استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
محمد اکبر قریشی
حامد کرزی مداری اجنت امریکا گاهی در کابل برلین انقره سر میزند !
تعداد از سیاسیون جنرال های ماشینی ستون پنجم از دست چار طالب پاکستان شب درمیان بشمول
اشرف غنی رفیق های معاملهگر شان فراری شدند عده دیگر به امر دولت های سیا با پاسپورت های خارجی که به همان کشور هایکه جاسوسی میکردند رسیده اند (حامد جان کرزی ) تمام دستگاهی دولتی را اهسته اهسته برای برادران طالبان پنجابی خود تسلیم نموده میرفت حامد جان 2000 حیوانات وحشی قاتل جانی مافیا ادم کش تروریست را از زندان بکرام اشرف جان 5000 زندانی از پلچرخی ودیگر زندان ها کشور ازادساخته بودند بعدا اشرف جان بادار دسته ان بشمول ستون پنجم از طالب ها خواهش نمودند بشمول حامدکرزی عبدالله وارد کابل شدند همان کسانیکه مدت 60 سال خون مردم ملت خورده بودند پول های دزدی را درخارج کشور ذخیره نموده اند
جای جایداد های قصر های شان همرا شهرک های شان پیش طالب گروگان میباشد بنابرین همه دلالان سیاسی اقتصادی روسپی های پارلمان جنرال های ماشینی شورا نظار وحزب وحدت ودیگر انسان های پلید دوره هم جمع شده اند
( شورا مقاومت را در ترکیه )تشگیل نمودند (اقای محقق ماهیچه خوررا ریس کمیته سیاسی )تعین نموده اند شما قضاوت نماید که این جنایتکار تاتوانست در حق هزار هاتا چی اندازه خیانت کرده است ومیکنند امرور بنام خلیلی محقق دانش هزاره هارا ترورکوچ اجباری خانه هاشان را اتش میزنند ازانها خبرندارند در پنجشیر چی حال است بچه ای ملا زیانی برادران مسعود در هرات ننگرهار کندوز همه به اتش خون کشانیده شدند زنان در زندانهای طالبانی تجاوز وجنایت صورت میگیرد بلاخره برای حامدکرزی دستگاهی سیا امریکا وظیفه سفر را از سفارت امریکا درکابل داده وهدایت گرفته تا همرا سگهای سیاسی اقتصادی که در ظرف 60سال پول های کمکی دزدی چور نموده اند اگر با (سی ای ای )سازش نکنید ما همرا تان حسابی داریم این پیام جاسوس گلان شان که کشور را به جوی خون تبدیل نموده است برای جنایتکاران جاسوسان خاینین ملت پیام امریکا برده است اومردم شریف ونجیب از خواب بیدارشوید پشتی این خاینین وطن فروشتان دلالان سیاسی استاد نشوید دربدر خاک بسر می شوید در هر کشور که حامد کرزی وامثال ان امد برویش لعنت و تف انداخته بروید نه در خانه های تان مهماننش نکنید خیانت است جوانان وزنان مبارز باشهامت درسرتاس افغانستان مقابل طالبان جنک ازادی را اغاز نموده اند ازایشان دفاع نماید تصاویروطن فروشان دزدان دیده میتوانید طالبان راشما وطن پرستان وزنان باشهامت گم میکنید نه خاینین تصاویر کاپی است
..........................................
محمد حیدر اختر
حمله تروریستی بر آموزشگاه در غرب کابل
تمام مردم افغانستان را در سراسر دنیا سوگوار ساخت
قسمی که از طریق رسانه ها و صفحات اجتماعی آگاهی حاصل کردیم، ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز جمعه گذشته، یک مهاجم انتحاری قبل از اینکه وارد صنف درسی شود و مواد منفجره همراهش را انفجار دهد، دو نفر از محافظان این مرکز را به شهادت رسانید. این مهاجم پیش از انفجار به سمت دانش آموزان نیز تیراندازی کرده است. دانش آموزانی که جز قلم وکتاب و دلهای پاک برای آموزش چیزی نداشتند.علاوه بر کشتهشدگان، دهها نفر در این حمله زخم برداشتند و بیشتر قربانیان این حمله، دختران هستند.
بعد از این واقعۀ دلخراش، سازمان ملل متحد، دیپلماتهای غربی، سازمانهای حقوق بشری و رهبران سیاسی افغانستان و برخی از کشورهای منطقه این حمله انتحاری مرگبار به یک مرکز آموزشی در ناحیه هزارهنشین دشت برچی کابل را محکوم کردند.
تعداد فراوانی از خانم ها در شهر کابل و ولایات افغانستان دست به تظاهرات زدند و همچنان در خارج از کشور مردم شریف و با احساس ما با دایر نمودن تظاهرات و مجالس ترحیم این عمل وحشیانه را تقبیح کردند.
تا جایی که دیده می شود این عمل تروریستی اکثریت تمام مردم افغانستان را در داخل و خارج از افغانستان سوگوار ساخته است و حتی برخی از برگذاری مجالس سرور و پای کوبی و یا بخش موسیقی در سمینارها امتناع ورزیدند.
ناشر وبسایت رنگین این حملۀ وحشیانه و نیت نسل کشی مردم نجیب و شریف هزارۀ وطن غمدار را به شدت محکوم نموده، آرزو دارد که عتکس العمل ها مسیر خوبی بگیرد.
..........................................
نصیر مهرین
رهبر القاعده در کابل کشته شد
و ما طیارۀ بدون سرنشین و "اجرای کنندۀ عدالت" نداریم!
الظواهری رهبر"القاعده" در کابل توسط طیارۀ بدون سرنشین امریکا کشته شده است. در پیوند با آن:
- حضور الظواهری در کابل نشان داد که گروه طالبان افزون بر ادامۀ حفظ افکار و کردارعقب مانده و ستمگرانۀ ضد انسانی علیه مردم ما، همچنان حامی و پناه دهندۀ دهشت افگنان مشهورجهانی است.
- رئیس جمهور ایالات متحدۀ امریکا، قتل الظواهری را "اجرای عدالت" نامید.
- دهشت افگنی که رنج بیشتر مظالم اش را مردم افغانستان دیده اند.
- این خبر برای ملیون ها انسانی که در چنگال خونین وسیاه دهشت افگنان طالبان، مظلومانه به سر می برند، آیا تبسم آمیخته با اندوه و درد را نیز بار نخواهد آورد. زیرا تحویل دهی قدرت به یک گروه تروریستی – دهشت افگن، بی عدالتی بود و با چنین تبعات.
- پیداست که این معاهدۀ دوحه(توطئه آمیخته با شیطنت خلیلزاد)، کمترمزخرف نبوده است.
- مشکل با طالبان، در محدودۀ بازگشایی مکاتب دختران پایان نمی یابد. آنها روزی مدارس مغز شویی را با ترویج مضامین انسان ستیزانه باز خواهند کرد، اما از تروریست دوستی، تحجر و ابعاد تبعیض های ننگین فرو نخواهند آمد.
- تجارب جهانی و اوضاع کشور ما حاکی از آنست که تحقق عدالت زمانی میسر تواند شد که عدالت خواهی در افغانستان به ثمر بنشیند ومردم دارندۀ نهاد های عدالت خواه و حکومت تأمین کنندۀ عدالت شوند.
- رهایی مردم افغانستان از زیر تسلط خونبار واسارت مرکبار طالبان، نه با طیاره های بمب افگن بدون سرنشین میسر است ونه مردم آنرا دارند. مردمی که شب وروز درد میکشند، نیاز به ایجاد تشکلهای نجاتبخش، همسویی وهماهنگی آنها بر بنیاد تأمین عدالت اجتماعی، رفع هرگونه تبعیض جنسیتی واجتماعی و... دارند که حکومت غیر دینی به آن چهرۀ شفاف تر می بخشد.
*الظواهر در منطقۀ شیرپور با خانواده اش در پناه طالبان به سر می برد.
*عکس از صفحۀ فارسی بی بی سی.. 2 اگست 2022
..........................................
عتیق الله نایب خیل
جوبایدن چه گفت؟
«اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دستتان را بلند کنید».
قدیمی ها می گفتند که: وقتی انگشت اتهام و ملامت را به سمت کسی نشانه می رویم باید توجه داشته باشیم که چهار انگشت دیگر به طرف خودماست.
هیچ کشوری، مخصوصاً کشورهای استعماری بزرگ، بدون داشتن مقاصد سیاسی و سود آوری برای شان، کمک های بلاعوض و مفت و مجانی، در اختیار کشورهای دیگر قرار نمی دهند.
ایالات متحدۀ امریکا بعد از حادثۀ یازده سپتمبر به افغانستان لشکرکشی کرد و با سقوط امارت طالبانی حکومت دست نشانده اش را رویکار آورد. حالا که منافع اش ایجاب نمی کرد در افغانستان باقی بماند، راه اش را گرفت و رفت. جوبایدن هم برای این که رسوایی اش در بیرون رفت عجولانه و برنامه ریزی ناشده اش از افغانستان را توجیه نماید انگشت ملامت به سوی مردم ما دراز می نماید، غافل از این که چهار انگشت دیگر به جانب خودش است و به این بهانه نمی تواند جنایتِ بازی با سرنوشت مردم را کتمان نماید.
جانب دیگر این است که اگر ما هم انگشت ملامت به سوی جوبایدن دراز می کنیم، باید بپذیریم که چهار انگشت ملامت دیگر به طرف خودماست. کجای این گفته اش غلط است که: «اگر فکر میکنید کسی میتواند افغانستان را در یک دولت واحد متحد کند، دست تان را بلند کنید».
.....................................
عتیق الله نایب خیل
مثلث خبیثه!
زلمی خلیلزاد، نمایندۀ ویژۀ امریکا در امور افغانستان، از جانب وزارت خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا از وظیفه اش سبکدوش گردید. قربانی شدن او مثلثی را تکمیل کرد که در بیست سال اخیر بیشترین تلاش را در حفظ نیروهای تروریست طالبی و نقش فعال در به قدرت رسیدن دوبارۀ این گروه متحجر قرون وسطایی داشتند.
به همه گان معلوم است که سلاح و مهمات و هرنوع امکانات لوژیستیکی و جاهای امن برای گروه تروریست طالب به وسیلۀ پاکستان مهیا ساخته می شد و مشروعیت بین المللی اش نتیجۀ کار همین مثلث خبیثه، خلیل زاد، حامد کرزی و اشرف غنی است.
بدون شک پالیسی سازان سیاست خارجی ایالات متحده سیستم سرمایه داری حاکم بر این کشور است؛ ولی این سیستم مشوره های لازم و ضروری را از افرادی می گیرد که از اوضاع کشورهای مورد بحث مطلع باشند. بنابرآن نقش افراد را در تعیین این پالیسی ها و سیاست ها نمی توان نادیده گرفت. نقشی را که حامد کرزی، اشرف غنی و زلمی خلیلزاد در بیست سال اخیر ایفا کردند فاجعه یی را بر کشور تحمیل کردند که نتیجه طبیعی اش به قدرت رسانیدن طالبان بود.
این سه شخص اما نه تنها از نتیجۀ کارشان نفعی نبردند؛ بلکه روسیاهی ابدی نیز نصیب شان گردید. خلیلزاد به استعفا جبری سوق داده شد، اشرف غنی به صورت شرم آوری از کشور فرار کرد و حامد کرزی دورۀ تحقیرآمیزی را در داخل کشور سپری می کند و نامش نیز از میدان هوایی کابل حذف گردید. (همین یک نکته آمدن طالبان مثبت است که از اثر آن این مثلث خبیثه حذف شد.)
..........................................
داکتر لعلزاد
چه باید کرد ؟
برنامه غنی «ادامه راه نجیب با آموزش از تجربه ناکام او» است !
? آنچه غنی می خواهد «ادامه حکومت خودش تا پایان دوره ۵ ساله»، «چوروچپاول بیشتر دارایی های عامه» و در نهایت، «تجهیز/اکمال بیشتر طالبان» (برای ادامهی افغانیزه/پشتونیزه سازی کامل کشور) است!
? «تخلیه شهرستان ها»، «ملیشه سازی دولتی» و «دفاع از مراکز ولایات» (به ویژه شهرهای بزرگ/عمده)، دقیقا ادامه برنامه داکتر نجیب است که شاید بتواند عمر حکومت غنی در ارگ کابل را اندکی دراز کند (دیگر برای او هیچ مهم نیست که در شهرستان/ولایت ها چه می گذرد، روزانه چند نفر کشته می شوند و یا مردم با چه قحطی و قیمتی و مصیبت ها گرفتار می شوند)!
? حال، غنی می داند که طالبان آنقدر تقویه، تجهیز و اکمال شده اند و در تمام شهرستان ها آنقدر گسترش یافته اند که وارث بالاستحقاق و جانشین بلامنازعه قدرت او برای مدت های طولانی تر خواهند بود (زیرا او از یک سو با نابود سازی مستحکم ترین «پشت جبهات مقاومت» در گام اول، خواست که از «تجربه ناکام تسلیمی شهر کابل توسط نجیب به حکمتیار» جلوگیری کند و از سوی دیگر، رهبران و بزرگان اقوام غیرپشتون را آنقدر خسی و آلوده در فساد خود ساخته است که هیچیک از آن ها «شهامت مقاومت» یا «ادعای زعامت» در کشور را ندارند... با آنکه «میدان برای همگان باز است»)!
? اثبات گفته های بالا را می توان در این «ادعا» و در «میدان عمل» دید که «غنی هرگز در صدد سرکوب طالبان و پاک سازی آن ها از شهرستان ها نبوده و نمی باشد» (او فقط می خواهد که به کمک «ملیشه های دولتی و نیروهای امنیتی» خود از سقوط شهرهای بزرگ/عمده جلوگیری کند… اگر بتواند)!
? غنی با این برنامه، «تا که می چلد، می چلاند» (ادامه حکومت تا سقوط و پس از آن نوبت طالبان کرام)!
+ + +
? در چنین اوضاع و احوال، وظیفه «نسل جوان» است که با تحلیل شرایط عینی (گیرماندن در بین دو «آسیا-سنگ») و تجربه/الگوی ماندگار مسعود بزرگ، بیندیشند که چگونه می توانند خود را حفظ کنند، منسجم شوند، رهبری خود را بوجود آورند، پایگاه های مقاومت خود را ایجاد کنند، لابیگری نمایند، ارتباطات (داخلی و خارجی) خود را گسترش دهند، حلقات خود را با هم وصل کنند و به «مبارزه و مقاومت» ادامه دهند...
? اگر کسانی توان ایجاد پایگاه و شهامت مقاومت در مقابل غنی/طالب را دارند، فراخوان «پیوستن افراد و نیروهای امنیتی» به پایگاه خود را صادر کنند، تا افراد و نیروهای عدالتخواه که نمی خواهند بیهوده در صفوف غنی/طالب کشته شوند، به پایگاه آن ها مراجعه کنند و «چوب سوخت ملیشه های دولتی و طالبی» نشوند...
..........................................
نعیم اساس، پاریس
خروج نیروهای امریکایی از افغانستان،
برنده اصلی ای اس ای پاکستان
امریکا یکبار دیگر افغانستان را به مرکز تمام نا امنی های جهان مبدل کرد و بدست گرگان ای اس ای پاکستان تسلیم میکند. ادارات استخبارات پاکستان که با استفاده از ستون پنجم نظام افغانستان را متلاشی کرده، توانست با مهارت خاص یک گروه جاهل و قرون اوستایی را مشروعیت بین المللی دهند وبا هزار نیرنگ و دروغ جهان را به کمک لا بگری های چند خارجی افغان تبار قوم پرست فریب دهند و این موجودات عصر حجر را بر گرده های مردم مظلوم افغانستان حاکم سازند.
افغانستان وارد یک جنگ داخلی و قومی خواهد شد؟ پرسیدن این سوال چند سال پیش پوچ به نظر می رسید. نه در سال ۲۰۲۱. حادثه بهسود و مسلح شدن هزاران نفر در مناطق مرکزی، آغاز جنگ های قومی خواهد بود.
موجودیت یک نظام پو شالی، ضعیف و وابسته به امریکا، نداشتن یک تعریف درست از دشمن، نبود یک الترنتیف سیاسی ملی و تمایلات قومی دولتمردان افغانستان، با خروج نیروی های خارجی از این کشور، خطر از هم پاشیدن رژیم فعلی، گرفتن قدرت توسط طالبان، و جنگ داخلی را در بر دارد.
جنگ داخلی چیست و چه وقت باوجود می آید؟
جنگ های داخلی معمولاً زمانی بو جود می آیند که بخشی از مردم احساس ظلم جدی را می کنند و وقتی معتقدند که هیچ چیز دیگری جز مبارزه مسلحانه نمی تواند شرایط را اصلاح کند.
چه کسی در افغانستان احساس ظلم می کند؟ با گرفتن قدرت توسط طالبان، اکثریت جامعه، هم از مرد وزن، اقلیت های قومی و مذهبی، نخبگان، جوانان آزاد اندیش و زنان که بیشتر از ۵۰ فیصد نفوس جامعه را تشکیل میدهند، تحت تظلم طالبان قرار خواهند گرفت. قوم پرستی، زن ستیزی و تبعیضات مذهبی نزد طالبان هنوز یک پدیده عادی و نور مال به نظر میخورد .
آیا خروج نیروی امریکایی از افغانستان نگران کننده است؟
اگر مذاکرات صلح به پیروزی نرسد، خشونت های قومی ممکن است پس از خروج نیروی های امریکایی بروز کند. اشرف غنی که خود معمار حالت فعلی است، با حامد کرزی و یک حلقه خبیثه طالبان را به مشروعیت بین المللی رسانده است و امکان دارد قدرت را برایشان به یک شکلی تسلیم دهد. در این صورت جنگ قومی می تواند به راحتی آغاز شود و از آنجا جنگ داخلی سرتاسری بو جود آید.
برخی از گروه های مسلح از اقلیت های قومی می توانند تلاش های خود را در وجود یک جنبش دموکراتیک ، جبهه متحد ملی، برای مقابله با توسعه طلبی طالبان اغازکنند.
اما اگر یک رژیم وجود میداشت که تصور می شود می تواند این شبح جنگ داخلی را دفع کند ، این دموکراسی است.
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
استاد لطیف ناظمی
توفیق، سخنوری که بر
عافیت خنجر کشید
بگو برگشتهمژگانان بیایند
که من بر عافیت خنجر کشیدم ()
ده سال تمام از خاموشی استاد توفیق میگذرد؛ از خاموشی مردی که سراسر عمر گرانبارش را اندیشید و سرود. شاعری که چهل و سه هزار بیت نوشت، دهها کتاب و رساله و جزوه بر جای نهاد و تا آخرین لحظههای غروب زندگیاش دست از نوشتن باز نگرفت.
عبدالحسین توفیق در قندهار زاده شد. در کودکی در رکاب پدر و کاروانی از قبیله، به هرات و آن سوی مرز کشانده شد. اما خانواده شهر جامی را برای زیستن برگزید و توفیق در هرات ماند، بالید، آموزش دید و راه به سرزمینهای کشف و شهود شعری گشود.
آغاز شاعری او همزمان با شالودهریزی انجمن ادبی هرات بود و گفتنی است که اندیشهی پیریزی انجمن ادبی، نخست در هرات در سال ۱۳۰۹ به همت مولوی محمدصدیق، منشی عبدالکریم احراری و سرور جویا به میان آمد، ولی اصحاب قدرت درکابل، پس از سکوتی تلخ و طولانی در سال ۱۳۱۱، یعنی یک سال پس از گشایش انجمن ادبی کابل، رخصت گشایش چنین نهادی را به هراتیان اعطا کردند. چراغ انجمن ادبی و نامهی «هرات» را کسانی چون استاد فکری سلجوقی، فیضی، منشی عبدالکریم احراری، عبدالله احراری، محمد ابراهیم رجایی، شایق هروی، امیدی هروی، رنا، رسا، استاد مشعل، عبدالواحد بهره، بسمل رضایی، صفرعلی امنی و استاد توفیق فروزنده نگه داشتند.
از اقران سنی توفیق در آن روزگار میتوان از استاد بشیر، امیدی هروی، استاد مایل و محمدعلم غواص نام برد؛ ولی سخنورانی چون استاد فکری ،رضایی و دیگران از او بزرگتر بودند. توفیق با همه ی صنادید ادب و افاضل گردنکشان شهر خویش محشور گشت و از آنان آموخت، از شیخ محمدطاهر قندهاریزبان عربی، و ادبیات فرا گرفت، از استاد محمدعلی عطار، خوشنویسی را آموخت و از فکری سلجوقی شگردهای شاعری را. روزنامهی «اتفاق اسلام» را عرصهی جرقههای ادبی خویش ساخت و مجلهی ادبی «هرات» را آیینهی بازنمایی تصویرهای خیالانگیز شاعرانهاش. او به دنبال کارهای دیوانی نرفت، یا اینکه با همهی فضایل و مکارمش او را شایستهی کرسینشینی ندانستند. در هرات همواره سمت منشی و محاسب بازرگانان و شرکتهای خصوصی یا تصدیهای دولتی را داشت.
یاد سفر کابل که در آن سالها در هر سری بود، او را بدان سامان کشاند، همان سان که علامه سلجوقی، فکری سلجوقی، مایل هروی و بشیر هروی را جاذبهی آن دیار به خویشتن خوانده بود، تا سال ۱۳۲۹ در مرکز زیست و چون دولت مستعجل شاهمحمود خانی در فرجام به هول و هراس و شکنجه و زندان روی آورد ؛ عرصه بر او تنگ گشت و سرانجام توفیق را توقیف کردند. اگر در سال ۱۳۱۴منشی عبدالکریم احراری را که سری پرشور و خامهای گزنده داشت، به کابل فرا خواندند و زیر نظر قرار دادند، توفیق را پانزده سال پس از آن روز گار به هرات فرستادند و رخصت سفر را از او باز ستادند. او سالهای ناگوار و بدی را در هرات سپری کرد، ولی با آن هم خامهاش را بر زمین ننهاد؛ نوشت، سرود و آفرید. نام توفیق و نام «کاتب جام» در خانهی اغلب شهروندان هرات راه یافت، شعر ساده ولی عاطفی و نثر تازه و نوآیین وی، خوانندگان و خواهندگان بیشماری یافت. او تاسال ۱۳۴۲ که یخهای اختناق به باز شدن آغازیده بود، در هرات ماند و در آن سال بار دیگر زاد و توشهی سفر را به سوی کابل برداشت. او دیگر ممنوعالخروج نبود و دیدار هر گوشهیی از میهنش شادمانش میساخت. او مینویسد:
«در اولین دیداری که از تورخم جلالآباد نمودم و آنچنان بود که از سال ۱۳۲۹ تا سال ۱۳۴۲ در هرات تبعید و زیر نظر بودم که از هرات جایی رفته نمیتوانستم، وقتی خود را به تورخم، آخرین مرز وطن دیدم، شام بود و بلندگوها به صدا.حالی دست داد که پیشانی بر خاک قیری سرک ماندم، ...سپس اشک از چشمهایم جاری شد و این شعر زاییدهی آن تأثیر است.»1
پس از آنکه به تبعید سیزده سالهاش نقطهی پایان نهادند، کابل را برای زیستن برگزید. این بار در مطبوعات و عرصههای پژوهشی، مشغول خدمت شد؛ رادیو کابل، انجمن تاریخ، روزنامهی جمهوریت، ریاست نشرات وزارت اطلاعات و کلتور، شورای عالی آرشیف و از این گونه بسیار، سراسر سالهای اقامت در کابل را وقف نوشتن و پژوهیدن کرد. ولی هیچگاه جز فروتنی و آرامش رشکانگیز چیزی در او نمییافتی، خاموشانه و بیادعا زیست و بر حجم آفریدههایش افزود و هفت سال پایان زندگانی را در پای ام الکتاب ریخت تا تفسیری برآن تدارک بیند
که بدین مهم توفیق یافت. زندگیاش را بدون هیاهو با جستار و نوشتار به سر برد. او دیگر مردی بود سحرخیز که بامدادان سر به نماز و نیاز میگذاشت و از آن پس به سراغ گلهایش میشتافت تا کام تشنهیشان را سیراب سازد و سپس خامه و دفتر و قرطاس بود؛ اما بامدادان چارشنبه، دوم اسد سال ۱۳۷۰ که از ادای دوگانه برای یگانه فراغت یافت، هرگز مجال آن را نیافت تا به سراغ گلهایش رود و دست نوازش بر آنها کشد، خاموشانه و آرام به سکوت ابدی پیوست و مرگش نیز چنان زندگانیاش لبالب از آرامش بود. او بی آنکه دلی را بیازارد، زیست و بی آنکه مایهی آزار واذیت دیگران را فراهم آورد، مرد و وصیت اونیز پیش از خاموشی وی چنین بود:
چو از تن شود جان غمناک من
نویسید بر صورت خاک من
وفا خوشهی رنج و دهقان اشک
جگرگوشهی عشق و شیطان عشق
به زهد خود از اشک تردامنی
نه حاصل به نذر شرر خرمنی
نظرآفتابی، حیاسایهیی
به سر عاشقی، اشک سرمایهیی
شنیدی که توفیق در خاک رفت
دل پاک آمد، دل پاک رفت
پژوهشگران حوزهی فرهنگیمان، شاعران را به لحاظ کمیت شعری، به دو دسته بخشبندی کردهاند.
۱ـ شاعران مُقل؛ یعنی آنانی که اندک شعر گفتهاند و در این دسته نادرند کسانی چون خیام که با شعر قلیل خویش به شهرت و آوازهیی در شاعری دست یافته باشند.
۲ـ شاعران مکثر؛ یعنی سخنورانی که کثیر الشعرند و شمار اینان کم نیست و توفیق نیز از همین گروه است. او از ۷۲ سال عمر خویش، نزدیک به شصت سال آن را نوشت که در سال ۱۳۶۷ شعرهایش به ۴۲هزار بیت، شمارش شده بود و جز این همه، داستانها، پارچههای منثور و پژوهشهای فروانی نیز بر جای نهاد.
مولانا خسته در کتاب «معاصرین سخنور» که در ۴۲ سالگی توفیق آن را انتشار داده است، نام «دوازده اثرش را بدین گونه مینویسد: جوانی توفیق، ادبیات توفیق، التوفیق، گلهای توفیق، مقصود توفیق، سرود توفیق، فراغتهای توفیق، عشق توفیق، رفیق توفیق، سایهروشن و قطرات اشک. از این میان تنها کتاب سایهروشن در هرات و قطرات اشک در بغلان روی چاپ را دیدهبودند. شگفتیانگیزترین آمار را در ادبیات معاصر کشور، ارقام کتابهای توفیق میسازد و هر کسی که زندگینامهیی از وی نوشته است ویا یادی از او کرده است، شمار آثارش را به دلخواه خویش ضبط کرده است. از دو منبعی که در زمان حیات وی، شمار کتابهایش را به دست دادهاند، میتوان از «سیماها و آواها» و «خطی در دشت» نام برد که هر دو در سال ۱۳۶۷، یعنی سه سال پیش از خاموشی وی چاپ شدهاند. در کتاب نخستین فهرست آثارش «۹۹» جلد و در دومین «۱۰۸» جلد نموده شده است. ولی طرفه اینجاست که پس از مرگ استاد ناهمگونی و اختلاف به گونهی سرسامآوری رخ مینمایاند. به گونه نمونه در مجلهی (هری )که پس از مرگ وی در سنبلهی همان سال چاپ و انتشار یافته است و بخش اعظم آن ویژهنامهی استاد است، فرزانهیی شمار آثارش را ۱۲۰ ادعا میکند و قلمزن سومی «۲۴۰» جلد کتاب را به خامهی ی او میپندارد. فرزند استاد «علی توفیق» نیز همین شمار رادرست می داند.
در کتابشناسی داستان در فصلنامهی «در دری» » ۹۰ عنوان کتاب را به قلمش میداند. ولی در دانشنامهی ادب فارسی در افغانستان «۱۸۰» جلد را به قلم او قید کردهاند و آنگونه که مینگرید، اختلاف میان رقم «۹۰ » جلد و «۲۴۰» جلد، «۱۵۰» جلد کتاب میشود که حیرتانگیز مینماید.6
باری از میان این همه کتاب و رساله و جزوهی شعری، نثر ادبی، داستانواره، جستار و پژوهش، فقط ده عنوان، اقبال چاپ را یافتهاند.
1ـ سایهروشن، منظومهی انتقادی، هرات، میزان ۱۳۴۵ از نشرات اتفاق اسلام، مطبعهی دولتی، ۴۳ صفحه.
2ـ قطرات اشک، (مجموعهی پارچههای ادبی و اجتماعی) بغلان، ۱۳۲۶ مؤسسهی نشراتی اتحاد، مطبعهی دولتی قطغن، ۷۸ صفحه.
3ـ جام (مقالات انتقادی) با مقدمهی غواص، تقریظهایی از امیدی، مشعل و صدیق، هرات ۱۳۴۵، اتفاق اسلام، ۱۱۲ صفحه.
4 ـ جرقهها (پارچههای منثور و یک داستان) کابل، دلو ۱۳۴۵، مؤسسه ِی جاپ کتاب، ۵۶ صفحه.
5 ـ آهنگ صحرا (مجموعهی دوبیتیها با یک مثنوی)، کابل، ۱۳۶۵، انتشارات کمیتهِی دولتی طبع و نشر ج،د،ا، ۱۱۲ صفحه.
6ـ جویبار (دفتر شعر) کابل، بی تا، انتشارات بیهقی، ۱۴۲ صفحه.
7ـ خطی در دشت (دفتر شعر) کابل، ۱۳۶۷، انتشارات وزارت اطلاعات وکلتور ج،د،دا، ۱۱۷ صفحه.
۸ ـ پیغام دلها (دفتر شعر)، کابل، ۱۳۶۸، انتشارات وزارت اطلاعات وکلتور ج،د،ا، ۱۰۴ صفحه.
9- اوسانه سیسانه (قصههای فلکوریک) سه جلد.
توفیق شاعری و قلمزنی را امری تفننی، وسیلهی ارتزاق و یا نامجویی نمیپنداشت و با تمام مهر و با نهایت سختکوشی در این کار دل بسته بود. او چون شاعران انجمنهای ادبی انبان قافیهها را زیر بغل نمیزد تا در همهی مناسبتهای رسمی و شخصی، قصیدهپردازی کندیا شعرش را آویزهیی بر گردن محافل ختنهسوری و یا قیماق چای سازد. شعر ،از نگاه او بازتاب تجربههای زندگی بود وتصویرسازی لحظههای زشت و زیبای زندگی. در سالهای سی سدهی روان، سه جریان شعری بر شعر فارسی دری معاصر اثرگذار است. ادامهی مکتب هندی، بهویژه دنبالهروی از تصویرگر بزرگ شعر پارسی میرزا عبدالقادر بیدل که کار این دنبالهروی سرانجام به تکرارگویی و ابتذال میانجامد و نشانههای نوجویی را در سخن رهروان این طریق کمتر میتوان سراغ کرد.
دو دیگر، اثر گذاری اقبال لاهوری که بینش بالنسبه نوینی را در شعر دری به ارمغان آورد و هر چند قالبهای کهن را نشکست، اما در همان قالبها، اندیشههای تازهیی را گنجاند و گروهی به پیروی از وی دست به حرکت، جهندگیو تپشی نوینی در شعر زدند.
سه دیگر، جنبش شعر نو و شعر نیمایی که با چهارپارهنویسی آغاز گشت و در نیمهی دوم دههی سی، تنی چند از نواندیشان علیرغم ارتجاع ادبی مسلط، قالبها را شکستند و رسم و آیین دیگری را در شاعری پذیرفتند. هر چند برخی از این نواندیشان درک راستینی از شعر نو نداشتند و بیشترینه بر هم زدن اصل تساوی مصراعها را شاخص عمدهی شعر نو میپنداشتند.
توفیق در همان سالها، شعرهای «بال شکسته»، «زلمی نمرده است»، «کیست» و «یادگار او» را سرود و در نخستین جنگ شعر نو که در اسد 1341 انتشار یافته بود، چاپ کرد. با آنکه جز این چهار قطعه، به ندرت شعر نیمایی را در مجموعههای او میتوان سراغ جست، ولی آنچه سزاوار یادکرد است، این است که در بسا از شعرهایش، گونهیی نوجویی با ابعاد سهگانهی زیرین تجلی دارد:
۱ـ مضمون و درونمایهی شعرهایش ابتکاری وتازه است، بهویژه در شعرهای اجتماعی وی که آزادیخواهی، میهنپرستی، کار و تلاش، مایههای آنها را میسازد.
۲ـ زبان و نحوهی بیان که با همهی سادگیهایش، تازه است و یا بهرهگیری از زبان گفتاری و واژگان فرنگی، حلیهی نوینی بر آنها میپوشد. او واژههای گفتاری هردمشهید، چنگاو، پرتو، مهتو، یلایی، پیچتو، سانات، چوچ و پوچ، تَاو، خَو، چال، چلاندن، همانند آنها را نه فقط در «آهنگ صحرا» که مجموعهی دوبیتیها است به کار میگیرد، بل بی هراس در غزلها و دیگر قالبهای شعر از کار بردشان باکی ندارد. واژگان خارجی چون پروتوکول، تخنیک، مدل، گَیس (چراغ ) درام، اشتاپ، کپ، بیلر،انانس، ایدیال، اتوم، موتر، هایدوجن، گاز کرپسول و اپاندیس و... نیز در شعرش برگهی هویت گرفتهاند. ترکیبات شیوهی هندی چون جرس آهنگ، ادب شیرازه، شرر خرمن، نظر آفتاب، حیاسایه و نظایرشان در شعرش اندکاند و با قبول اینکه از تشبیهات بلیغ و استعارهی دلنشین دارند، ترکیبهای استعاری شریان جویبار، آبگیر فلک، ابابیل طبیعت، دامن برف، نان آفتاب، کالای آب، رخت بوستان، بوجی روز شکوفه ی برف، گوش شاخه، سفرهی سفید کوهسار، خیمهی سرخ لالهزار و دست چروکیدهی جمال عمر، شعرش را از حوزهی شعر حرفی به عرصهی شعر تصویری میکشانند. بدینگونهاو با پارهیی از بدعتهایش در قالب شعری نیز اندکی از قواعد ساختاری و اسلوب شعر سنتی فاصله میگیرد و در واقع توفیق میان ساختار شعر سنتی و شعر مدرن در تردید بهسر میبرد. از این رو هر از گاه در قالبها، بدعتی روا میدارد تا به نوگرایی سری جنبانده باشد، برای نمونه در مثنوی «آزادی» خلاف قواعد عروضی پس از چند بیت مصراع بی قافیه یی را می افزاید. دز غزل قصیده «باغ پاییز» بیت های هم قافیه ی دیگری پس از هر سه بیت میآورد که گونهی جدیدی از ترکیب بند میتواند به شمار آید و در شعر «نوبهار» و« پایان سال» پس از هر چند بیت، مصراع های همقافیه را می افزاید شعر «لعبت» غزالوارهیی است با دو وزن و ابیات همقافیه. دو شگرد دیگرش در امر نوگرایی عبارت است از سرایش چهارپاره است که برزخی است میان شعر نیمایی و شعر سنتی و دو دیگر نوشتن پارهیی از مصراعها به شیوهی نردبانی و به گونهی شعر سپید.
تحولات اجتماعی آن سالها، قواعد سبکی و ساختاری جدیدی بر حوزهی شعر فارسی دری، اعمال کرد و آنان که نواندیش بودند، نمیتوانستند به این تحولات بی اعتنا باشند و سر سازگاری نشان ندهند. از سوی دیگر بایسته بود تا دریچهیی هر چند کوچک بر شعر جهان گشوده شود.
توفیق که عربی را نیکو میدانست و با زبانهای فرنگی آشنایی نداشت، از حجاب ترجمه به شعر سرزمینهای دیگر رو کرد و حتی پارهیی از این شعرها را به نظم دری درآورد. دو قطعه از ترانههای «بیلی تیس »(جویبار، ص ۵۹ ) شعری از «ورفل» شاعر آلمانی، شعری از «موریس مترلنگ»، شاعر بلژیکی (جویبار، ص ۱۵) و سرودهای کنت «ویتوریو آلیفری»، قلمزن ایتالوی (جویبار، ص ۷۸ ) و «ادوارتکر »شاعر معاصر امریکا را به نظم درآورد.
توفیق شاعر طرحی نبود تا بنشیند و غزلها و قصیدههای مردگان را استقبالیه بنویسد و نمونهی این گونه شعرها در دفترهای شعری وی نادرند و کمیاب، به گونه ی نمونه اگر غزل بیدل را با این مطلع استقبال میکند:
سر طرهیی به هوا فشان ختنی ز مشک تر آفرین
مژهیی برآینه باز کن، گل عالم دگر آفرین
میکوشد تا درونمایهی امروزین به غزلش دهد، به جای ذهنیگری عینیگرایی کند و انسان سرزمینش را به سوی تلاش و تکامل به سوی یاری به دیگران فرا خواند:
به گداز هستیِ کم شده، ز چهای به ناله علم شده؟
نفسی به همنفسی برس، ز نی نوا شکر آفرین
به امید خوشهی سنبله، پی گاو و قلبه مکن یله
تو زمین خود چو بهشت کن، تو ز قرص خود قمر آفرین!
«خطی در دشت ص ۹۸، پیغامدلها ص ۱۰»
مضمون شعری توفیق یا برخاسته از محیط طبیعی و زندگی اجتماعی اوست یا از تجربههای عاشقانهاش، دغدغهی خاطر او، تعالی میهن است که صدای این خواست در بسا از غزلهایش در پیچیده است. کافی است تا منظومهی «سایهروشن» او را مرور کنید تا میزان دلسوزی او را برای میهنپرستی و آزادی و عدالت دریابید. این مثنوی، منظومه ی اجتماعی است در۶۲۹بیت و در بحر (هرج مدس محذف مفاعلین مفاعیلن فعولن). صدای شاعر در این منظومه، صدای انسانی است تیزنگر و اهل مدارا که جنگ را مینکوهد، عصبیتهای تباری را ناروا میپندارد و بر کجرویها و نا هنجاریهای اجتماعی میشورد؛ سوداگران سودجو، محتکران طماع، طبیبان بیانصاف و آموزگاران بیمهر راسرزنش میکند؛ نیکویی و داد را میستاید؛ ازهمان آغاز کتاب میتوان فهمید که او در کجای جهان ایستاده است و نگاه او به دنیای ما از چه منظری است.
به دنیایی که آسایش ندارد
متاع صلح ارزایش ندارد
به دنیایی که کار خلق جنگ است
ز دست جنگ عالم خلقتنگ است
یکی در جنگ سرد افتادهاش کار
یکی در جنگِ گرمش گرم بازار
جهان امروز میدان نبرد است
خورد از قوت خود هر که مرد است
تنازع للبقا محکم گرفتند
از این گپ راه بر عالم گرفتند (سایهروشن صفحهی ۲)
هنگامی که روی سخن او با فرنگ رفتگان است، پنداشت اواقعگرایانه است؛ او نه چون برخی از ما ساحلنشینان غافل ،غرب را مدینهی فاضله میپندارد و آرمانشهرش میخواند و نه از رشد فنآوری آن بیخبر است، نه دلسپردهی چشمبستهی فرنگستان است و نه منکر تحولات اقتصادی و دستاوردهای صنعتی آن، او به دانشآموز فرنگ رفته چنین هوشدار میدهد:
در آنجا دلبران شوخچشمند
چو مرمر خوشتراش و صاف و لَشمَند
....
در آنجا میبرد هر پا، دل از دست
به پای دل شود هر صید پابست
....
در آنجا دامها بسیار باشد
به زیر پرده دست کار باشد
در آنجا کارآگاهان قابل
چو بینندت ز قصد خویش غافل
به نفع خویش مزدورت نمایند
به دالر از خدا دورت نمایند
اما او هرگز شاعر سنتگرای، کهنپرست و خودگریز نیست که فرنگ را با فرهنگ اقتصادی آن و رشد بالندهی صنعت آن نشناسد و آن روی این سکه را نخواند. اگر در آنجا کارآگاهان قابل آدمی را در بند بهرهکشی میکشاند، اما فراوردههایشان، مایهی رفاه و آرامش جهانیاناند.
تو بینی کافه و بارش شبانه
به روزش بین هزاران کارخانه
تو رستوران او بینی و دانسنگ
که مردمها نهاده لینگ بر لینگ
به فبریکات او هم یک نظر بین
که برپا کرده همچون کوه توربین
گویی توفیق میداند که
۱) تمدن مغرب زمین دارای صنعت و فنآوری غولآساست.
2) میراثدار آزادی فردی و مردمسالاری است.
3) اقتصادی سرمایهداریش، اقتصاد بهرهجویانه است.
4) سنن و آداب اجتماعی موجه و ناپسند دارد.
اگر جامعهی غرب خندهی پیروزمندانه بر جهانیان میزند، بنا بر آن است که بر جهانسالاری میکند:
از آن خندد که بر دنیاست بادار
از آن خندد که پیروز است در کار
از آن خندد که محصولات ادراک
رسانده تا به اقصی نقطهی خاک
از آن خندد که آب دست و کارش
به دنیا پخش کرده اعتبارش
از آن خندد که گر پا گیرد از فن
به دنیا وقفه آرد کار سوزن
در میان نسل توفیق به کمتر سخنوری برمیخوریم که در کنار دغدغههای عاشقانه تا این مایه ،دل به مضمون اجتماعی بسته باشد و بیرون از اسلوب حاکم روزگار و به جای قصاید پرطنطنهی خراسانی و یا استقبالیههای هندی که سر به ابتذال میسودند، طریق دیگری را بگوید و با تنوع مضامین به پرداخت معانی گوناگون گراییده باشد.
از خجستگیهای زندگی توفیق آن بود که در نیمهی سال ۱۳۷۰ غروب کرد و هرگز وحشت، ویرانی، غارت، کتابسوزان و کشتارهای دستهجمعی را ندید. اما صدای او را که میشنوی، میپنداری که هنوز زنده است و از فراز آسمایی، از مصلاهای هرات، از ایوان خواجه پارسا در بلخ، نظارهگر ویرانی وطن است که به من و به تو نهیب میزند:
تو در خواب و وطن را میبرد آب
رواداری پلاس خود به گرداب؟
من و تو زادهی یک کوهساریم
شریک آب و خاک یک دیاریم
من و تو روی یک کشتی سواریم
نشسته در پناه یک حصاریم
گر این کشتی شود سوراخ از ماست
ز نقصانش شکست هر دو پیداست
...
اگر خواهی وطن آباد بینی
تو هم دستی برآر از آستینی
نگویندت که کوههموارکن باش
ولی بر قدر قوت کارکن باش (سایهروشن)
و اما عاشقانههایش از جوهر شعری فراوانتری بهره دارند؛ عشق از منظر او زمینی و واقعگرایانه است. او هرگز ذهنیگری را در شعرش پیشه نمیسازد و خداوارگی معشوق را الگوی سرودههایش نمیسازد؛ معشوق او چهرهی دوگانه دارد، یا شاهدی اس بایسکلسوار و یا پریرویی است نقاب پوش و مشکوینشین.
نمونههای نوع نخست را بیشتر در دفتر کوچک «آهنگ صحرا» میتوان خواند:
شب مهتاب و آن خوشگل نیامد
خرامان در اتاق دل نیامد
دو چشمم بر در و گوشم بر آواز
صدای زنگ بایسکل نیامد
پندارم بار نخست عبدالغفور ندیم کابلی بود که واژهی «بایسکل» را در شعرش به کار برد و گفت:
ای شوخ چنین تیز مران بایسکل را
با موزه و مهمیز مران بایسکل را
توفیق در دوبیتی های دیگر نیز شیفته وارخط بایسکلی را به خاطر می آوردکه او خود نمی داند این خط بایسکل از آن کیست:
دلم مقتول چشم قاتل کیست؟
خیالم در طواف منزل کیست؟
از این نقش زمین بوی دل آید
نمیدانمخط بایسکل کیست؟ دلم پروانهی بایسکل کیست؟
دل من پاسبان منزل کیست؟
به این زاری که من دارم شب و روز
نشد آگه، نمیدانم دل کیست؟
شاهدان بازاری نیز گاهی قادرند تا او را «دست و پاچه» کنند:
به سودای تو سودا میره از یاد
به دیدارت تمنا میره از یاد
به پیشت آنقدر دستپاچه میشم
که قانون تماشا میره از یاد
اما سرودهای خانهآرا جلوهگری دیگر دارند:
تنش چون می به ساغر میزند موج
لبش چون آب کوثر میزند موج
به زیر ابر مَه را دیده باشی؟
رخش از زیر چادر میزند موج
سال ۱۳۳۸، از رخسار پارهیی از مهرویان حجلهنشین نقابها به سویی افکنده میشود و شعر عاشقانه در مجموع صورت دیگر ی به خود میگیرد و نشانههای این تحول اجتماعی را در شعر تنی چند از سخنگویان، از آن شمار در شعر توفیق میتوان گواه بود؛ مثلاً هنگامی که مهماندار طیاره از وی شعری میطلبد، دیگر نه حدیث خط بایسکل است و نه رخسارهای زیر چادر، سخن از روبان گیسو است و لاکت گردن:
مرا پرواز دادی لیک در دام خود افگندی
پرم را باز فرمودی ولیکن سخت تر بستی
به لاکت دست بردی گردن زیبا نشان دادی
چه خوش آن گردن آهوبچه با سیم و زر بستی
گذر فرموده شعر ی خواستی دامن کشان رفتی
تو آن دریای زیبایی که بر شعرم گذر بستی
مرا بر جای روبان سرت بر گرد سر گردان
سرت گردم چه سر داری که باز امروز سر بستی
بسیاری از شعر هایش یاد آور مکتب وقوع است.مکتب وقوع در ربع نخست سده ی نهم به میان آمد و تا آغاز سده یازدهم هجریسکه ی رایج بود.(لسانی شیرازی) رابنیان گذار این شیوه می دانندو (وحشی بافقی)( محتشم کاشانی)و شرف جهان قزوینی رااز رهروان این طریق می دانند.شاعران مکتب وقوع بدین باور بودندکه مکتب عراقی با ذهنی گری های بی شمارو گرایش های تخیلی از واقعیت به دور افتاده است و سنن ادبی، دست و پای سخنوران این شیوه را بسته است پس بایسته است تا به شعر خصلت حقیقی دادو بدون هراس رابطه عاشق و معشوق رانمودار ساخت.این گروه از شاعران همه ی پیوند ها و ماجراهای عاشقانه ی خویش را در شعر باز تاب می دادندو حوادث شعر را بر پایه ی واقعیت های عینی و اتفاق افتاده استوار می ساختندو از جایی که در جامعه ی زن ستیز آن روزگار چنین چیزی ناممکن می نمودبه هم جنس خویش روی می کردند. او را معشوق می گزیدندو همه ی ماجراهایی که میان شاعر و محبوبش می گذشت در آیینه شعر خویش بازتاب می دادند.
بیشترینه شعر های توفیق چون تجربه ی مستقیم و ملموس وی از زندگی است؛ فارغ از ریاکاری طعم و بوی مکتب وقوع را می دهد و برخی از این سروده هاهمانندی هایی به واسوخت های وحشی می رسانند.
اما عاشقانههایش همیشه به مکتب وقوع همانندی ندارند، گاهی غزلهای فصیح و زیبایش، بیان آزادهی احساسات و عواطف اوست؛ منطق مکالمه در برخی از غزلهایش به رغم شیوهی هندی میان ابیات پراگنده، پیوندی منطقی برقرار میکند:
یک لحظه غافل از تو نگشتم، وفا ببین
یک ره مرا تو یاد نکردی، جفا ببین
حالی به پُرزهیی ننوشتم، ادب نگر
آهی به نامهیی نکشیدم، حیا ببین
آوازهات به چرخ رساندم، برو بپرس
خود در غمت به خاک نشستم، بیا ببین
مُردم ز عشق و بر سر راهت نیامدم
همت نگر، غرور نگر، ادعا ببین
بر من ز سنگ کوچَگیانت ستاره ریخت
بر بام خود چو ماه برآ، ماجرا ببین
پنهان ز خویشتن به دل من سری بزن
آنجا شیار زلف خود و جای پا ببین
گفتم چو قامت تو شود عزتت بلند
بالا نگر، بلندی دست دعا ببین
ضد کردهای که چشم به چشمم نیافکنی
یا رب! تو را که گفت که توفیق را ببین؟
نگاه او به هستی، نگاهی عاشقانه است، او از منظر عشق و زیبایی به اشیا، به گل، به سبزه و گیاه مینگرد؛ عشق و زیبایی، گوهر برین هستیاند، عشق زیبایی است و زیبایی عشق است.
عشق زیبایی است، زیبایییست عشق
نز ضعیفی، از تواناییست عشق!
خوب دیدم پشت و روی کاینات
عشق و زیبایی است ناموس حیات
توفیق دلباختهی طبعیت و عاشق گل و گیاه است؛ خانهی او بر چکاد آسمایی، باغی پر از گل و ریحان بود که خود پروردهی آنها بود و خود باغبان دلسوزشان، او گلها و گیاهان را نیکو میشناخت و با تبار هر یک آشنا بود وسرشت برخی از آنان را میدانست و باری بیماری دوستان را با برخی از گیاهان، درمان میکرد. یازده سالی را که شاعر در روستای کارته و درکنار جویبار «کارآباد» در هرات به سر برده بود، او را شیفتهی طبیعت ساخته بود، زندگی در کنار رودخانه و در مجاورت صحراهای پدرام و عطرآگین بر شعر او نشانههایی بر جای گذاشته است. مشهور است حتی نام کتابهایی چون «جویبار»، «خطی در دشت»، «آهنگ صحرا» طبیعتگرایی او را شهادت میدهند. تنها باغ و جادوی گلها او را مسحور خویش نمیساختند، بل در توصیف مناظر و مزایا از روستا و صحرا ،عاشقانه یاد میکند و به جویباری که سراسر اقلیم شعرش را تسخیر کرده است، مهر ورزد و به صحراهای فراخی که صدای نی شبانان در آنها غو غا میکند، دل بسته است.
در مقدمهی آهنگ صحرا مینویسد:
«هیچ فراموش نمیکنم، پانزده سال قبل، دهکدهیی را که در سایهروشن شمعی کمنور، پسربچهی گوسفندچرانی بانگ محلی میخواند و در آخر هر مصراع فریاد میکشید: دلارام، ای دلارام، و ما آهسته میگریستیم.»
آهنگ صحرا، مجموعهی دوبیتی او است که بیشترینه دربارهی صحرا، رودبار و روستاست، این دوبیتیها بوی ده، بوی کوچهباغ، بوی سبزه و بوی علف میدهند.
به ده ها شرشر اَو میبره دل
به دهها سیر مَهتَو میبره دل
سر زلف بت شوخ دهاتی
به هر پیچ و به هر تَو میبره دل
به صحرا سیر کشت و کار خوبه
لب جوها دم اَوشار خوبه
بگو این پَلوَشا را گل بکارند
که بر پَلوَش خرام یار خوبه
***
خوشا صبحی که مَهتَو رفته باشه
ز صحرا میر و میرَو رفته باشه
شده مرغ سحر بیدار و دستم
به زیر پهلویت خَو رفته باشه
شاعر روستانشین، شهروند شهری بزرگ می گرددواثر ایام خوش گذشته میآزاردش. زندگی به باور وی در شهر دلگزاست، سودش سوداست و عیشش اندوهزا. او همواره باه یاد پلوش و پلوان، به یاد سایهی بید، به باد تاکستانها ،سفرههای کرباس، کاسهی دوغ و خیار ،یخنی زیر بادگیرو شکر شکنان حلقهی گیسو و کمان ابرو است:
آمدم پس، جانب کابلدیار
آشیان گمکرده، گریَم زار زار
نه فضا خوشساخت، نه سیر گُلم
من جدا از گلستان آن بلبلم
وینک اینجا زیر کوه خشکسار
تشنهی آن دوغ و انگور و خیار
اشک اندوه است کار و بار من
وابرس! آن کار من، این بار من!
اما ذکر ایام از دسترفته و یاد روزگاران پدرام روستا به بهانهی آن است تا از برزیگران سختکوش و هستیساز سخن به میان آورد.
نه همین گاوش بود زیر نگین
گاو گردونش بود گاو زمین
آسمان او زمین است، ای پسر!
این زمینپیرای افلاکی نگر!
مرغ و مور از چار گردش ریزهخوار
دیه و دشت از همت او زیر بار
و آنگاه پیام وی به مالکان و زمینداران این است که دهقانان را از مازاد عقار زمین بینصیب نسازند و با آنان به مدارا زیند تا بدینگونه دهقانان هم از دسترنج خویش بهره گیرند و هم از بهرهکشی رهایی یابند:
هم ز سعی و زحمت خود برخورند
هم ز استثمار مطلق وا رهند
هم زمین آباد گردد در وطن
هم خورند از حق سعی خویشتن
تازه گردد راه و رسم مردمی
کم بنالد آدمی از آدمی
باری، توفیق شاعری است آزادیخواه، میهنپرست، هومانیست و طبیعتگرای، سه عنصری که مضمون شعری او را می سازند، مثلث عشق، انسان و طبیعت است.
بزرگترین مشخصهی سبکی توفیق زبان ساده و بیپیرایهی او است. شعر او ساده وصمیمی است، نه فخیم و فاخر، تصویر خیال در شعرش فراوانی ندارد. اما هرگز کلیشهیی و تکراری و مبتذل هم نیستند. او به جای تزاحم خیال با واژگان شفاف و روشن دستگاه شاعریاش را آرایه میبندد.
با کلامی از وی که پایان رسالهی دستنویس «نسخهی اشک» او ست، دامن کلامم را برمیچینم، نسخهی اشک، مثنوی چاپ نشدهیی از وی است در بحر متقارب ودر محاسن گریهکه آدمی رابه یاد آلفرددو موسیه، شاعر فرانسوی میاندازد وبه یادر رومانتسیستهای آن روزگار. در پایان این مثنوی میخوانیم:
بخشکیده این شور دریا ز من
سلامم رسانید بر مرد و زن
به جای شما گریه کردم بسی
سر تربت من نگرید کسی
برای بشر غصه خوردم زیاد
پس از من شما را دگر غم مباد!
.................................................................................................................................................................