استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
محمد اکبر قریشی
حامد کرزی مداری اجنت امریکا گاهی در کابل برلین انقره سر میزند !
تعداد از سیاسیون جنرال های ماشینی ستون پنجم از دست چار طالب پاکستان شب درمیان بشمول
اشرف غنی رفیق های معاملهگر شان فراری شدند عده دیگر به امر دولت های سیا با پاسپورت های خارجی که به همان کشور هایکه جاسوسی میکردند رسیده اند (حامد جان کرزی ) تمام دستگاهی دولتی را اهسته اهسته برای برادران طالبان پنجابی خود تسلیم نموده میرفت حامد جان 2000 حیوانات وحشی قاتل جانی مافیا ادم کش تروریست را از زندان بکرام اشرف جان 5000 زندانی از پلچرخی ودیگر زندان ها کشور ازادساخته بودند بعدا اشرف جان بادار دسته ان بشمول ستون پنجم از طالب ها خواهش نمودند بشمول حامدکرزی عبدالله وارد کابل شدند همان کسانیکه مدت 60 سال خون مردم ملت خورده بودند پول های دزدی را درخارج کشور ذخیره نموده اند
جای جایداد های قصر های شان همرا شهرک های شان پیش طالب گروگان میباشد بنابرین همه دلالان سیاسی اقتصادی روسپی های پارلمان جنرال های ماشینی شورا نظار وحزب وحدت ودیگر انسان های پلید دوره هم جمع شده اند
( شورا مقاومت را در ترکیه )تشگیل نمودند (اقای محقق ماهیچه خوررا ریس کمیته سیاسی )تعین نموده اند شما قضاوت نماید که این جنایتکار تاتوانست در حق هزار هاتا چی اندازه خیانت کرده است ومیکنند امرور بنام خلیلی محقق دانش هزاره هارا ترورکوچ اجباری خانه هاشان را اتش میزنند ازانها خبرندارند در پنجشیر چی حال است بچه ای ملا زیانی برادران مسعود در هرات ننگرهار کندوز همه به اتش خون کشانیده شدند زنان در زندانهای طالبانی تجاوز وجنایت صورت میگیرد بلاخره برای حامدکرزی دستگاهی سیا امریکا وظیفه سفر را از سفارت امریکا درکابل داده وهدایت گرفته تا همرا سگهای سیاسی اقتصادی که در ظرف 60سال پول های کمکی دزدی چور نموده اند اگر با (سی ای ای )سازش نکنید ما همرا تان حسابی داریم این پیام جاسوس گلان شان که کشور را به جوی خون تبدیل نموده است برای جنایتکاران جاسوسان خاینین ملت پیام امریکا برده است اومردم شریف ونجیب از خواب بیدارشوید پشتی این خاینین وطن فروشتان دلالان سیاسی استاد نشوید دربدر خاک بسر می شوید در هر کشور که حامد کرزی وامثال ان امد برویش لعنت و تف انداخته بروید نه در خانه های تان مهماننش نکنید خیانت است جوانان وزنان مبارز باشهامت درسرتاس افغانستان مقابل طالبان جنک ازادی را اغاز نموده اند ازایشان دفاع نماید تصاویروطن فروشان دزدان دیده میتوانید طالبان راشما وطن پرستان وزنان باشهامت گم میکنید نه خاینین تصاویر کاپی است
..........................................
محمد حیدر اختر
حمله تروریستی بر آموزشگاه در غرب کابل
تمام مردم افغانستان را در سراسر دنیا سوگوار ساخت
قسمی که از طریق رسانه ها و صفحات اجتماعی آگاهی حاصل کردیم، ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز جمعه گذشته، یک مهاجم انتحاری قبل از اینکه وارد صنف درسی شود و مواد منفجره همراهش را انفجار دهد، دو نفر از محافظان این مرکز را به شهادت رسانید. این مهاجم پیش از انفجار به سمت دانش آموزان نیز تیراندازی کرده است. دانش آموزانی که جز قلم وکتاب و دلهای پاک برای آموزش چیزی نداشتند.علاوه بر کشتهشدگان، دهها نفر در این حمله زخم برداشتند و بیشتر قربانیان این حمله، دختران هستند.
بعد از این واقعۀ دلخراش، سازمان ملل متحد، دیپلماتهای غربی، سازمانهای حقوق بشری و رهبران سیاسی افغانستان و برخی از کشورهای منطقه این حمله انتحاری مرگبار به یک مرکز آموزشی در ناحیه هزارهنشین دشت برچی کابل را محکوم کردند.
تعداد فراوانی از خانم ها در شهر کابل و ولایات افغانستان دست به تظاهرات زدند و همچنان در خارج از کشور مردم شریف و با احساس ما با دایر نمودن تظاهرات و مجالس ترحیم این عمل وحشیانه را تقبیح کردند.
تا جایی که دیده می شود این عمل تروریستی اکثریت تمام مردم افغانستان را در داخل و خارج از افغانستان سوگوار ساخته است و حتی برخی از برگذاری مجالس سرور و پای کوبی و یا بخش موسیقی در سمینارها امتناع ورزیدند.
ناشر وبسایت رنگین این حملۀ وحشیانه و نیت نسل کشی مردم نجیب و شریف هزارۀ وطن غمدار را به شدت محکوم نموده، آرزو دارد که عتکس العمل ها مسیر خوبی بگیرد.
..........................................
نصیر مهرین
رهبر القاعده در کابل کشته شد
و ما طیارۀ بدون سرنشین و "اجرای کنندۀ عدالت" نداریم!
الظواهری رهبر"القاعده" در کابل توسط طیارۀ بدون سرنشین امریکا کشته شده است. در پیوند با آن:
- حضور الظواهری در کابل نشان داد که گروه طالبان افزون بر ادامۀ حفظ افکار و کردارعقب مانده و ستمگرانۀ ضد انسانی علیه مردم ما، همچنان حامی و پناه دهندۀ دهشت افگنان مشهورجهانی است.
- رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا، قتل الظواهری را "اجرای عدالت" نامید.
- دهشت افگنی که رنج بیشتر مظالم اش را مردم افغانستان دیده اند.
- این خبر برای ملیون ها انسانی که در چنگال خونین وسیاه دهشت افگنان طالبان، مظلومانه به سر می برند، آیا تبسم آمیخته با اندوه و درد را نیز بار نخواهد آورد. زیرا تحویل دهی قدرت به یک گروه تروریستی – دهشت افگن، بی عدالتی بود و با چنین تبعات.
- پیداست که این معاهدۀ دوحه(توطئه آمیخته با شیطنت خلیلزاد)، کمترمزخرف نبوده است.
- مشکل با طالبان، در محدودۀ بازگشایی مکاتب دختران پایان نمی یابد. آنها روزی مدارس مغز شویی را با ترویج مضامین انسان ستیزانه باز خواهند کرد، اما از تروریست دوستی، تحجر و ابعاد تبعیض های ننگین فرو نخواهند آمد.
- تجارب جهانی و اوضاع کشور ما حاکی از آنست که تحقق عدالت زمانی میسر تواند شد که عدالت خواهی در افغانستان به ثمر بنشیند ومردم دارندۀ نهاد های عدالت خواه و حکومت تأمین کنندۀ عدالت شوند.
- رهایی مردم افغانستان از زیر تسلط خونبار واسارت مرکبار طالبان، نه با طیاره های بمب افگن بدون سرنشین میسر است ونه مردم آنرا دارند. مردمی که شب وروز درد میکشند، نیاز به ایجاد تشکلهای نجاتبخش، همسویی وهماهنگی آنها بر بنیاد تأمین عدالت اجتماعی، رفع هرگونه تبعیض جنسیتی واجتماعی و... دارند که حکومت غیر دینی به آن چهرۀ شفاف تر می بخشد.
*الظواهر در منطقۀ شیرپور با خانواده اش در پناه طالبان به سر می برد.
*عکس از صفحۀ فارسی بی بی سی.. 2 اگست 2022
..........................................
عتیق الله نایب خیل
جوبایدن چه گفت؟
«اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دستتان را بلند کنید».
قدیمی ها می گفتند که: وقتی انگشت اتهام و ملامت را به سمت کسی نشانه می رویم باید توجه داشته باشیم که چهار انگشت دیگر به طرف خودماست.
هیچ کشوری، مخصوصاً کشورهای استعماری بزرگ، بدون داشتن مقاصد سیاسی و سود آوری برای شان، کمک های بلاعوض و مفت و مجانی، در اختیار کشورهای دیگر قرار نمی دهند.
ایالات متحدۀ امریکا بعد از حادثۀ یازده سپتمبر به افغانستان لشکرکشی کرد و با سقوط امارت طالبانی حکومت دست نشانده اش را رویکار آورد. حالا که منافع اش ایجاب نمی کرد در افغانستان باقی بماند، راه اش را گرفت و رفت. جوبایدن هم برای این که رسوایی اش در بیرون رفت عجولانه و برنامه ریزی ناشده اش از افغانستان را توجیه نماید انگشت ملامت به سوی مردم ما دراز می نماید، غافل از این که چهار انگشت دیگر به جانب خودش است و به این بهانه نمی تواند جنایتِ بازی با سرنوشت مردم را کتمان نماید.
جانب دیگر این است که اگر ما هم انگشت ملامت به سوی جوبایدن دراز می کنیم، باید بپذیریم که چهار انگشت ملامت دیگر به طرف خودماست. کجای این گفته اش غلط است که: «اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دست تان را بلند کنید».
.....................................
عتیق الله نایب خیل
مثلث خبیثه!
زلمی خلیلزاد، نمایندۀ ویژۀ امریکا در امور افغانستان، از جانب وزارت خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا از وظیفه اش سبکدوش گردید. قربانی شدن او مثلثی را تکمیل کرد که در بیست سال اخیر بیشترین تلاش را در حفظ نیروهای تروریست طالبی و نقش فعال در به قدرت رسیدن دوبارۀ این گروه متحجر قرون وسطایی داشتند.
به همه گان معلوم است که سلاح و مهمات و هرنوع امکانات لوژیستیکی و جاهای امن برای گروه تروریست طالب به وسیلۀ پاکستان مهیا ساخته می شد و مشروعیت بین المللی اش نتیجۀ کار همین مثلث خبیثه، خلیل زاد، حامد کرزی و اشرف غنی است.
بدون شک پالیسی سازان سیاست خارجی ایالات متحده سیستم سرمایه داری حاکم بر این کشور است؛ ولی این سیستم مشوره های لازم و ضروری را از افرادی می گیرد که از اوضاع کشورهای مورد بحث مطلع باشند. بنابرآن نقش افراد را در تعیین این پالیسی ها و سیاست ها نمی توان نادیده گرفت. نقشی را که حامد کرزی، اشرف غنی و زلمی خلیلزاد در بیست سال اخیر ایفا کردند فاجعه یی را بر کشور تحمیل کردند که نتیجه طبیعی اش به قدرت رسانیدن طالبان بود.
این سه شخص اما نه تنها از نتیجۀ کارشان نفعی نبردند؛ بلکه روسیاهی ابدی نیز نصیب شان گردید. خلیلزاد به استعفا جبری سوق داده شد، اشرف غنی به صورت شرم آوری از کشور فرار کرد و حامد کرزی دورۀ تحقیرآمیزی را در داخل کشور سپری می کند و نامش نیز از میدان هوایی کابل حذف گردید. (همین یک نکته آمدن طالبان مثبت است که از اثر آن این مثلث خبیثه حذف شد.)
..........................................
داکتر لعلزاد
چه باید کرد ؟
برنامه غنی «ادامه راه نجیب با آموزش از تجربه ناکام او» است !
? آنچه غنی می خواهد «ادامه حکومت خودش تا پایان دوره ۵ ساله»، «چوروچپاول بیشتر دارایی های عامه» و در نهایت، «تجهیز/اکمال بیشتر طالبان» (برای ادامهی افغانیزه/پشتونیزه سازی کامل کشور) است!
? «تخلیه شهرستان ها»، «ملیشه سازی دولتی» و «دفاع از مراکز ولایات» (به ویژه شهرهای بزرگ/عمده)، دقیقا ادامه برنامه داکتر نجیب است که شاید بتواند عمر حکومت غنی در ارگ کابل را اندکی دراز کند (دیگر برای او هیچ مهم نیست که در شهرستان/ولایت ها چه می گذرد، روزانه چند نفر کشته می شوند و یا مردم با چه قحطی و قیمتی و مصیبت ها گرفتار می شوند)!
? حال، غنی می داند که طالبان آنقدر تقویه، تجهیز و اکمال شده اند و در تمام شهرستان ها آنقدر گسترش یافته اند که وارث بالاستحقاق و جانشین بلامنازعه قدرت او برای مدت های طولانی تر خواهند بود (زیرا او از یک سو با نابود سازی مستحکم ترین «پشت جبهات مقاومت» در گام اول، خواست که از «تجربه ناکام تسلیمی شهر کابل توسط نجیب به حکمتیار» جلوگیری کند و از سوی دیگر، رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون را آنقدر خسی و آلوده در فساد خود ساخته است که هیچیک از آن ها «شهامت مقاومت» یا «ادعای زعامت» در کشور را ندارند... با آنکه «میدان برای همگان باز است»)!
? اثبات گفته های بالا را می توان در این «ادعا» و در «میدان عمل» دید که «غنی هرگز در صدد سرکوب طالبان و پاک سازی آن ها از شهرستان ها نبوده و نمی باشد» (او فقط می خواهد که به کمک «ملیشه های دولتی و نیروهای امنیتی» خود از سقوط شهرهای بزرگ/عمده جلوگیری کند… اگر بتواند)!
? غنی با این برنامه، «تا که می چلد، می چلاند» (ادامه حکومت تا سقوط و پس از آن نوبت طالبان کرام)!
+ + +
? در چنین اوضاع و احوال، وظیفه «نسل جوان» است که با تحلیل شرایط عینی (گیرماندن در بین دو «آسیا-سنگ») و تجربه/الگوی ماندگار مسعود بزرگ، بیندیشند که چگونه می توانند خود را حفظ کنند، منسجم شوند، رهبری خود را بوجود آورند، پایگاه های مقاومت خود را ایجاد کنند، لابیگری نمایند، ارتباطات (داخلی و خارجی) خود را گسترش دهند، حلقات خود را با هم وصل کنند و به «مبارزه و مقاومت» ادامه دهند...
? اگر کسانی توان ایجاد پایگاه و شهامت مقاومت در مقابل غنی/طالب را دارند، فراخوان «پیوستن افراد و نیروهای امنیتی» به پایگاه خود را صادر کنند، تا افراد و نیروهای عدالتخواه که نمی خواهند بیهوده در صفوف غنی/طالب کشته شوند، به پایگاه آن ها مراجعه کنند و «چوب سوخت ملیشه های دولتی و طالبی» نشوند...
..........................................
نعیم اساس، پاریس
خروج نیروهای امریکایی از افغانستان،
برنده اصلی ای اس ای پاکستان
امریکا یکبار دیگر افغانستان را به مرکز تمام نا امنی های جهان مبدل کرد و بدست گرگان ای اس ای پاکستان تسلیم میکند. ادارات استخبارات پاکستان که با استفاده از ستون پنجم نظام افغانستان را متلاشی کرده، توانست با مهارت خاص یک گروه جاهل و قرون اوستایی را مشروعیت بین المللی دهند وبا هزار نیرنگ و دروغ جهان را به کمک لا بگری های چند خارجی افغان تبار قوم پرست فریب دهند و این موجودات عصر حجر را بر گرده های مردم مظلوم افغانستان حاکم سازند.
افغانستان وارد یک جنگ داخلی و قومی خواهد شد؟ پرسیدن این سوال چند سال پیش پوچ به نظر می رسید. نه در سال ۲۰۲۱. حادثه بهسود و مسلح شدن هزاران نفر در مناطق مرکزی، آغاز جنگ های قومی خواهد بود.
موجودیت یک نظام پو شالی، ضعیف و وابسته به امریکا، نداشتن یک تعریف درست از دشمن، نبود یک الترنتیف سیاسی ملی و تمایلات قومی دولتمردان افغانستان، با خروج نیروی های خارجی از این کشور، خطر از هم پاشیدن رژیم فعلی، گرفتن قدرت توسط طالبان، و جنگ داخلی را در بر دارد.
جنگ داخلی چیست و چه وقت باوجود می آید؟
جنگ های داخلی معمولاً زمانی بو جود می آیند که بخشی از مردم احساس ظلم جدی را می کنند و وقتی معتقدند که هیچ چیز دیگری جز مبارزه مسلحانه نمی تواند شرایط را اصلاح کند.
چه کسی در افغانستان احساس ظلم می کند؟ با گرفتن قدرت توسط طالبان، اکثریت جامعه، هم از مرد وزن، اقلیت های قومی و مذهبی، نخبگان، جوانان آزاد اندیش و زنان که بیشتر از ۵۰ فیصد نفوس جامعه را تشکیل میدهند، تحت تظلم طالبان قرار خواهند گرفت. قوم پرستی، زن ستیزی و تبعیضات مذهبی نزد طالبان هنوز یک پدیده عادی و نور مال به نظر میخورد .
آیا خروج نیروی امریکایی از افغانستان نگران کننده است؟
اگر مذاکرات صلح به پیروزی نرسد، خشونت های قومی ممکن است پس از خروج نیروی های امریکایی بروز کند. اشرف غنی که خود معمار حالت فعلی است، با حامد کرزی و یک حلقه خبیثه طالبان را به مشروعیت بین المللی رسانده است و امکان دارد قدرت را برایشان به یک شکلی تسلیم دهد. در این صورت جنگ قومی می تواند به راحتی آغاز شود و از آنجا جنگ داخلی سرتاسری بو جود آید.
برخی از گروه های مسلح از اقلیت های قومی می توانند تلاش های خود را در وجود یک جنبش دموکراتیک ، جبهه متحد ملی، برای مقابله با توسعه طلبی طالبان اغازکنند.
اما اگر یک رژیم وجود میداشت که تصور می شود می تواند این شبح جنگ داخلی را دفع کند ، این دموکراسی است.
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
پرتونادری
روی تقویم سالهای دور
با لیلا صرحت
به گفتۀ شاعر «مرگ در هرحالتی تلخ است»؛ اما مرگ در غربت، مرگ در تنهایی، مرگ در سرزمینی که زبانت را نمی فهمند، تلخی چند برابر دارد. بادریغ چراغ زندهگی لیلا صراحت روشنی، با چنین تلخیهایی خاموش شد و این خاموشی دردناک، شعر معاصر ما را در اندوه بزرگی فرو برد.
پدر او سرشار روشنی یکی از نام آوران عرصۀ ژورنالیزم ، شعر و ادبیات افغانستان بود. او در نخستین سال تجاوز اتحاد شوروی سابق به نام عنصر ضد انقلاب به دست دژخیمان دستگاه جهنمی خاد کشته شد.
این حادثه تاثیر ناگواری بر روان شاعر جوان لیلا صراحت برجای گذاشت. سایۀ تاریک این مصیبت را میتوان در بسیاری از شعرهای او مشاهده کرد. از لیلا صراحت این گزینههای شعری به نشر رسیده است:
صراحت به روزپنج شنبه اول اسد سال 1383 خورشیدی برابر با 22 جولای 2004 در یکی از شفاخانه های شهرلایدن هالند به جاودانهگان پیوست. او چهل و شش سال داشت. شاید بهتر باشد بگوییم که لیلا صراحت زندهگی تازه اش را در 46 سالهگی آغاز کرد. مرگ برای آنانی که تمام معنویت و شخصیت خود را روی خیابان زندهگی برجای میگذارند، پایان زندهگی نیست؛ بلکه آغاز زندهگی تازه است. مرگ چنین شخصتهایی به مفهوم « نیستی » نیست، بل رسیدن به زندهگی دیگری است. آن گونه که لیلا در شعر هایش زندهگی میکند و این شعرها او را با خود به آیندههای دوری خواهد برد و آیندهگان صدای او را خواهند شنید.
لیلا در شعر معاصر پارسیدری جایگاه بلندی دارد. در بیشتر سرودههایش به پرخاش و مقابله در برابر نظام دست نشانده، تجاوز و بیدادگریهای آنان پرداخته است. من باری در پیوند به شعر های صراحت گفته بودم که شعر های او به مانند دریاچۀ شفافی است که در نخستین نگاه ژرفای خود را به ما نشان نمیدهد. او از تیرۀ شاعران پایداری در کشور است.
لیلا با طلوع سبز آغاز شد که تجربههای نخستین شاعر او در آن گرد آمده است؛ اما لیلا با نشر کتاب دومش « تداوم فریاد» است که چنان شاعری آگاه، متعهد و برخاسته از خط مقاومت و شعر پایداری قامت می افرازد.
« تداوم فریا» دومین گزینۀ شعری لیلای صراحت انبوه خاطرات زجر دهندۀ دوران اشغال را در ذهن خواننده تداعی میکند. در این گزینه، شعر لیلای صراحت در كلیت شعری است آمیخته با نوع پرخاش و مقاومت.
او در شعرهایش هیجانی و احساساتی نمیشود؛ بلکه به آرامی سخن میگوید.از جنگ و تجاوز و از راكت و از انفجار به گونۀ مسقیم سخن به میان نمی آورد؛ ولی از شعر او بوی باروت، بوی خون، صدای انفجار و شكوه مقاومت مردم و امید به پیروزی احساس میشود. بدون تردید این امر خود بیانگر آن استبداد چندین بعدی حاكم برجامعه است كه شاعر را به خود سانسوری واداشته است تا اندیشه و دیدگاههای خود را بیشتر در پشت پردۀ استعاره و نماد پنهان كند. البته در شعر درون مرزی افغانستان در این دوره این ویژهگی تنها محدود به شعر لیلا صراحت نمیماند؛ بلكه شاعران دیگری هم كه خواسته اند در برابر هجوم شوروی پیشین و سیاستهای حکومت دست نشانده قرار گیرند به یك چنین نماد گرایهایی روی آورده اند. در شعر بذرسرخ چنین میخوانیم:
وقتی كه بذر آتش و خون را
بر كشتزار سبز بهارینه
پاشیدند
گلهای سرخ عشق
از هول
از هراس
سر زیر خاك سرد فرو بردند
در چشم سبزبهاران، آنگاه
ابری به رنگ خون
گسترد، شام پیكر غمرنگ خویش را
باران
آن سخاوت خوشنام
بارید و باز بارید
بارید و باز بارید
تا بذر سرخ آتش
گلهای سبز داد
(تداوم فریاد، ص 4.)
این شعر در كلیت خویش از چند تصویر زیرین رنگ گرفته است: نخست این كه پاشیدن بذر آتش و خون در گشتزار سبز بهارینه،
بیانگر تجاوز اتحاد شوروی پیشین است بر افغانستان.
دو دیگر این که گلهای سرخ عشق كه از هول سر به زیر خاك فرو برده اند، بیانگر نخستین اضطراب و دلهرۀ مردم افغانستان است كه در برابر چنان هجومی غافلگیر شده اند.
سه دیگراین كه ابری به رنگ خون در چشم سبز بهاران پیكر غمرنگ خویش را
می گستراند و باران چنان سخاوت خوشنام از آن فرو می بارد و آنگاه بذر سرخ آتش گلهای سبز میدهد. این تصویر را میتوان این گونه كالبد شگافی كرد كه دشمن هجوم آورده است. مردم غافلگیر شده اند و در اضطراب
به سر میبرند، و اما این پایان كار نیست. ابری كه به رنگ خون به قصد باریدن بر بذر آتش روی چشم بهاران پهن میشود، بیانگر ایجاد نخستین هستههای مقاومت مردم در كشور
است.
ابر می بارد. یعنی مردم خون میدهند و به اثر آن افق پیروزی مردم روشن میشود كه این مسأله با روییدن گلهای سبز در
بذر آتش و خون تصویرگری شده است.
صراحت در یکی از شعرهایش زیر نام «برای پیر تابناك»باکسی گفت و گو دارد و شاعر در این گفت و گو او وضعیت درد ناک سرزمینش را با پیرتابناک در میان میگذارد و از او میخواهد تا سوار اسب نور به میدان در آید تا خون ریخته برزمین به هدر نروند.
بر آستان خاك
این خاك دردناك
چو بیباك می رسی
فریاد میزنم
ای پیر!
خون!
خون!
این خون زندهگیاست
خون زلال عشق
خون نجیب باغ و بهار است كاینچنین
جاریست بیدریغ
بر بستر زمین
هشدار، زیر پا نكنی خون پاك را
(همان، ص 6.)
پیر تابناك میتواند یك امید برتر باشد و یا میتواند نمادی برای فرد مشخصی باشد كه شاعر او را مظهر آن امید بر تر
میداند. غیر از این پیر تابناك را میشود نماد خورشید پذیرفت و خورشید در ادبیات كهن و معاصر پارسیدری به گونۀ یك نماد قرار دادی بار مثبت داشته است. چنان كه گاهی خورشید نماد عشق بوده گاهی نماد امید و
گاهی هم نماد حقیقت.
شاعر در این شعر همین امید برتر، همین فردی را كه مظهر آن امید برتر میداند و یا هم همین نماد عشق و حقیقت را گواه می
آورد كه چهگونه دشمن هویت ملت او را، خون باغ و بهار او را بر خاك ریخته است. او هشدار میدهد كه در هرقدم مزار گمشدهیی است و در هر وجب جویبار خشكیدۀ خونین.
مسألۀ دیگر این كه وقتی شاعر به پیر تابناك میگوید:« هشدار زیر پا نكنی خون پاك را» دو مفهوم به هم پیوسته را در ذهن
خواننده بیدار میسازد. نخست این كه شاعر با وجود تمام پیوند روانی و ذهنی كه با پیر تابناك دارد، حرمت خونهای ریخته برخاك، آن قدر نزد او ارزش دارد كه به پیر تابناك هشدار میدهد كه قطره خونی را زیر
پا نكند!
دو دیگر این كه زیر پا كردن این خون میتواند به مفهوم بر هم زدن عدالت و بی اعتنایی به نیاز زمان نیز بوده باشد. او
نمیخواهد كه پیر تابناك از كنار خونهای كه باید انتقام آنها گرفته شود بی اعتنا بگذرد. بی اعتنایی در اینجا میتواند مفهوم زیر پاكردن آن خون پاك را داشته باشد!
این خود گونۀ دعوت پیر تابناك به معركه است. شاید فراخوان شاعر است به وجدان روشنفکرانۀ افغانستان كه خود نیز بخشی آن است. پیوند روحی لیلا با این پیر تابناك به آن پیمانه است كه او
نه تنها خویشتن خویش، بلكه تمام غم و اضطراب جامعه را در سینۀ بزرگ او میبیند.
قلب تمام هول
در سینۀ بزرگ تو بیتاب می تپد
از چشمهای خوب تو ای پیر تابناك
خون هزار درد
جاری شود و تو
در خون خویش خفته و نابود می شوی!
( هما، ص 7.)
اضطراب و نگرانی آن سوی سكۀ امید است. آن را كه امیدی نیست اضطرابی نیز نیست. شاعر به پیر تابناك امید بسته است و از اینجاست كه نگران سرنوشت او نیز است؛ اما این دیگر تنها بیان نگرانی شاعر نیست؛ بل این نگرانی و حتا نگرانی تمام جامعه نیز است. برای آن كه در هر قیام و هر مقاومتی امکان پیروزی و شکست وجود دارد. شعر در پایان خود به بن بست نمی انجامد. شاید به دلیل آن كه شاعر خود دلبستۀ پیروزیاست. در پایان شعر میبینیم كه پیر تابناك سوار بر اسب نور به معركه در آمداست.
در مطلع فلق
برپشت اسب نور
از راه می رسی
ای پیر تابناك
(همان،ص7-8.)
شعر با زبان ویژهیی که دارد، نمیتواند خود را یک سره از سایۀ ابهام بیرون کشد. شعر همیشه با ابهام و نمادها می
آمیزد. این در حالی است که گاهی ابهام بیش از حد، یا ابهام گرایی در شعرسبب میشود تا خواننده نتواند با شعر رابطۀ ذهنی و عاطفی برقرار کند و به پیام آن برسد و این دیکر نمیتواند برای شعر امتیازی باشد.
در شعر لیلا چه ازگونۀ مقاومت و چه از گونۀ شعرهای تغزلی همیشه این تناسب با هشیاری مراعات شده است که در نهایت شعرهای او را از تاثیر گذاری بیشتری برخوردار می سازد. در شعر « مرثیه» چنین
میخوانیم:
چه ساده و چه آسان، شب آمده
بود
بی آن كه آفتاب دستان گرمش را
از زمین بر دارد
( همان، ص9.)
شعر همینگونه ساده و بازبان روان و به دور از پیچیدهگی زبانی آغاز میشود. شاعر در همین چند سطر كوتاه یك فاجعۀ
بزرگ؛ یعنی تجاوز شوروی را تصویر گری میکند. این شب نمادی برای آن تجاوز است. در چند سطر بعدی شهادت یك مرد است كه بیان میشود. شاید شاعر توجه به شهادت پدر خود دارد كه قربانی تجاوز شده است. اگر چنین هم
بپذیریم این امرخصوصی در شعر چنان تعمیم پیدا میکندكه ما با شهادت همۀ پدران در آن دوره رو به رو میشویم. یا بهتر است گفته شود شهادت یك نسل یا شهادت همۀ جامعه.
چه ساده
و چه آسان
نه آسمان به زمین خورد
نه ستارهها فرو ریختند
مردی
با قامت به بلندای غرور
و استواری ایمان بر خاك افتاد
( همان، 10.)
مردانی كه قامتی به بلندای غرور و استواری ایمان دارند برخاك می افتند. این سخن به این مفهوم است كه جامعه در سنگر
ایمان، آزادهگی و غرور ایستاده و از اینجا شهید میدهد و خون میریزد.
مردان شهید میشوند یعنی دشمن چتر آسایش خانواده ها را از آنها میگیرد و آنگاه مرگ آواز قناری فرا میرسد. یعنی صدای
خندهها خاموش میشوند. ترانههای زندهگی چنان گلی پرپرمیشوند و بعد آنچه میماند اضطراب است و دلهره كه به جای قلب در سینۀ كودكان می تپد. در مقابل حاكمان
روزگار بر چشمها و گوشهای خود مُهر گذاشته اند. یعنی برای شان چنین فاجعهیی اهمیتی
ندارد.
هیچ كس لرزیدن دل گنجشكها را ندید
هیچ كس
از مرگ آواز قنای آگاه نشد
هیچ كس
پریدن رنگ برگهای سبز درختان را
«جدی نگرفت»
(همان، ص 11.)
این گونه شعرها ریشه در چشمهسار تجربه دارند. شاعر صمیمانه از تجربههای خود میگوید. از دریافتش میگوید و از پیوندی
میگوید كه با وضعیت ناگوار جامعۀ خویش چیوند ذهنی بر قرار كرده است.
سالهای تجاوز شوروی در افغانستان را میتوان سالهای مسخ گفت برای آن كه هم شوروی و هم دولت دستنشانده هر دو در اندیشۀ و تلاشی آن بودند تا تمام ارزشهای مادی و معنوی این سرزمین را مسخ كنند. آنها بر آن بودند تا تاریخ، فرهنگ، ادبیات و در یك كلام انسان كشور را به بهانۀ جامعه نوین و بدون طبقه، جامعۀ شگوفان و انسان نوین مسخ كنند و هرگونه جنایت خود را در پردۀ چنین شعارهای موجه جلوه دهند. ویرانی را به نام شگوفانی، و دروغ را به نام حقیقت جا بزنند. باز تاب چنین مسایلی را میتوان در قطعۀ «پاییز یا بهار» در جامۀ از تصاویر مشاهده كرد.
وقتی افراسیاب شهر تباهی
پا در حریم سبز بهاران بنهاد
طاعون
با لشكر زطاعن
در كوچه های سبز بهارینه
گشت و گذشت و از پی هرگام
از كشته پشته ساخت
خون از تن بهار
آن قدر ریخت
ریخت
كه رنگ خزان گرفت
( همان، 14.)
تصویر افراسیاب شهر تباهی از همان آغاز ما را با دو مسأله مقابل میسازد. نخست سیمای افراسیاب در شاهنامه. دو دیگر این كه افراسیاب حادثه میتواند بیانگر تجاوز ارتش سرخ بوده باشد. مسلماً شاعر به همین جنبۀ دوم توجه داشته است. افراسیاب با خویش طاعون را
آورده است. افراسیاب میتواند نماد فرد مشخصی بوده باشد. طاعون میتواند نمادی باشد از یك یورش فكری و ایدیولوژیك و یا میتواند در كلیت بیانگر ماهیت همان نیروی متجاوز باشد كه آن روزها گروهی آنان را به
نام برادران انترناسیونالیست جار میزدند كه گویا برای نجات مردم افغانستان آمده اند.
طاعون از كشته پشته میسازد و خون زندهگی را آن قدر میمكد كه از آن همه بهار، خزانی بیش نمیماند و آنگاه مسخ
شدهگان تاریخ همانهایی كه پروردۀ ننگ و رسوایی اند آن را به نام بهار فریاد میزنند.
گویی بهار مرد
عفریتزادهگان
پروردهگان ننگ
فریاد بركشیدند
با زنده بادهاشان
اینك بهار نو
این هیاهو و هوچیگری تنها میتوانست گروهی از ساده نگران و بی اندیشهگان را مجاب سازد و بس، نه شاعری را كه میخواهد
بار سنگین رسالت اجتماعی اش را بردوش كشد. چنان كه او در پایان شعر از این بهار چنین تصویری به دست میدهد:
ای طاغیان كور
كجا رفته هوش تان
زردی و برگریز و بهار نو
سرخی خون و لالۀ شاداب
(همان، ص 15.)
در قطعۀ در «گذرگاه شب» شاعر خود را در متن شب احساس میکند. البته نه در شب طبیعی، بلكه در شب استبداد، شب اضطراب و شب
هول كه صدای پرندهیی در آن شنیده نمیشود. شاعر میخواهد كه دلتنگی اش را كنار پنجره ببرد و از آنجا فاصله اش را با خورشید و آسمان آبی عشق در یابد.
حقیقت موضوع این است كه او میخواهد پایان انتظارش را بفهمد و دریابد كه تا
پیروزی مردم و شکست تجاوز چقدر فاصله موجود است.
به من بگو ای یار
میان پنجره و خورشید
میان پنجره و آسمان آبی عشق
میان پنجره و باغ
چقدر فاصله است
كه چشم من به شبان سیاه آونگ است
مرا به پنجره دعوت كن
مرا به باغ به آواز سبز گنجشكان
مرا به عطر به گل، مرا به آیینه دعوت كن
(همان، ص 16.)
از یك جهت میتوان گفت كه این شعر آمیزه یی از تغزل است با نوع بینش سیاسی، اساساً شعر تغزلی در سالهای اشغال برای
آنهایی كه با ذهن باز به جست و جو و كشف حقیقت میپرداختند دیگر نمیتوانست با همان ارائهها و جلوه های پیشین مطرح باشد. پایان شعر به گمان
من دیگر یك اوج است. یك عاطفۀ خصوصی كه مسلماً شاعر مخاطب مشخصی دارد؛ اما این عاطفۀ خصوصی و عاشقانه در پیوند با اشیای محیط، آن گونه میآمیزد و بیان میشود كه از روشنترین پیام اجتماعی و سیاسی بر
خوردار میگردد.
بگیر دست مرا
كنار پنجرۀ روشنای عشق ببر
كه تا به باغ به خورشید
به آسمان بفهمانیم
كه عشق رویا نیست
كه شب اگر چه دراز است
لیك پایا نیست
(همان، ص 17.)
روی تقویم سال گزینۀ دیگری لیلا به سال 1382 به وسیلۀ مرکز تعاون افغانستان در شهر پشاور پاکتسان به شر رسید. بیشتر شعرهای آمده در این گزینه از سرودههای شاعر در سالهای حاکمیت مجاهدان بر کابل است. او در این گزینه همچنان بر خط رسالت شاعرانه، ایستاده از ویرانی کابل میگوید، از آوارهگی مردم و از مخالفت خود با با نظامی که نه تنها نمیتواند عدالت و بهزیستی را در میان مردم پدید آورد؛ بل خود سرچشمۀ بیدادگریهای خونینی نیز شده است.
باران شب که بارید، بارید
بر فرق بردباری کابل
بر سایههای بردباری کابل
بر پا شد
هنگامۀ عظیم تباهی
(روی تقویم تمام سال، ص 33.)
شعرهای او در این سالها شعر ویرانی سرزمین است، شعر خاکستر شدن شهر، شعر بی پناهی مردم و شعر آوارهگی یک سرزمین. چنین است که رنگها همه خاکستری اند اند یعنی همه جا آتش است، سوختن و خاکستر شدن و در نهایت بربادی.
خوشۀ گندم نارس را
که دزدیم
یادت هست؟
هیمۀ نمناکی
درگلوگاهم
از آنگاه
آرارم
آرام
میسوزد
میسوزد
دود و خاکستر میسازد
نفسم را بشنو
از صدای نفسم
حتا
خاکستر می روید
بی چرا نیست مگر
که صدا هایم
همه خاکستری اند
*
شعرهایم که فرو پاشیده است
گفتن دارد؟
نه،
هرگز
در درونم همه باورهایم
لیک یک لیلا
شب و روز
می پاشد از هم
باور کن
تکههای وطنم هستند
شاید
*
سرخ باشم؟
نگو!
بند دلم می گسلد
دل بی صاحبی که پرپر شد
سرخ شد
شعلههایی که کلبه را بلعیدند
سرخ بودند
و خاکستر بر جای ماندند
خونهای که پریشیدند و پاشیدند
روی تقویم تمام سال
سرخ هستند هنوز
رنگ برگ پاییز
رنگ دلتنگ غروب
سرخ
سرخ
رنگ کابوسهایم حتا
همه
سرخ سرخ اند
*
تو عزیز دل من گفتی:
با یک آغوش گل سرخ
به دیدارم خواهی آمد
من به خود لرزیدم
لرزیدم
لرزیدم
*
بگذار
روی خاکستر آوایم
خواب شوم
ققنوسی شاید
بال گشاید
(همان،ص28-31.)
این شعر آمیزهیی است از اسطوره، عاطفههای غنایی که با وضعیت دردناک سیاسی اجتماعی در آمیخته است. نخستین سطر ها روایت دینی خوردن خوشۀ کندم را به وسیلۀ حوا و آدم در ذهن خواننده بیدار می ساز و پس از آن آن آوارهگی، پریشانی و بدبختی های روی زمین. در سطرهای آخرین هم همان اسطورۀ ققنوس یا سیمرغ است، که چون گاه مرگ او فرا رسد، از آسمانها فرو می آید و هیزم بسیاری گرد می آورد و بعد روی انبوه هیزم نشسته و به سرود خوانی میپردازد. گویند که منقار ققنوس هزار سوراخ دارد و از هر سوراخ یک سرود بیرون میآید. ققنوس آن قدر آتشین و پرسوز میخواند که هیزم ها همه آتش میگیرند و ققنوس در میان آتش میسوزد و خاکستر بزرگی برجای ماند.
آنگاه از تخمی که ققنوس بر جای میگذارد از آن ققنوس دیگری سر بر میآورد و به آسمانها پرواز میکند.
اشاره به این اسطوره در پایان شعر، این امر را میرساند که سر انجام از میان اینهمه آتش و خون ققنوسی بال و پر میکشد. بدینگونه امیدی را در دلهای مردم پرورش میدهد. پایان
....................................................................................................................................