Rangin
Rangin
Rangin
Rangin

تحت نـظـر حیـدر اخـتر

 

استفاده از مطالب  رنگین با ذکر ماخذ آزاد است

  نصیر مهرین

نمک  پاشی همسر خلیلزاد بر

زخم های مردم ما

شرل بنارد، همسرخلیل زاد خائن، نمک بر زخم ها می ریزد، اما اعتراض برخود را فراموش نکنیم.

خلیلزاد و همسرش مانند همه خائنان طالب دوست، وظیفه دارند که جنایات ننگین و وحشت آمیز طالبان را با دروغ و دیده درایی پنهان کنند. "شرل بنارد "منفور و خائن، پیش از دوباره آوردن طالبان نیز وظیفه ی قباحت زدایی از این گروه جنایت پیشه را انجام می داد. گاهی سخنی می گفت که شوهرش برزبان نمی آورد. اما وی اسرار هویدا می کرد. همسر اشرف غنی نیز یگان بار چنین کرد.

هنگامی که ملیون ها انسان از ظلم وستم، از گوناگون تبعیض ها و جنایات بی مانندی که طالبان اِعمال می کنند، به شدت ناراضی هستند و زخمین، گمانی برجای نتواند بماند که سخنان آخر "ش. بنارد" و در واقع نمادی از خلیلزاد وسایر لابی های وجدان نداشته؛ آزار دهنده ی انسان، انسانیت و مخالفان می شود. اما می خواهم به زمینه های این جسارت خائنانه و دروغ بزرگ توجه کنیم.

تصور من این است که پراگنده گی در ابراز مخالفت و نبود خروشگاه متمرکز- فعال، که به صورت منظم با اسناد ومدارک واقعاً موجود، جنایات طالبان را افشأ کند؛ چنین روی آورد گستاخانه و بی شرمانه ی "ش.بنارد" و دیگران را زمینه می بخشد. در این راستا بسیار سزاوار توجه است که پیش از همه دختران و زنان آگاه و دارنده ی مرز روشن با جهالت و ستم ورزی طالبان، نهادی را که سخنگوی راستین روزگار اسفبار مردم وبه ویژه زنان ودختران باشد، ایجاد کنند. برای این منظور، شخصیت ها ونهادهای موجود و تا حدودی فعال، دور نکات مشترک برای همکاری، نکات میسر و لازم، با وجود سلیقه های گوناگون جمع شوند. توجه زبانهای دیگر، مصاحبه های منظم و بازتاب دادن حقایق، سبب می شوند که "بنارد" و بنارد های همسان او را موقع چنین دروغگویی نمی دهد.

دریافت این اعتراض برخود، بسیار کمک کننده است، نازنین!

................................................................

  داکتر شکر الله کهگدای

سابق استاد در دانشگاه کابل 

اداره امر به معروف ونهی از منکر حکومت تروریستی طالبان که میان مردم عامه, به شلاق بدستان نکیرومنکر شهرت یافته اند, چیزی را نه تنها به نام آزادی بیان نمی شناسند بلکه به آزادی رسانه وگفتار به حیث خار چشم طالبان می نگرند, چونکه به افشای جنایات بشری و دزدی و چپاولگری آنها می پردازند.

  حکومت تروریستی طالبان, هم در دوره اول و هم در دوره فعلی حکومت شان, بصورت پیهم دست به گرفتاری , شکنجه, زندانی سازی وحتی بمانند 20 سال دوره حکومت فاسد حامدکرزی واشرف غنی احمدزی, ترور های زنجیره یی وهدفمند اصحاب رسانه ها می زنند تا صدای برحق مردم را در گلو خفه داشته باشند.

  مرکز خبرنگاران افغانستان در گزارش سالانه‌ خود اعلام کرد که نقض حقوق خبرنگاران و رسانه‌ها در افغانستان نسبت به سال گذشته 24 درصد افزایش یافته‌ است.

بر بنیاد گزارش مرکز خبرنگاران افغانستان، طالبان در سال 1403 فعالیت 22 رسانه را متوقف و 50 خبرنگار را بازداشت کرده‌ است.

بر اساس این گزارش، این مرکز طی یک سال گذشته، دست‌کم 176 رویداد نقض حقوق رسانه‌ها و خبرنگاران را ثبت کرده است.

در گزارش آمده است، اجرایی شدن قانون امر به معروف و نهی از منکر طالبان فعالیت رسانه‌ها و خبرنگاران را در معرض خطر قرار داده است.

در گزارش همچنان آمده است: «در حالی که کمیسیون رسیدگی به شکایات و تخطی‌های رسانه‌یی وزارت اطلاعات و فرهنگ طالبان به حاشیه رفته است و بیشتر با دیدگاه بخشی به شدت محافظه‌کار و سنتی طالبان همراه است، به این محتسبان اختیارات وسیعی داده شده و ضمن نظارت بر کارکرد رسانه‌ها، هرگاه بخواهند مستقیم و یا با همراهی اداره استخبارات علیه رسانه‌ها و خبرنگاران اقدام می‌کنند.

بر اساس این گزارش، از جمله خبرنگاران بازداشت شده 10 تن همچنان در زندان هستند و از میان آنان چهار تن به حبس دو تا سه سال محکوم شده‌اند.

..........................................

 

 

 

 

 بشیر انصاری

حماس و طالبان

خیلی ها در جهت توجیه استعمار و نسل کشی فلسطینیان استدلال می کنند، زمانی که امریکا نیرو هایش را از افغانستان بیرون نمود، چرا حماس آن را شکست امریکا خوانده و از “پیروزی” طالبان به نیکی یاد نمود. این جا چند نکته را باید در نظر داشت:

۱- گذشته از این که مسئله شکست امریکا و پیروزی طالبان قابل بحث بوده است، حماس و دیگر گروه های مقاومت فلسطینی عاشق طالبان نه بلکه می خواهند در جهت ایجاد روحیه و اعتماد به نفس از هر روایت و‌ حکایت و ادعا علیه کشوری که‌ در این ۷۵ سال، با جنگ افزار گرم و سلاح دپلوماتیک و ویتوی آن نابود شده اند، استفاده کنند.

۲- اگر پیوندی میان حماس و طالبان وجود می داشت، امیر المومنین این گروه که ساعت ها در باب پوشانیدن روی و موی زنان مسلمان موعظه می فرمايند، چرا در باب زنان مومنی که اجساد شان با دست سربازان صهیونست از زیر خاک بیرون شده و در جاده های غزه به صورت برهنه در معرض سگان ولگرد قرار داده شده اند، لگام ننگین سکوت بر دهان می زند؟

۳- گیرم که فلسطینیان از طالبان به نیکی یاد نمودند، آیا این می تواند دلیلی بر تأیید این نسل کشی بی سابقه در تاریخ بشر گردد که در ۱۰۰ روز این همه زن و کودک بیگناه و داکتر و خبرنگار و کارمندان اطفائیه قربانی شده و این قدر بمب بر مساحت کوچکی که ثلث کابل را تشکیل می دهد ریخته باشد. گیرم چنین جنایتی در حق بیگناهان در پایتخت طالبان صورت گرفت، آیا وجدان پاکی می تواند آن را تحمل کند؟ این سقوط اخلاقی و بی وجدانی هراس انگیز برایم قابل فهم‌ نیست.

۴- با آن که طالبان در بیست سال حضور نیرو های امریکایی، سربازان این کشور را هدف قرار دادند ولی معاشقه استخباراتی امریکا برای سال های درازی با این گروه ادامه داشته و دارد، ولی حماس نه کدام سرباز امریکایی را کشته و نه امریکا را دشمن اصلی خویش می داند. جنگ آن ها با اشغال است که تمامی قوانین معمول در دنیای ما آن را تأیید می نماید. پرسش من این است که با وجود آن چه گفته شد، چرا طالبان از حمایت پولی و استخباراتی و دپلوماتیک امریکا برخوردار بوده ولی حماس از سوی امریکا دشمن بزرگ و اصلی خوانده می شود؟

..........................................

محمد اکبر قریشی

حامد کرزی مداری  اجنت امریکا  گاهی در کابل برلین انقره سر میزند !

تعداد از سیاسیون جنرال های ماشینی ستون پنجم از دست چار طالب پاکستان شب درمیان بشمول

اشرف غنی رفیق های معاملهگر شان فراری شدند عده دیگر به امر دولت های سیا با پاسپورت های خارجی که به همان کشور هایکه جاسوسی میکردند رسیده اند (حامد جان کرزی ) تمام دستگاهی دولتی را اهسته اهسته برای برادران طالبان پنجابی خود تسلیم نموده میرفت حامد جان 2000 حیوانات وحشی قاتل جانی مافیا ادم کش تروریست را از  زندان بکرام  اشرف جان 5000 زندانی از پلچرخی ودیگر زندان ها  کشور ازادساخته بودند  بعدا اشرف جان بادار دسته ان بشمول  ستون پنجم   از طالب ها خواهش نمودند بشمول  حامدکرزی عبدالله وارد کابل  شدند همان کسانیکه مدت 60 سال خون مردم ملت خورده بودند پول های دزدی را درخارج کشور ذخیره نموده اند

 جای جایداد های قصر های شان همرا شهرک های شان پیش طالب گروگان میباشد بنابرین همه دلالان سیاسی اقتصادی روسپی های  پارلمان جنرال های ماشینی  شورا نظار  وحزب وحدت ودیگر انسان  های پلید دوره هم جمع شده اند

( شورا مقاومت را در ترکیه )تشگیل نمودند (اقای محقق ماهیچه خوررا ریس کمیته سیاسی )تعین نموده اند شما قضاوت نماید که این جنایتکار تاتوانست در حق هزار هاتا چی اندازه خیانت  کرده است ومیکنند امرور بنام خلیلی محقق دانش هزاره هارا ترورکوچ اجباری خانه هاشان را اتش میزنند ازانها خبرندارند در پنجشیر چی حال است بچه ای ملا زیانی برادران مسعود در هرات ننگرهار کندوز همه به اتش خون کشانیده شدند زنان در زندانهای طالبانی  تجاوز وجنایت صورت میگیرد بلاخره برای حامدکرزی دستگاهی سیا امریکا وظیفه سفر را از سفارت امریکا درکابل داده وهدایت گرفته تا همرا سگهای سیاسی اقتصادی که در ظرف 60سال پول های کمکی دزدی چور نموده اند  اگر با (سی ای ای )سازش نکنید ما همرا تان حسابی داریم این پیام جاسوس گلان شان که کشور را به جوی خون تبدیل نموده است برای جنایتکاران جاسوسان خاینین ملت پیام امریکا برده است اومردم شریف ونجیب از خواب بیدارشوید پشتی این خاینین وطن فروشتان دلالان سیاسی استاد نشوید دربدر خاک بسر می شوید در هر کشور که حامد کرزی وامثال ان امد برویش لعنت و تف انداخته بروید نه در خانه های تان مهماننش  نکنید خیانت است  جوانان وزنان مبارز باشهامت  درسرتاس افغانستان مقابل طالبان جنک ازادی را اغاز نموده اند ازایشان دفاع نماید تصاویروطن فروشان دزدان دیده میتوانید طالبان راشما وطن پرستان وزنان باشهامت گم میکنید نه خاینین تصاویر کاپی است

..........................................

محمد حیدر اختر               

حمله تروریستی  بر  آموزشگاه در غرب کابل

تمام مردم افغانستان را در سراسر دنیا سوگوار ساخت

 قسمی که  از طریق رسانه ها و صفحات اجتماعی آگاهی حاصل کردیم، ساعت  هفت و سی دقیقه صبح روز جمعه   گذشته، یک مهاجم انتحاری قبل از اینکه وارد صنف درسی شود و مواد منفجره همراهش را انفجار دهد، دو نفر از محافظان این مرکز را به شهادت رسانید. این مهاجم پیش از انفجار به سمت دانش ‌آموزان نیز تیراندازی کرده است. دانش آموزانی که جز قلم وکتاب و دلهای پاک برای آموزش چیزی نداشتند.علاوه بر کشته‌شدگان، ده‌ها نفر در این حمله زخم برداشتند و بیشتر قربانیان این حمله، دختران هستند.

 بعد از این واقعۀ دلخراش، سازمان ملل متحد، دیپلمات‌های غربی، سازمان‌های حقوق بشری و رهبران سیاسی افغانستان و برخی از کشورهای منطقه این حمله انتحاری مرگ‌بار به یک مرکز آموزشی در ناحیه هزاره‌نشین دشت برچی کابل را محکوم کردند.

 تعداد فراوانی از خانم ها در شهر کابل و ولایات افغانستان دست  به تظاهرات زدند و همچنان   در خارج از کشور مردم شریف و با احساس ما با دایر نمودن تظاهرات و مجالس ترحیم  این عمل وحشیانه  را تقبیح کردند.

تا جایی که دیده می شود این عمل تروریستی  اکثریت تمام مردم افغانستان را در داخل و خارج از افغانستان سوگوار ساخته است و حتی برخی از برگذاری  مجالس  سرور و پای کوبی  و یا بخش موسیقی در سمینارها  امتناع ورزیدند.

ناشر وبسایت رنگین این حملۀ وحشیانه و نیت نسل کشی مردم نجیب و شریف هزارۀ وطن غمدار را به شدت محکوم نموده، آرزو دارد که عتکس العمل ها مسیر خوبی بگیرد.

.......................................... 

نصیر مهرین

  رهبر القاعده در     کابل کشته شد

و ما طیارۀ بدون سرنشین و "اجرای کنندۀ عدالت" نداریم!

الظواهری رهبر"القاعده" در کابل توسط طیارۀ بدون سرنشین امریکا کشته شده است. در پیوند با آن:

- حضور الظواهری در کابل نشان داد که گروه طالبان افزون بر ادامۀ حفظ افکار و کردارعقب مانده و ستمگرانۀ ضد انسانی علیه مردم ما، همچنان حامی و پناه دهندۀ دهشت افگنان مشهورجهانی است.

- رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا، قتل الظواهری را "اجرای عدالت" نامید.

- دهشت افگنی که رنج بیشتر مظالم اش را مردم افغانستان دیده اند.

- این خبر برای ملیون ها انسانی که در چنگال خونین وسیاه دهشت افگنان طالبان، مظلومانه به سر می برند، آیا تبسم آمیخته با اندوه و درد را  نیز بار نخواهد آورد. زیرا تحویل دهی قدرت به یک گروه تروریستی – دهشت افگن، بی عدالتی بود و با چنین تبعات.

- پیداست که این معاهدۀ دوحه(توطئه آمیخته با شیطنت خلیلزاد)، کمترمزخرف نبوده است.

- مشکل با طالبان، در محدودۀ بازگشایی مکاتب دختران پایان نمی یابد. آنها روزی مدارس مغز شویی را با ترویج مضامین انسان ستیزانه باز خواهند کرد، اما از تروریست دوستی، تحجر و ابعاد تبعیض های ننگین فرو نخواهند آمد.

- تجارب جهانی و اوضاع کشور ما حاکی از آنست که تحقق عدالت زمانی میسر تواند شد که  عدالت خواهی در افغانستان به ثمر بنشیند ومردم دارندۀ نهاد های عدالت خواه و حکومت تأمین کنندۀ عدالت شوند.

- رهایی مردم افغانستان  از زیر تسلط خونبار واسارت مرکبار طالبان، نه با طیاره های بمب افگن بدون سرنشین میسر است ونه مردم آنرا دارند. مردمی که شب وروز درد میکشند، نیاز به ایجاد تشکلهای نجاتبخش، همسویی وهماهنگی آنها بر بنیاد تأمین عدالت اجتماعی، رفع هرگونه تبعیض جنسیتی واجتماعی و... دارند که حکومت غیر دینی به آن چهرۀ شفاف تر می بخشد.

*الظواهر در منطقۀ شیرپور با خانواده اش در پناه طالبان به سر می برد.

*عکس از صفحۀ فارسی بی بی سی.. 2 اگست 2022

..........................................

عتیق الله نایب خیل

مثلث خبیثه!

 

زلمی خلیلزاد، نمایندۀ ویژۀ امریکا در امور افغانستان، از جانب وزارت خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا از وظیفه اش سبکدوش گردید. قربانی شدن او مثلثی را تکمیل کرد که در بیست سال اخیر بیشترین تلاش را در حفظ نیروهای تروریست طالبی و نقش فعال در به قدرت رسیدن دوبارۀ این گروه متحجر قرون وسطایی داشتند.

به همه گان معلوم است که سلاح و مهمات و هرنوع امکانات لوژیستیکی و جاهای امن برای گروه تروریست طالب به وسیلۀ پاکستان مهیا ساخته می شد و مشروعیت بین المللی اش نتیجۀ کار همین مثلث خبیثه، خلیل زاد، حامد کرزی و اشرف غنی است.

بدون شک پالیسی سازان سیاست خارجی ایالات متحده سیستم سرمایه داری حاکم بر این کشور است؛ ولی این سیستم مشوره های لازم و ضروری را از افرادی می گیرد که از اوضاع کشورهای مورد بحث مطلع باشند. بنابرآن نقش افراد را در تعیین این پالیسی ها و سیاست ها نمی توان نادیده گرفت. نقشی را که حامد کرزی، اشرف غنی و زلمی خلیلزاد در بیست سال اخیر ایفا کردند فاجعه یی را بر کشور تحمیل کردند که نتیجه طبیعی اش به قدرت رسانیدن طالبان بود.    

این سه شخص اما نه تنها از نتیجۀ کارشان نفعی نبردند؛ بلکه روسیاهی ابدی نیز نصیب شان گردید. خلیلزاد به استعفا جبری سوق داده شد، اشرف غنی به صورت شرم آوری از کشور فرار کرد و حامد کرزی دورۀ تحقیرآمیزی را در داخل کشور سپری می کند و نامش نیز از میدان هوایی کابل حذف گردید. (همین یک نکته آمدن طالبان مثبت است که از اثر آن این مثلث خبیثه حذف شد.)

..........................................  

 داکتر لعلزاد

چه باید کرد ؟

برنامه غنی «ادامه راه نجیب با آموزش از تجربه ناکام او» است !

? آنچه غنی می خواهد «ادامه حکومت خودش تا پایان دوره ۵ ساله»، «چوروچپاول بیشتر دارایی های عامه» و در نهایت، «تجهیز/اکمال بیشتر طالبان» (برای ادامه‌ی افغانیزه/پشتونیزه سازی کامل کشور) است!

? «تخلیه شهرستان ها»، «ملیشه سازی دولتی» و «دفاع از مراکز ولایات» (به ویژه شهرهای بزرگ/عمده)، دقیقا ادامه برنامه داکتر نجیب است که شاید بتواند عمر حکومت غنی در ارگ کابل را اندکی دراز کند (دیگر برای او هیچ مهم نیست که در شهرستان/ولایت ها چه می گذرد، روزانه چند نفر کشته می شوند و یا مردم با چه قحطی و قیمتی و مصیبت ها گرفتار می شوند)!

? حال، غنی می داند که طالبان آن‌قدر تقویه، تجهیز و اکمال شده اند و در تمام شهرستان ها آن‌قدر گسترش یافته اند که وارث بالاستحقاق و جانشین بلامنازعه قدرت او برای مدت های طولانی تر خواهند بود (زیرا او از یک سو با نابود سازی مستحکم ترین «پشت جبهات مقاومت» در گام اول، خواست که از «تجربه ناکام تسلیمی شهر کابل توسط نجیب به حکمتیار» جلوگیری کند و از سوی دیگر، رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون را آن‌قدر خسی و آلوده در فساد خود ساخته است که هیچ‌یک از آن ها «شهامت مقاومت» یا «ادعای زعامت» در کشور را ندارند... با آنکه «میدان برای همگان باز است»)!

? اثبات گفته های بالا را می توان در این «ادعا» و در «میدان عمل» دید که «غنی هرگز در صدد سرکوب طالبان و پاک سازی آن ها از شهرستان ها نبوده و نمی باشد» (او فقط می خواهد که به کمک «ملیشه های دولتی و نیروهای امنیتی» خود از سقوط شهرهای بزرگ/عمده جلوگیری کند… اگر بتواند)!

? غنی با این برنامه، «تا که می چلد، می چلاند» (ادامه حکومت تا سقوط و پس از آن نوبت طالبان کرام)!

+ + +

? در چنین اوضاع و احوال، وظیفه «نسل جوان» است که با تحلیل شرایط عینی (گیرماندن در بین دو «آسیا-سنگ») و تجربه/الگوی ماندگار مسعود بزرگ، بیندیشند که چگونه می توانند خود را حفظ کنند، منسجم شوند، رهبری خود را بوجود آورند، پایگاه های مقاومت خود را ایجاد کنند، لابیگری نمایند، ارتباطات (داخلی و خارجی) خود را گسترش دهند، حلقات خود را با هم وصل کنند و به «مبارزه و مقاومت» ادامه دهند...

? اگر کسانی توان ایجاد پایگاه و شهامت مقاومت در مقابل غنی/طالب را دارند، فراخوان «پیوستن افراد و نیروهای امنیتی» به پایگاه خود را صادر کنند، تا افراد و نیروهای عدالت‌خواه که نمی خواهند بیهوده در صفوف غنی/طالب کشته شوند، به پایگاه آن ها مراجعه کنند و «چوب سوخت ملیشه های دولتی و طالبی» نشوند...

..........................................

نصیرمهرین                  

      آیا جنایت نیست؟

در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.

به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."

در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.

بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.

مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.

نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس  و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد.                                     ***

یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش  Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.

 

.................................................................

محمد عارف منصوری

 

چرا از گذشته عبرت  نمى گيريم ؟

 

سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.

حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.

بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.

شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.

همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.

نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.

..........................................

محمد حیدر اختر

کودتای ننگین هفت ثور

 به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.

بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.

بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.

کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط  خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را  به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.

پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.

در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته  وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.

...........................................

نوشتهء نعمت حسینی

تو هم قهرمان هستی

 

داستان بلند

 

پیشین روز است . هوا نه تاریک است و نه روشن . شیری رنگ است. در بیرون باران می بارد. چند رو زمی شود که باران می بارد و فضای آن قسمت شهر را که شما زنده گی می نمائید ، سخت دلتنگ ساخته است. صدای برخورد دانه های باران بر شیشهء  ارسی همراه می شود با فیرهای پراگندهء تفنگ و راکت. تو که در کنج خانه ، زیر پتو چهار زانو نشسته و کتاب می خواندی ، لای کتاب « خط بر » ماندی و کتاب را بستی به پهلویت گذاشتی . « خط بر » گذاشتن را از مادر کلانت یاد گرفته ای .

کودک که بودی ، پیش او قرآن و بوستان را که می خواندی ، برایت خط بر نیز می ساخت.

تو کتاب « زنده گی جنگ و دیگر هیچ »  را می خواندی . کتاب نوشتهء  اوریانا فلاچی را  . کتاب را که در پهلویت  گذاشتی از پدرت پرسیدی :

ـ  پدر این اوریانا فلاچی هنوز زنده است ؟

پدرت کمی به چرت رفت و به جوابت گفت :

ـ درست نمیدانم ! تا پیش از جنگ های این ریش و تفنگدار ها ، در بارهء مرگش نشنیده بودم . حالا کجا برق است که رادیو ها را بشنویم و از خبر های جهان خبر شویم ؟!

 به پدرت گفتی :

ـ اما چی قهرمان زنی است این اوریانا فلاچی !

پدرت گفت:

ـ برشت می گوید "بد بخت ملتی که به قهرمان نیاز داشته باشد " اما من می گویم بدبختر آن ملتی که تحصیل کرده هایش آدمهای معمولی را قهرمان تصور کنند . اما به باور من این بانوی نویسنده و خبر نگار واقعاً یک قهرمان است . یک زن قهرمان است . شجاع و نترس و واقع بین . او قهرمان یک سمت و یک منطقه و یک دَل و یک گرو ه نیست او قهرمان تمام بشریت است . این خانم شجاع و نترس از آن  گوشهء دنیا ، از ایتالیا می خیزد و رود ویتنام و جنایت جنگی را بازتاب می دهد و جنایت بشریت را ثبت تاریخ می سازد . در ماموریت های جنگی هواپیما های نیروی هوایی امریکا حضور داشت و هیچ آشوب و آشفته گی در آن جنگ از نظر و دید او پنهان نماند . او همچنین چندین بار جان خود را درخطر انداخت و تا چند قدمی مرگ پیش رفت ، تا جنایت بشریت را از نزدیک ببیند و ثبت تاریخ نماید . فالاچی ، قهرمانانی که به چشم مردم دنیا نمی آمدند و او با دیدن فداکاری ها و اتفاقات خونین جنگ ، شیفته و مجذوب آن ها شد . رمان « زنده گی ، جنگ و دیگر » تشریح زیبا و عالی از حوادث یک سال از جنگ ویتنام است .

ـ بلی پدر ؛ پیشترک خواندم که در جایی از کتاب نوشته است : " به من بگو ، آیا درست است قاتلی را که با فیر دو گلوله کسی را کشته است به روی چوکی برقی بنشانند و بعد به افتخار کسانی که بدون آلوده کردن دستهای شان هزاران گلوله فیر کرده اند ،تکت پستهء یادگاری چاپ کنند ؟میدانم که همیشه اوضاع به همین شکل بوده ، چون این را هم می دانم که تاریخ را فاتحان ساخته اند"

پدرت می گوید :

ـ کتاب را تا آخر بخوان ، بیشتر گرویده ای این زن قهرمان می شوی .

ـ می خوانم پدر جان .

                                                          ***

کتاب را که گذاشتی ، از طاقچه ای لب ارسی خریطه سیخ های بافت ات را گرفتی و شروع کردی به بافت نمودن . در این روزها که کودکستان ها به خاطر جنگ بسته اند و تو کار نمی روی ، در پهلوی کار خانه  و کتاب خواندن ، هون های جاکت های کهنه را باز می نمایی و برای تان جوراب می بافی . حرف مادر کلانت در گوشت است که برایت گفته بود :

 ـ دخترم ! آدمی از پای زیاد خنک می خورد. در سردی و خنکی اول پاهای خود را گرم نگاه نماییم . جوراب پای را گرم نگاه می کند.

 به همان خاطر هم به مادرت جراب بافتی ، هم به پدرت و حالا برای خود می بافی .

پدرت آخرین پرخچه های چوبی را که سر صبح از تهکاوی آورده بود در بخاری گذاشته و گفت :

ـ یکی دو  بغل چوب دگر مانده و بس . نمی دانم روز های پیش روی را ،با این سردی چی کنیم ؟

دلت برای پدرت سوخت . دلت برای خودت نیز سوخت  و دلت برای مادرت که سرش را با چادر داکه اش بسته و بیماراست و درگوشهء اتاق زیر لحاف دراز افتاده است نیز سوخت .

نگرستی ، پدرت که چوب را در بخاری انداخت ، دستانش را به عینک های زانوهایش گذاشت و با کمی مشکل از جایش بلند شد و کمر چین رفت نزدیک ارسی . دستانش را مانند سایه بان به شیشهء ارسی چسپاندو از پس شیشهء باران خورده ء ارسی ویرانی های آن قسمت شهر را نگریست. اشک در چشمانش حلقه زد و این شعر ضیاء قاری زاده   راکه سخت دوست داشت به یادش آمد:

"مشک تازه می بارد ابر بهمن کابل

                                                     " موج سبزه میکارد کوی و برزن کابل

و آهسته و آرام چند بار با خود زمزمه نمود:

ـ مشک تازه می بارد . مشک تازه می بارد

مادرت که از زیر لحاف او را نظاره می کرد بی شیمه و بی حال ، بریده بریده به پدرت گفت:

ـ او آدم ! چند دفعه برت گفتم ،  به پیش ارسی ایستاد نشو ، که کدام گلوله غیبی می آید به پیشانی ات می خورد، نمی بینی که این خدا شرمانده ها محشر انداختن . شب و روز از دست شان آرامی نداریم . تمام منطقه را به خاک یکسان کردن. از دست شان نه جای مانده برای مردم و نه جایداد! خدا خیر ندهد این اشرارهای خدا شرمانده  را ، همه را بی خانه  و بی خانمان و آواره ساختند . 

تو رو به مادرت نمودی و گفتی :

ـ همو ببرک کارمل خوب این ها را شناخته بود. نام شان را «اشرار بی فرهنگ» مانده بود.

هنوز حرفت تمام نشده بود ، که پدرگفت :

ـ ای بچیم ! نه کل ماند نه کدو! بلا به سر هردو . در تلویزیون ندیدی که کته کته نفرهای  خودش همراهء همین اشرار  بی فرهنگ دست خود را یکی کرده بودند.از دست خود شان کجا مردم آرامی داشت و روز خوبی دید !؟

با حرف پدرت به چرت رفتی . همین دو سال پیش به یادت آمد،  وقتی که یک سال می شد که  به فاکولته کامیاب شده بود ی.

                                                        ***

دو سال پیش  وقتی که سال دومت  در فاکولته بود  ، مثل سال اول از شوق در لباس  نمی گنجیدی . هر روز صبح موقع رفتن به سوی فاکولته ازخوشی پَر می زدی. در صنف برای درس استادان سراپا گوش می بودی، هنوز چند ماه از سال دوم رفتنت نگذشته بود که در چنان روز های دلگرمی و علاقه ات به درس ، روزی در یکی از ساعت های درسی ، ملازمی پس از آنکه در را زد آهسته داخل صنف شد و پرزهء کاغذی را به استاد داد. استاد کاغذ را که خواند، چرتی شد  و بعد رویش را طرف تو نموده گفت:

ـ خودت همراه ای کاکا برو.

تو ترسیده از جایت بلند شدی و از استاد بریده بریده پرسیدی:

ـ کجا بروم؟

استاد نخواست جلو دانش آموزان بگوئید که کجا ، تنها گفت :

ـ کاکا رهنمایی ات می نماید.

و به درس دادن ، خود را مشغول نمود.

با ملازم یک جا از صنف خارج شدی وملازم  پیش و خودت از دنبالش روان شدی. در دهلیز ، یک بار ازاو پرسیدی :

ـ کاکا کجا می رویم؟

ملازم با لهجه خاص به جوابت گفت :

ـ نمی دانم کجاست !

و طرف آخر دهلیز،  اشاره نموده اضافه نمود :

ـ اونه ! به او دفتر .

و تو از خود سوال می نمودی که آن دفتر، دفتر چی است ؟ با تو چی کار دارد؟ چرا ترا خواسته اند؟ هر قدرکه در کنج ذهن پریشانت به جستجو پرداختی ، جواب پرسش هایت را نیافتی . ذهنت پریشان شده بود .خودت نیز پریشان شده بودی . پریشان مثل زلفانت .

ملازم ، ترا تا پشت در آن دفتر همراهی نموده گفت:

ـ اینجه است.

و خودش رفت .

چند لحظه پُشت در، متردد ماندی که داخل دفتر بروی یا نه . اگر داخل نروی چی می شود؟ اگر بروی چی گپ خواهد شد؟ خوب سرانجام ، پس از چند لحظه متردد ماندن و دو دلی ، با انگشت دست لرزانت ، آهسته و ترسیده در را زدی.

از آن سوی در، از داخل اتاق صدا بلند شد که ، گفت :

ـ کی هستی ؟ بیا داخل !

دلت می لرزید. درحقیقت تمام بدنت لرزید . داخل دفتر که شدی پشت یگانه میزی که در آن اتاق کوچک و نیمه روشن قرار داشت ، مرد سیاه جردهء کله کتهء بی گردن ، مردی با چشمان لُق و برآمده و بینی مانند کوفته نشسته بود .

سلام دادی . او بدون آن که به سلامت پاسخ بدهد ، نامت را پرسید. وقتی نام وصنف ات رابرایش گفتی . او یک پرزه کوچک چملک شده را از خانه میزش بیرون نموده و بالای میز طرفت انداخته گفت :

ـ این را بخوان !

با دست لرزان کاغذ چمبلک را از بالای میز گرفتی ، بازش نمودی و خواندی  :

" مرگ به خلق و پرچم ! مرگ به حکومت دست نشانده  ! "

از خواندن آن پرزهء خط ، شگفتی زده شدی. به چرت فرورفتی . هنوز در چرت اندر بودی که باصدای بلند و فریاد مانند بالایت صدا زد :

ـ این شبنامه را تو نوشته کرده ای ؟

 تاحال کسی چنان فریاد بلند بالایت نزده بود و تو که از صدای بلند او یک قد از زمین پریده بودی و قلب ات تُند درقفسهء سینه ات  می زد در حالی که اشک در چشمانت حلقه زد ، به جواب گفتی :

ـ این را من نوشته نکرده ام. این کار من نیست. به خدا قسم که من این را نوشته نکرده ام. این خط من نیست.

ـ قسم بی جای نخور. این را تو نوشته کرده ای ! این خط تواست .

گیچ و منگ شده بودی. اولین باری بود که به چنان حالت گرفتار شده بودی. بار دیگر با اصرار و پافشاری و مقداری با عذر برایش گفتی :

ـ باور کنید که این خط من نیست . این را من نوشته نکرده ام و هیچ از آن خبر ندارم .

او این بار با مُشت بر میز کوبیده و گفت :

ـ  بده کتابچه های نوت ات را که من خط ات را سر بدهم.

ـ همه کتابچه هایم در صنف است .

ـ هفتهء اینده  به همین ساعت می آیی و کتابچه های نوت ات را همرایت می آوری

و بعد در حالی که سرش بالای میز خم بود ، با همان صدای زشت برایت گفت :

ـ حالی برو رخصت هستی.

                                                        ***

گیچ و منگ از دفتر او بیرون شدی . ندانستی که تا صنف چگونه رفتی . هم صنفی هایت همه طرفت تری تری می نگریستند . حیران بودند که کجا رفته بودی. به هیچ کس چیزی نگفتی . خانه که رفتی ، دل نا دل بودی که به پدر و مادرت بگویی یا نه. به آنها نیز نگفتی، به خصوص به پدرت نه خواستی بگویی که اودر این سالهای پسین زیاد ناتوان و بی شیمه شده است . مسافری و دوری دو برادرت ، پدرت را زیاد ویران کرده و چرتش را خراب نموده است . تنها به دوستت خواستی بگویی. دوستت که یک سال است با او آشنا شده ای و از دل و جان دوستش داری . او اولین پسری است که در زنده گی ات راه دارد و قلبت برایش همیشه می تپد .خواستی به او بگویی و از وی مشوره بگیری اما حیران بودی که برای او چگونه بگویی . 

 آن روز او مثل بار های قبل نزدیکی های رخصتی فاکولته ، آمد طرف صنف تان دور تر پیش جریده دیواری ایستاد شد ،تا تو رخصت شدی و طرف او رفتی . بعد سلام علیکی هردو  سوی آرامگاه  سید جمال الدین روان شدید . شما بیشترینه آن جا با هم دیدار می داشتید . درست یادت است وقتی اولین باربا اوطرف آرامگاه سید جمال الدین روان شدید دلت می لرزید و شرم و حیا همراه با ترس در زیر جلدت به راه رفتن شروع کرده بود . عینک های زانویت هر لحظه به جلو غم می شدند و توان خود را از دست داده بودند تا بدنت را استوار  نگهدارد. هر لحظه به عقبت نگاه می کردی که کسی شما رامی بیندیا نه .ترسیده بودی .  نزدیک تعمیر آرامگاه که رسیدید ، نفسک  زنان به او گفتی: 

ــ بیشتر از این ، رفته نمی توانم!

این راگفتی چادرت را که به گردنت آویزان بود،  گرفتی بالای پته های زینه آرامگاه  هموار نمودی و بالایش نشستی و او در پهلویت نشست . با نوک انگشتت یخنت را کش نمودی و داخل یخنت چندبار پُف نمودی تا بدنت سرد شود از شرم ، عرق به پیشانی و پشت لبت دانه دانه نطفه می بستند و بعد پایان می غلطیدند به صورت و گردنت .  او که به صورتت نگاه کرد، دید دانه عرق درست مثل قطره های باران صبحگاهی که برروی،  مرسل های حویلی شان نشسته می بودند ، نشسته اند  . با پشت دست دانه های عرق را ازپیشانی و پشت لبت چیدی . او ازجایش بلندشد، از گل بتهء آن طرفتر چند گل را گرفت، آمد آنها را به موی تو زد. تو شرمیدی و رنگ چهره بدل کردی. چهره ات مانند رنگ شگوفهء انارشد. او پهلوی تو نشست ، به چهره ء ات که از شرم و حیا چون شکوفهء آنار شده بود و به چشم های تو نگریست، گفت:

چشم های میشی زیبای سرمه کردهء تو که چون لاله سیاه از پس زلف های تابدارت می درخشند، زنده گی من هستند. میدانی چشم هایت زنده گی من هستند. من عاشق دو چشم سرمه کرده و زیبایت هستم. بیشتر از قلبم دوست شان دارم . این را گفت وچشمانش را آرام بست و ازتو بوی یاسمن را شنید.

دست ترا در دستش گرفت و گفت:

دست ظریف وخوش تراشت با این چوری به شکوفه های درختان حویلی مان مانند شده اند.

دست تو چون شاخهء بیدی که بلرزد در باد، دردست او لرزید. او دست ترا نزدیک لب هایش برد و سرانگشتانت را بوسید . سرتو افتاد در یخنت پایین. چند لحظه یی فضای تان را سکوت اشغال نمود و سکوت فضای تان را درپنجه هایش تنگ فشرد. بالاخره تو از آن سکوت دل تنگ گردیدی ، به تعمیر آرامگاه، اشاره نمودی با پرسشی ازاو ، سکوت را شکستی : 

ـ این آرامگاه در زمان کی ساخته شده است؟

و او بدون درنگ ، به جوابت گفت : 

در زمان ظاهر شاه. ـ 

    

.  بالاخره تو از آن سکوت دل تنگ گردیدی ، به تعمیر آرامگاه، اشاره نمودی با پرسشی ازاو ، سکوت را شکستی :

ـ این آرامگاه در زمان کی ساخته شده است؟ 

و او بدون درنگ، به جوابت گفت:

در زمان ظاهر شاه        

آفتاب هنوز غروب نکرده بود . اوهنوز بالای پتهء زینه پهلویت نشسته بود و با هم  راز و نیاز می کردید و تجدید پیمان می نمودید و چون دو پرندهء کوچک در فکر ساختن لانهء تان بودید.  لانهء که هیچ باد و باران و طوفان نتواند ویرانش کند   .

به راستی هم، شب ها، در فکر خانه و کاشانه یی که در آینده باید بسازید سر به بالین می گذاشتی و با همان فکر و سواد به خواب می رفتی. تصویر خواب هایت را نیز یاد او و فکر وسودای لانه و کاشه آینده تان چوکات بندی می نمود و تا صبح دم ، در خواب و رویا با او می بودی. یادت است که یک باردیگر  که با او بازهم همان جا ، بالای پته های زینه آرامگاه نشسته بودند ، تو سرت را به شانه او گذاشته بودی و او سرش را پایین نمود از لبت بوسه گرفت. با آن بوسه تمام بدنت داغ شده بود. داغ مثل کورهء آتش . داغ مثل منقل صندلی . آن بوسهء داغ  و آتشین چنان برایت شیرین و مزه دار بود که تا آن دم هیچ شهدی و هیچ عسلی مانند آن شرین و هیچ خوردنی و هیچ نوشیدنی به آن اندازه برایت مزده دار تر نبود . اما به همان اندازه که برایت شیرین و مزه دار بود به همان مقدار از آن بوسه شرمیده بودی.  از شرم مثل پارچهء یخی را که بالای اجاق بگذارند، آب شده بودی .   آخر لبت را هیچ مردی تا آن دم نبوسیده بود.

                                                       ***

به هر صورت، آن روز با دل بی قرار و ملول وقتی به نزدیک آرامگاه رسیدید، تو آن شور و حال همیشه را نداشتی . او علت را پرسید که چرا گرفته استی . با پریشان حالی موضوع آن نامه و پرس و پال آن نفر را برایش شرح دادی و او برایت دلداری داده  گفت : 

ـ به خیر هفتهء آینده مشکل حل می شود و نفر می فهمد که آن نوشته خط تو نیست. زیاد جگر خونی نکن و زیاد پریشان نباش . چند دقیقه آن جا بودید و بعد رفتید طرف خانه. در خانه زیاد نا قرار بودی. شب خوابت نمی برد و تا صبحدم بیدار می بودی.  آن چند روز برابر به چند سال بالایت به کندی گذشت. تا سرانجام هفتهء دیگر به روز معین و ساعت معین کتابچه نوت هایت را گرفته رفتی به سوی آن دفتر. در راه قلبت به شدت می زد. پاهایت توان راه رفتن و قدم گذاشتن را نداشتند. دلت بی شیمه و بی حال بود . به مشکل خود را به آن دفتر رسانیدی و یا دست  لزران ، در را زدی و داخل شدی. همان مرد سیاه جردهء کله کته بی گردن با چشمان لُق و برآمده و بینی مانند کوفته، پشت همان میز نشسته بود. داخل دفتر که شدی ترسیده سلام دادی . او بدون این که به سلامت پاسخی بدهد، دستش را سویت دراز نموده گفت :

ـ مره یک کتابچه نوتت را .

با دست پاچه گی یک کتابچه نوتت را از دستکولت بیرون نمودی و به سوی او با دست لزران دراز کردی. 

او کتابچه را از دستت با شتاب گرفت و شروع نمود به ورق زدن کتابچه. از خانه میز همان پرزه خط را نیز کشیده گفت :

ـ نفری که برایم احوال داده است که این خط کار تو است او مطمئین است به گپ خود. او نفر اعتمادی ما است . راستی او پسر از فاکولته دیگر که تو یگان وقت همرایش قدم می زنی، او کی است؟ 

از این پرسش او حیرت زده شدی. با خود گفتی :

این چقدر مرا تعقیب نموده است . 

در حالی که زبانت خشک شده بود به جوابش گفتی:

ـ او نامزد من است 

سرش را آرام شور داده با لبان گوشتی و کلفتش خنده تلخی نموده گفت :

 خو به ما مربوط نیست که او با تو چی قرابت دارد . برای این که ما باور کنیم که این نوشته خط تو نیست و این نوشته کار تو نیست. تو باید هفتهء یک بار گزارش و راپور صنف تان را در یک ورق نوشته کرده در یک پاکت بگذاری و برای من بیاوری .  حالی برو به درس ات. 

از شنیدن این گپ دلت به تپش افتاد .  فکر نمودی  دلت از دل  خانه ات کنده شد. فکر نمودی دلت افتاد پیش پایت .  سرت دور خورد  . به مشکل در دهلیز راه می رفتی . مشکل سر پا می ایستادی . به هزاران مشکل و تشویش و پریشانی رفتی به خانه . در خانه که رسیدی ، حیران بودی. حیران به خود ، حیران به روز گار و حیران به این که به پدرت بگویی یا نه . متردد بودی. سرانجام ، پس از چرت زدن زیاد برآن شدی که برای پدرت موضوع را بگویی . پدرت همین که حرف هایت را شنید، گفت:

ـ دخترم !  یک کاکای پدرم بود ، خدا بیامرز، در دایره التحریر شاهی امان الله خان، سر کاتب  بوده  که حالا برایش مدیر قلم مخصوص می گویند یا سر منشی . او قصه می کرد ، که یک روز در دفتر نشسته بودم که خود امان الله خان آمد و بعد از سلام علیکی گفت : آغا صاحب تا جایی که دیده می شود یک تعداد افراد غیره در این دفتر ها رفت و آمد دارند. اگر لطف کنی نام همو آدمها را یادداشت نمایی.

می گوید: وقتی حرف امان الله خان تمام شده، برایش گفتم:

اعلیحضرت، این وظیفه از روی من نمی شود ، از شما خواهش می نمایم که این وظیفه را به کدام مخبر بدهید.

بچیم این انسان بد بخت کثیف می خواهد، از جانت مخبر و خبر چین بسازد. پدر و مادرشان با گاو و خر بزرگ شده اند، حالا از روی بخت بد روزگار آمده اند به دفتر و دیوان دست یافته اند از روی خود شان هر کار می شود. از دست خود شان هر کار پوره است ، مخبری و جاسوس و خبر چینی . بچیم. اول کوشش کن که هیچ دگر طرفش دور نخوری ، باز اگر زیاد مزاحمت کرد و آزارت  داد فاکولته را رها کن. خدا مهربان است که تخت و بخت شان چپه شود باز او وقت تحصیل و درست را ادامه بده. دنیا به آبرو و عزتت نمی ارزد.

                                                 *

از آن پس با بی میلی فاکولته می رفتی.   آن شور و شوق گذشته در تو نبود.  چند روز شده بود که دوستت را نیز ندیده بودی.  از او هیچ خبر نداشتی. چشم درد او را می پالیدی. دو سه بار نزدیک فاکولته شان رفتی، ولی او را ندیدی، تا این که در آنروزوقتی دلسرد و دلمرده از پله های فاکولته پایان می شدی تا به سوی خانه بروی که  چشمت لغزید به سوی جریده دیواری جایی که همیشه او آن جا منتظرت  می بود. از دیدن او قریب بود پَر بزنی . دلت خواست تا پیش او دویده دویده بروی . دلت خواست تا پیش او بدوی ، دستانت را در گردن او حقله نمایی و خود را درآغوش  او بیندازی . لبانت را به لبانش بگذاری و بگویی : ببوس . ببوس .   

اما این کار را نکردی  .   آرامش اعصابت را از دست ندادی .  می دانستی که بوسیدن او در آن جا نا ممکن است .  با قدم های فشرده پیش او خود را رسانیدی ، مقابلش استوار و محکم ایستادی، دستت را پیش نمودی، همراه اش دست دادی و بعد پرسیدی :  

ـ کجا بودی دراین چند روز؟ 

از سیمای او که اندوه و پرشانی می بارید همین قدر گفت :  

ـ برایت قصه می کنم.  

و هردو شانه به شانه به سوی آرامگاه سید جمال الدین روان شدید. هردو، گرفته و غمین بودید. شور گذشته را نداشتید. علت گرفته گی و غمین بودن خود را که می دانستی ولی از وی را نمی دانستی. در راه یک بار دیگر ازش پرسیدی :

ـ کجا بودی در این چند روز؟

او بازهم به جوابت گفت :  

ـ برایت می گویم : 

با خود گفتی :  

ـ شاید دلش نمی شود بگوید . 

سرانجام به آرمگاه رسیدید. هردوپهلوی هم نشستید. مدتی بین تان سکوت حاکم بود ، تا بالاخره تو از آن همه سکوت دل تنگ شدی و با همان پرسش قبلی ات سکوت را شکستی :

ـ کجا بودی در این چند روز؟

او آرام و شمرده به جوابت پرداخته و گفت : 

ـ چند روز پیش رئیس فاکولتهء ما مرا به دفترش خواست .  کارت محصلی مرا گرفته برایم گفت : 

ـ نفرهای  خاد آمده بودند .  گفتند " امنیت و معاونیت فرهنگی پوهنتون  ترا تحت تعقیب قرار داده بودند.  به نظر آنها، تو محصل مطلوب نیستی . ضد دولت هستی، لذا از من خواستند که گروپ جلب احضار را بخواهم، کارت محصلی ات را بگیرم و ترا تسلیم آنها نمایم که ترا بفرستند سربازی. 

از شنیدن آن خبر شگفتی زده شدی.   شگفتی زده و گیچ  . گوش هایت به بِنگ بِنگ نمودن شروع نمود . بدون درنگ تصویرآن مرد سیاه جردهء کله کته بی گردن، مردی با چشمان لُق و برآمده و بینی مانند کوفته به پیش چشمت به اهتزار در آمد .  هنوز گپ او تکمیل نشده بود که با صدای فریاد مانندی گفتی : 

ـ وای خدای من چی می شنوم .

و آهسته و آرام با خود گفتی :  

ـ کار همان خبیث است . 

او بی توجه به گپ فریاد مانند تو ادامه داد : 

اما رئیس فاکولته گفت :  

ـ من برای شان گفتم "  کارتش را می گیرم ، اما این درست نیست که گروپ جلب و احضار را این جا بخواهم. محصلین دیگر متوجه می شوند و محصلین در مقابل ریاست فاکولته بدبین می شوند. برایش می گویم برود یک جای مناسب برای خود پیدا نماید و خود را به سربازی چهره نماید ."

تو کاملاً گیچ و منگ بودی و از این خبر سخت ناراحت شده بودی پرسیدی : 

ـ چی می کنی؟ سربازی می روی؟

او خیلی جدی به جوابت گفت :  

ـ نه هرگز ! هرگز سرباز نمی شوم و برای این لعنتی ها سربازی نمی کنم ! 

ـ پس چی می کنی ؟

ـ همراه پدرم مشوره کردم . می روم پاکستان و از اونجه برادرم کارم را خلاص می نماید می روم فرانسه پیش او .

از شنیدن این خبر سخت تکان خوردی. تکان نخوردی بلکه شاریدی .  سرتا پای شاریدی. ازسر تا پای لرزه ات گرفت و ویران شدی . خورد که بودی در کودکستان از سرمه ریگ ،  خانه گک و وسایل بازی می ساختید و در آخر یکی تان با پای همهء ان را از می پاشاند . همان گونه از هم پاشیدی. آناً اشک به چشمانت حلقه زد. با چشمان پر آشک ازش پرسیدی : 

ـ مرا تنها رها می کنی ؟ 

او سرت را در آغوشش گرفت و در گوشت زمزمه کرد :  

ـ ترا هرگز رها نمی کنم . همین که به خیر در پاکستان کارم شد و فرانسه رفتم به رودترین وقت ، اقدام می کنم که ترا پیش خود بطلبم .  

ـ وعده است ؟! 

ـ وعده است . 

و اضافه نمود :  

اگر زنده بودم ، پس فردا ، حرکت می نمایم . 

پیش از آن که هوا تاریک شود او رفت . رفت به خاطری که به گیر تلاشی سربازی و گروپ های جلب و احضار نیفتد . او خدا حافظی نموده رفت و دلت را با خود برد. خود را بی دل و بی هوده احساس نمودی. بی هوده و بی کس. فکر نمی کردی که چنان به او وابسته شده باشی.

 در راه خانه فکر و هوشت طرف او بود .  طرف گپ زدن ، قصه نمودن ، خندیدن حتا طرف بوسه هایش که گاهگاهی از سر و صورت و چشمان و لبانت می ربود .                                                         ***

.........................................................................................................................................

Druckversion | Sitemap
استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است © Rangin