استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
محمد اکبر قریشی
حامد کرزی مداری اجنت امریکا گاهی در کابل برلین انقره سر میزند !
تعداد از سیاسیون جنرال های ماشینی ستون پنجم از دست چار طالب پاکستان شب درمیان بشمول
اشرف غنی رفیق های معاملهگر شان فراری شدند عده دیگر به امر دولت های سیا با پاسپورت های خارجی که به همان کشور هایکه جاسوسی میکردند رسیده اند (حامد جان کرزی ) تمام دستگاهی دولتی را اهسته اهسته برای برادران طالبان پنجابی خود تسلیم نموده میرفت حامد جان 2000 حیوانات وحشی قاتل جانی مافیا ادم کش تروریست را از زندان بکرام اشرف جان 5000 زندانی از پلچرخی ودیگر زندان ها کشور ازادساخته بودند بعدا اشرف جان بادار دسته ان بشمول ستون پنجم از طالب ها خواهش نمودند بشمول حامدکرزی عبدالله وارد کابل شدند همان کسانیکه مدت 60 سال خون مردم ملت خورده بودند پول های دزدی را درخارج کشور ذخیره نموده اند
جای جایداد های قصر های شان همرا شهرک های شان پیش طالب گروگان میباشد بنابرین همه دلالان سیاسی اقتصادی روسپی های پارلمان جنرال های ماشینی شورا نظار وحزب وحدت ودیگر انسان های پلید دوره هم جمع شده اند
( شورا مقاومت را در ترکیه )تشگیل نمودند (اقای محقق ماهیچه خوررا ریس کمیته سیاسی )تعین نموده اند شما قضاوت نماید که این جنایتکار تاتوانست در حق هزار هاتا چی اندازه خیانت کرده است ومیکنند امرور بنام خلیلی محقق دانش هزاره هارا ترورکوچ اجباری خانه هاشان را اتش میزنند ازانها خبرندارند در پنجشیر چی حال است بچه ای ملا زیانی برادران مسعود در هرات ننگرهار کندوز همه به اتش خون کشانیده شدند زنان در زندانهای طالبانی تجاوز وجنایت صورت میگیرد بلاخره برای حامدکرزی دستگاهی سیا امریکا وظیفه سفر را از سفارت امریکا درکابل داده وهدایت گرفته تا همرا سگهای سیاسی اقتصادی که در ظرف 60سال پول های کمکی دزدی چور نموده اند اگر با (سی ای ای )سازش نکنید ما همرا تان حسابی داریم این پیام جاسوس گلان شان که کشور را به جوی خون تبدیل نموده است برای جنایتکاران جاسوسان خاینین ملت پیام امریکا برده است اومردم شریف ونجیب از خواب بیدارشوید پشتی این خاینین وطن فروشتان دلالان سیاسی استاد نشوید دربدر خاک بسر می شوید در هر کشور که حامد کرزی وامثال ان امد برویش لعنت و تف انداخته بروید نه در خانه های تان مهماننش نکنید خیانت است جوانان وزنان مبارز باشهامت درسرتاس افغانستان مقابل طالبان جنک ازادی را اغاز نموده اند ازایشان دفاع نماید تصاویروطن فروشان دزدان دیده میتوانید طالبان راشما وطن پرستان وزنان باشهامت گم میکنید نه خاینین تصاویر کاپی است
..........................................
محمد حیدر اختر
حمله تروریستی بر آموزشگاه در غرب کابل
تمام مردم افغانستان را در سراسر دنیا سوگوار ساخت
قسمی که از طریق رسانه ها و صفحات اجتماعی آگاهی حاصل کردیم، ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز جمعه گذشته، یک مهاجم انتحاری قبل از اینکه وارد صنف درسی شود و مواد منفجره همراهش را انفجار دهد، دو نفر از محافظان این مرکز را به شهادت رسانید. این مهاجم پیش از انفجار به سمت دانش آموزان نیز تیراندازی کرده است. دانش آموزانی که جز قلم وکتاب و دلهای پاک برای آموزش چیزی نداشتند.علاوه بر کشتهشدگان، دهها نفر در این حمله زخم برداشتند و بیشتر قربانیان این حمله، دختران هستند.
بعد از این واقعۀ دلخراش، سازمان ملل متحد، دیپلماتهای غربی، سازمانهای حقوق بشری و رهبران سیاسی افغانستان و برخی از کشورهای منطقه این حمله انتحاری مرگبار به یک مرکز آموزشی در ناحیه هزارهنشین دشت برچی کابل را محکوم کردند.
تعداد فراوانی از خانم ها در شهر کابل و ولایات افغانستان دست به تظاهرات زدند و همچنان در خارج از کشور مردم شریف و با احساس ما با دایر نمودن تظاهرات و مجالس ترحیم این عمل وحشیانه را تقبیح کردند.
تا جایی که دیده می شود این عمل تروریستی اکثریت تمام مردم افغانستان را در داخل و خارج از افغانستان سوگوار ساخته است و حتی برخی از برگذاری مجالس سرور و پای کوبی و یا بخش موسیقی در سمینارها امتناع ورزیدند.
ناشر وبسایت رنگین این حملۀ وحشیانه و نیت نسل کشی مردم نجیب و شریف هزارۀ وطن غمدار را به شدت محکوم نموده، آرزو دارد که عتکس العمل ها مسیر خوبی بگیرد.
..........................................
نصیر مهرین
رهبر القاعده در کابل کشته شد
و ما طیارۀ بدون سرنشین و "اجرای کنندۀ عدالت" نداریم!
الظواهری رهبر"القاعده" در کابل توسط طیارۀ بدون سرنشین امریکا کشته شده است. در پیوند با آن:
- حضور الظواهری در کابل نشان داد که گروه طالبان افزون بر ادامۀ حفظ افکار و کردارعقب مانده و ستمگرانۀ ضد انسانی علیه مردم ما، همچنان حامی و پناه دهندۀ دهشت افگنان مشهورجهانی است.
- رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا، قتل الظواهری را "اجرای عدالت" نامید.
- دهشت افگنی که رنج بیشتر مظالم اش را مردم افغانستان دیده اند.
- این خبر برای ملیون ها انسانی که در چنگال خونین وسیاه دهشت افگنان طالبان، مظلومانه به سر می برند، آیا تبسم آمیخته با اندوه و درد را نیز بار نخواهد آورد. زیرا تحویل دهی قدرت به یک گروه تروریستی – دهشت افگن، بی عدالتی بود و با چنین تبعات.
- پیداست که این معاهدۀ دوحه(توطئه آمیخته با شیطنت خلیلزاد)، کمترمزخرف نبوده است.
- مشکل با طالبان، در محدودۀ بازگشایی مکاتب دختران پایان نمی یابد. آنها روزی مدارس مغز شویی را با ترویج مضامین انسان ستیزانه باز خواهند کرد، اما از تروریست دوستی، تحجر و ابعاد تبعیض های ننگین فرو نخواهند آمد.
- تجارب جهانی و اوضاع کشور ما حاکی از آنست که تحقق عدالت زمانی میسر تواند شد که عدالت خواهی در افغانستان به ثمر بنشیند ومردم دارندۀ نهاد های عدالت خواه و حکومت تأمین کنندۀ عدالت شوند.
- رهایی مردم افغانستان از زیر تسلط خونبار واسارت مرکبار طالبان، نه با طیاره های بمب افگن بدون سرنشین میسر است ونه مردم آنرا دارند. مردمی که شب وروز درد میکشند، نیاز به ایجاد تشکلهای نجاتبخش، همسویی وهماهنگی آنها بر بنیاد تأمین عدالت اجتماعی، رفع هرگونه تبعیض جنسیتی واجتماعی و... دارند که حکومت غیر دینی به آن چهرۀ شفاف تر می بخشد.
*الظواهر در منطقۀ شیرپور با خانواده اش در پناه طالبان به سر می برد.
*عکس از صفحۀ فارسی بی بی سی.. 2 اگست 2022
..........................................
عتیق الله نایب خیل
جوبایدن چه گفت؟
«اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دستتان را بلند کنید».
قدیمی ها می گفتند که: وقتی انگشت اتهام و ملامت را به سمت کسی نشانه می رویم باید توجه داشته باشیم که چهار انگشت دیگر به طرف خودماست.
هیچ کشوری، مخصوصاً کشورهای استعماری بزرگ، بدون داشتن مقاصد سیاسی و سود آوری برای شان، کمک های بلاعوض و مفت و مجانی، در اختیار کشورهای دیگر قرار نمی دهند.
ایالات متحدۀ امریکا بعد از حادثۀ یازده سپتمبر به افغانستان لشکرکشی کرد و با سقوط امارت طالبانی حکومت دست نشانده اش را رویکار آورد. حالا که منافع اش ایجاب نمی کرد در افغانستان باقی بماند، راه اش را گرفت و رفت. جوبایدن هم برای این که رسوایی اش در بیرون رفت عجولانه و برنامه ریزی ناشده اش از افغانستان را توجیه نماید انگشت ملامت به سوی مردم ما دراز می نماید، غافل از این که چهار انگشت دیگر به جانب خودش است و به این بهانه نمی تواند جنایتِ بازی با سرنوشت مردم را کتمان نماید.
جانب دیگر این است که اگر ما هم انگشت ملامت به سوی جوبایدن دراز می کنیم، باید بپذیریم که چهار انگشت ملامت دیگر به طرف خودماست. کجای این گفته اش غلط است که: «اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دست تان را بلند کنید».
.....................................
عتیق الله نایب خیل
مثلث خبیثه!
زلمی خلیلزاد، نمایندۀ ویژۀ امریکا در امور افغانستان، از جانب وزارت خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا از وظیفه اش سبکدوش گردید. قربانی شدن او مثلثی را تکمیل کرد که در بیست سال اخیر بیشترین تلاش را در حفظ نیروهای تروریست طالبی و نقش فعال در به قدرت رسیدن دوبارۀ این گروه متحجر قرون وسطایی داشتند.
به همه گان معلوم است که سلاح و مهمات و هرنوع امکانات لوژیستیکی و جاهای امن برای گروه تروریست طالب به وسیلۀ پاکستان مهیا ساخته می شد و مشروعیت بین المللی اش نتیجۀ کار همین مثلث خبیثه، خلیل زاد، حامد کرزی و اشرف غنی است.
بدون شک پالیسی سازان سیاست خارجی ایالات متحده سیستم سرمایه داری حاکم بر این کشور است؛ ولی این سیستم مشوره های لازم و ضروری را از افرادی می گیرد که از اوضاع کشورهای مورد بحث مطلع باشند. بنابرآن نقش افراد را در تعیین این پالیسی ها و سیاست ها نمی توان نادیده گرفت. نقشی را که حامد کرزی، اشرف غنی و زلمی خلیلزاد در بیست سال اخیر ایفا کردند فاجعه یی را بر کشور تحمیل کردند که نتیجه طبیعی اش به قدرت رسانیدن طالبان بود.
این سه شخص اما نه تنها از نتیجۀ کارشان نفعی نبردند؛ بلکه روسیاهی ابدی نیز نصیب شان گردید. خلیلزاد به استعفا جبری سوق داده شد، اشرف غنی به صورت شرم آوری از کشور فرار کرد و حامد کرزی دورۀ تحقیرآمیزی را در داخل کشور سپری می کند و نامش نیز از میدان هوایی کابل حذف گردید. (همین یک نکته آمدن طالبان مثبت است که از اثر آن این مثلث خبیثه حذف شد.)
..........................................
داکتر لعلزاد
چه باید کرد ؟
برنامه غنی «ادامه راه نجیب با آموزش از تجربه ناکام او» است !
? آنچه غنی می خواهد «ادامه حکومت خودش تا پایان دوره ۵ ساله»، «چوروچپاول بیشتر دارایی های عامه» و در نهایت، «تجهیز/اکمال بیشتر طالبان» (برای ادامهی افغانیزه/پشتونیزه سازی کامل کشور) است!
? «تخلیه شهرستان ها»، «ملیشه سازی دولتی» و «دفاع از مراکز ولایات» (به ویژه شهرهای بزرگ/عمده)، دقیقا ادامه برنامه داکتر نجیب است که شاید بتواند عمر حکومت غنی در ارگ کابل را اندکی دراز کند (دیگر برای او هیچ مهم نیست که در شهرستان/ولایت ها چه می گذرد، روزانه چند نفر کشته می شوند و یا مردم با چه قحطی و قیمتی و مصیبت ها گرفتار می شوند)!
? حال، غنی می داند که طالبان آنقدر تقویه، تجهیز و اکمال شده اند و در تمام شهرستان ها آنقدر گسترش یافته اند که وارث بالاستحقاق و جانشین بلامنازعه قدرت او برای مدت های طولانی تر خواهند بود (زیرا او از یک سو با نابود سازی مستحکم ترین «پشت جبهات مقاومت» در گام اول، خواست که از «تجربه ناکام تسلیمی شهر کابل توسط نجیب به حکمتیار» جلوگیری کند و از سوی دیگر، رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون را آنقدر خسی و آلوده در فساد خود ساخته است که هیچیک از آن ها «شهامت مقاومت» یا «ادعای زعامت» در کشور را ندارند... با آنکه «میدان برای همگان باز است»)!
? اثبات گفته های بالا را می توان در این «ادعا» و در «میدان عمل» دید که «غنی هرگز در صدد سرکوب طالبان و پاک سازی آن ها از شهرستان ها نبوده و نمی باشد» (او فقط می خواهد که به کمک «ملیشه های دولتی و نیروهای امنیتی» خود از سقوط شهرهای بزرگ/عمده جلوگیری کند… اگر بتواند)!
? غنی با این برنامه، «تا که می چلد، می چلاند» (ادامه حکومت تا سقوط و پس از آن نوبت طالبان کرام)!
+ + +
? در چنین اوضاع و احوال، وظیفه «نسل جوان» است که با تحلیل شرایط عینی (گیرماندن در بین دو «آسیا-سنگ») و تجربه/الگوی ماندگار مسعود بزرگ، بیندیشند که چگونه می توانند خود را حفظ کنند، منسجم شوند، رهبری خود را بوجود آورند، پایگاه های مقاومت خود را ایجاد کنند، لابیگری نمایند، ارتباطات (داخلی و خارجی) خود را گسترش دهند، حلقات خود را با هم وصل کنند و به «مبارزه و مقاومت» ادامه دهند...
? اگر کسانی توان ایجاد پایگاه و شهامت مقاومت در مقابل غنی/طالب را دارند، فراخوان «پیوستن افراد و نیروهای امنیتی» به پایگاه خود را صادر کنند، تا افراد و نیروهای عدالتخواه که نمی خواهند بیهوده در صفوف غنی/طالب کشته شوند، به پایگاه آن ها مراجعه کنند و «چوب سوخت ملیشه های دولتی و طالبی» نشوند...
..........................................
نعیم اساس، پاریس
خروج نیروهای امریکایی از افغانستان،
برنده اصلی ای اس ای پاکستان
امریکا یکبار دیگر افغانستان را به مرکز تمام نا امنی های جهان مبدل کرد و بدست گرگان ای اس ای پاکستان تسلیم میکند. ادارات استخبارات پاکستان که با استفاده از ستون پنجم نظام افغانستان را متلاشی کرده، توانست با مهارت خاص یک گروه جاهل و قرون اوستایی را مشروعیت بین المللی دهند وبا هزار نیرنگ و دروغ جهان را به کمک لا بگری های چند خارجی افغان تبار قوم پرست فریب دهند و این موجودات عصر حجر را بر گرده های مردم مظلوم افغانستان حاکم سازند.
افغانستان وارد یک جنگ داخلی و قومی خواهد شد؟ پرسیدن این سوال چند سال پیش پوچ به نظر می رسید. نه در سال ۲۰۲۱. حادثه بهسود و مسلح شدن هزاران نفر در مناطق مرکزی، آغاز جنگ های قومی خواهد بود.
موجودیت یک نظام پو شالی، ضعیف و وابسته به امریکا، نداشتن یک تعریف درست از دشمن، نبود یک الترنتیف سیاسی ملی و تمایلات قومی دولتمردان افغانستان، با خروج نیروی های خارجی از این کشور، خطر از هم پاشیدن رژیم فعلی، گرفتن قدرت توسط طالبان، و جنگ داخلی را در بر دارد.
جنگ داخلی چیست و چه وقت باوجود می آید؟
جنگ های داخلی معمولاً زمانی بو جود می آیند که بخشی از مردم احساس ظلم جدی را می کنند و وقتی معتقدند که هیچ چیز دیگری جز مبارزه مسلحانه نمی تواند شرایط را اصلاح کند.
چه کسی در افغانستان احساس ظلم می کند؟ با گرفتن قدرت توسط طالبان، اکثریت جامعه، هم از مرد وزن، اقلیت های قومی و مذهبی، نخبگان، جوانان آزاد اندیش و زنان که بیشتر از ۵۰ فیصد نفوس جامعه را تشکیل میدهند، تحت تظلم طالبان قرار خواهند گرفت. قوم پرستی، زن ستیزی و تبعیضات مذهبی نزد طالبان هنوز یک پدیده عادی و نور مال به نظر میخورد .
آیا خروج نیروی امریکایی از افغانستان نگران کننده است؟
اگر مذاکرات صلح به پیروزی نرسد، خشونت های قومی ممکن است پس از خروج نیروی های امریکایی بروز کند. اشرف غنی که خود معمار حالت فعلی است، با حامد کرزی و یک حلقه خبیثه طالبان را به مشروعیت بین المللی رسانده است و امکان دارد قدرت را برایشان به یک شکلی تسلیم دهد. در این صورت جنگ قومی می تواند به راحتی آغاز شود و از آنجا جنگ داخلی سرتاسری بو جود آید.
برخی از گروه های مسلح از اقلیت های قومی می توانند تلاش های خود را در وجود یک جنبش دموکراتیک ، جبهه متحد ملی، برای مقابله با توسعه طلبی طالبان اغازکنند.
اما اگر یک رژیم وجود میداشت که تصور می شود می تواند این شبح جنگ داخلی را دفع کند ، این دموکراسی است.
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
استاد پرتو نادری
مهستی گنجوی بزرگ بانوی شعر
مِهستی آن ماهبانو یا بزرگبانوی شعر، در اواخر سدۀ پنجم و اوایل سدۀ ششم هجری میزیست. زادگاه او شهر گنجه است؛ ولی در روایتهایی او را به نیشابور، بدخشان و خجند نیز نسبت داداند.
در پیوند به زندهگی مهستی روایتهایی زیادی وجود دارند؛ اما چنین روایتهایی ما را نه تنها در امر شناخت جزییات زندهگی او کمک نمیکنند؛ بلکه سیمای او را برای ما بیشتر غبارآلود میسازند. چنان که هنوز نمیدانیم او چه سالی به دنیا آمده و چه سالی از این جهان رفته است. در این پبوند هر سخنی که گفتهاند به قیاس گفتهاند.
در مقدمهیی که رافائیل حسینوف بر کتاب رباعیهای مهستی نوشته، سال تولد او را 1092 عیسایی گفته که برابر است با 471 خورشیدی.
تاریخ خاموشی مهستی به گونۀ دقیق روشن نیست؛ اما به گفتۀ رافائیل، او در اواخر سدۀ دوازدهم عیسایی از جهان چشم پوشیده است.
با دریغ همه سرودههای او به ما نرسیده است. آنچه از ارثیۀ ادبی او برجای مانده همان چهارگانیهای اوست با چند غزل و قطعه.
کتاب رباعیات مهستی که در برگیرندۀ 191 چهارگانی و 98 صفحه است به سال 1985 براساس نسخۀ خطی کتابخانۀ اکادمی علوم آذربایجان زیر نظر محمد آقا سلطانزاده، نشر شده است.
او در چهارگانیسرایی پس از خیام در روزگار خود نیز شهرت گستردهیی داشت و امروز نیز شهرت او وابسته به همان چهارگانی یا رباعیهای اوست.
از همان روزگار نوجوانی در فلکخوانیهای آوازخوان پرآوزۀ همولایتیام زندهیاد درمحمد کشمی، که فلک را به زیبای خاصی میخواند، این چهارگانیها را میشنیدم و ذهنم از یک لذت ناشناخته پر میشد.
ما را به دم پیر نگه نتوان داشت
در حجرۀ دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجیر بود
در خانه برنجیر نگه نتوان داشت
(مهستی گنجوی، رباعیات، ص17)
این چهارگانی یا رباعی را که میشندیم دختر جوان و زیبایی را میدیدم با پیرهن گلدار که سر از کلکینجۀ خانه بیرون کرده، زلفان سیاهش حلقه حلقه فروافتاده و به بیرون نگاه میکند. مانند پرندهیی تازه جوانی که میخواهد از قفس پرواز کند؛ اما هراسی او را نمیگذارد که پر بگشاید.
گاهی هم دختری را میدیدم که دروازۀ حویلی را «نیملَنگ» باز کرده و با هراس دلپذیری به کوچه نگاه میکند و تا چشمت به او میافتد با شتاب خود را پس میکشد. تو نمیتوانی درنگ کنی، چند گام به پیش بر میداری و بعد با بهانهیی چشم بر میگردانی تا باشد بار دیگر او را ببینی، گاهی میبینی که او هنوز نگاه به کوچه دارد و گاهی هم چنین نمیشود.
از این پندارهای نوجوانی که بگذریم، این چهارگانی مهستی فریاد و اعتراض زن وامانده در بند است. زنی که میخواهد در متن جامعه باشد، میخواهد در جامعه نفس بکشد، نه در پشت پجرههای بسته، نه در پشت دیوارهای انزوا.
سرودن چنین شعری در آن روزگار خود گذشتن از همه خطهای قرمز و سنگشدۀ اجتماعی بود که چنان مبارزی حریف را به آوردگاه فرامیخواند. حتا در آن روزگار شعر سرودن و آنهم شعر عشقانهسرودن برای زنان خود تابویی بود.
چهارگانی دیگری را که هر بار میشندم، تمام مزۀ زیبایی عاشقانهاش را در مصراع چهارم حس میکردم.
ای بت به سر مسیح اگر ترسایی
خواهی که به نزد ما تو بیترس آیی
گه چشم ترم به آستین خشک کنی
گه بر لب خشک من لب تر سایی
(همان، ص 95)
نمیدانم در آن سالهای دور درمحمد کشمی اینن چهارگانیها را از کجا آموخته بود تا فلک خوانی میکرد این چهارگیها را همرا با چهارگانیهای مردمی میخواند و به گفتۀ مردم دل شنوندهگاش را او میکرد.
این چهارگانی دیگر را هر بار که با صدای زندهیاد درمحمد کشمی با غیجک، آن ساز وطنی میشنیدم، دلم به گونۀ عجیبی فشرده میشد. گویی در صدای او، صدای کاروانی را که از کعبۀ دل میآمد میشنیدم.
اشکم ز دو دیده متصل میآید
از بهر تو ای مهر گسل میآید
زنهار بدار حرمت اشک مرا
کاین قافله از کعبۀ دل می
(هان، ص44)
من در آن روزگار نمیفهمیدم که این چهارگانیهای خیالانگیز از کیست. هنوز میاندیشم که این چهار گانیهای مهستی از سدۀ ششم از گنجه چگونه به دهکدههای مارسیده بود، در حالی نه نامی از مهستی در میان بود و نه هم کتاب او.
میخواهم بگویم: شعر اگر شعر باشد و اگر در ذهن و روان مردم جای گیرد، بیهیچ هیاهویی پیش از نام شاعر خود را به دوردستترین دهکدهها میرساند. سدهها را پشت سر میگذارد و در حافظۀ مردم به جاودانهگی میرسد. اگر شعر نبود، هیاهوی شاعر که هزار رنگ داشته باشد، ره به جایی نمیبرد. شاعرانی با شعرهای خود زندهاند و شماری هم با باهیاهوی خود. چون بادهای هیاهو فرو مینشیند، دیگر نه شعری است و نه نامی!
مهستی همانگونه که به شاعری شهرت و آوازۀ بلندی داشت، در زیبایی خود نیز بلند آوزه بوده، آن گونه که خود میگوید:
من مهستیام بر صف خوبان شده طاق
مشهور به حسن در خراسان و عراق
ای پور خطیب گنجه از بهر خدا
مگذار بسوزم چنین از درد فراق
(همان، ص57)
بر بنیادگفتههای تذکرهنگاران، این پورخطیب، تاجالدین احمد نام داشت و فرزند خطیب گنجه بود. پور خطیب و پدرش نیز شاعر بودند. او عاشق مهستی بود و مهستی نیز عاشق او که سرنجام با هم ازدواج کردند.
مهستی در چهارگانیهایش از عشق خود نسبت به پور خطیب بار بار یاد کرده است. گویی گونهیی مناظرۀ شاعرانه در میان آن دو وجود داشته که این امر در شهرت پور خطیب در شعر و شاعری تاثیرگذاری مهمی داشته است.
ای پور خطیب گنجه پندی بپذیر
بر تخت طرب نشین به کف ساغر گیر
از طاعت و معصیت خدا مستغنیست
باری تو مراد خود ز عالم گیر
(همان، ص51)
پور خطیب، قرزند خطیب گنجه است. در یک خانوادۀ مذهبی بزرگ شده، شاید با شیوۀ زندهگی مهستی نمیتوانست زیاد موافق باشد. شاید هم خانواده خطیب گنجه با چگونهی شاعری مهستی و پیوند او با خانواده سر سازگاری نداشته.
این که مسهی خطاب به پور خطیب میگوید که بر تخت طرب بنشینن و مراد از عالمگیر در حقیقت میخواهد او را به لذت زندهگی و کام گرفتن از زندهگی و در شادکامی زندهگی کردن، فراخواند.
در این چهارگانی دیگر، مهستی در خانۀ پور خطیب همه چیز دارد؛ اما آن چیزی را که میخواهد ندارد. شاید آن گونه که میخواهد نمیتواند با آزادی و بیرون از تعارفها و سنتهای سختگیرانه خانوادهگی، عاشقانه زندهگی کند.
در خانۀ تو آنچه مرا شاید نیست
بندی ز دل رمیده بگشاید نیست
گویی هه چیز دارم از مال و منال
آری همه هست آنچه میباید نیست
(همان،ص 15)
به گفتۀ رافایل حسینوف، مهستی به بلخ، مرو و شهرهای دیگری سفرهایی داشته است. او در این زمان شاعری پر آوازهیی بوده که سلطان سنجر او را چنان مهمانی به دربار خود فرا میخواند.
شبلی نعمانی در شعرالعجم روایتی از مهستی در دربار سنجر دارد. « مهستی در بدیههسرایی و بذلهگویی ید طولایی داشت و او ابتدا در مجالس شعر سنجر حضور پیدا میکرد. یک وقت مجلس سروری بود که مهستی هم در آن حضور داشت. او برای مهمی از مجلس بیرون رفت و دید برف میبارد وقتی که برگشت سنجر از او از چگونهگی هوا پرسید. فیالبدیهه این چهارگانی را خواند:
شاها فلکت، اسپ سعادت زین کرد
از جملۀ خسروان ترا تحسین کرد
تا در حرکت سمند زرین نعلت
بر گِل ننهند پای زمین سیمین کرد
(همان، ص 28)
چهارگانی مورد پسند سلطان واقع شد و از آن وقت او جزو شعرای دربار قرار گرفت.»
(شعرالعجم، نعمانی، پروفیسور شبلی، ص 163)
شیخ عطار در «الهینامه» حکایتی دارد از مهستی در دربار سلطان سنجر. چند بیت از این حکایت.
مهستیِ دبیر آن پاک جوهر
مقرَّب بود پیش تخت سنجر
اگر چه روی او بودی نه چون ماه
و لیکن داشت پیوندی بدو شاه
[ شبی در مرعزار رادکان بود
به پیش سنجر خسرو نشان بود]
چو شب بگذشت پاسی، شاه سنجر
برای خواب آمد سوی بستر
مهستی نیز رفت از خدمت شاه
به سوی خیمۀ خاص خود آنگاه
(الهینامه، عطار نیشابوری، ص 296)
شیخ عطار از او به نام مهستی پاک جوهر یاد میکند. اگر چنین روایتهایی را بپذیریم، ییدآیدآآاآمهستی تنها مهمان چند روزهیی در دربار سنجر نبوده، بلکه چنان شاعر و دبیر دربار زمانی آن جا زیسته است.
از پارهیی چهارگانیهای مهستی بر میآید که او سفرهایی گاهی به دلخواه و گاهی هم با دل ناخواسته به شهرهای دیگر داشته است.
در غربت اگرچه بخت همره نبود
باری دشمن ز حالم آگه نبود
دانی که چرا گزیدهام رنج سفر
تا ماتم شیر پیش روبه نبود
(همن، ص 40)
از این چهارگانی بر میآید که مهستی سفر دور و درازی از گنجه دشته است که از درد غربت مینالد. شاید ناگزیر از آن بوده است تا پای بر رکاب سفر بگذارد. با این حال خوشحال است که دشمن دیگر به او دسترسی ندارد.
هرچند بخش بیشتر زندهگی او در گنجه گذشته و بیشتر شعرهایش را همان جا سروده با این حال چنین بر میآید در گنجه با دشواریهایی روبهرو بوده و آن گونه که میخواسته زندهگی به کمش نبوده است.
روایتهایی وجود دارد که شاه گنجه با او نگاه دشمنکامی داشته و افزون بر آن، به سبب سرودههای عاشقانه و هنجار شکنانهاش بخشی از مردم، زاهدان خشکمغز روزگار و حتا خانوادۀ خطیب گنجه، نسبت به او نظر نیکی نداشتند.
آمده است که باری و حتا گاهی هم گفته شده است که دو بار پادشاه او را به زندان انداخت. در این چهارگانی صدای او ر از زندان میشنویم.
شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند
بر یاد سماع و چنگ و چاکر گیرند
دست چو منی که پایبند طرب است
در چرم نگیرند که در زر گیرند
(همان، ص 37)
در چرمگرفتن یعنی بستن دست با تسمۀ چرمین. او میگوید که دست من دست طرب است نباید چنین دستی را تسمۀ چرمین بست که کنایه از در بند بودن است.
این دست طرب شاید اشاره به آن است که او موسیقی نیکو میدانست و ساز چنگ و عود را استادانه مینواخت. این دست طرب میتواند اشاره به این امر باشد که این دست عاشقانهترین شعرها را مینویسد. پس چنین دستی را با در زر گرفت، نه آن که آن را با زنجیر و تسمۀ چرمین بست.
شابدبه دربار شاه گنجه رفت و آمدی داشته و بعد خواسته است که فاصله گیرد و نمیخواهد دیگر ثناگوی شاه باشد.
شاها ز منت حمد ثنا بس باشد
وز پیرزنی ترا دعا بس باشد
گر گاو نیم نه شاخ در خورد من است
ور گاو شدم شاخ دو تا بس باشد
(همان، ص31)
این که میگوید من سزاوار شاخ نیستم، اشاره به برخورد شاه نسبت به خود دارد. با زبان کنایه به شاه میگوید مرا به شاخ مزن. یعنی مرا شکجه مکن!
در چهارگانی دیگری نیز به سرگردانیهای خود و سفرهای خود اشاره دارد.
ایام بر آن است که تا بتواند
یک روز مرا به کام دل ننشاند
عهدی دارد فلک که تا گِرد جهان
خود میگردد، مرا همیگرداند
(همان، ص 36)
تا از تف آب چرخ افراشتهاند
غم در دل من چو آتش انباشتهاند
سرگشته چو باد میدوم در عالم
تا خاک من از چه جای برداشتهاند
(همان، ص 34)
در پیوند به دیدار مهستی با عمرخیام که همروزگار او بوده روایتهایی نیز وجود دارد که او با عمر خیام دیدارهایی داشته است. اگر بپذیریم، باید چنین دیدارهایی زمانی رخ داده باشد که او در دربار سلطان سنجر در مرو بهسر میبرد یا هم در سفری در نیشابور.
با یک مقایسه در میان چهارگانیهای مهستی و عمر خیام در مییابیم که چهارگانیهای این دو شاعر، چه از نظر زبان و چه از نظر نگرش به هستی و زندهگی همگونیهای زیادی دارند.
این همگونیها گاهی چنان برجسته و چشمگیر است که میاندیشی، هردو شاعر در تفاهم با هم خواستهاند تا چنین اندیشههایی را با استفاده از قالب چهارگانی در شعر پارسیدری و در میان مردم گسترش دهند.
هنگام صبوح اگر بت حور سرشت
پر می قدحی به من دهد بر لب کشت
هر چند که این سخن بر من باشد زشت
سگ به ز من ار هیچ کنم یاد بهشت
(همن، ص 6)
در فصل بهار اگر بت حور سرشت
یک ساغر میدهد مرا بر لب کشت
هر چند به نزد عامه ای باشد زشت
سگ به ز من است اگر برم نام بهشت
(رباعیات حکیم عمر خیام، ص 35)
وقتی این دو چهارگانی را از نظر موضوع، زبان و نگاهی برخاسته از فلسفۀ لذتجویی یا هیدونیسم، با هم مقایسه کنیم، نمیتوانیم بگوییم که شاعر پیشگام، کدام یک بوده است، عمر خیام ی مهستی گنجوی. جز آن که شهرت خیام ما را بر آن انگیزد که بگوییم، مهستی به دنبال خیام گام برداشته است.
خوشباشی، خوش و شادکام زیستن یکی از اندیشههای پایهیی عمر خیام در چهارگانیهای اوست. یک چنین اندیشههایی در چهارگانیهای مهستی بسیار چشمگیر است. ای هم نمونههایی از مهستی.
گر ملک تو مصر و روم و چین خواهد بود
آفاق تو را زیر نگین خواهد بود
خوش باش که عاقبت نصیب من و تو
ده گز کفن و سه گز زمین خواهد بود
(همان،ص 23)
در وقت بهار جز لب جوی مجوی
جز وصف رخ یار سمنروی مجوی
جز بادۀ گلرنگ به شبگیر مگیر
جز زلف بتان عنبرینبوی مبوی
(همان،ص 91)
آن گونه که در این رباعی میبیم مهستی در ربعیهای به گونۀ چشمگیری از صنعت جناس را به میگیرد.
در آتش دل پریر بودم به نهفت
دی باد سبا خوش سخنی با من گفت
کامروز هر آن که آبرویی دارد
فرداش به خاک تیره میباید خفت
(همان، ص 16)
باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت
یار آمد و می در قدح یاران ریخت
آن عنبر تر رونق عطاران برد
وان نرگس مست خون هشیاران ریخت
(همان، ص3)
ایام چو آتشکده از سینۀ ماست
عالم کهن از وجود دیرینۀ ماست
اینک به مثل چو کوزهیی آبخوریم
از خاک برادران پیسینۀ ماست
(همان، ص 9)
در سنگ اگر شوی چو نار ای ساقی
هم آب اجل کند گذار ای ساقی
خاک است جهان صوت بر آر ای مطرب
باد است نفس باده بیار ای ساقی
(همان، ص 89)
مهستی در بخشی از چهارگانیهای خود به توصیف صمیمانه و عاشقانۀ پیشهوران و کسبهکاران پرداخته است. در پارسیدری، این گونه شعر را به نام «شهرآشوب» یاد میکنند که در وزن چهارگانی سروده میشود.
شهر آشوب در بُعد دیگر خویش، زبان طعنهآمیز و هجو گونه دارد. سیروس شمیسا آن را از فروع هجو میداند، چنان که گفته است: «شهر آشوب از فروع هجو است که به نظر ما ژرفساخت بسیاری از انواع و زیرانوع ادبی از قبیل طنز و کمیدی است. شهرآشوب شعری است که در هجو یک شهر و نکوهش مردم آن باشد.»
(انوع ادبی، شمیسا، دکتر سیروس، ص 242)
داکتر شمیسا، مسعود سعد سلمان (438-515) را نخستین شاعری میداند که شهرآشوب سروده است. این که او نخستین شاعر است یا مهستی باز هم به درستی نمیدانیم. برای آن که مسعود سعد سلمان نیز از شمار شاعرانی است که در نیمۀ دوم سدۀ پنجم و اوایل سدۀ ششم هجری زیسته و همروزگار مهستی است.
شهرآشوبهای که مسعود سعد سلمان سروده به 92 پارچه میرسد که هیچ شهر و مردمی در این سرودهها هجو نشدهاند؛ بلکه همهگان توصیف ردههای گوناگونی اجتماعی است. این سرودهها در وزن چهارگانی سروده نشدهاند؛ بلکه بیشتر مقطعاتیاند در وزنهای گوناگون.
این هم چند نمونه از شهرآشوبهای مسعود سعد سلمان.
مه سنگین دلی ای مهر دلجوی
بت شیرینلبی ای یار زرگر
بدیدم زرگری شیرین نهادی
از آن کردم رخان خویش چون زر
مگر روزی رخان چون زر من
نهی جانا به سیمین عارضت بر
(دیوان مسعود سعد سلمان، ص640)
گاهی هم شهرآشوبهی مسعود سعد سلمان، با طنز میآمیزد که تاثیرگذاری آن را بیشتر میسازد.
ز روی خواهش گفتم بدان نگار که من
ز شادمانی درویشم ای بت دلبر
مرا نصیب زکواة لبان یاقوتین
بده که نیست ز من هیچکس بدان حقتر
جواب داد که من فقه خواندهام، دانم
ز فقه واجب ناید زکواة بر گوهر
( همن، ص640)
ای منجمنگاه نجمجبین
راستحکم و درست تقدیری
گر زشرمت هنوز برنامد
آفتاب سپهر شبگیری
حکم تو راست آید از تو بتا
طالع از روی خویشتن گیری
(همان، ص 652)
در شهرآشوب دیگری سعود سعد سلمان، نگران یار چاهکن خویش است که نباید خورشید را در چاه پنهان کند.
زمین مبُر بسیار و مَکَن ازین پس چاه
که چاه کندن ناید ز روی خوب سپید
بدان سبب که تو خورشیدی و روا نبود
که روز روشن در زیر گِل رود خورشد
(همان، ص 638)
شهرآشوب در سرودههای مهستی همه در وزن چهارگانیاند. این که در شعرهای گمشدۀ او چنین شعری در وزنهای دیگر بوده باشد یا نه، مسألهیی است که نمیتوان چیزی گفت.
قصاب منی و در غمت میجوشم
تا کارد به استخوان رسد میکوشم
رسمیست ترا که چون کشی بفروشی
از بهر خدا اگر کشی مفروشم
(رباعیات، ص 64)
مثلی در میان مرد وجود دارد که میگوید: کارد به استخوان رسیده است که نهایت صبر و شکیبایی را نشان میدهد. چون کارد به استخوان میرسد، دیکر آن کس صبر خود را از دست میدهد و دست به اقدامی میزند.
چون دلبر من به نزد فصاد نشست
فصادِ سبکدست، سبک دستش بست
چون تیزی نیش در رگاش پیوست
از کان بلُور شاخ مرجان بر جست
(همان، ص4)
یک شیوۀ طبابت قدیم در این چهارگانی بیان شده است. مردمان در گذشتهها از اندام خود خون کشی میکردند و میپنداشتند با این کار از بسیاری بیماریها پیشگیری میکنند. کان بلُور استعارهیی برای دست معشوق و شاخ مرجان استعارهیی برای جهیدن خون از رگ دست او.
فصاد، همان کسی میگوید که رگ مردمان را نشتر میزد و خون کشی میکرد، یعنی رگزن.
سهمی که مرا دلبر خباز دهد
نه از سر کینه کز سر ناز دهد
در چنگ غمش بماندهام همچو خمیر
ترسم که به دست آتشم باز دهد
(همان، ص42)
زیبا بت کفشگر، چون کفش آراید
هر لحظه لب لعل بر آن میساید
کفشی که ز لعل شکرش آراید
تاج سر خورشید فلک را شاید
(همان، ص43)
هر کارد که از کشتۀ خود بر گیرد
وندر لب و دندان چو شکر گیرد
گر باز نهد بر گلوی کشتۀ خود
از ذوق لبش زندهگی از سر گیرد
(همان، ص 29)
آن یار کله دوز چه شیرین دوزد
انواع کلاه از در تحسین دوزد
هر روز کلاه اطلس لعلی را
از گنبد سیمین زِه زرین دوزد
(همان، ص30)
موزن پسری تازهتر از لالۀ مرو
رنگ رخش آب برده از خون تذرو
آوازۀ قامت خوشش چون برخاست
در حال به باغ در نماز آمد سرو
(همان، ص30)
توصیفی است از مؤذن جوانی که چون آوزۀ «قامت» او، یعنی صدای آذان او بلند میشود، حتا سرو هم به نماز میایستد و به رکوع میرود.
مفهوم دیگر این است که وقتی آوازۀ رسایی قامت او به سرو میرسد، سرو در برابر رسایی قامت او به نشانۀ تسلیم خم میشود. یعنی قامت یار رساتر از قامت سرو است.
صحاف پسر که شهرۀ آفاق است
چون ابروی خویشتن به عالم طاق است
از سوزن مژگان بکند شیرازه
هر سینه که از غم دلش اوراق است
(همان، ص 9)
آن کودک نعلبند داس اندر دست
چون نعل به اسپ بست از پای نشست
زین نادرهتر که دید در عالم بست
بدری به سم اسپ هلالی بربست
(همان، ص 12)
«بدر» همان ماه کامل است و این جا استعاره شده برای روی زیبای جوان نعلبند. «هلال» استعارهیی است برای نعل است.
شهری زن و مرد در رخت مینگرند
وز سوز غم عشق تو جان در خطراند
هر جامه که سالی پدرت بفروشد
از دست تو عاشقان به روزی بدرند
(همان، ص 36)
سروده شده برای پسر جوانی که پدرش پیشۀ جامه فروشی داشته است؛ اما پسر این جامه فروش آنقدر زیباست که مردمان در غم عشق او همه روزه جامه بر تن میدرند.
چون زور کمان در بر و دوش تو رسد
تیرش به لب چشمۀ نوش تو رسد
گویی زِهش از حدیث من تافتهاند
زیرا که به حیله به گوش تو رسد
(همان، ص 31)
نکته خیلی مهم در پیوند به شهرآشوبهای مهستی این است که او چنان صمیمانه و عاشقانه میسراید که میپنداری شاعر خود سالها چنان پیشهوری با مردمان زسته است.
گویی تجربۀ مستقیم خود را بیان میکند که بدون تردید چنین نیست؛ اما ین امر نشان میدهد که او چقدر با جامعه، ردههای گوناگون اجتماعی، اهل حرفههای گوناگون آشنا بود و نسبت به آنان حس و شناخت ژرفی داشته است.
عشقانههای مهستی، همه با حس زنانه، عواطفههای زنانه، نیازهای درونی زن و نگاه زن به زندهگی و هستی سروده شده است.
تغزل عاشقانۀ او تغزل مردانه نیست، بلکه هربار با چهرۀ جوانی یا نوجوانی روبهرو میشویم و زیبایی مرد را در آیینۀ چهارگانیهای او میبینیم. زلف و کاکلی هم که در عاشقانههای و آمده است، زلف و کاکل مردانه است.
زلف و رخ خود به هم برابر کردی
امروز خرابات منور کردی
شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان
ای که شرف بر خور و خاور کردی
(همان، ص 85)
او در عاشقانههای خود از جایگاه یک زن میسراید نه از جایگاه مرد.
خط بین که فلک بر رخ دلخواه نبشت
بر برگ گل و بنفشه ناگاه نبشت
خورشید خطی به بندهگیش میداد
کاغذ مگرش نبود بر ماه نشت
(همان، ص 6)
همین موضع را در چهارگانی دیگری این گونه بیان میکند.
افسوس که اطراف گلت خار گرفت
زاغ آمده و لاله به منقار گرفت
سیماب زنخدان تو آورد مداد
شنگرف لعل لب تو زنگار گرفت
(همان، ص 9)
سودازدهای جمال تو باز آمد
تشنه شدهای وصال تو باز آمد
نو کن قفس و دانۀ لفظی تو بپاش
کان مرغ شکستهبال تو باز آمد
(همان، ص 33)
این جا مهستی ضمیر تو را برای خود به کار برده است.
در دهر مرا جز تو دلافروز مباد
بر لعل لبت زمانه فیروز میاد
وان شب که مرا تو در کناری یارب
تا صبح قیامت نشود، روز مباد
(همان، ص 22)
بر خیز و بیاکه حجره پرداختهام
وز بهر تو پردۀ خوش انداختهام
با من به شرابی و کبابی در ساز
کین هر دو ز دیده و زدل ساختهام
(همان، ص 60)
حجره پرداختن و پرده انداختن، همان خلوتگاه عشق برای یار. و در حالی چنین میگوید که عشق برای زنان در روزگار مهستی برابر با مرگ است. یعنی زن حق عاشق شدن را ندارد. چیزی که هنوز به گونهیی در کشورهایی با سنتهای سنگشده، مانند افغانستان وجود دارد.
معشوقه لطیف و چست و بازاری به
عاشق همه با ناله و با زاری به
گفتا که دلت ببردهام باز ببر
گفتم که تو بردهای تو باز آری به
(همان،ص 18)
شب را چه خبر که عاشقان می چه کشند
وز جام بلا چگونه می زهر چشند
ار راز نهان کنند غمشان بکشد
ور فاش کنند مردمانش بکشند
(همن، ص 38)
دریافتم آخر ز قضا را به شبش
صد بوسه زدم بر لب همچون رطبش
او خواست که دشنام دهد حالی من
دشنام به بوسه در شکستم به لبش
(هم، ص 53)
ناگزیر تن به تقدیر میدهد و این همه ر وبسته به قضا میداند.
آن روز که مرکب فلک زین کردند
آرایش مشتری و پروین کردند
آن بود نصیب ما ز دیوانقضا
ما را چه گنه قسمت ما این کردند
(همان، ص 22)
گاهی هم در عاشقانههای او گونهیی از عشق عارفانه را میبینم. عشقی که انسان را از بندهای خودی رهایی میدهد و به آزادی و حقیقت عشق میرساند.
در عالم عشق تا دلم سلطان گشت
آزاد ز کفر و فارغ از ایمان گشت
اندر رۀ خود شکل خود، خود دیدم
از خود چو برون شدم رهم آسان گشت
(همان، ص 18)
در برابر زاهدان سالوس و زهدی که دام نیرگ است، خاموش نمیماند و به ستزه بر میخیزد.
در دل همه شِرک، روی بر خاک چه سود
زهری که به جان رسید، تریاک چه سود
خود را به میان خلق زاهد کردن
با نفس پلید، جامۀ پاک چه سود
(همان، ص42)
جامۀ پاک مفهوم دیگری نیز دارد. توصیفی است از منافقان روزگار که در ظاهر جلوههایی دارند از پاکی و ایمانداری؛ اما درونشان پر است از تاریکی دورویی و منافقت.
مولانا، چنین افرادی را ستیزهرویانی میداند که حتا با خدا در ستیزهاند.
آن منافق با موافق در نماز
از پی استیزه آید نی نیاز
رودکی سمرقندی شاعر سدۀ سوم و چهارم یک چنین موضوعی را این گونه بیان کرده است.
روی به محراب نهادن چه سود
دل به بخارا و بتان طراز
ایزد ما وسوسۀ عاشقی
از تو پذیرد نپذیرد نماز
( دیوان رودکی سمرقندی، ص 92)
این شعرها در روزگاری که زهد و ریا با هم آمیخته، به زبان دیگر ریاکاری جامۀ زهد بر تن کرده است، خود مقابلۀ شاعر است در برابر همه آنانی که زیر نام زهد در تلاش رسیدن به آرمانهای نفسانی خوداند.
در میکده پیش بت تحیات خوش است
با ساغر یک منی مناجات خوش است
تسبح و مصلای ریایی خوش نیست
زنار مغانه در خرابات خوش است
(همان، ص7)
قلاش و قلدری و عاشق بودن
در مجمع رندان موافق بودن
انگشتنمای خلق و خالق بودن
به زان که به خرقۀ منافق بودن
(همان، ص 70)
همانگونه که در نمونههای بالا دیدیم مهستی به کاربرد مثلهای عامیانه و کنایههای عامیانه علاقۀ زیادی دارد. ین هم یکی دو نمونۀ دیگر.
آب ارچه نمیرود به جویم با تو
جز در ره مردی نپویم با تو
گفتی که چه کردهای نگویی با من
آن چیست که نکردهای چه گویم با تو
(همان، ص 77)
مردم میگویند که آب من با آب او در یک جوی نمیرود. یا آب آن دو نفر در یک جوی جاری نمیشود. اوج دشمنی را بیان میکند. وقتی کسی میگوید که آب من با آب او به یک جوی نمیرود به این مفهوم است او آماده به هیچگوه آشتی و سازگاری نیست. با این وجود مهستی نیخواهد پیوند خود با یار را از میان بردارد.
آتش بوزید و جامۀ شوم بسوخت
وز شومی شوم نیمۀ روم بسوخت
بر پای بد که شمع را بنشانم
آتش ز سر شمع همه موم بسوخت
(همان، ص2)
در میان مردم این مثل وجود دارد که میگویند: از شومی یک شوم، سوخته شهر روم. شوم، نامبارک، نافرخنده، ناخجسته، بدبخت و نامیمون و نحس را گویند. شوم پاچُک، شومآواز به آن کسانی میگویند که همیشه سبب درد سر میشوند یا هم خبرهای ناخوشی را میرساننند.
وقتی کسی با سیمای گرفته بدرفتاری و بهانهگیری میکند مردم میگویند: ترا چه شومی گرفت است.
انسان شوم، یعنی کسی بدبختی میآورد. در این شعر در مصراع نخستین «شوم» جایگاه اسم را دارد. یعنی زمانی که اتشی در جامۀ شومی بیفتد، آن آتش آنقدر شعلهور و بزرگ میشود که یک شهر را میسوزاند.
شوی زن نوجوان اگر پیر بود
تا پیر شود همیشه دلگیر بود
آری مثل است این گویند زنان
در پهلوی زن تیر به از پیر بود
(همان، ص40)
سعدی این مثل را در حکایتی در باب ششم گلستان چنین آورده است، «گفت:من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابلۀ خویش که گفت: زن جوان را اگر تیر در پهلو نشیند به که پیری!»
(کلیات سعدی، ص152)
دلیل این امر را سعدی در این بیت این گونه بیان میکند.
زن کز بر مرد بیرضا خزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا خیزد
( همان، ص 152)
مهستی با موسیقی آشنایی داشته چنگ و عود را به استادی میسروده و به همین گونه در بازی شطرنج نیز استعدای بلندی داشته است. در پارهیی از چهارگانیهایش چنین چیزهایی بازتاب دارد.
بازار دلم با سر سودات خوش است
شطرنج غمم با رخ زیبات خوش است
دایم داری تو مرا در خانۀ مات
ای جان و جهان مگر که با مات خوش است
( هان، ص 7)
در این چهارگانی واژۀ «مات»به گونۀ تجنیس به کار رفته است. او گویی پیوسته از معشوق مات میشده یا شکست میخورده و مفهوم دیگر این که معشوق خوش دارد تا همیشه با بشد.
در پارهیی از چهارگانیهای مهستی گاهی باد، خاک، آب و آتش و چهار روز و چهار گونه گل در کنار هم به تکرار آمدهاند.
باد، خاک، آب و آتش، هنوز در آن روزگار چنان عناصر اولیه پنداشته میشدند که نه تنها مزاح و طبیعت انسان را بر بنیاد ترکب آنان میسنجیدند؛ بلکه طبیعت را نیز برساخته از آنان میدانستند.
بگذشت پریر باد بر لاله و ور
دی خاک چمن سنبل تر بار آورد
امروز خور آب شادمانی زیراک
فردات همی آتش غم باید خورد
(همان، ص 29)
آتش چو پریر آتش شور انگیخت
دی نرگس آب شرم از دیده بریخت
امروز بنفشه عطر با خاک آمیخت
فردا سحری باد سمن خواهد بیخت
(همان، ص 3)
کردی به سخن پریرم از هجر آزاد
بر وعدۀ بوسه دی دلم کردی شاد
گر زانچه پریر گفتهای ناری یاد
باری سخنان دینه یادت باد
(هان ص 25)
«پریر» در گفتار مردم در بدخشان و تخار، دو روز پیش را گویند و «پیشپریر» یک روز پیش از پریر را گویند. «دینه» به مفهوم دیروز که هنوز در گفتار مردم بدخشان و تخار وجود دارد.
بگذشت پریر باد بر لاله و ورد
دی خاک چمن سنبل تر بار آورد
امروز خور آب شادمانی زیراک
فردات همی آتش غم باید خورد
(همان، ص 29)
در آتش پریر بودم به نهفت
در باد صبا خوش سخنی با من گفت
کامروز هر آن که آبرویی دارد
فرداش به خاک تیره میباید خفت
(همان، ص 16)
در این چهارگانیها نیز، همان اندیشۀخیامی را میبینم. هستی انسان را با مفهوم زمان میسنجد. پریر، دی، امروز و فردا واحدهای شناخت زمان است.
ب تکرار این واحدها از گذشت زمان میگوید. زمان که میگذرد، هستی انسان نیز میگذرد. برای آن که انسان نمیتواند هستی خود را به گذشته بر گرداند. گویی با گذشت زمان هستی انسان نیز میگذرد.
هستی انسان وابسته به همین روزی است که در اختیار دارد. از فردا یعنی آینده چیزی نمیداند و نمیتواند بدون گذشت زمان خود را به آینده برساند.
چنین است که خیام و مهستی مفهوم زندهگی را در همان زمانی در مییابند که در اختیار دارند. یعنی زمان حال، امروز.
وقتی از آینده چیزی نمیدانیم و نه هم گذشته در اختیار ماست، پس باید در همین لحظههایی که در آن نفس میکشیم به زندهگی بیندیشم و از آن لذت ببریم. چون میدانیم که گذشت زمان در اختیار مانیست. میشود گفت: این زمان است که ما را در ختیار خود دارد.
چنین شاعرانی در حقیقت با زیستن در شادکامی و لذت بردن از زندهگی میخواهند از زمان انتقام گیرند.
چند سخن آخرین
اساس این نبشته را کتاب رباعیهای مهستی تشکیل میدهد. در این کتاب 191رباعی مهستی در 96 صفحه آمده است. ظاهراٌ بخشی از چهارگانیهای شاعر در این کتاب نیامده است. چون شماری از نویسندهگانی که در پیوند به شعر و زندهگی مهستی نوشتهاند، میگویند که رباعی های او کمابیش به 300 رباعی میرسد. این رباعیه میتوانند به گونهیی گوشههایی از زندهگی مهستی را بازتاب دهند.
در تاریخ ادبیات پارسی دری ما از یک نگاه، دو گونه شاعر داریم. نخست آنانی که نگاهی به گذشته دارند. زندهگی و هستی را از چشمانداز شاعران گذشته میبینند و چای پای آنان گام میگذارند و به تکرار سخنان و شیوه شاعری آنان میپردازند. نتیجه هم همین است که چنین شاعرانی نمیتوانند همگام با کاروان زمان سدهها را پشتسر گذارند. چنین است که از یادها میروند. برای آن که برای آیندهگان سخنی از خود ندارند.
دو دیگر شاعرانی داریم که جهان و هستی را از روزنۀ اندیشهها، عشق و عاطفههای خود نگاه میکنند. زبان، حس و اندیشۀ خود را دارند و در نهایت سخنان خود را.
شاعری که به روزگار ما رسیده است یک دلیلش هم میتواند همین باشد که به آینده نگاه کرده و با زبان خود با ما سخن گفته است.
مهستی از همین گروه دوم است. او حس، زبان و نگاه خود را دارد. تصویرهای در شعرهای او با حس زنانه نسبت به هستی و زندهگی شکل میگیرند. حس و عطفۀ دیگران را به عاریت نمیگیرد.
اگر اندیشهها و زبان او در پارهیی از چهارگانیهایش با نگاه و اندیشههای عمر خیام همسویی و همگونی نشان میدهد، خود موضوع بحث برانگیزی است که آیا برخاسته از تاثیرپذیری از خیام است، یا هم همگونیهای در نگاه و اندیشه، زبان هردو شاعر را به هم نزدیک ساخته است.
هرچند از نظر پالودهگی، تاثیرگذاری و روانی زبان رباعیهای مهستی به پایۀ رباعیهای خیام نمیرسد؛ اما همان گونه که گفتهاند مهستی پس از خیام شاعر تونایی در چهارگانیسرایی است. فکر نمیشود که خواسته باشد تا شیوۀ خیام را در سرودههای خود تقلید کند.
مهستی به مانند خیام با زاهد، مفتی، ملا و آنانی که از دین و آیین وسیلهبرای ارتزاق خود ساختهاند، بیزار است، هر دو در کوزهشکستهیی هستی رفتهگان را میبنند. از زهد ریایی سخت بیزار اند. در حسرت گذشته و قید آینده نیستند.
نمیتوانند زمان را متوقف سازند و مرگ را چنان سرنوشتی میپذیرند و چنین است که میخواهد از همه چیزی که در اختیار دارند لذت ببرد.
مهستی نخستین شاعرزنی است از زیبایی خود و زنانهگی خود سخن میگوید. از عشق زنانۀ خود سخن میگوید. از زیبایی مرد سخن میگوید. از این نگاه صدای یگانه و رسای در سدۀ ششم و سدههای بعدی است.
زندهگی را از چشمانداز یک زن میبیند و به تنهایی در برابر سنتهای سگشدۀ اجتماعی و سنتهای ناگوار یک جامعۀ مردسالار ایستد.
او شاعر زاداندشی است و صدای تاریخی همه زنان در بند کشیدۀ روزگار خود. صدایی که پس از سدههای دراز فروغ فرخزاد آن را شنید و با طرفیت برگتر و رسایی بیشتر حس و عاطفۀ زن را از بندهای کهن رها کرد و بدینگونه شعر زن را با عاطفه، عشق و نیازهای روانی زنان آمیخت.
شعر زن به این مفهوم با مهستی آغاز میشود. با شعرهای برجای مانده از مهستی هنوز نمیتوان ژرفای ظرفیت شاعرانۀ را دریافت. برای آن که پژوهشگران بر این باور اند که بخش بیشتر شعرهای او در جریان حادثههای روزگار از میان رفته است.
با این حال او با همین رباعی و چند قطعه شعر بر جای مانده، یکی از بالا نشینهای شعر پارسی دری است.
با این همه گونهیی سکوت در درازی تاریخ ادبیات نسبت به او وجود داشته است. شاید هم دلیل این امر به همان عاشقانه سراییهای زنانهاش برگردد.
وقتی شاعرزنی به شاگرد خباز، جوان نعلبند، صحاف، زرگر، کلاهدور، حمامی و ... آن گونه عاشقانه و پرشور شعر میسراید و بعد این سرودهها بر زبان مردم جاری میشوند، بدون تردید داستانها و داستانکهایی را در پی دارد. داستانکهایی که چنان توفانی از غبار سیای راستین او را از نظر ما پنهان میکند.
از آن روزگار که بگذریم در همین روزگار ما دختران و زنانی که با عشق و عاطقههای زنانه شعر میسرایند یا آوز میخوانند، پیوسته آماج یک چنین داستانهای زنستیزانه و یک چنین روایتهای تاریک و ناروا شدهاند.
آرامگاه مهستی در شهر گنجه است. آن گونه که پیش از این گفته شد، سال خاموشی هنوز برای ما روشن نیست. در این بار به احتمال سخن گفته شده است که یکی از این احتمالات سال 1159عیسایی است. دولت آذربایجان به سال 1980 تندیس او را ساخت و این تندیس چنان نماد شعر و فرهنگ پارسی دری با قامت استوار و با شکوه همچنان 1159 ایستاده است.
در پایان باید از دوست دانشمند و ارجمند جناب فیاض بهرمان نجیمی سپاسگزاری کنم که پی دی ایف کتاب رباعیهای مهستی گنجوی را برایم فرستاد و زمینۀ این نبشته فراهم ساخت.
کابل/ دلو 1400
سرچشمهها