استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
محمد اکبر قریشی
حامد کرزی مداری اجنت امریکا گاهی در کابل برلین انقره سر میزند !
تعداد از سیاسیون جنرال های ماشینی ستون پنجم از دست چار طالب پاکستان شب درمیان بشمول
اشرف غنی رفیق های معاملهگر شان فراری شدند عده دیگر به امر دولت های سیا با پاسپورت های خارجی که به همان کشور هایکه جاسوسی میکردند رسیده اند (حامد جان کرزی ) تمام دستگاهی دولتی را اهسته اهسته برای برادران طالبان پنجابی خود تسلیم نموده میرفت حامد جان 2000 حیوانات وحشی قاتل جانی مافیا ادم کش تروریست را از زندان بکرام اشرف جان 5000 زندانی از پلچرخی ودیگر زندان ها کشور ازادساخته بودند بعدا اشرف جان بادار دسته ان بشمول ستون پنجم از طالب ها خواهش نمودند بشمول حامدکرزی عبدالله وارد کابل شدند همان کسانیکه مدت 60 سال خون مردم ملت خورده بودند پول های دزدی را درخارج کشور ذخیره نموده اند
جای جایداد های قصر های شان همرا شهرک های شان پیش طالب گروگان میباشد بنابرین همه دلالان سیاسی اقتصادی روسپی های پارلمان جنرال های ماشینی شورا نظار وحزب وحدت ودیگر انسان های پلید دوره هم جمع شده اند
( شورا مقاومت را در ترکیه )تشگیل نمودند (اقای محقق ماهیچه خوررا ریس کمیته سیاسی )تعین نموده اند شما قضاوت نماید که این جنایتکار تاتوانست در حق هزار هاتا چی اندازه خیانت کرده است ومیکنند امرور بنام خلیلی محقق دانش هزاره هارا ترورکوچ اجباری خانه هاشان را اتش میزنند ازانها خبرندارند در پنجشیر چی حال است بچه ای ملا زیانی برادران مسعود در هرات ننگرهار کندوز همه به اتش خون کشانیده شدند زنان در زندانهای طالبانی تجاوز وجنایت صورت میگیرد بلاخره برای حامدکرزی دستگاهی سیا امریکا وظیفه سفر را از سفارت امریکا درکابل داده وهدایت گرفته تا همرا سگهای سیاسی اقتصادی که در ظرف 60سال پول های کمکی دزدی چور نموده اند اگر با (سی ای ای )سازش نکنید ما همرا تان حسابی داریم این پیام جاسوس گلان شان که کشور را به جوی خون تبدیل نموده است برای جنایتکاران جاسوسان خاینین ملت پیام امریکا برده است اومردم شریف ونجیب از خواب بیدارشوید پشتی این خاینین وطن فروشتان دلالان سیاسی استاد نشوید دربدر خاک بسر می شوید در هر کشور که حامد کرزی وامثال ان امد برویش لعنت و تف انداخته بروید نه در خانه های تان مهماننش نکنید خیانت است جوانان وزنان مبارز باشهامت درسرتاس افغانستان مقابل طالبان جنک ازادی را اغاز نموده اند ازایشان دفاع نماید تصاویروطن فروشان دزدان دیده میتوانید طالبان راشما وطن پرستان وزنان باشهامت گم میکنید نه خاینین تصاویر کاپی است
..........................................
محمد حیدر اختر
حمله تروریستی بر آموزشگاه در غرب کابل
تمام مردم افغانستان را در سراسر دنیا سوگوار ساخت
قسمی که از طریق رسانه ها و صفحات اجتماعی آگاهی حاصل کردیم، ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز جمعه گذشته، یک مهاجم انتحاری قبل از اینکه وارد صنف درسی شود و مواد منفجره همراهش را انفجار دهد، دو نفر از محافظان این مرکز را به شهادت رسانید. این مهاجم پیش از انفجار به سمت دانش آموزان نیز تیراندازی کرده است. دانش آموزانی که جز قلم وکتاب و دلهای پاک برای آموزش چیزی نداشتند.علاوه بر کشتهشدگان، دهها نفر در این حمله زخم برداشتند و بیشتر قربانیان این حمله، دختران هستند.
بعد از این واقعۀ دلخراش، سازمان ملل متحد، دیپلماتهای غربی، سازمانهای حقوق بشری و رهبران سیاسی افغانستان و برخی از کشورهای منطقه این حمله انتحاری مرگبار به یک مرکز آموزشی در ناحیه هزارهنشین دشت برچی کابل را محکوم کردند.
تعداد فراوانی از خانم ها در شهر کابل و ولایات افغانستان دست به تظاهرات زدند و همچنان در خارج از کشور مردم شریف و با احساس ما با دایر نمودن تظاهرات و مجالس ترحیم این عمل وحشیانه را تقبیح کردند.
تا جایی که دیده می شود این عمل تروریستی اکثریت تمام مردم افغانستان را در داخل و خارج از افغانستان سوگوار ساخته است و حتی برخی از برگذاری مجالس سرور و پای کوبی و یا بخش موسیقی در سمینارها امتناع ورزیدند.
ناشر وبسایت رنگین این حملۀ وحشیانه و نیت نسل کشی مردم نجیب و شریف هزارۀ وطن غمدار را به شدت محکوم نموده، آرزو دارد که عتکس العمل ها مسیر خوبی بگیرد.
..........................................
نصیر مهرین
رهبر القاعده در کابل کشته شد
و ما طیارۀ بدون سرنشین و "اجرای کنندۀ عدالت" نداریم!
الظواهری رهبر"القاعده" در کابل توسط طیارۀ بدون سرنشین امریکا کشته شده است. در پیوند با آن:
- حضور الظواهری در کابل نشان داد که گروه طالبان افزون بر ادامۀ حفظ افکار و کردارعقب مانده و ستمگرانۀ ضد انسانی علیه مردم ما، همچنان حامی و پناه دهندۀ دهشت افگنان مشهورجهانی است.
- رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا، قتل الظواهری را "اجرای عدالت" نامید.
- دهشت افگنی که رنج بیشتر مظالم اش را مردم افغانستان دیده اند.
- این خبر برای ملیون ها انسانی که در چنگال خونین وسیاه دهشت افگنان طالبان، مظلومانه به سر می برند، آیا تبسم آمیخته با اندوه و درد را نیز بار نخواهد آورد. زیرا تحویل دهی قدرت به یک گروه تروریستی – دهشت افگن، بی عدالتی بود و با چنین تبعات.
- پیداست که این معاهدۀ دوحه(توطئه آمیخته با شیطنت خلیلزاد)، کمترمزخرف نبوده است.
- مشکل با طالبان، در محدودۀ بازگشایی مکاتب دختران پایان نمی یابد. آنها روزی مدارس مغز شویی را با ترویج مضامین انسان ستیزانه باز خواهند کرد، اما از تروریست دوستی، تحجر و ابعاد تبعیض های ننگین فرو نخواهند آمد.
- تجارب جهانی و اوضاع کشور ما حاکی از آنست که تحقق عدالت زمانی میسر تواند شد که عدالت خواهی در افغانستان به ثمر بنشیند ومردم دارندۀ نهاد های عدالت خواه و حکومت تأمین کنندۀ عدالت شوند.
- رهایی مردم افغانستان از زیر تسلط خونبار واسارت مرکبار طالبان، نه با طیاره های بمب افگن بدون سرنشین میسر است ونه مردم آنرا دارند. مردمی که شب وروز درد میکشند، نیاز به ایجاد تشکلهای نجاتبخش، همسویی وهماهنگی آنها بر بنیاد تأمین عدالت اجتماعی، رفع هرگونه تبعیض جنسیتی واجتماعی و... دارند که حکومت غیر دینی به آن چهرۀ شفاف تر می بخشد.
*الظواهر در منطقۀ شیرپور با خانواده اش در پناه طالبان به سر می برد.
*عکس از صفحۀ فارسی بی بی سی.. 2 اگست 2022
..........................................
عتیق الله نایب خیل
جوبایدن چه گفت؟
«اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دستتان را بلند کنید».
قدیمی ها می گفتند که: وقتی انگشت اتهام و ملامت را به سمت کسی نشانه می رویم باید توجه داشته باشیم که چهار انگشت دیگر به طرف خودماست.
هیچ کشوری، مخصوصاً کشورهای استعماری بزرگ، بدون داشتن مقاصد سیاسی و سود آوری برای شان، کمک های بلاعوض و مفت و مجانی، در اختیار کشورهای دیگر قرار نمی دهند.
ایالات متحدۀ امریکا بعد از حادثۀ یازده سپتمبر به افغانستان لشکرکشی کرد و با سقوط امارت طالبانی حکومت دست نشانده اش را رویکار آورد. حالا که منافع اش ایجاب نمی کرد در افغانستان باقی بماند، راه اش را گرفت و رفت. جوبایدن هم برای این که رسوایی اش در بیرون رفت عجولانه و برنامه ریزی ناشده اش از افغانستان را توجیه نماید انگشت ملامت به سوی مردم ما دراز می نماید، غافل از این که چهار انگشت دیگر به جانب خودش است و به این بهانه نمی تواند جنایتِ بازی با سرنوشت مردم را کتمان نماید.
جانب دیگر این است که اگر ما هم انگشت ملامت به سوی جوبایدن دراز می کنیم، باید بپذیریم که چهار انگشت ملامت دیگر به طرف خودماست. کجای این گفته اش غلط است که: «اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دست تان را بلند کنید».
.....................................
عتیق الله نایب خیل
مثلث خبیثه!
زلمی خلیلزاد، نمایندۀ ویژۀ امریکا در امور افغانستان، از جانب وزارت خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا از وظیفه اش سبکدوش گردید. قربانی شدن او مثلثی را تکمیل کرد که در بیست سال اخیر بیشترین تلاش را در حفظ نیروهای تروریست طالبی و نقش فعال در به قدرت رسیدن دوبارۀ این گروه متحجر قرون وسطایی داشتند.
به همه گان معلوم است که سلاح و مهمات و هرنوع امکانات لوژیستیکی و جاهای امن برای گروه تروریست طالب به وسیلۀ پاکستان مهیا ساخته می شد و مشروعیت بین المللی اش نتیجۀ کار همین مثلث خبیثه، خلیل زاد، حامد کرزی و اشرف غنی است.
بدون شک پالیسی سازان سیاست خارجی ایالات متحده سیستم سرمایه داری حاکم بر این کشور است؛ ولی این سیستم مشوره های لازم و ضروری را از افرادی می گیرد که از اوضاع کشورهای مورد بحث مطلع باشند. بنابرآن نقش افراد را در تعیین این پالیسی ها و سیاست ها نمی توان نادیده گرفت. نقشی را که حامد کرزی، اشرف غنی و زلمی خلیلزاد در بیست سال اخیر ایفا کردند فاجعه یی را بر کشور تحمیل کردند که نتیجه طبیعی اش به قدرت رسانیدن طالبان بود.
این سه شخص اما نه تنها از نتیجۀ کارشان نفعی نبردند؛ بلکه روسیاهی ابدی نیز نصیب شان گردید. خلیلزاد به استعفا جبری سوق داده شد، اشرف غنی به صورت شرم آوری از کشور فرار کرد و حامد کرزی دورۀ تحقیرآمیزی را در داخل کشور سپری می کند و نامش نیز از میدان هوایی کابل حذف گردید. (همین یک نکته آمدن طالبان مثبت است که از اثر آن این مثلث خبیثه حذف شد.)
..........................................
داکتر لعلزاد
چه باید کرد ؟
برنامه غنی «ادامه راه نجیب با آموزش از تجربه ناکام او» است !
? آنچه غنی می خواهد «ادامه حکومت خودش تا پایان دوره ۵ ساله»، «چوروچپاول بیشتر دارایی های عامه» و در نهایت، «تجهیز/اکمال بیشتر طالبان» (برای ادامهی افغانیزه/پشتونیزه سازی کامل کشور) است!
? «تخلیه شهرستان ها»، «ملیشه سازی دولتی» و «دفاع از مراکز ولایات» (به ویژه شهرهای بزرگ/عمده)، دقیقا ادامه برنامه داکتر نجیب است که شاید بتواند عمر حکومت غنی در ارگ کابل را اندکی دراز کند (دیگر برای او هیچ مهم نیست که در شهرستان/ولایت ها چه می گذرد، روزانه چند نفر کشته می شوند و یا مردم با چه قحطی و قیمتی و مصیبت ها گرفتار می شوند)!
? حال، غنی می داند که طالبان آنقدر تقویه، تجهیز و اکمال شده اند و در تمام شهرستان ها آنقدر گسترش یافته اند که وارث بالاستحقاق و جانشین بلامنازعه قدرت او برای مدت های طولانی تر خواهند بود (زیرا او از یک سو با نابود سازی مستحکم ترین «پشت جبهات مقاومت» در گام اول، خواست که از «تجربه ناکام تسلیمی شهر کابل توسط نجیب به حکمتیار» جلوگیری کند و از سوی دیگر، رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون را آنقدر خسی و آلوده در فساد خود ساخته است که هیچیک از آن ها «شهامت مقاومت» یا «ادعای زعامت» در کشور را ندارند... با آنکه «میدان برای همگان باز است»)!
? اثبات گفته های بالا را می توان در این «ادعا» و در «میدان عمل» دید که «غنی هرگز در صدد سرکوب طالبان و پاک سازی آن ها از شهرستان ها نبوده و نمی باشد» (او فقط می خواهد که به کمک «ملیشه های دولتی و نیروهای امنیتی» خود از سقوط شهرهای بزرگ/عمده جلوگیری کند… اگر بتواند)!
? غنی با این برنامه، «تا که می چلد، می چلاند» (ادامه حکومت تا سقوط و پس از آن نوبت طالبان کرام)!
+ + +
? در چنین اوضاع و احوال، وظیفه «نسل جوان» است که با تحلیل شرایط عینی (گیرماندن در بین دو «آسیا-سنگ») و تجربه/الگوی ماندگار مسعود بزرگ، بیندیشند که چگونه می توانند خود را حفظ کنند، منسجم شوند، رهبری خود را بوجود آورند، پایگاه های مقاومت خود را ایجاد کنند، لابیگری نمایند، ارتباطات (داخلی و خارجی) خود را گسترش دهند، حلقات خود را با هم وصل کنند و به «مبارزه و مقاومت» ادامه دهند...
? اگر کسانی توان ایجاد پایگاه و شهامت مقاومت در مقابل غنی/طالب را دارند، فراخوان «پیوستن افراد و نیروهای امنیتی» به پایگاه خود را صادر کنند، تا افراد و نیروهای عدالتخواه که نمی خواهند بیهوده در صفوف غنی/طالب کشته شوند، به پایگاه آن ها مراجعه کنند و «چوب سوخت ملیشه های دولتی و طالبی» نشوند...
..........................................
نعیم اساس، پاریس
خروج نیروهای امریکایی از افغانستان،
برنده اصلی ای اس ای پاکستان
امریکا یکبار دیگر افغانستان را به مرکز تمام نا امنی های جهان مبدل کرد و بدست گرگان ای اس ای پاکستان تسلیم میکند. ادارات استخبارات پاکستان که با استفاده از ستون پنجم نظام افغانستان را متلاشی کرده، توانست با مهارت خاص یک گروه جاهل و قرون اوستایی را مشروعیت بین المللی دهند وبا هزار نیرنگ و دروغ جهان را به کمک لا بگری های چند خارجی افغان تبار قوم پرست فریب دهند و این موجودات عصر حجر را بر گرده های مردم مظلوم افغانستان حاکم سازند.
افغانستان وارد یک جنگ داخلی و قومی خواهد شد؟ پرسیدن این سوال چند سال پیش پوچ به نظر می رسید. نه در سال ۲۰۲۱. حادثه بهسود و مسلح شدن هزاران نفر در مناطق مرکزی، آغاز جنگ های قومی خواهد بود.
موجودیت یک نظام پو شالی، ضعیف و وابسته به امریکا، نداشتن یک تعریف درست از دشمن، نبود یک الترنتیف سیاسی ملی و تمایلات قومی دولتمردان افغانستان، با خروج نیروی های خارجی از این کشور، خطر از هم پاشیدن رژیم فعلی، گرفتن قدرت توسط طالبان، و جنگ داخلی را در بر دارد.
جنگ داخلی چیست و چه وقت باوجود می آید؟
جنگ های داخلی معمولاً زمانی بو جود می آیند که بخشی از مردم احساس ظلم جدی را می کنند و وقتی معتقدند که هیچ چیز دیگری جز مبارزه مسلحانه نمی تواند شرایط را اصلاح کند.
چه کسی در افغانستان احساس ظلم می کند؟ با گرفتن قدرت توسط طالبان، اکثریت جامعه، هم از مرد وزن، اقلیت های قومی و مذهبی، نخبگان، جوانان آزاد اندیش و زنان که بیشتر از ۵۰ فیصد نفوس جامعه را تشکیل میدهند، تحت تظلم طالبان قرار خواهند گرفت. قوم پرستی، زن ستیزی و تبعیضات مذهبی نزد طالبان هنوز یک پدیده عادی و نور مال به نظر میخورد .
آیا خروج نیروی امریکایی از افغانستان نگران کننده است؟
اگر مذاکرات صلح به پیروزی نرسد، خشونت های قومی ممکن است پس از خروج نیروی های امریکایی بروز کند. اشرف غنی که خود معمار حالت فعلی است، با حامد کرزی و یک حلقه خبیثه طالبان را به مشروعیت بین المللی رسانده است و امکان دارد قدرت را برایشان به یک شکلی تسلیم دهد. در این صورت جنگ قومی می تواند به راحتی آغاز شود و از آنجا جنگ داخلی سرتاسری بو جود آید.
برخی از گروه های مسلح از اقلیت های قومی می توانند تلاش های خود را در وجود یک جنبش دموکراتیک ، جبهه متحد ملی، برای مقابله با توسعه طلبی طالبان اغازکنند.
اما اگر یک رژیم وجود میداشت که تصور می شود می تواند این شبح جنگ داخلی را دفع کند ، این دموکراسی است.
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
استاد پرتو نادری
شکیلا عزیززاده، یاد از هیچ
روزی از روزهای سال 2004 عیسایی بود که یکی از خبرنگاران هالندی در دفتر بی بی سی در پشاور به دیدار من آمد. بستۀ کوچکی را به من داد. در بسته دو جلد کتاب بود زیر نام «یاد از هیچ» از شکیلا عزیز زاده.
شاعر را نمیشناختم؛ اما برایم بسیار خوشآیند بودکه هموطنی از سرزمین دوری کتابش را برای من فرستاده است.
پیش از آن که کتاب را بگشایم، نام کتاب برایم بسیار دلچسپ بود: «یاد از هیچ»!
بار دیگر وقتی کتاب منوچهر حیدریان «به حیوانات مان آهن دادیم که از گاوها سیاست دوشیدیم» را دیدم، چنین حسی داشتم.
با کتاب حیدریان با یک تصویر شگفتانگیز شعری یا یک کاریکلماتوری تکان دهنده روبهرو شده بود؛ اما کتاب بانو عزیززاده مرا به اندیشههای درازی فرو میبرد. این نام گویی معمایی است از مفاهیم با هم پیچیدۀ فلسفه و روانشناختی و چیزهای دیگر که پرسشهای زیادی را در ذهن انسان بیدار میسازد.
در معناشناسی واژهها گفته میشود که هر واژه تبلور مادی یک مفهوم است. یعنی زمانی که واژهیی را مینویسیم در حقیقت یک مفهوم را جامۀ مادی پوشاندهایم و آن مفهوم صورت مادی پیدا میکند.
پرسش این است که وقتی واژۀ «هیچ» را مینویسیم، تصویر چه مفهومی در ذهن ما پدیدار میشود. شاید بگوییم: هیچ.
امروزه این نکته روشن است که هر واژهیی که در زبانی وجود داشته باشد، باید آن چیزی که واژه به آن دلالت میکند، نیز وجود داشته باشد. پس آن چیزی که هیچ به آن دلالت میکند چیست؟
آیا این هیچ همان نیستی است که در برابر هستی، یا هم در آن سوی هستی قرار دارد. یعنی از هستی که بگذریم به نیستی و هیچ میرسیم!
نیستی از نظر عارفان همان محو شدن از صفتها و هستی خودی است در راه رسیدن به آن هستی برتر.
ماتریالیسم، جهان را یگانه میداند. ریشۀ این یگانهگی را به ماده میرساند. یعنی جهان تجلی جلوههای گوناگون و رنگ رنگ ماده است. ماده را نابود ناشندنی میداند.
در مکتب که بودیم در قانون انتوان لاوزیه کیمیادان فراسوی سدۀ هجدم فرانسوی (1743- 1794) خوانده بودیم که ماده نابود ناشندنی است و مجوع اتومهای تعامل کنند در یک تعامل کیمیاوی برابر با اتومهای به دست آمده در تعامل است. به همین گونه اگر یک ملیکول تجریه شود در نتجه همان اتوم هایی به دست میآیند که آن مالیکول را ساختهاند.
به گونۀ نمونه از تجزیۀ یک مالیکول آب دو اتوم هیدروژن و یک اتوم اوکسیژن به دست. یعنی مادۀ اصلی که آب را ساخته است از بین نمیرود.
این جا شاعر از کدام هیچ سخن میگوید. این هیچ در کجاست و چگونه شاعر با آن دیدار کرده است که از آن یاد میکند.
آیا شاعر دستخوش هیچانگاری شده است و با چنین هیچانگاری و هیچگرایی خواسته است تا جهان، زندهگی و آن چیزهای را که جامعه ارزش و هویت میخواند، انکار کند؟
با این همه ابهامی که در پیوند به مفهوم پیچیدۀ «هیچ» وجود دارد به روشنی نمیتوان چیزی گفت هدف شاعر از هیچ و دیدار با آن چیست؟
در این مجموعه، شعری هم زیر نام هیچ آمده است.
با چشمهای باز
با دل باز
دستهای باز
داشتنت را
دعایی شدم
سبز
بی که دیده باشی
با چه گامهای باز
زندگی
از لای انگشتهایم
در میرفت
عزیززاده، شکیلا، یادی از هیچ، 2003 نشر بورنمیر لیواردن، هالند، ص7
شاعر در این شعر دعا نمیکند؛ بلکه خود به دعای سبزی بدل میشود. این دعای سبز همان زندهگی شاعر است که از میان انگشتانش پرواز کرده است.
هرچند در ظاهر امر هیچ شده؛ اما در آن سوی این هیچ شدن به چیزی دیگری بدل شده است، به دعای سبز. از خود گذشته است برای دوست.
پیش از آن که به بحثهای مشخصی در پیوند به شعرهای این دفتر پرداخته شود، یکی دو نکتۀ دیگری را نیز باید یاد کرد.
شاید بتوان گفت شاعران دو گونهاند. یکی آنانی که بر جایی نشستهاند، بیرون از همه چیز و بعددر پیوند به آن همه چیز با شما سخن میگویند.
دستۀ دیگر شاعرانی اند که پیوسته در جستجوی کشف خوداند در پیوند به هستی و زندهگی. در لای شبکههای پیچیدهیی اجتماعی میخواهند جاییگاه خود را کشف کنند. این دسته شاعران همه چیز را ذهنی میسازند و بعد با تو از آن جهان ذهنی خود سخن میگویند.
گویی این دسته شاعران بر خلاف شاعران دستۀ نخست از درون به بیرون نگاه میکنند. گویی همهچیز را در خود تهنشین میکنند و آن همه چیز با شاعر زندهگی میکند و دست آموز میشود و بعد در شعر ظاهر میگردد.
شعر چنین شاعرانی شاید در نگاه نخست برای خواننده خودمانی و بومی به نظر نیاید. بری آن که نگاه متفاوت به زندهگی و هستی دارند.
زمانی که شیوۀ طبیعت ستایی منوچهری دامغانی شعر سدۀ پنجم هجری را با طبیعتستایی بیدل (1054-1133) قمری، مقایسه کنیم به آسانی به این نتیجه میرسیم که طبیعت در شعر منوچهری زنده و پویا نیست. حس و عاطفه ندارد؛ اما در شعر بیدل طبیعت زنده است، نفس میکشد و با تو سخن میگوید.
وقتی نگاه شاعری به زندهگی و هستی دگرگون میشود، دگرگونیهایی را در زبان او نیز پدید میآورد.
در دهۀ شست سدۀ چهاردهم خورشدی، شعری خوانده بودم از شاعر جوان، مریم محمود که تصویری از آن شعر این گونه در یاد من مانده است: « دختر کولی شب/ خمرۀ ماهش برسر».
این نگاه بسیار تازه و دگرگونه است نسبت به شب ماه. در شعر ما بسیار دیده شده است که ماه دختری است که در آبگیر شفافی شنا میکند. گاهی ماه زورق نقرهیینی است، روی دریای کبود. یا هم ماه زیبارویی است سر از خیمۀ خود بیرون کرده.
این تصویر گذشته از زیبایی شاعرانهاش از یک زمینه قابل لمس اجتماعی نیز برخوردار است.
شگردهای تکراری شاعرانه در شعر، سبب تغییر نگاه ما نسبت به شعر نمیشود. این تکرار، ذهن ما را به تنبلی عادت میدهد. گاهی هم بیرون از این عادت نمیتوانیم زیبایی چیزی را به درستی حس کنیم.
برای دریافت زیبایی یک امر تازه باید شیوۀ نگاه ذهن خود را عوض کنیم. روزنههای ذهن خود را به هر سویی بگشایم تا ذهن ما همیشه روشن بماند تا در این روشنایی چیزهای تازهیی را ببینیم که پیش از آن ندیده بودیم.
ذهن باید به دریافت چیزی تازه در یک پدیدۀ ادبی و هنری عادت کند. در این صورت است که شاعر و هنرمند ترا به لایههای ناشناختۀآفریدههای ادبی و هنری خود میبرد و تو میبینی که همه چیز بوده؛ تنها نگاههای تو هنوز عادت به دیدن چنین چیزهای درونی شده نداشته است.
*
«یاد از هیچ» نخستین گزینۀ شعری بانو شکیلا عزیززاده است. شعرهای این دفتر با ویژهگیهای که دارد؛ ما را با این پرسش روبهرو میسازد که شاعر باید چه تجربههای شعری را پشت سر گذاشته است که رسیده به چنین نگاه و زبانی.
البته تجربه شعری تنها آن چیزی نیست که شاعر بر بنیاد آگاهیهای خود از تیوریها و نظریات ادبی به دست میآورد؛ بلکه تجربۀ شعری بیشتر به دگرگونی نگاه شاعر به هستی و رسیدن او به زبانی بر میگردد که این دگرگونی را بازتاب دهد.
بدون تردید تیوریها و نظریات ادبی میتوانند شاعر را به سوی رسیدن به تجربههای شعری کمک کند؛ اما تجربه در شعر همان تلاش و هشیاری شاعر است در امر دگرگونی نگاه و زبان شاعرانه.
هر شاعری که بیشتر با تیوریهای ادبی آشناست حتمی نست که شاعر خوبی هم است؛ بلکه این تجربه در شعر است که کار شاعر را بر جسته میسازد و او را به زبان و بیان تازه میرساند.
شاعری که بینش، هشیاری و تجربۀ فردی خود در شعر را نداشته باشد، ناگزیر به تجربههای دبگران میپیوندد. شعرش با نگاه، زبان و بیان دیگران رنگ میگیرد. پای از خط عادت ادبی بیرون نمیگذارد. خوش نهدارد خطر کند.
بانو شکیلا عزیززاده در کتاب «یاد از هیچ» شاعر کوتا سراست. تمام شعرهای آمده در کتاب کوتاهسراییهای اوست، همرا با چند کوتاهه یا هایکوواره.
بینش و زبان او در همه شعرها همگوناند و همروایت اند و از پراندهگی زندهگی و سنتهای دست و پا گیر روایت میکنند.
ذهنش برگشتهای شگفتیانگیزی به گذشتههای دور دارد و آ همه پراگندهگی با نیروی تخیل بلند خود پیوند میزند.
طبیعت با آن همه سیمای دستناخوردهاش در پارهیی از شعرهای او بازتاب دارد. چنین است که در پارهیی از شعرها ما تنها با زیبایی طبیعت روبهرویم و بس. زبان شاعرانهاش با پارهیی از واژگان گفتاری و مثلهای عامیانه میآمیزد بی آن که آن خط اصلی زبان شعریاش را کج شود.
دست میبرم
پرپر میشود
در چشمه سار دهِ بالا
رنگ
از تاج گل گندم
بر موهای دخترک
میپرد
انگارۀ گل
در آب
بنفش، بنفش میلرزد
تا از پا در آید
رنگ به رنگ
سنگ میشود
یادی از هیچ، ص7
گل گندم در میان کشتزارن گندم میروید. شاید به همین دلیل آن را گل گندم میگویند. ساقههای بلند دارد. در گذشتهها دروگرها گل گندم را با ساقههای آن حلقه حلقه چنان تاجی میبافتند. شامگاهان که از درو بر میگشتند این تاجها را برای کودکانشان میآوردند.
در این شعر دختری تاج گل گندم بر سر گذاشته است، کنار چشمۀ ده بالا، زیبایی خود را تماشا می کند. روی آب دست میکشد. گل گندم با تصویر زیبای دختر در آب میلرزند و چشمۀ پر از زیبایی میشود.
شعر هدف دیگر را دنبال نمیکند. تنها برگشت ذهن شاعر است به خاطرههای روزگار کودکی که در دهکدهیی میزیسته است. گونهیی از نوستالژی دوران کودکی در دهکده است.
در بسیاری از شعرهای شکیلا عزیززاده، صورت شعر در نگاههای نخستین ما را به آن چیزی که شاعر میخواهد بگوید، یا آن چیزی که در پشت شبکۀ واژگان و ترکیبها وجود دارند، رهنمایی نمیکند. البه چنین چیزی نه به این دلیل است که شعرهای او زبان ابهامآلود و پیچیدهیی دارند. یا هم آمیخته با استعارههای دور از ذهن اند؛ بلکه از آن جهت که او سرراست از هستی و زندهگی، سخن نمیگوید.
هرچند این یک امر ذاتی شعر است که سرراست از حقیقت سخن نمیگوید و واقعیت را به گونۀ سرراست بازتاب نمیدهد با این حال در شعر برخی از شاعران در همان نخستین سطرها میدانی که شاعر به دنبال چه چیزی است و میخواهد چه موضوعی را بیان کند؛ اما در سرودههای بانو عزیززاده، گاهی که به نیمههای شعر، گاهی هم که به پایان شعر میرسی و درنگی میکنی، بعد مییابی که شاعر در این شعر به دنبال بیان چه چیزی یا چه چیزی را بیان کرده است.
پیشکش پاهایت چه میخواهی
سر همسایه
یا زنوان لرزان زنش
به جای فرزندانت
فرزندانی داریم
با زبانی که تو نداری
از پشت زدند
وگرنه
کارد به استخوان نمیرسید
یادت باشد
خاک به چشمت نزنند
چشمها و دندانهای بچهها را بشمار
برای هر چشم
صد چشم
برای هر دندان
هزار دندان در کیسه داریم
همان، ص 11
این شعر یکی از سنتهای ناپسند اجتماعی را که همان انتقامگیریهای خانودادهگی و قومی است، بیان میکند. انتقام گیریهای که چنان سنت بازماندۀ خانوادهگی و قومی میتواند در چند نسل ادامه یابد و در هر نسل ابعاد خشونتبارتری پیدا کند.
از پشت زدن حملۀ ناجوانمردانه و غافلگیرانه است. نمیتوان، آن را بخشید. کارد به استخوان رسیده است. یعنی دیگر تحملی نیست، باید به مقابله برخاست.
چشم در برابر چشم، چنان مثلی در میان مردم وجود دارد. یعنی بخششی در میان نیست.
قسمت پایانی شعر زبان طنز آلودی پیدا میکند. «یادت باشد/ خاک به چشمت نزنند» که برای یک چشم صد چشم و برای یک دندان هزار دندان در کیسه داریم.
آرام آرام میآیی
بر نوک پاها
درست وقت رویا
صدای پایت را میشنود
چشمهایت خمار مناند
وقتی گربهوار
زیر لحافم میخزی
خواب و بیدار
حریر خوابم را میبوسی
در فاصلۀ رساندن دستهایت
به دور گردنم
روی بالش من به خواب میروی
میان خواب و بیداری
به محض خالی شدن از رویا
پر میشوم از تو
همان، ص 9
هنوز حس میکنم، آن روز، این نخستین شعری بود که در این مجموعه خواندم. شعر تا سطرهای پایانی مرا فریب داده بود.
ذهن من دوید بود به دیدارهای شبانۀ یک جوان بچۀ نامزددار در یک دهکده که چگونه خودش را دزدانه به کنار نامزد میرساند؛ اما در پایان شعر کودکی پدیدار میشود که میخواهد آرام و بیصدا نوک نوک پا خود را به آغوش مادر برساند.
در شعر هیچگونه سخنی از عاطفۀ مادرانه و هیچگونه وابسته عاطفی کودک نسبت به مادر به گونۀ مستقیم بیان نشده است؛ اما شعر با این بیان غیر مستقیمی که دارد پر از چنین عاطفههایی است.
رفته رفته
با شانههای صافم
در چشماندازت گم میشدم
یک رگم هم نگفت که بر گردم
پاهایم پوست راه را
حس میکرد
و تیرۀ پشتم
لرزۀ ناباور نگاه ترا
بر نگشتم
همان، ص 36
در این شعر نیز سخن سرراست از خشم و جدایی و ترک کردن دوست در میان نیست. یا هم متارکهیی که در میان یک پیوند پدید میآید؛ اما این همه چیز در تصویرها شعر بیان شده است.
کسی از یاری یا از دوستی روی بر میگرداند. میرود و در چشمانداز دوست ناپدید میشود. با آن که از این جدایی و دوری دردی دارد؛ اما یک رگش هم نمیپذیرد که برگردد. گویی همه چیز تمام شده است.
مردم به گونۀ مثلی میگویند: یک رگم راضی نیست. نهایت مخالفت را نشان میدهد. «یک رگم هم نگفت که بر گردم». هرچند لرزیدن نگاههای دوست را روی تیرۀ پشت خود احساس میکند؛ اما یک ذره هم راضی نمیشود که بر گردد.
مولانا در مثنوی معنوی چنین مضوعی را در مفهوم دیگری این گونه بیان کرده است.
من چه گویم یک رگم هشیار نست
شرح آن یاری که آن را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تاوقت دیگر
مثنوی معنوی، تصحیح، سروش،عبدالکریم،1380
ج اول، ص 10
یک رگم هشیار نیست، یعنی دیگر از هشیاری چیزی ندارم. بیخودم در برابر آن یاری که او را هیچ مانندی نیست. با چیزی هم همگونی ندارد، تا میتوانستم توصیفش کنم، شرح و بیانش کنم. پس بهتر است خاموش بمانم تا زمان دیگری.
در شعرهایی شکیلا گاهی تنانهگی با چنان زمینههای اجتماعی پر رنگ پدیدار میشود که میشود آنرا تنانهگی اجتماعی گفت. در حقیقت او با چنین تنانهگیهای گویی جامعه را با آن همه سنتهای سنگشدهاش سرزنش میکند.
درد میکردم
از تغارۀ خمیری که دستهایت
در آن گم میشدند
از دراز تکهای
که با آن غورهگی پستانهایت را
مهار میکردی
از پس دادن بچه
از پارهگی کنج لبت
درد میکردم
سنگریزهیی به سایهات کافی بود
تا خون رفته از لبها را
با هرچه نم که در دهان داشتم
بر صورت سنگانداز تف کنم
گویهها بر دهانت خشکیدند
سالهای دیر رفته
خاک و دود گشتند
کُند پا کشیدند
ولی پا در هوا ماندند
شبهای خانۀ پدری
همان، ص 25
در این شعر، گویی آن من درونی شاعر است که با او سخن میگوید. پاره پارۀ خاطرههای نوجوانی را در ذهنش بیدار میسازد تا بنویسد. خاطرههای که بُعد اجتماعی دارند.
دستان کوچک فرورفته در کَرسَن یا در تغارۀ و مشت کردن خمیر. بعد پرش پستانهای نورس و دغدغۀ پنهان کردن آنها.
نمو و شکلگیری پستانها برای دختران نوجوان روستایی همیشه پرسش برانگیز بوده است و سرچشمۀ یک هیجان ناشناخته و شیرین. گویی همه زنانهگی خود را در پستانهای خود مییابند که پیوسته آن را حتا از نگاه مادر نیز پنهان میدارند.
در دهکدهها مردمان باور داشتند که اگر پشت سر کسی که به سفر یا راه دوری میرود، هفت سنگچل سیاه را بیندازی دیگر بر نمیگردد.
تف انداختن به صورت سنگانداز عصیانی است در برابر چنین رسم ناخوشآیندی. سالها میروند، دود و خاکستر میشوند، خاطرهها به کُندی پا میکشند؛ اما نابود نمیشوند؛ بلکه پا در هوا بر جای میمانند.
چنین است که او در این شعر یک چنین خاطرههایی را هستی میبخشد.
هرچند تن کامهگی و ایروتیزم در شعر پارسی دری دیگر سخن تازهیی نیست. با این حال هنوز به دلیل سختگیریهای جامعه با سنتهای سنگ شده سخن گفتن از تنانهگی، عواطف جنسی برای یک زن، چنان تابویی است.
به همین دلیل برخی از شاعرزنان یا یک قلم شعر خود را برای عشق و عواطف زنانه، سرزمین ممنوعه میسازند یا هم اگر از عشق میگویند، نگاه شان به عشق نگاه مردانه است. این خود بزرگترین دروغ به حس و نگاه شاعرانه است که شاعر نسبت به عواطف خود برخورد راستین نداشته باشد.
شکیلا عزیززاده در آن سرودههایش که با اروتیزم و تنکامهگی میآمیزند مرز آن را با هرزهنگاری جنسی یا پرنوگرافی نگاه میدارد. تنکامهگیهای او با هرزهنگاری جنسی نمیآمیزد،
از پوستم که میگذری
سرشار من میشوی
ماندگار تنم
از نَفَس میمانی
از توکه میگذرم
تکهیی از آسمان در دستم
از لای هوا
میافتم و
دلم جوپه جوپه خالی میشود
همان، ص35
جَپَه یا جوپه، در گفتار بدخشان بیشتر به مفهوم موج یا موج زدن را میگویند، مثلاً: دریا یک چپه زد و او را با خود برد. یا مردمان جپه جپه میآمدند و میرفتند.
شال سرخ و خال سیاهم بود
یا سرشانههای برهنهام
که واژههای گر گرفتهات
در گوشم خزیدند
نفسهایت پس گوشم سرک میکشند،
از شیب گردن میلغزد،
و لای پستانهایم پنهان میشوند
نفسها و سرانگشتانت بود
یا واژههای بیباکت
که لالههای گوشم را گل آوردند
لبهایم از هم باز میشوند
و نوک پستانهایم بیدار
همان،ص 19
گَر، مفاهمی زیاد دارد. یک مفهوم گَر یا گُر هم، همان شعله زدن است، آتش گرفتن و سوختن است. مردم میگویند: آتش گُرَس میسوخت. یا گُرگُر میسوخت.
واژههای گر گرفته، یعنی واژههای آتش گرفته، واژههای اتشین که این جا به مفهوم واژههای عاشقانه است.
این واژهها در گوش معشوق میخزد. گویی این واژهها آتشی در دل و نهاد معشوق روشن میسازد. بعد سرگ کشیدن نفسهای داغ پشت گوشها، خزیدن لای گردن و لای پستانها.
این واژههای آتشین و بیباک لالههای گوش معشوق را سرخ و شگوفان میسازد. لالۀ گوش همان قسمت بیرونی دستگاه شنوایی است. بعد بیداری همه اندام از باز شدن لبها تا بیداری نوک پستانها که در اناتومی زنانه منطقۀ حساسی در پیوندهای عاشقانه است.
شعر در هیمنجا پایان میییابد، اگر پیشتر میرفت، آنگاه به هرزهنگاری جنسی بدل میشد.
برای آن آنِ دست نیافتنی
در تقویم معشوق نیمه وقتم
کوک میکنم
لحظه را
لبهایم را
پستانهایم را
بیتابی واژۀ «بیتابم»
سرخ میآیم بر زمان
همان، ص 34
روی تقویمِ «معشوق نیمه وقت»، کودک کردن لحظهها، لبها و پستانها. کوک کردن به مفهوم به حرکت آمدن آنهاست. به مفهوم مشخص کردن زمان دیدار یار است. بعد این همه میرسد به بیتابی آن واژۀ «بیتاب».
این واژۀ بیتاب چنان استعارهی باز هم در میان اروتیزم و هرزهنگاری جنسی خطی کشیده است.
سرخ آمدن چنان اصطلاحی در میان مردم به مفهوم دلبسته شدن و شیفته شدن است. چنان که میگویند: باز چشمهای خوده سر چه چیزی یا چه کسی سرخ کردهای.
دستی شاید
در تمنای گردی پستانهایم میسوزد
دستی روشن شاید
بر رودبار الماس
که از شانۀ چپم میریزد
که دست نمیدهمش
همان، ص37
«دست ندادن» چنان اصطلاحی در میان مردم به مفهوم تن ندادن و نپذیرفتن است.
بوی مرده میدهم
بر پاهایم مپیچ
توشۀ دیگر در گریبانم نیست
سرت رنگ سنگفرش پسکوچهها گرفته
گربۀ ولگرد!
بر پاهایم مپیچ
بوی مردۀ مانده میدهم
بار آخر که بر زانوانم خزیدی
دیرگاهی بود
مرگ هفتمت را هم
مرده بودی
همان، ص13
آن گربۀ ولگرد، پس از سالهای دراز برگشته است. گربۀ ولگرد شاید همان «معشوق نیم وقت» است؛ اما دیگر هیچ چیزی سر جایش نیست. گریبان خالیست و از گردی پستان که روزگاری دستی در تمنای آن میسوخت، چیزی بر جای نمانده است.
در باورداشتهای مردم گفته میشود که پشک هفت جان دارد. پشک هفتجان، به آنانی میگویند که بار بار بیمار میشوند و هر بار از بیماری بر میخیزند و زندهگی میکنند.
گربۀ ولگرد هرچند نفس میکشد، بی آن که بداند سالها پیش روی زانوان که میخزید جان هفتم خود را هم مرده بود.
پایان یک پیوند که تا چشم میگشاییم همه چیز پایان یافته است.
و شعر آخرین:
پیراهن زفافم را
از میخ خاطرههای سپید میآویزم
ابریشم نگاهم را
از شانههایش
دل کندهام از سینهاش
که هنوز بوی شیر مرا دارد
با دل انگشتهایش برگردنم
بیدار میشود
غوغای وسوسۀ کهنه در آغوشش
دل میگیرم از او
چشماندازم پر میشود
از پشتش
که تخت است و برازندۀ شال شاهی
به یاد نمیسپارم
که دمی دیگر
چادر عروسش را بر میگیرد
شماره نمیکنم
نفسهایش را
همان، ص20
در مجموعۀ « یاد از هیچ» شکیلا سرودههایی دارد از گونۀ کوتاهه یا هایکوواره. این هم نمونههایی.
وقتی که عمر
از بلوغ خالیست
گلبتههای زندهگی
انفجار خاطره است
همان، ص24
در نبض خستۀ خاک
آن جا که واژۀ نان
معنای شعر ناب حادثه است
خواب خمیدۀ قامت گندمزار
هذیان آیینه است
همان، ص32
از پس شانهات نگاه میکنم
یکباره دلم از آیینه هم
خالیتر میشود
همان، ص41
شکیلا عزیززاده چنان شاعر مدرنیست و نوگرا، نگاه نو و متفاوتی در شعر دارد. چنین نگاهی زبان و بیان متفاوت و نوآیینی را در شعر او سبب شده است. با این حال در حرکت و شکل گیری محتوای شعر، آن جا که نیاز است از کاربرد واژههای گفتاری، اصطلاحات عامیانه، ضربالمثلها و باورداشتهای مردم روی بر نمیگرداند.
مانند: گیرودار، وردار، پشتاره، کوچهگی، جوپه، ایزک، طاقچه، اُرسی، چکه چکه، گَر، لمیدن، خنکلرزه، نوک پا، بزدلانه، آتشپرچه، سرگیجه، تاردادن، کارد به استخوان رسیدن، خاک به چشم مردم زدن، پوست انداختن، گوشمالی دادن، سرخ آمدن، مار آستین، هفت کوه سیاه در مابین، خاک در دهانم، سنگریزه سیاه به پشت کسی انداختن و خون تو سرختر از خون دیگران نیست.
نمیدانم شکیلا عزیززاده در حلقههای ادبی - فرهنگی پناهندهگان افغاستان در غرب از چه میزان شهرت و آوازهیی برخوردار است؛ اما با دریغ در داخل کشور تا جایی که من متوجه شدهام، او شاعر نامآشنایی نیست.
شاید خود شاعر انزوا پسندی است. در این سالها که شاعران، پیر و جوان شبکههای اجتماعی را تختۀ مشق خود و تختۀ خیز برای شهرت خود ساختهاند، او در این جهان مجازی نیز آوازهیی نداشته است. شاید هم داشته و من نشنیدهام.
به هر حال دستکم در بیست سال گذشته من کتاب تازهیی از بانو عزیززاده ندیدهام. البته چنین خاموشی و انزوا چیزی از جایگاه شاعری او کم نمیکند. او با همین کتاب توانسته است نشان دهد که از جایگاه بلند شاعری با ویژهگیهای کممانندیی برخوردار است.
شکیلا عزیززاده به سال 1964/ 1343 در کابل چشم به جهان کشود. دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل را خواند. بعد کشور را ترک کرد.
از سال 1985 بدینسو در هالند زندهگی میکند. آن جا دانشکدۀ ادبیات دانشگاه اترخت را در رشتۀ زبانها و فرهنگهای شرقی خواند.
بانو عزیزی افزون بر شاعری داستانها و نمایشنامههایی نیز نوشت است.
کابل / دلو 1400
...................................................................................................................................