استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
عتیق الله نایب خیل
نامۀ سرگشاده به حاکمان
عالیۀ مُلک خداداد افغان!
(طنز)
خدمت خادمین مُلک خداداد افغان و دومین مغز متفکرجهان به عرض رسانیده شود که درین ایامی که مهمترین وقایع تاریخ بشریت در بلاد ما اتفاق می افتد، پنجهزار برادر ناراضی که ازبند رها شده اند چنان وظایف محوله را به وجه احسن انجام داده و چنان در برهم زدن آرامش طاغوتیان شهرکابل سهم شان را ادا نموده اند که خواب را ازچشمان فرد فرد این پایتخت طاغوتی ربوده اند. حذف و پاک سازی زنجیره یی فعالین مدنی در روزهای اخیر شاهد این مدعاست. خداوند به شما و جمله مومنینی که در رهایی این برادران ناراضی سهمی داشته اند به زودی اجر اٌخروی نصیب گرداند! زیرا هر مومنی بخوبی می داند که فعالیت های مدنی مخالف نص صریح همۀ ادیان است و رعایای همیشه در صحنۀ ذوات ملوکانه حق دارند در سایۀ فضل و مرحمت خادمین صدیق خویش و مخصوصا" دومین مغز متفکرجهان آسوده بخوابند!
اگر درایت و آینده نگری ذوات محترم و شخص شما نبود اوضاع به سمتی می رفت تا این ارباب رسانه ها با فعالیت های مدنی شان رعیتی را بی ارباب و فرزندانی را بی پدر سازند و شما نه تنها موفق شدید جان خود و نوکران خاص خود را از خطرنجات دهید بلکه تدبیری اتخاذ فومودید تا طالبان کرام کمترین آسیب را ازین بلایا نصیب شوند.
انتظار داریم تا هرچه زودتر فرمان رهایی هفت هزار برادر ناراضی دیگر را که در بندهای طاغوت بسر می برند صادر فرمایید تا تخم هرچه مدنی و فعالیت مدنی است برکنده شود و کشور از وجود آنان پاک سازی گردد تا زمینه برای حکومت عدل الهی مساعد ساخته شود و رعایای شما دوباره زیر سایۀ خلافت و یا دست کم زیر سایۀ امارت اسلامی از مزایای دینی و اخروی بیعت شان در پرتو اوامر و ارشادات امر بالمعروف و نهی از منکر بهره مند و مستفید گردند!
به نوبۀ خویش یک بار دیگر تجدید بیعت خود و هم تباران خود را حضور ذات ملوکانۀ شما پیش کش می نمایم تا باشد در برکندن هرچه مدنی و فعالیت مدنی است موفق باشید!
و السلام علی من اتبع الهدی
..........................................
عتیق الله نایب خیل
شاعررا ببرید ببندید به
طویله!
روزی فتحعلی شاه قاجار شعری میسراید و از ملکالشعرای دربار می خواهد در بارۀ آن نظر بدهد. ملک الشعرا همین که شعر را می شنود بیتعارف میگوید که شعر بیپایه و اساسی است و ارزش ادبی ندارد. شاه عصبانی میشود و دستور می دهد تا او را ببرند و ببندند به طویله. خدمۀ شاه او را به طویله می بندند.
ساعتی بعد فتحعلیشاه که روی شعرش کار کرده بود و اندک تغییراتی در آن آورده بود دوباره دستور میدهد ملک الشعرا را به حضورش بیاورند و این بار شعر اصلاح شده اش را میخواند و از او میخواهد در مورد نظر بدهد.
ملک الشعرا بدون این که کلمه ی صحبت نماید به سمت دروازه حرکت می کند. شاه می پرسد کجا می روی؟ ملک الشعرا می گوید: به طویله! در حالی که مستحق اصلی طویله فتحلی شاه قاجار بود و نه ملک الشعرا.
در روزهای پسین وقتی اخباری را در رسانه ها خواندم مبنی بر این که تعلیمات ابتدایی از صنف اول تا سوم به مساجد سپرده می شود گفتم این دولت مردان را باید ببریم ببندیم به طویله.
درعصری که دنیا با سرعت چشم گیری پیشرفت می کند دولتمردان ما با سرعت احمقانۀ پسرفت می کنند. این در حالیست که اکثریت ملا امامان ما هم از سواد کافی بی بهره هستند و خود به آموختن ضرورت دارند و هم بیشترین شان همه روزه طالب و انتحاری پرورش می دهند. دولت با این کارش به تروریست پروری رسمیت می بخشند.
طالبان نکتایی پوش، کشور را به آزمایشگاه و لابراتوار تیوری های جهالت آمیز مبدل کرده اند و خود به کرسی های قدرت بی حدو حصر بدون پاسخگویی تکیه زنده اند. جای این ها طویله است.
..........................................
داکترشکرالله کهگدای
سابق استاد دانشگاه کابل
شورای ملی باید رئیس جمهور را عزل
و به دادستانی ودادگاه معرفی نماید
حمله انتحاری به دانشگاه کابل بدنبال حمله هفته پیش به مرکز آموزشی کوثر دانش درکابل ورشته حملات بی وقفه طالبان شیطان پرست به همه مراکز آموزشی و ملکی که آینده سازان میهن ما اند, چنان غم جانکاهی را درکشور سبب شده که قلب همه را به شدت داغدار ساخته است.
با این که در غم جانسوز قربانیان دانشگاه کابل خود را شریک می دانیم و مقام ارواح شهدای گلگون کفن را در بهشت برین میخواهیم مگر این همدردی وافسوس وغم شریکی به تنهایی خود کافی نیست وباید در بدل این همه جنایات طالبان شیطان پرست, باید نخست خط سرغ ارگ نشینان فاسد به خط زرد شان در رهایی طالبان شیطان پرست, رنگ نمی باخت وحالا که اشرف غنی احمدزی نسبت همنوایی با طالبان تروریست, حدود شش هزار شیطان پرست را به اثر دستور زلمی خلیلزاد رها کرده, در بدل حملات خونین طالبان به دانشگاه کابل ودیگر مراکز آموزشی چون کوثر دانش وغیره, تقاضا می نمایم بمانند رهبران با وجدان کشورهای عدالت خواه, از رییس جمهور تا وزرای دفاع وداخله وامنیت استعفا بدهند و حکومت بعدی, هرچه طالب شیطان پرست در بند زندان اند بی درنگ به دار آویخته شوند و امرالله صالح, صالح بودن خود رابه اثبات برساند ودر بدل هر حمله انتحاری وانفجاری, هم مراکز طالبان را به شدت از هوا وزمین بکوبد وهم طالبان زندانی را هماندم به دار بیاویزد. طالبان یعنی مزدور آی ای پاکستان اصلا آدم شدنی واصلاح شدنی نیستند وباید مذاکرات قطر همین حالا قطع گردد. دانشگاه کابل که بایست امن ترین ومصؤن ترین مکان کشور می بود باثر بی کفایتی حکومت فاسد به چنین فاجعه جانسوز تبدیل شده است. پس باین وضع موجود هیچ مکانی از شر طالبان شیطان پرست در امان نیست تا که رگ وریشه این جنایت کاران سوزانده نشود
مسؤل این همه حملات انتحاری وانفجاری وقتل وکشتار بی امان مردم بی گناه ما, در دو دهه اخیر, درپهلوی طالبان شیطان پرست, حامیان آن ها بمانند:حامد کرزی, اشرف غنی احمدزی, حنیف اتمر, معصوم ستانکزی جمع وزرای بی کفایت فعلی دفاع وداخله وامنیت ملی است. همه این ها باید به دادستانی معرفی و محاکمه ومجازات شوند.
..........................................
عتیق الله نایب خیل
شنیدم ازینجا سفر
می کنی...!
وقتی آهنگِ «شنیدم ازین جا سفر می کنی» با هر صدایی زمزمه می شود، ناخودآگاه به یاد هنرمند همیشه جاویدان، ظاهرهویدا، می افتم. آهنگی که از اعماق دل او برمی خاست و براعماق دل شنونده می نشست.
این آهنگ اما، تنها یک سروده نیست که با ریتم موسیقی و صدای مانده گار ظاهرهویدا گوش شنونده را نوازش می دهد. قصه ی است از اتفاقاتی که شاید ملیون ها بار در کشورما اتفاق افتاده و تکرار شده است. قصه یی که مسافرِ آن به انتخاب خودش عزم سفر و آهنگ شهر دیگر نکرده و حتی حق انتخاب شهری را که عزم سفر کرده، نداشته است. بلکه سیر حوادث و جبر زمان او را به گوشۀ از گیتی پرتاب کرده و این آمد و شد در یک دَور و تسلسل خسته کننده ی ادامه یافته است. سوگمندانه که سیر ناگوار حوادث عده ی بی شماری را هم روانۀ سفری کرد که دیگر هرگز برنگشتند. هشت سال قبل ظاهرهویدا هم به کاروانی پیوست که راه بازگشت نداشت.
طبعا" سفری از آن گونه که ظاهر هویدا می سرود، برای آن هایی که درعقب می مانند و گاهی دست تکان می دهند ناگوار است.
وقتی به گذشته می نگرم، نمی دانم چند صد بار زمزمه کرده ام که: «شنیدم ازینجا سفر می کنی...»
........................................
عتیق الله نایب خیل
چرا تنبان کشی؟!
همین که به خود جراًت دادم عنوان فوق را برای نگاشتن چند سطر پائین انتخاب نمایم عرق شرم بر جبینم نشست. زیرا بکاربرد بعضی کلمات و جملات عبور از خط قرمزهای ادب نگارش و عفت قلم است. اما، همزمان با آن یادم آمد این پرسش را مطرح نمایم که چه گونه کسی به خودش حق داده است از خط قرمزهای اخلاقی جامعه عبور نماید و در محضرعام پیراهن و تنبانش را بکشد و نیکر زرد رنگش را در معرض دید همه گان قرار دهد؟ شاید طرح این پرسش بتواند انتخاب این عنوان را هم توجیه نماید.
اما جالبتر ازین حرکت، به گوش رسیدن نعره هایی بود که ندانستم چه ربطی به لُخت شدن سخنران داشت و چرا عده یی برای خودشان حق می دهند عظمت خداوند را آن قدر کوچک بسازند که حتی یک چنین عمل منفی را نیز با نعره های تکبیر استقبال نمایند.
به باور من انتخاب شخص سخنران و این حرکتش کاملا" حساب شده و از قبل پلان شده بوده و تحریک آمیز ترین عمل برای تحریک آنانی بوده که آن جا حضور داشتند. زیرا لُخت شدن در محضر عام جای صد دلیل و استدلال را برای آن هایی می گیرد که مانند سخنران از نبود عقل و درایت کافی و قدرت استدلال و ارائه دلایل منطقی به دورند. زیرا وقتی پای منطق کسی می لنگد برای به کرسی نشاندن سخنش به راه های غیرمنطقی متوسل می شود.
آنانی که از تبلیغ و دامن زدن به مسایل قومی نفع می برند، برای دستیابی به مقاصد شان کاملا" به همین گونه افراد جاهل ضرورت دارند و حرکاتی ازین نوع برای تحریک احساسات گروه های جاهل هم جای صد دلیل و برهان را می گیرد. افرادی با این حدی از تنزل اخلاقی عقب تریبون سخنرانی قرار نمی گیرند، قرار داده می شوند.
دلیل این تنبان کشیدن هرچه باشد، تشویش من این است که این حرکت به یک نماد دایمی اعتراض مبدل نشود. فردا شاهد خواهیم بود که کسی در اعتراض به بلند رفتن نرخ ها تنبانش را کشیده است و کسی در اعتراض به تقسیم قدرت و کسی هم به دلیل رئیس و یا وزیر نشدن، کسی هم با نگرفتن رتبۀ جنرالی ... و طبعا" دلایل اعتراض درین مملکت بسیار است.
ما از جهات بسیاری در جهان در صف اول قرار داریم. از جهت تولید مواد مخدر، از ناحیۀ فساد و بسیار چیزهای دیگر. نشود که از جهت تنبان کشی هم در صف اول ملل قرار گیریم!
.........................................
اسد شامل
تاملی بر کتاب " اشک قلم و فریاد کفش "
اخیرن کتاب " اشک قلم و فریاد کفش ".نوشته ی نویسنده ی فرزانه و توانا جناب آقای نصیرمهرین با محبت ایشان که بر بنده منت گذاشتند و از ایشان سپاسگزارم بدستم رسید . این کتاب با دقت خاص تهیه شده و از قطع و صحافت خیلی عالی برخوردار است . تصویر روی جلد که خود بیانگر محتوای کتاب است خیلی موزون و با ذوق عالی طراحی شده , کتاب دارای ۵۲ فصل و یا عنوان است, در واقع می توان گفت همه حکایات و زبان حال "قلم" و " کفش "است که از طرف نویسنده به شکل خیلی زیبا و دلچسب برشته تحرر درآمده. از خاطرات ناگوار و دردناک "قلم" در می یابیم که چگونه ضحاکان روزگار و اهل زر و زور با فشردن گردنش فرمان قتل و تاراج انسان های بیگناه ر ارقم زدند, با جوهرش بروی کتاب خدا برای بدام انداختن دیگران سوگند نوشتند و اما دیدیم که چه نامردانه آن را زیر پا گذاشتند و امثال این نامرادی ها, همچنان است حکایت "کفش" که چه گونه زمانی چاپلوسان روزگار گرد و خاکش را پاک می کردند و در بسا مواقع صاحبانش را سر می بریدند و اما باز هم همین کفش های باهمت با پرواز شان به سوی دروغ گویان و یاوه سرایان دهان شان را می بستند.
این کتاب واقعن از ارزش والای فرهنگی و ادبی برخوردار است, این است که مطالعه ی آنرا به همه فرهنگیان و دوستان اهل کتاب صمیمانه توصیه می کنم . اینک شما را به مطالعه ی متن مختصری از این کتاب ذیلن دعوت می نمایم :
من در دست دشمن
انسان ها !
کسی از جمع شما " اشرف المخلوقات "، روزی مرا ارزان خرید، در روی میز نهاد . شب که تاریک شده بود، با چشمان مست، خرامان سوی من آمد. در آغاز پنداشتم که مرا با معشوقه ی خویش اشتباه گرفته است. چراغی را روشن کرد و دست بسوی من و کاغذ برد . گلویم را چندین بار فشرد، من همچنان بی زبان و خاموش گریان می نگریستم و شکنجه می شدم . دقایقی گذشت " اشرف مخلوقات " تبسم های رضایت آمیز نمود، سر در بالین گذاشت. سخنان دل برخاسته ی من و کاغذ و آن شب، فریادی بود که می گفت :
" که ای نیکبخت این نه شکل من است
و لیکن قلم در کف دشمن است"
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمداکرم اندیشمند
گروه های تکفیرگرا وستیزه جو
ظهور گروه های تکفیر گرا و ستیزه جو از نام و آدرس اسلام و جهاد مانند گروه های داعش، القاعده، طالبان، بوکو حرام و ..... از زوایۀ دینی و آیدئولوژیک، به فهم، باور و قرائت آن ها از اسلام و به خصوص از آموزه ها و احکام اسلام در مورد جهاد بر می گردد.
این گروه ها در معرفت دینی و اسلامی خویش تنها به قرائت سَلَفی، یعنی قرائتی مبتنی بر قرآن و حدیث و سنت دوران حیات پیامبر(ص) و اصحاب، اهمیت و اعتبار می دهند و هر گونه برداشت، تفسیر و قرائتِ غیر از این را نادرست و باطل تلقی می کنند. آن ها با این قرائت نه تنها به ظواهر آیات و احادیث پیامبر توجه می کنند و در صدد تطبیق و اجرای برداشت و دریافت خود از این معنای ظاهری آیات به عنوان حقیقت دین و شریعت می شوند و آن را حقیقت مطلق اسلام میدانند، بلکه از لحاظ زمانی و مکانی و اجتماعی خود را در همانزمان و مکان و جامعۀ حیات پیامبر قرار می دهند و دنیا را به مدینۀ پیامبر و به جامعۀ نامسلمان و مشرکین بیرون از آن تبدیل می کنند. این گروه ها نه به آرای مذاهب اسلامی و امامان این مذاهب در مورد تفسیر و استنباط احکام و معرفت دینی توجه دارند و نه به شان نزول آیات و شرایط خاص زمانی و مکانی دوران پیامبر و صدر اسلام اعتنا و التفاتی نشان می دهند. آن ها با این احساس و این باور در صدد آن هستند تا جهاد را با نامسلمانان و کفار و مشرکین همچون جهاد دوران پیامبر و عهد صحابه انجام دهند و به زعم خود شان اسلام دوران مدینه و سلف صالحین را بی کم و کاست محقق کنند تا مسلمانان به همان دوران عظمت و اقتدار مورد نظر آن ها برگردند.
وقتی به عمق وحشت و فاجعه در برداشت و قرائت این گروه های افراطی تکفیر گرا و ستیزه جو از اسلام پی می بریم که آنها با این قرائت در واقع جهان امروز را به دو مکان و شهر مدینۀ پیامبر یعنی مکان و جغرافیای حضور خودشان و شهر مکه یعنی مکان حیات اقامت مشرکین مکه تقسیم می کنند و آنگاه خود را مکلف به تطبیق و اجرای حکم آیاتی چون: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ ۚ می بینند و می دانند.
گروه های تکفیر گرا و ستیزه جوی خون ریز با نام جهاد و اسلام بر مبنای باور و قرائت خودشان از اسلام و جهاد، حتی مسلمانی جوامع و کشورهای اسلامی و مسلمان را نمی پذیرند و این جوامع و کشور های مسلمان را نیز مشمول جهاد مورد باور و تلقی خود می پندارند؛ هر چند که به صورت علنی این ادعا را مطرح نمی کنند، اما در عمل به این باور و برداشت پابندی نشان می دهند. نکتۀ شگفت آور و ترسناک این فهم، باور و قرائت این است که گروه های تکفیر گرای ستیزه جوی خون ریز که خود را جهادگر معرفی می کنند، نه به تفاوت مکانی و جغرافیایی دوران پیامبر(ص) و صحابه با جغرافیای امروز توجه می کنند و نه فاصله و گذشت زمانی این دوران را که در حدود یک و نیم هزار سال را در بر می گیرد، مد نظر قرار می دهند. به این معنی که آن ها انتشار اسلام را در این فاصلۀ دور زمانی در سرزمین های مختلف و مسلمانی جوامع و کشور های مختلف دنیا را در طول این سده ها، ناقص و پر از تحریف و ضلالت می دانند و در صدد آن هستند تا با به زعم و برداشت خود جهادی همچون جهاد عصر پیامبر و اصحابش به گمراهی و شرک مسلمانان جهان پایان دهند و دنیای کفر و نامسلمان را هم با جهاد خود وادار به پذیرش اسلام سازند.
برداشت و قرائت داعش و گروه های تکفیر گرا و ستیزه جوی اسلامی از اسلام و قرآن نوعی از برداشت و قرائت دینی محسوب می شود، اما برداشت نادرست و قرائت خطر ناک و غیر واقعی است. این قرائت، اسلام را دین خصومت و جنگ معرفی می کند و پیامی جز خون و ویرانی برای بشریت و مسلمانان ندارد.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
پرتونادری
پیشنۀ کوتاه سرای در پارسی دری
هرچند شماری از پژوهشگران نخستین نمونههای شعر پارسی دری را در آثاری پس از حملۀ عرب جست و جو کرده اند که این دسته از پژوهشگران بیشتر باورمند که شعر پارسی دری پس از اسلام آغاز یافته است؛ اما شمار دیگری پیشینۀ شعر پارسی دری را به پیش از اسلام میرسانند که سرودههایی بوده اند دارای اوزان هجایی یا سیلابی.
به گفتۀ سفیعی کدکنی: « هنوز به روشنی دانسته نشده است که شعر دری از کجا و کی پیدا شده است. داستانهایی که تذکره نویسان در بارۀ نخستین شعر وشاعر زبان دری آورده اند هیچ کدام نمیتواند سندی قاطع و استوار داشته باشد. مورخان و تذکره نویسان، بی آن که توجهی به حقیقت ماجرا داشته باشند، میگویند که شعر دری پس از حملۀ تازیان به وجود آمده است. پیش از آن سابقهای نداشته است و آن چه یادکرده اند بیشتر نمونههایی است از اشعاری که در اسلام سروده شده است مانند شعر: " ابوحفص سغدی" و " ابوالعباس مروزی" و یا شعر منسوب یه " یزید بن مفرغ" تازی و پیداست که اگر بخواهیم شعر دری را به بعد از اسلام منحصر کنیم باید یکی از همین نمونهها را بپذیریم.»
(موسیقی شعر ، 1373، ص 562-563.)
کدکنی زبان پارسی دری و آن گونه که او تنها« دری» نوشته است را در موازات زبان پهلوی ساسانی قرار میدهد که پیش از اسلام به آن سخن گفته میشده است. شعر و ادبیات بر بنیاد زبان به وجود می آید. آن جا که زبان است ادبیات نیز پدیدمیآید که در گام نخست این ادبیات میتواند شکل گفتاری یا شفاهی داشته باشد.
او بر خلاف آن شمار پژوهشگرانی که نخستین سرودههای پارسی دری را در دورۀ پس از اسلام جست وجو کرده اند، بر این نکته تاکید دارد که: « نمی توانیم شعر دری را پدیده ای که پس از اسلام به وجود آمده باشد، بدانیم؛ زیرا این زبان کهنهتر ازاین است و اگر در گذشته بعضی میپنداشتند که زبان دری دنبالۀ پهلوی ساسانی است و تصور میکردند که از آمیزش زبان پهلوی و تازی به وجود آمده است، امروز ثابت شده و قراین استوار تاریخی و زبانشناسی بر این موضوع تصریح دارند که زبان دری زبان تازهیی نیست، بلکه پیشینۀ کهن دارد که درعرض زبان پهلوی است و لهجهای مشترک بوده که در مشرق ایران و دربار شاهان بدان سخن میگفته اند و در این باره از قدیمترین روزگار مورخین اسلامی مانند ابن مقفع، بنقل ابن ندیم، و حمزۀ اصفهانی در " التنبیه علی حدوث التصحیف" و یاقوت حموی در" معجم البلدان" اشاراتی داشته اند و زبان رایج و لهجۀ عمومی و ادبی بوده است که در دورۀ ساسانی و اوایل اسلام، در ایران شیوع داشته است و گذشته از شواهد تاریخی از نظر اصول زبان شناسی و غور رسی در تاریخ شعر فارسی بعد از حملۀ عرب، این موضوع به خوبی روشن میشود و وجود آثار فصیح و استواری از شاعران و نویسندهگانی چون رودکی، بلعمی نشان میدهد که زبان دری زبان رایج و پخته وکامل بوده است تا توانسته در فاصلۀ کمتر از دو قرن آن چنان تکامل پیدا کند و نیز عباراتی که از شاهنشاهان ساسانی به زبان دری در کتب عربی، مانند " المحاسن و الاضداد" جاحظ ذکر کرده اند خود گواه این بحث است. با این دلایل استوار نمیتوانیم شعرموجود در این زبان را به حدودی مربوط به پس از حملۀ عرب منحصرکنیم؛ زیرا وقتی زبان رایج بود بیهیچ گمان شعرهم در آن خواهد بود و اگر نمونۀ آن به ما نرسیده باشد، دلیل آن نخواهد بود که شعر نداشته است.»
(موسیقی شعر، ص 564-565)
پژوهشهای که صورت گرفته است، تا هم اکنون خسروانی و لاسَکوی را قدیمترین فرم شعری در پارسی دری دانسته اند. بیشتر باور بر این است که خسروانی و لاسکوی شعرهای پارسی دری اند که پیش از اسلام به گونۀ کوتاه در وزن هجایی سروده می شدند. میشود گفت که کوتاه سرایی در پارسی دری به همین گونههای شعر میرسد.
میتوان گفت هر قدرکه به گذشته بر گردیم و از مرز شعر و ادبیات رسمی به مرز شعر و ادبیات مردمی میرسیم، بیشتر با کوتاه سرایی رو به رو میشویم. گویی شعر در پارسی دری با کوتاه سرایی آغاز شده است، شاید هم در زبانهای دیگر نییز چنین بوده باشد.
تا جایی که میدانیم، قالبهای ترانه یادوبیتی و رباعی، مصراع، و تک بیت، از نمونههای کوتاه سرایی پارسی دری اند. هر کدام از خود تعریفی دارند، هویتی و فرم مشخصی. دراین میان در پیوند به رباعی و دوبیتی پژوهشهای گستردهیی صورت گرفته است، ریشه چنین سرودههایی به ادبیات عامیانه بر میگردد. گاهی گفته اند که در آغاز وزن عروضی نداشته اند؛ بل وزن هجایی داشته اند. میشود شود گفت که پیسشنۀ این سرودهها به زمانی بر میگردد که هنوز ادبیات رسمی و نوشتاری وجود نداشته است. بعضی از پژوهشگران از پیوندهایی درمیان ترانه، دوبیتی و خسروانی سخن گفته اند: « ترانه و دوبیتی که از جان خسروانیها مایه گرفته است و تا به امروز ادامه یافته، اگر غزل، به ویژه قصیده - با زبان فاخر و شکوهمند و روح اشرافی خود – بیانگر خواستها و نیازهای توانمندان بوده، ترانهها و رباعیها خواهشها و آرزوهای اقشار فرودست جامعۀ شهری و روستایی را بازتابانده اند.»
(کوته سرایی ، 138، ص 32.)
بیتردید رباعی و دوبیتی چهرههای بسیار معروف و درخشان شعری اند که به مقایسۀ دیگر فرمهای شعری نزدیکترین پیوند عاطفی و احساسی را با ذهن و روان مردم دارند. درمیان کلاسیکهای پارسی دری اگر از دوبیتی بگذریم، شاید هیچ شاعر را نتوان یافت که رباعی بخشی از سرودههای او را نسازد. هرچند دوبیتی و رباعی هیچگاهی فرم مسلطی دریکی از دورههای شعری پارسی دری نبوده اند؛ با این حال رباعی و دوبیتی چهرههای درخشانی چون عمرخیام و باباطاهرعرییان را در شعر پارسی دری معرفی کرده اند.
البته شعر کوتاه مدرن که پس از رستاخیز ادبی نیما هستی یافته، هنوز هم آن قاعدههای مشخصی را که در سرایش مثلأ رباعی، دوبیتی، مصراع یا تک بیت وجود دارند، نتوانسته است که داشته باشد. برای آن که این گونه شعر به مانند شعرهای مدرن دگر از نظر وزن، فرم و ساختار حتا مضمون بسیار پر سیلان است، این امر تعریف چنین شعری را دشوار میسازد. اما خسروانیها، نوخسروانیها، سه خشتیها فرمهای بسیار مشخصی دارند. هرچند خسروانی با آن وزن هجایی یا سیلابی که در دوران ساسانیان سروده میشد، دیگر سروده نمیشود؛ اما ساختار آن بر اساس یکی از خسروانیهای برجای مانده مشخص شده است.
مهدی اخوان ثالث که از نوخسروانی سخن میگوید، به گونۀ دقیق به وزن سرودههای خود نگاه دارد، یعنی او این سروده هایش را نه در وزن هجایی؛ بل در وزن عروضی سروده و نام آن را گذاشته است « نوخسروانی» که در این مورد بیشتر سخن خواهیم گفت.
به باور سیروس نوذری « تاریخ شعر کوتاه فارسی به " خسروانیها" باز می گردد؛ اما آن چه از آنها می دانیم بسیار اندک است و اندکتر از آن نمونههای باقی مانده. و واقعیت این که آن چه تا کنون دربارۀ خسروانیها نوشته شده ناکافی و ناتمام است.»
(کوته سرایی، ص 25.)
از این دیدگاههاشعر پارسی دری پیش از حملۀ عرب شعر عروضی نبوده؛ بلکه شعری بوده است با وزن هجایی یا وزن سیلابی که گاهی درک چنین وزنی برای آنانی که ذهن شان با وزن عروضی عادت داشته، دشوار بئدهه است. چنین است که سرودههایی در وزن هجایی در نظر آنان نثر می آمده و نمی توانستند آن را شعر حساب کنند.
مهدی اخوان نیز، خسروانی را قالب شعری پیش از اسلام میداند. او میگوید:« پیشینیان ما ابداع این قسم و قالب را به سراینده و نوازدۀ شهیر اواخر عصر ساسانی یعنی " باربد جهرمی" نسبت داده اند.»
(سه کتاب، 1372، ص 221 .)
هرچند پس از حملۀ عرب و آمدن اسلام شعر پارسی دری تابع وزن عروضی میشود؛ اما باورها چنین است که سرودهای خسروانی نیز تا سدۀ سوم به زندهگی خود ادامه داده است.
تنها این عروض نیست که شعر پارسی دری را تسخیر میکند؛ بلکه پیش از آن زبان عربی حتا شعر حوزۀ خراسان را به عقب میراند. عربی زبان دین و زبان قوم برتری است که بر خرسان حاکم شده است. چنین است که شاعران نظر به خواست دم و دستگاه حاکم علاقه میگیرند تا شعر به زبان عربی بسرایند. در تاریخ سیستان در پیوند به پیروزیهای یعقوبلیث و این که شاعران او را به شعر عربی ستودند، روایتی وجود دارد. در این روایت از خسروانی نیز یاد شده است.
« پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی، چون این شعر برخواندند او عالم نبود درنیافت، محمد بن وصیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و ادب نیکو دانست و بدان روزگار نامۀ پارسی نبود، پس یعقوب گفت: چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟ محمد وصیف پس شعرپارسی گفتن گرفت. و اول شعرپارسی در عجم او گفت و پیش از او کسی نگفته بود که تا پارسیان بودند سخن پیش ایشان به رود باز گفتندی بر طریق خسروانی، و چون غجم برکنده شدند و عرب آمدند شعر میان ایشان به تازی بود و اندرعجم کسی برنیامد که او را بزرگی آن بود پیش از یعقوب که اندرو شعر گفتندی، مگر حمزۀ بن عبدالله الشاری و او عالم بود و تازی دانست، شعرای او تازی گفتندی، و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تازیان بودند، چون یعقوب زنبیل و عمار خارجی را بکشت و هری بگرفت و سیستان و کرمان و فارس او را دادند محمد بن وصیف این شعر بگفت:
ای امیری که امیران جهات خاصه و عام
بنده و چاکر و مولای و سگ و بند و غلام
ازلی خطی در لوح که ملکی بدهد
یس ابی یوسف یعقوب بن اللیث همام ...»
(تاریخ سیستان، 1388، ص 227.)
از این روایت تاریخ سیستان چند نکته روشن میشود:
نخست این که پیش از تازیان شعر پارسی همان خسروانی بوده که آن را با رود در دربار خسرو پرویز میخواندند. این شعر آن گونه که گفته شد پیش از اسلام رواج داشته است.
دو دیگر این که با تسلط عرب و گسترش زبان عربی در دربارها شاعران، شاهان و امیران را به زبان عربی می ستودند، یعنی شعر عربی شعر مسلط روزگار بوده است.
سه دیگر این که تا روزگار یعثوب لیث زبان دیوانی در دربار زبان عربی بوده است نه پارسی دری و این یعقوب است دستور میدهد تا زبان نوشتار در دیوان ها و در دربار به پارسی دری شود.
نکتۀ چهارم این که با پس زدن سرودهای خسروانی در بار سرانجام نه تنها موسیقی خسروانی؛ بلکه شعر خسروانی به شعر عربی جای خالی میکند،
این که گاهی سدۀ نخست و دوم اسلامی را در خراسان زمین به نام سدههای سکوت یاد کرده اند دلیل اش میتواند به همین امر برگردد.
خسروانی چگونه سرودی است
سه گزینۀ شعری مهدی اخوان ثالث ( در حیاط کوچک پاییز در زندان، زندهگی میگوید؛ اما باز باید زیست و دوزخ؛ اما سرد) زیر نام « سه کتاب» نشر شده است. او در گزینۀ « دوزخ؛ اما سرد» در گفتاری زیرنام « توضیحی در بارۀ خسروانی و « نوخسروانی» روایت کرده است که: « در تنها نسخۀ مخلوط کتاب عجیبی ( و شاید کتابها) نامش فی معالم السفر و ذیلها و ضمایم اَن مثل تکملة الخبر و رشحه و ... که بحث از آن مجال گسترده تری می طلبد، در مباحث و فصول مربوط به اقسام و قوالب شعر ایران پیش از اسلام( و تاچند قرن پس از اسلام) خسروانی را از نوع " سهگان"( سه تایی) ثبت کرده است و شرح مبسوطی در این خصوص دارد و نمونههایی از خسروانیهای متقدمان شعرا و مخصوصاً شعرای فارسی گوی.»
(سه کتاب ، ص 223.)
در لغتنامۀ دهخدا به نقل از برهان قاطع آمده در پیونذ به خسروانی آمده است که: « نام لحنی است از مصنفات باربد و آن نثری بوده است مسجع،مشتمل بردعای خسرو مطلقاً نظم در آن به کار نرفته و این لحن داخل سی لحن مشهور نیست که اگر داخل باشد سی ویک میشود و شیخ نظامی سی و یک آورده است و سی ویکم همین را نام برده.»
به همین گونه در لغتنامه، زیر واژۀ خسروانی چنین آمده است: « نوعی از سرود مسجع به طور نثر که باربد در مجلس خسرو پرویز گفتی بر دعا و ثنای آن پادشاه اگر لحنهای باربد را سی ویگ گیریم لحن سی و یکم خسروانی خواهد بود( ناظم الاطبا).
( لغتنامۀ دهخدا، ج هفتم ، 1377، ص 878.)
بهار در سبک شناسی چنین تعریفی از خسروانی به دست میدهد:« میدانیم که سرودهای خسروانی قصایدی بوده است که شاعران یا سرودگویان در بزمهای شاهنشاهان یا در مدح آتش و در پیشگاه آتشگاهها میخوانده اند.»
(سبک شناسی ، ج دوم، 1337، ص 174-175.)
بهار در ادامه نوشته است: « ادبای تازی گفته اند که "سرود خسروانی نثری بوده است مسجع " و با علم به نبودن سجع درنثر پهلوی، میتوان مطمین شد که شعرهای هجایی قدیم را نثر پنداشته اند.»
( همان ، ص 175)
این که بهار سرودهای خسروانی را قصاید خوانده است، تامل برانگیز است، شاید هدفاش از این سخن این است که خسروانی گونهیی از سرود بوده اند که در دربارشاهان خوانده میشدند. برای آن که خسروانی سرودهای هجایی پیش از اسلام اند و آن چه را که ما قصیده میخوانیم پس از اسلام از شعر عرب گرفته شده که و وزن عروضی دارد. در روزگاری که سرود های خسروانی وجود داشت، هنوز چیزی به نام قصیده در پارسی دری به وجود نیامده بود.
بهار در تعریف خود بیشتر بر محتوای خسروانی نظر دارد تا به فرم آن؛ پژوهشها در پیوند به خسروانی بیشتر به این نتیجه میرسد که خسروانی سرودههای بوده اند سه سطری که به گفتۀ اخوان در آثار قدیمیان به نام "سه گان" یا « سه تایی» نیز یاد شده اند.
بادریغ از خسروانیها نمونههای زیادی برجای نمانده است. ظاهرأ یگانه نمونۀ برجای مانده در یکی از تالیفهای این خرداذبه پیدا شده است. شفیعی کدکنی در این پیوند نوشته است: « من ضمن مطالعۀ کتابی به نام : مختارات منکتاب اللهوو الملاهی تالیف ابن خرداذبه خراسانی ( 300-211) مورخ و جغرافی نویس و موسیقیدان بزرگ ایرانی قرن سوم هجری به قطعهای برخوردم که از نظر اهمیتی که دارد آن را شایستۀ تحقیق و بررسی فراوان میدانم و اکنون به نقل و گفت وگو
در بارۀ آن میپردازم، باشد که گوشههای از تاریخ شعر و موسیقی و زبان ما روشن شود. از نظر قدمت و کهنهگی و مأخذ، این قطعه نیز شایان توجه است و میدانیم که این خرداذبه از کسانی است که به تاریخ موسیقی ایرانی اشراف کامل حاصل کرده و از شاگردان اسحق موصلی است.... در این کتاب که اصل آن گویا از میان رفته و نسخۀ منحصر به فردی از منتخبات آن، اخیراً به طبع رسیده، ضمن بررسی تاریخ موسیقی می گوید: ... بزرگترین موسیقیدان ایران در روزگار خسرو پرویز، بهلبد (باربد) بوده وی از مردم ری بود که عود را از همه خوشتر مینواخت و با سخنانی موزون برای او آهنگهایی میساخت و هرگاه حادثۀ ناگواری روی میداد که نویسندهگان دربار و گزارشگران اخبار از رساندن آن به پادشاه بیم داشتند وی را آگاه میکردند و او در آن باره آهنگی میساخت و میخواند و مینواخت تا خشم شاه فروکش کند، و از این دست آهنگها که او ساخته بود- و از آهنگهای معروف اوست در ستایش پادشاه و تهنیت وی- هفتاد و پنج آواز بود که از آن جمله است این لحن او:
قیصر ماه مانذ و خاقان خرشید
آن من خدای ابر مانذ کامغاران
کخاهذ ماه بوشد کخاهذ خرشید
( موسیقی شعر، ص 571-573.)
این خسروانی را شفیعی کدکنی با ترجمۀ عربی آن از ابن خرداذبه، روایت کرده است که اینجا ترجمۀ عربی آنرا نیاوردیم، هم چنان در پیوند به واژۀ «کامغاران» این احتمال داده شده است که باید همان « کامگاران » باشد.
به گفتۀ کدکنی: « با پیدا شدن این سرود، گذشته، از این که به طور نسبی کهنترین نمونۀ شعر فارسی دری را که به دوران خسرو پرویز ( 590-627م.) منتهی میشود یافته ایم مسایل دیگری نیز اندکی روشن میشود: موضوع نخست هجایی بودن اشعار آن دوره است و موُید همان گفتار تذکره نویسان و ارباب فرهنگ است که نوشته اند که سرودهای باربد ( خسروانیها) نوعی لحن بوده که وی بنیاد آن را بر نثر نهاده است و پیداست که چون ارباب فرهنگ و تذکرهها با وزن عروض عرب خوگرشده بوده اند از شناخت وزن هجایی این نوع سرودها درمانده اند و گفته اند که باربد اساس آن را بر نثر نهاده است و امروز، ما میبینیم که این سرود دارای وزنی است هجایی که ایشان آن را وزن نمی دانستهاند .»
(موسیقی شعر، ص 574.)
نتیجۀ دیگری که کدکنی میگیرد این است:« از این سرود که بیهیچ تردیدی به زبان دری است روشن میشود، همچنان که ابن مقفع و حمزۀ اصفهانی و دیگران گفته اند زبان دری زبانی بوده است که در دربار سلاطین با آن سخن میگفته اند و حتا سرودها و شعرهایی که در پشگاه شاهنشاهان ساسانی خوانده میشده به زبان دری بوده است و سابقۀ زبان دری را استوارتر میکند؛ زیرا می بینیم که چندین سال پیش از حملۀ تازیان، در ایران بدین زبان شعر سروده اند و در دربار پادشاهان آن را خوانده اند.»
( موسیقی شعر، ص 575.)
مهدی اخوان ثالث باورمند است که: « این خسروانی که صریحأ و یقینأ به نام " باربد جهرمی" نقل و ثبت شده است در تألیف موُلف فاضل معتبری از اقدم قدما مثل« ابن خرداذبه»( که متاسفانه همه آثارش را به عربی نوشته است) دیگر جای هیچ تردیدی باقی نمیگذارد که در اواخر عهد ساسانی به فارسی دری ( همین زبان ملی امروزین ما) هم شعر میسروده اند.»
( سه کتاب، ص223)
در پیوند به چگونهگی وزن در سرودهای خسروانی، به گفتۀ اخوان نخستین دانشمندی که چگونهگی وزن خسروانی را پیدا کرد و بیان داشت خواجه نصیرالدین طوسی است است. او می نویسد: « تنها کسی که استنباط درستی از خسروانی داشته است و آن را نوعی شعر شمرده، خواجه نصیر است. خواجه نصیر خسروانی و لاسکوی را از جنس شعر میداند، اما در هیاًت وزن آن حرف دارد و تناسباش را نزدیک به تام بیان میکند. او خسروانی را نثر یا سرود مسجع چنان که بعضی فرهنگها ضبط کرده اند، نمیشمارد. همو در اساس الاقتباس وزن را به " حقیقی" و " مجازی" تقسیم کرده، موزون حقیقی و موزون مجازی گفته است.»
(بدایع و بدعتهای نیما یوشیچ ، 1376 ، ص311.)
اما این موزون مجازی از نظر خواجه نصیر طوسی چگونه وزنی است؟ اخوان از اساس الاقتباس او این گونه روایت میکند: « و آن هیإتی بود سخن را، از جهت تساوی اقوال و به حسب ظاهر شبیه به وزن چنان که در خسروانیهای قدیم بوده است و وزن خطابت نزدیک بود به همین معنی »
( همان ، ص 311)
همان گونه که گفته شد از سرودهای خسروانی تا هم اکنون یک نمونه را در اختیار داریم، به گفته شفیعی کدکنی تنها موجودیت یک نمونه، گستردۀ داوریهای پژوهشگران را نسبت به وزن و چگونهگی های دیگر سرودهای خسروانی محدود می سازد. با این حال دانشمندان و پژوهشگران، بیشتر بر این باور رسیده اند که نخستین سرودههای پارسی دری وزن هجایی داشته اند و وزن عروضی پس از هجوم تازیان، وارد شعر پارسی دری شده است.
« در دورۀ ساسانیان در کنار زبان پهلوی که شیوع داشته زبان فارسی نیز یک لهجه ادبی کامل و دارای آثار منظوم بوده است که نمونههای آن تا قرنها پس از حملۀ اعراب در زبان دری موجود بوده است و اشارات مورخان و ادبیان دورۀ اسلامی بر این داستان گواه است. از نمونههای که مورخان و اهل ادب از شعر این دوره نام برده اند یکی سرودهای باربد، نوازنده و موسیقیدان بزرگ دورۀ ساسانی است که در عهد خسرو پرویز می زیسته و سرگذشت او در کتابهای تاریخ به همراه افسانههایی شهرت یافته است.»
( موسیقی شعر ، ص 569)
گذشته از آثار و روایت های پشین، شاعران دورۀ اسلامی نیز ، هرجا که از سرودهای خسروانی یاد کرده اند، نام باربد نیز به سرودگر و پدید آورندۀ آن در پی بوده است.
نظامی گنجهای در مثنوی « خسرو شیرین» چون به بزم آرایی خسرو می پردازد از " سی لحن" باربد یاد میکند.
چهارم روز مجلس تازه کردند
غناها را بلند آوازه کردند
به بخشیدن در آمد دست دریا
زمین گشت از جواهر چون ثریا
ملک چون شد زنوش ساقیان مست
غم دیدار شیرین بردش از دست
طلب فرمود کردن باربد را
و زو درمان طلب شد درد خود را
*
در آمد باربد چون بلبل مست
گرفته بربطی چون آب در دست
ز صد دستان که او را بود در ساز
گزیده کرد سی لحن خوش آواز
ز بی لحنی بدان سی لحن چون نوش
گهی دل دادی و گه بستدی هوش
به بربط چون سر زخمه در آورد
ز رود خشک بانگ تر در آورد
( دیوان کامل نظامی گنجوی، 1362، ص 198.)
خسروانی، مفهوم دوگانه
از روایتهایی که در پیوند به سرودهای خسروانی و باربد در نوشتههای گذشتهگان و پژوهشگران معاصر آمده است، میتوان گفت که خسروانی در روزگاران ساسانیان هم به مفهوم گونهیی از شعر بوده و هم لحنی از الحان موسیقی یا گونهیی از طرز موسیقی.
در پیوند به سرگذشت خسروانی میتوان این پرسش را به میان آورد که چه دلایلی وجود داشت که چراغ زندهگی خسروانی آرام آرام پس از هجوم تازیان، در زبان پارسی دری به خاموشی گرایید؟
دو نکته را میتوان در این پیوند مطرح کرد. نخست این که طرز موسیقی خسروانی پس از حاکمیت تازیان بر خراسان، دیگر نتوانست به گونۀ یک لحن موسیقی به زندهگی خود ادامه دهد. یعنی آن شیوۀ موسیقی که خود بستر ادامۀ زندهگی شعر خسروانی را میساخت به انزوا کشانده شد که سرانجام در پشت خط انزوا خاموش شد. شاید طرز خسروانی در ذهن امرای عرب و عربزدهگان به جای رسیدۀ روزگار، خوش نمیخورد و از آن لذت نمیبردند. شاید از هرگونه جلوۀ فرهنگی روزگار پیش از اسلام نفرت داشتند. شاید موسیقی خود به امر گنه آلودی بدل شده بود. تا جایی که تاریخ نشان میدهد امرای عرب در سدههای نخستین اسلام با هرگونه جلوۀ فرهنگ خراسانی آشکارا از در ناسازگاری پیش می آمدند.
دروازههای دربارها به روی موسیقی خسروانی بسته میشوند و دیگر پژواک آن در کاخهای با شکوه خسروان نمیپیچد. چنین است که سرودهای خسروانی نیز مانند چشمهسار شفافی در ریگزار سوزان حاکمیت تازیان میخشکد.
این که گفته اند سرودهایی به تقلید از خسروانیها تا سدههای دوم و سوم هجری نیز وجود داشته، میتواند بیانگر این امر باشد که ذوق فرهنگی و هنری مردم بود که زمینهسازی ادمۀ زندهگی سرودهای خسروانی در سدههای نخست اسلامی شده بود. مردمان علاقمند به پاسداری فرهنگ خود اند، شاید خسروانی سرایی را به گونۀ یک فرهنگ بازمانده از گذشتهگان تا آن جا که دیگرگونیهای زمان اجازه می داد حفظ کردند و بدین گونه یک فرم شعر رسمی از دربارها به سرودها مردمی بدل گردید.
دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که خسروانیها بعدها در هستی رباعیعا و ترانهها به زندهگی خود ادامه دادند. به زبان دیگر در ترانه و رباعیها استحاله یافتند. امروزه این باور وجود دارد که ترانه و دوبیتی فرمهای اند که پیش از شعر و ادبیات رسمی به گونۀ سرودهای ملحون در میان مردمان وجود داشته اند.
دو دیگر این که با گسترش زبان و شعر عرب، عروض آرام آرام شعر هجایی پارسی دری را عقب راند، یا میشود گفت شعر پارسی دری با عبور از وزن هجایی، وزن عروضی را پذیرفت. چنین است که شماری از پژوهشگران زمانی که در پیوند به نخستین سرودههای پارسی دری به پژوهش پرداخته اند، بیشتر در تلاش آن بوده اند تا نخستین نمونههای شعر عروضی را پیدا کنند و به آن صفت نخستین سروده های پارسی دری را بدهند، در حالی که شعر پارسی دری با سرودههای آغاز شد است که وزن هجایی داشته اند نه عروضی. از این جا میشود گفت که تسلط عروض، خسروانی سرایی را آرام آرام به سوی خاموشی کامل رانده است.
با پایان خسروانی دیگر این قصیدههای بلند عروضی بود که دربارها را تسخیر میکردند. قصیده آمده بود و به فرم مسلط روزگار بدل شده بود. گویی عرب سبعۀ معلقۀ خود را نیز به خراسان آورده بود. شاعران بزرگ آنانی بودند که قصیدههای بلند میسرودند و گاهی هم قصاید خود را با تغنی برای امیران و پادشاهان میخواندند که شاید فرهنگی بود بازمانده از سرود خوانی های باربد.
داستان رودکی سمرقندی و آن رویداد شگفتی انگیز شعر « بوی جوی مولیان آید همی » او که نظامی عروضی سمرفندی در چهار مقاله آورده، بسیار معروف است.
زمانی این روایت را میخوانی گویی بار دیگر «بارید» در هستی رودکی زنده شده است. به روایت چهار مقاله نصر بن احمد سامانی باری در هوای دیدار هری از آمو دریا گذشت، به فصل بهار به بادغیس بود. « چون تابستان در آمد میوهها در رسید امیر نصر بن احمد گفت: " تابستان کجا رویم؟ که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم و چون مهرگان در آمد گفت: "مهرگان هری بخوریم و برویم" و هم چنین فصلی به فصلی همی انداخت تا چهار سال براین برآمد؛ زیرا که صمیم دولت سامانیان بود و جهان آباد، و ملک بیخصم، و لشکر فرمانبردار، و روزگار مساعد،و بخت موافق. با این همه ملول گشتند و آرزوی خانمان برخاست. پادشاه را ساکن دیدند، هوای هری در سر او و عشق هری در دل او.»
(چهار مقاله با تصحیح مجدد دکتر معین، 1388، ص 53-54.)
وقتی چنین دیدند، سران لشکر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابو عبدالله رودکی رفتند و گفتند: « پنج هزار دینار ترا خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند، همی برد و جان ما از اشتیاق بخارا همی برآید. رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته، دانست که به نثر در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیدهیی بگفت. و به وقتی که امیر صبوح کرده بود در آمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ بر گرفت و در پردۀ عشاق این قصیده آغازکرد:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آمو و درشتی راه او
زیر پایم پر نیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
زیر پایم پرنیان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماهست و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
چون رودکی بدین بیت رسید، امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد، و بیموزه پای در رکاب خنگ نوبتی آورد و روی به بخارا نهاد.»
( همان ، ص 54-55.)
« پردۀ عشاق» اینجا میتواند بیانگر شیوهیی موسیقی است. وقتی این رویداد را مرور می کنیم، گویی بارید را در دربار خسرو پریز می بینم که سخن و پیامی که دیگران نتوانسته اند آن را با خسرو در میان گذارند، پیامی در گونۀ خسروانی ساخته و با عود آن را برای پرویز زمزمه میکند. بدین گونه است که او مشکلی را با خسروانی خوانی خود به خسرو پرویز میرساند؛ همان گونه که رودکی چنین کرد.
« هرگاه حادثهیی روی میداد که دبیران و خبرگزاران از رساندن آن به شاه بیم داشتند، به او (باربد ) میگفتند و او آوازی بر آن میساخت و ضربی بر آن ترتیب میداد که خشم را فرو مینشاند.»
(وزن شعر فارسی ،1345، ص 55.)
با آنچه گفته آمدیم، می توان این نتیجه را پیشنهاد کرد که شعر پارسی دری در سپیده دمان خود با تغنی و با عود خوانده می شده که بعدها این رسم از میانه برخاسته است.
افزون بر این خسروانی به مفهوم گونهیی از شعر و خسروانی به مفهوم طرزی از موسیقی نیز بوده است. هرچند در نگاه نخست دو مفهوم جداگانه را ارائه می کنند؛ ولی در مفهوم کلی خسروانی این دو مفهوم باهم در آمیخته است، یعنی میشود گفت خسروانی مفهومی دو بعدی به هم پیوسته دارد. یعنی خسروانی به مفهوم گونۀ شعر و خسروانی به مفهوم طرز موسیقی.
خسروانی، فلک و سنگردی
پیش از این در پیوند به این احتمال که ترانه و رباعی، از نخستین جلوههای کوتاه سرایی در پارسی دری است و میتوانند ادامۀ و استحالۀ سرودهای خسروانی در فرمهای تازه بوده باشند، یاد کردیم که در آغاز به گونۀ سرودهای مردمی ممکن در آغاز وزن هیجایی داشته و بعدها وزن عرووضی را پذیرفته اند.
از اینجا میتوان گفت که در میان خسروانی، فلک و سنگردی همگونیهایی وجود دارد. همان گونه که خسروانی دو مفهوم موسیقی و شعر را در خود نهفته دارد. یعنی هم شعر است و هم طرز موسیقی؛ به همان گونه فلک و سنگردی نیز هر کدام دو مفهوم جداگانۀ موسیقی و شعر را به گونۀ یک مفهوم کلی در ذهن ما بیدار میسازد.
در ولایات شمال افغاتستان و بهگونۀ گستردهتر در تخار و بدخشان و به همین گونه در جمهوری تاجیکستان شیوه یا طرز خاصی از موسیقی و جود دارد که آن را « فلگ» میگویند. آنانی که به طرز فلک آواز میخوانند، در میان مردم به نام « فلک خوان » آوازه دارند.
وحید قاسمی در پیوند به چگونهگی فلک خوانی نوشته است: « یکی از شیوههای دیرینه در موسیقی پامیری فلکخوانی است و از انواع فلکها بدینگونه میتوان نام برد: فلک چوپانی، پیچاپیچ، فلک بزم، آرام، فلک روانی، تندو پران،فلک آبشاری، فلک زنانه که از سوی بانون در زمان کار و یا به گونۀ سوگسرودها در مراسم غم و اندوه ارائه میگردد. آهنگهای فلک را هنرمندان به سه گونه اجرا می کنند»
(زیرو بم،1390، ص 11.)
در بدخشان شعری که در طرز فلک خوانده میشود، مردم آن شعر را نیز فلک میگویند. این شعر سرودهای عامیانهیی اند در وزن رباعی. به زبان دیگر رباعیهای عامیانه اند که درمیان مردم به نام فلک شهرت دارند. یعنی فلک هم گونهیی از شعر است و هم گونهیی از طرز موسیقی.
در ولایت پنجشیر نیز طرزی از موسیقی وجود دارد که آن را سنگردی میگویند. آنانی که سنگردی خوانی میکنند در میان مردم به نام سنگردی خوان یاد میشوند.
شعرهای که در طرز سنگردی خوانده میشود نیز سرود های عامیانهیی اند که در وزن رباعی سروده شده اند. یعنی همین رباعی عامیانه که به طرز فلک خوانده میشود در مان مردم به نام فلک و رباعی مردمی که در طرز سنگری خوانده میشود به نام سنگری شهرت دارد. سنگردی به مانند فلک نیز دو مفهوم دارد، یکی به مفهوم شعر و دیگری به مفهوم طرز موسیقی.
البته مرزی که در میان خسروانی، فلک و سنگردی خط میکشد این است که خسروانی هنر دربار بوده، و چون دربارها به رویش بسته شدند، روزگارش به پایان آمد؛ اما سنگردی و فلک هنر مردم است. شعر مردم و موسیقی مردم . چنین است که با زندهگی مردم پیوند خورده و با زندهگی مردم آمیخته و ادامه یافته است. نکتۀ آخر این که در پیوند به فلک و سنگردی در بخش ترانه و دوبیتی بحث بیشتری خواهیم داشت.
لاسَکوی
در بحثهای که در پیوند به خسروانی وجود دارد، نامی هم از لاسکوی نیر در چنین بحثهایی به میان آمده است. چنین پنداشته میشود که در کنار خسروانی لاسکوی نیز گونهیی از شعر هجایی دوران ساسانیان بوده است. با دریغ که از این گونۀ شعری هنوز نمونهیی دیده نشده است.
با این حال خسروانی و لاسکوی در نوشته پژوهشگران چنان در کنارهم قرار میگیرند که در روزگارما رباعی و ترانه . با این همه این پرسش به میان می آید که پس از کجا می توان دریافت که لاسکوی هم گونهیی از شعر بوده است؟
یگانه دلیلی که وجود دارد همان ابراز نظر خواجه نصیرالدین طوسی است که در پیوند به چگونه گی وزن سرودهای خسروانی ارائه کرده که پیش از این یاد آوری کردیم.
در شماری از فرهنگها لاسکوی گونهیی از پرندۀ کوچک خوشخوان آمده است. چنان که دهخدا در لغتنامه به حوالۀ ( برهان) مینویسد: « نام جانورکی است کوچک و خوش آواز.» دهخدا در ادامه نوشته است: ظاهراً سیره یا مرغ کوچک دیگری است و یا پرندۀ کوچکی که امروز سسک نامیده میشود، بعضی این را به معنی لحنی از الحان موسیقی یا آلتی از موسیقی گمان برده اند؛ ولی من شاهدی برای آن نیافتم و بیت ذیل منوچهری ظاهراً منشای این غلط و اشتباه است:
خول طنبوره تو گویی زند و لاسکوی
از درختی به درختی شود و گوید آه
لاسکوی در این شعر مثل طنبوره مفعول زدن نیست؛ بلکه مبتدای جملۀ بعد است معطوف به خول و فعل شدن به معنی رفتن و نام مرغی است.»
(لغتنامۀ دهخدا،ج سیزدهم ،ص 19532 )
در ایران یکی از شاعرانی که بیشتر به پژوهش در پیوند به چگونهگی خسروانیها پرداخته مهدی اخوان ثالث است. او خسروانی را لحنی از الحان موسیقی و گونۀ شعر هجایی کهن دانسته است. او می گوید: « با توجه به این که لاسکوی را هم خواجه نصیر در ردیف خسروانی ذکر کرده است و گفته:" مانند اوزان خسروانیها و بعضی " لاسکویها" و نیز توجه به این که بعضی این کلمه را لحنی گمان برده اند، وهمی به خاطر خطور میکند که گویا لاسکوی هم نوع شعر یا قول (تصنیف) هجایی بوده که فراموش شده است و نمونهیی نیز از آن، احتمالاً باقی نمانده است.
البته این گمان در حالی راه به یقین میبرد که یقین باشد این کلمه و آن عبارت عیناً همان است که خواجه نصیر نوشته است. خدای به داند. به هرحال در بارۀ لاسکوی به عنوان شعر موزون غیر نام ، جای چیزی به نظرم نرسید.»
(بدعتها و بدایع نیما یوشیچ، 1367، ص319-320.)
(پایان بخش نخست)
..................................................................................................................................................