود از شعر را بیان کند که اگر نمی بود شعر فشردهگی بیشتر نمادین و زبانی پیدا میکرد.
با یک جنگل پرنده در صدا
با کبوتران خنده
در نگاه
روشنم کردی
باز سپیدهها را
زیر پای خورشید
می گستری
باز
سایبان میشوی
در ظهر خستهگی
باز رقصی میشوی
در نا پیدای آواز
مادر!
و حرف حرف نام من میشوی
با یک حنگل پرنده در صدا
به گلویم می آویزی
( همان، ص 162.)
یکی از عاشقانهترین شعر برای مادر. در این شعر تا به واژۀ مادر نمی رسی نمی پنداری که شعری میخوانی سروده شده برای مادر. نا گهان با رسیدن به واژه مادر با چیزی غیر قابل انتظار رو به رو میشوی که بخشی از زیبایی این شعر به همین امر غیر قابل انتظار بر میگردد.
بخش بیشتر کوتاهههای نکهت در کتاب « در مفصل دروغ و دعا» در سه سطر سروده شده اند. سرودههایی اند شبیه سهگانی؛ اما بدون قافیه. هرچند زبان این کوتاهههای روشن و به دور از پیچیدهگیهای لفظی است؛ اما محتوای در این کوتاههها به گونۀ فشرده چنان بیان شده است که گاهی خواننده را به تامل بیشتری وا می دارد.
یک قدم فاصله بود
پا نهادم به دل تیرۀ شب
آسمان شیری شد
( در مفصل دروغ و دعا، ص157.)
گاهی همه چیز گویی در یک قدمی ما قرار دارد. باید گامی برداریم تا برسیم به هدف. بسیار شنیده ایم که میگویند: کاش سخن آخرین را میگفتم و همه چیز تمام می شد؛ کاش چند گامی دیگر به پیش می رفتم؛ کاش یک روز دیگر انتظار میکشیدم؛ وقتی چنین جملههایی را میشنویم میدانیم که پشت سر هر یک، رویدادی پنهان است و ما برای رسیدن به آن رویداد یک گام فاصله داشته ایم که نبرداشتیم. این کوتاهه شعر پایداری، امید و شعر رسیدن به بامدادان است. باید گام برداشت تا راه به پایان برسد.
شب به گل میگوید
برگهایت همه از جنس من اند
در غیاب خورشید
( همان، ص 154.)
با یک مفهوم ژرف در این شعر رو به رو هستیم،نخست این که رنگ چیزی نیست جز بازتاب امواجی نوری. هرچیزی که موجی از نور را بازتاب میدهد به همان رنک دیده میشود. زمانی که نور وجود ندارد رنگیهم وجود ندارد. مولانا در مثنوی به همین مساله اشاره دارد.
کی ببینی سرخ و سبز و بور را
تا نبینی پیش از این سه نور را
چون که شب آن رنگها مستور بود
پس بدیدی، دید رنگ از نور بود
وقتی که خورشید این سرچشمۀ بزرگ روشنایی و نور در میانه نیست. نوری نیز در میانه نمیتواند باشد؛ همه جا تاریک است. چنین است که گلها رنگ رنگ در شب تاریک همه سیاه و تاریک میشوند. گویی به پارهیی از تاریکی شب بدل میشوند. چنین است که شب گل را از جنس خود میداند.
اگر خورشید را چنان نماد حقیقت انگاریم و شب را نماد دروغ، آن گاه که حقیقت از میانه بر میخیزد، تاریکی دروغ است که همهجا را فرا میگیرد.
در بیوزنی شب
راه میزد ستاره
دم پنجرۀ صبح به خورشید پیوست
( همان، ص 142.)
مردم میگوید: « تا شب نروی، روز به جایی نرسی!» ستاره به خورشید نمی رسد تا در تاریکی شب راه نزند. زندهگی سفر همیشهگی است. پیوستن ستاره با خورشید، همان خورشید شدن ستاره است. انسان به آزادهگی و خوشبختی نخواهد رسید؛ اگر به دنبال رسیدن به آزادهگی نباشد.
خسته بر میگردد
بازتابت ز دل آیینهها
چه شنیده است نگاهت امروز
( همان، ص 152.)
زنان آیینه را دوست دارند. برای آن که زیبایی خود را در آیینه تماشا میکنند. تا در آیینه زیبایی خود را میبینند تمام روز دلشاد اند؛ اما اگر دیدند که بلُور زیبایی شان درزی و شکستی برداشته دیگر آن هیجان فروکش میکند. دیگر دلبستهگیهای شان به آیینه کاهش مییابد. چه میدانیم بانوی که نخستین بار متوجه می شود که تارتار رشتههای گیسوانش سپید شده است، یا متوجه میشود که در زیر چشمانش خط افتاده است؛ چه حسی دارد! برگشت او از آیینه به قهرمان شکست خوردهیی میماند. دلشکسته و تهی از هرگونه هیجانی.
تو با کدام الفبا
طرح دوستی ریختی
کلامت همیشه گنگ میماند
(همان، ص 150.)
چون به معشوق میرسی دیگر کلام از میانه بر میخیزد. شاید کلام تا آن جای در میان عاشق و معشوق زیباست که آنان را به هم میرساند و بعد از آن، دیگر و حیرت است که با زبان سکوت سخن میگوید. چنان دو آیینهیی که در برابر هم قرار میگیرند. این الفبا، الفبای عشق است که گاهی شکوه زبانش در سکوت است.
نفس صبح
پر از آزادیست
نفس شب، خالی
( همان، ص 155.)
شب همیشه فاصله بوده است، نماد انتظار برای رسیدن به روشنایی. شب در ادبیات ما نمادی است بیشتر با مفهم ناخوشآیند. وقتی بامداد با شب مقایسه میشود بامداد نماد آزادیست؛ نماد پویش و شگفتن، نماد زندهگی، نماد پیروزی بر تاریکی. چنین است که شاعر در نفسهای شب چنین چیزهایی را نمی بیند.
صدایم کن
تا بینقابترین زیبایی
قاب شود
( همان، ص 145.)
این صدا کردن، همان فراخواندن به عشق است. چراغ سبز افروختن است برای دیدار. این عشق باید در این صدا رنگ گیرد تا بیکرانهگی زیبایی در چارچوب آن هستی یابد.
نفسهایت را می شمرم
وقتی نگاهت را
ساعت میسازم
( همان، ص 146.)
یک حس زیبای عاشقانه، نگاه در نگاه و شمارش نفسها. چه می دانیم که با این حس عاشقانه زمان چگونه میگذرد. این قدر هست که هستی در زمان است که هستی مییابد. زمان و گذشت آن در میزان عشق چگونه میتواند باشد؟ باری شمس گفته بود: ما را از عمر همان است که در خدمت مولانا باشیم. این هم چند نمونه دیگر از کوتاه سراییهای نکهت در کتاب « در مفصل دروغ و آیینه» که در بیشتر از سه سطر سروده شده اند.
نرمترین نوازشها را
در گوش باغ خواند
وقتی
خورشید پا به سپیده نهاد
( همان، 2144.)
خورشید سرچشۀ زندهگی است، هستی با خورشید سبز میشود. درختان، گل و گیاه همهبه سوی خورشید قامت میکشند.
شامهایت،
از ستاره لبریز اند
گام بردار
فردا به دنبال نشانی تست
( همان، ص 148.)
شعری است برای رهایی از تاریکی و از شب. این شب میتواند شب جامعه نیز باشد.شام تاریک است و شب پیشروی؛ اما تو که ستارهگان روشن داری؛ باید در روشنایی این ستارهگان گام برداری و از مرز شب بگذری! شب همان گونه می تواند نمادری از استبدادی باشد که بر جامعه حاکم شده است. اگر شب را برنداری به فردایی نخواهی رسید و همیشه در تاریکی خواهی ماند.
گام در گام صدای تو
شگفت
نو بهاری از عشق
رو مگردان که بروید پاییز
( همان، ص 153.)
باز هم صدای عشق است که سبز میشود. هرگام که سوی دوست برداشته میشود خود صدای عشق است که به فصل سبز پیوستن می رسد. خاموشی این صدا و رو گردانی دوست خود بر گشت پاییز است.
من نخوانده ام
الفبایی را
که با آن شناخت را
توان نوشت
( همان، ص 149.)
شناخت انسان و شناخت هستی یکی از بحثهای گسترده، ژرف و پایان ناپذیر در فلسه و دانش بشری است. آیا انسان توان آن را دارد تا هستی را بشناسد؟ آیا آن چیزی را که ما به نام شناخت و حقیقت هستی به نام دانش و فلسفه دسته بندیکرده ایم، حقیقت هستی است، یا سایۀ حقیقت؟
آیاانسان به شناخت نهایی میرسد؟ هرگونه بحث شناخت و معرفت هستی به همین پرسشها بر میگردد. شناخت ما از هستی و از انسان و جامعه هنوز یک شناخت نسبی است. طبیعت، هستی و دنیای درونی انسان بسیار گسترده است. طبیعت یک مفهوم بیکرانه است، پس انسان هیچگاهی نمیتواند از این مرز بیکرانه به آن سوی بگذرد؛ چون آن سویی نمیتواد وجود داشته باشد. شناخت ما در برابر بیگرانهگی هستی همیشه نسبی است. دانش بشری و فلسفه هنوز بر همه پرسشها در پیوند به هستی نمیتواند پاسخ گوید. چنین است که شاعر هنوز یاد نگرفته است که شناخت را با کدام الفبا بنویسد.
بوی آغوش تو
میداد بهار
وقتی از باغچه
کوچید خزان
( همان، ص 156.)
اگر هندسۀ نوشتاری این شعر را تغییر بدهیم؛ می توان آن را در دو سطر به گونۀ زیر نوشت که در آن صورت از فشردهگی ساختاری بیشتر یرخوردار میگردد.
بوی آغوش تو می داد بهار
وقتی از باغچه کوچید خزان
در شعر دیگری با استفاده از صنعت تلمح ما را با یک وضعیت اجتماعی رو به رو میسازد.
حافظ !
آن « شراب مرد افگن» را
بردار
« ام الخبایث» اینک
شهر را
به فرزندی گرفته است
( همان، ص 165.)
در این شعر به این دو بیت حافظ « آن تلخ وش که صوفی ام الخبایثش خواند/ اشهی لنا و احلی من قبلة العذارا » / « شراب تلخ میخواهم که مرد افگن بود زورش / که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش» اشاره شده است.
( دیوان حافظ، 1384، ض ص4- 172.)
امالخبایث در شعر حافظ استعارهیی است برای شراب؛ اما در شعر نکهت این ترکیب مفهوم غیر از شراب میتواند داشته باشد. یعی مادر خباثتها، شهر را به فرزندی گرفته است. به زبان دیگر شهر به فرزندی ام الخبایث رفته است. بیان بدترین وضعیت اجتاعی است. می توان گفت که همه ارزشهای انسانی در شهر فرو ریخته است، شهر در زیر سایه و حاکمیت فساد قرار گرفته است. اینجا امالخبایث می تواند نمادی باید برای یک نظام فاسد که بر جامعهیی حاکم شده است. اگر بخش نخستین ( حافظ! / آن « شراب مرد افگن را» را بردار ) هم که نمی بود می شد در این شعر به چنین نتیجهیی رسید.
چند کوتاهۀ دیگر :
تو میخوانی
به آوازی که شبها در میان موج دریا
اوج میگیرد
چرا در واژههایت
چشمهای من به زنجیر اند
( همان، ص 162.)
تو میگویی
زمستان بلند واژههایم را
به خواب یک غزل
یا یک قصیده
طی توان کردن
دو بیتیهای چشمانم
هوای سادهگیهای ترا دارد
( همان، ص 161.)
نمیخواند
گلوی عشق
فریاد ترا فرهاد!
که شیرین است
خواب مردمان چشم
در طوفان
( همان، ص 159.)
در کتاب « در مفصل دروغ و دعا» شماری از ترانهها و رباعی های نکهت نیز آمده است؛ با ارائۀ نمونههایی به این بحث پایان میدهیم.
آن زن که نگه زخویش دزدید منم
آن زن که صدای خویش نشنید منم
آن کس که میان هستی من گم بود
یک روز ز چشمان تو تابید منم
*
بیباکتر از همیشه آوازم ده
با بال و پری ز عشق پروازم ده
یکباره برون برا و از شب بگذر
پیوند مکرر سر آغازم ده
*
ای خسته ترین مسافر، ای تنها گرد
بیباکترین ترانهخوان شب سرد
آواز تو در کوچهی تنهایی من
تابید و تمام کوچه را روشن کرد
*
در شهر تو بیصداترین تصویرم
بیخانهترین حکایت تقدیرم
آوارهی صد ترانهی پر طربم
اما به گلوی واژه در زنجیرم
...............................................................................................................................