استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
عتیق الله نایب خیل
نامۀ سرگشاده به حاکمان
عالیۀ مُلک خداداد افغان!
(طنز)
خدمت خادمین مُلک خداداد افغان و دومین مغز متفکرجهان به عرض رسانیده شود که درین ایامی که مهمترین وقایع تاریخ بشریت در بلاد ما اتفاق می افتد، پنجهزار برادر ناراضی که ازبند رها شده اند چنان وظایف محوله را به وجه احسن انجام داده و چنان در برهم زدن آرامش طاغوتیان شهرکابل سهم شان را ادا نموده اند که خواب را ازچشمان فرد فرد این پایتخت طاغوتی ربوده اند. حذف و پاک سازی زنجیره یی فعالین مدنی در روزهای اخیر شاهد این مدعاست. خداوند به شما و جمله مومنینی که در رهایی این برادران ناراضی سهمی داشته اند به زودی اجر اٌخروی نصیب گرداند! زیرا هر مومنی بخوبی می داند که فعالیت های مدنی مخالف نص صریح همۀ ادیان است و رعایای همیشه در صحنۀ ذوات ملوکانه حق دارند در سایۀ فضل و مرحمت خادمین صدیق خویش و مخصوصا" دومین مغز متفکرجهان آسوده بخوابند!
اگر درایت و آینده نگری ذوات محترم و شخص شما نبود اوضاع به سمتی می رفت تا این ارباب رسانه ها با فعالیت های مدنی شان رعیتی را بی ارباب و فرزندانی را بی پدر سازند و شما نه تنها موفق شدید جان خود و نوکران خاص خود را از خطرنجات دهید بلکه تدبیری اتخاذ فومودید تا طالبان کرام کمترین آسیب را ازین بلایا نصیب شوند.
انتظار داریم تا هرچه زودتر فرمان رهایی هفت هزار برادر ناراضی دیگر را که در بندهای طاغوت بسر می برند صادر فرمایید تا تخم هرچه مدنی و فعالیت مدنی است برکنده شود و کشور از وجود آنان پاک سازی گردد تا زمینه برای حکومت عدل الهی مساعد ساخته شود و رعایای شما دوباره زیر سایۀ خلافت و یا دست کم زیر سایۀ امارت اسلامی از مزایای دینی و اخروی بیعت شان در پرتو اوامر و ارشادات امر بالمعروف و نهی از منکر بهره مند و مستفید گردند!
به نوبۀ خویش یک بار دیگر تجدید بیعت خود و هم تباران خود را حضور ذات ملوکانۀ شما پیش کش می نمایم تا باشد در برکندن هرچه مدنی و فعالیت مدنی است موفق باشید!
و السلام علی من اتبع الهدی
..........................................
عتیق الله نایب خیل
شاعررا ببرید ببندید به
طویله!
روزی فتحعلی شاه قاجار شعری میسراید و از ملکالشعرای دربار می خواهد در بارۀ آن نظر بدهد. ملک الشعرا همین که شعر را می شنود بیتعارف میگوید که شعر بیپایه و اساسی است و ارزش ادبی ندارد. شاه عصبانی میشود و دستور می دهد تا او را ببرند و ببندند به طویله. خدمۀ شاه او را به طویله می بندند.
ساعتی بعد فتحعلیشاه که روی شعرش کار کرده بود و اندک تغییراتی در آن آورده بود دوباره دستور میدهد ملک الشعرا را به حضورش بیاورند و این بار شعر اصلاح شده اش را میخواند و از او میخواهد در مورد نظر بدهد.
ملک الشعرا بدون این که کلمه ی صحبت نماید به سمت دروازه حرکت می کند. شاه می پرسد کجا می روی؟ ملک الشعرا می گوید: به طویله! در حالی که مستحق اصلی طویله فتحلی شاه قاجار بود و نه ملک الشعرا.
در روزهای پسین وقتی اخباری را در رسانه ها خواندم مبنی بر این که تعلیمات ابتدایی از صنف اول تا سوم به مساجد سپرده می شود گفتم این دولت مردان را باید ببریم ببندیم به طویله.
درعصری که دنیا با سرعت چشم گیری پیشرفت می کند دولتمردان ما با سرعت احمقانۀ پسرفت می کنند. این در حالیست که اکثریت ملا امامان ما هم از سواد کافی بی بهره هستند و خود به آموختن ضرورت دارند و هم بیشترین شان همه روزه طالب و انتحاری پرورش می دهند. دولت با این کارش به تروریست پروری رسمیت می بخشند.
طالبان نکتایی پوش، کشور را به آزمایشگاه و لابراتوار تیوری های جهالت آمیز مبدل کرده اند و خود به کرسی های قدرت بی حدو حصر بدون پاسخگویی تکیه زنده اند. جای این ها طویله است.
..........................................
داکترشکرالله کهگدای
سابق استاد دانشگاه کابل
شورای ملی باید رئیس جمهور را عزل
و به دادستانی ودادگاه معرفی نماید
حمله انتحاری به دانشگاه کابل بدنبال حمله هفته پیش به مرکز آموزشی کوثر دانش درکابل ورشته حملات بی وقفه طالبان شیطان پرست به همه مراکز آموزشی و ملکی که آینده سازان میهن ما اند, چنان غم جانکاهی را درکشور سبب شده که قلب همه را به شدت داغدار ساخته است.
با این که در غم جانسوز قربانیان دانشگاه کابل خود را شریک می دانیم و مقام ارواح شهدای گلگون کفن را در بهشت برین میخواهیم مگر این همدردی وافسوس وغم شریکی به تنهایی خود کافی نیست وباید در بدل این همه جنایات طالبان شیطان پرست, باید نخست خط سرغ ارگ نشینان فاسد به خط زرد شان در رهایی طالبان شیطان پرست, رنگ نمی باخت وحالا که اشرف غنی احمدزی نسبت همنوایی با طالبان تروریست, حدود شش هزار شیطان پرست را به اثر دستور زلمی خلیلزاد رها کرده, در بدل حملات خونین طالبان به دانشگاه کابل ودیگر مراکز آموزشی چون کوثر دانش وغیره, تقاضا می نمایم بمانند رهبران با وجدان کشورهای عدالت خواه, از رییس جمهور تا وزرای دفاع وداخله وامنیت استعفا بدهند و حکومت بعدی, هرچه طالب شیطان پرست در بند زندان اند بی درنگ به دار آویخته شوند و امرالله صالح, صالح بودن خود رابه اثبات برساند ودر بدل هر حمله انتحاری وانفجاری, هم مراکز طالبان را به شدت از هوا وزمین بکوبد وهم طالبان زندانی را هماندم به دار بیاویزد. طالبان یعنی مزدور آی ای پاکستان اصلا آدم شدنی واصلاح شدنی نیستند وباید مذاکرات قطر همین حالا قطع گردد. دانشگاه کابل که بایست امن ترین ومصؤن ترین مکان کشور می بود باثر بی کفایتی حکومت فاسد به چنین فاجعه جانسوز تبدیل شده است. پس باین وضع موجود هیچ مکانی از شر طالبان شیطان پرست در امان نیست تا که رگ وریشه این جنایت کاران سوزانده نشود
مسؤل این همه حملات انتحاری وانفجاری وقتل وکشتار بی امان مردم بی گناه ما, در دو دهه اخیر, درپهلوی طالبان شیطان پرست, حامیان آن ها بمانند:حامد کرزی, اشرف غنی احمدزی, حنیف اتمر, معصوم ستانکزی جمع وزرای بی کفایت فعلی دفاع وداخله وامنیت ملی است. همه این ها باید به دادستانی معرفی و محاکمه ومجازات شوند.
..........................................
عتیق الله نایب خیل
شنیدم ازینجا سفر
می کنی...!
وقتی آهنگِ «شنیدم ازین جا سفر می کنی» با هر صدایی زمزمه می شود، ناخودآگاه به یاد هنرمند همیشه جاویدان، ظاهرهویدا، می افتم. آهنگی که از اعماق دل او برمی خاست و براعماق دل شنونده می نشست.
این آهنگ اما، تنها یک سروده نیست که با ریتم موسیقی و صدای مانده گار ظاهرهویدا گوش شنونده را نوازش می دهد. قصه ی است از اتفاقاتی که شاید ملیون ها بار در کشورما اتفاق افتاده و تکرار شده است. قصه یی که مسافرِ آن به انتخاب خودش عزم سفر و آهنگ شهر دیگر نکرده و حتی حق انتخاب شهری را که عزم سفر کرده، نداشته است. بلکه سیر حوادث و جبر زمان او را به گوشۀ از گیتی پرتاب کرده و این آمد و شد در یک دَور و تسلسل خسته کننده ی ادامه یافته است. سوگمندانه که سیر ناگوار حوادث عده ی بی شماری را هم روانۀ سفری کرد که دیگر هرگز برنگشتند. هشت سال قبل ظاهرهویدا هم به کاروانی پیوست که راه بازگشت نداشت.
طبعا" سفری از آن گونه که ظاهر هویدا می سرود، برای آن هایی که درعقب می مانند و گاهی دست تکان می دهند ناگوار است.
وقتی به گذشته می نگرم، نمی دانم چند صد بار زمزمه کرده ام که: «شنیدم ازینجا سفر می کنی...»
........................................
عتیق الله نایب خیل
چرا تنبان کشی؟!
همین که به خود جراًت دادم عنوان فوق را برای نگاشتن چند سطر پائین انتخاب نمایم عرق شرم بر جبینم نشست. زیرا بکاربرد بعضی کلمات و جملات عبور از خط قرمزهای ادب نگارش و عفت قلم است. اما، همزمان با آن یادم آمد این پرسش را مطرح نمایم که چه گونه کسی به خودش حق داده است از خط قرمزهای اخلاقی جامعه عبور نماید و در محضرعام پیراهن و تنبانش را بکشد و نیکر زرد رنگش را در معرض دید همه گان قرار دهد؟ شاید طرح این پرسش بتواند انتخاب این عنوان را هم توجیه نماید.
اما جالبتر ازین حرکت، به گوش رسیدن نعره هایی بود که ندانستم چه ربطی به لُخت شدن سخنران داشت و چرا عده یی برای خودشان حق می دهند عظمت خداوند را آن قدر کوچک بسازند که حتی یک چنین عمل منفی را نیز با نعره های تکبیر استقبال نمایند.
به باور من انتخاب شخص سخنران و این حرکتش کاملا" حساب شده و از قبل پلان شده بوده و تحریک آمیز ترین عمل برای تحریک آنانی بوده که آن جا حضور داشتند. زیرا لُخت شدن در محضر عام جای صد دلیل و استدلال را برای آن هایی می گیرد که مانند سخنران از نبود عقل و درایت کافی و قدرت استدلال و ارائه دلایل منطقی به دورند. زیرا وقتی پای منطق کسی می لنگد برای به کرسی نشاندن سخنش به راه های غیرمنطقی متوسل می شود.
آنانی که از تبلیغ و دامن زدن به مسایل قومی نفع می برند، برای دستیابی به مقاصد شان کاملا" به همین گونه افراد جاهل ضرورت دارند و حرکاتی ازین نوع برای تحریک احساسات گروه های جاهل هم جای صد دلیل و برهان را می گیرد. افرادی با این حدی از تنزل اخلاقی عقب تریبون سخنرانی قرار نمی گیرند، قرار داده می شوند.
دلیل این تنبان کشیدن هرچه باشد، تشویش من این است که این حرکت به یک نماد دایمی اعتراض مبدل نشود. فردا شاهد خواهیم بود که کسی در اعتراض به بلند رفتن نرخ ها تنبانش را کشیده است و کسی در اعتراض به تقسیم قدرت و کسی هم به دلیل رئیس و یا وزیر نشدن، کسی هم با نگرفتن رتبۀ جنرالی ... و طبعا" دلایل اعتراض درین مملکت بسیار است.
ما از جهات بسیاری در جهان در صف اول قرار داریم. از جهت تولید مواد مخدر، از ناحیۀ فساد و بسیار چیزهای دیگر. نشود که از جهت تنبان کشی هم در صف اول ملل قرار گیریم!
.........................................
اسد شامل
تاملی بر کتاب " اشک قلم و فریاد کفش "
اخیرن کتاب " اشک قلم و فریاد کفش ".نوشته ی نویسنده ی فرزانه و توانا جناب آقای نصیرمهرین با محبت ایشان که بر بنده منت گذاشتند و از ایشان سپاسگزارم بدستم رسید . این کتاب با دقت خاص تهیه شده و از قطع و صحافت خیلی عالی برخوردار است . تصویر روی جلد که خود بیانگر محتوای کتاب است خیلی موزون و با ذوق عالی طراحی شده , کتاب دارای ۵۲ فصل و یا عنوان است, در واقع می توان گفت همه حکایات و زبان حال "قلم" و " کفش "است که از طرف نویسنده به شکل خیلی زیبا و دلچسب برشته تحرر درآمده. از خاطرات ناگوار و دردناک "قلم" در می یابیم که چگونه ضحاکان روزگار و اهل زر و زور با فشردن گردنش فرمان قتل و تاراج انسان های بیگناه ر ارقم زدند, با جوهرش بروی کتاب خدا برای بدام انداختن دیگران سوگند نوشتند و اما دیدیم که چه نامردانه آن را زیر پا گذاشتند و امثال این نامرادی ها, همچنان است حکایت "کفش" که چه گونه زمانی چاپلوسان روزگار گرد و خاکش را پاک می کردند و در بسا مواقع صاحبانش را سر می بریدند و اما باز هم همین کفش های باهمت با پرواز شان به سوی دروغ گویان و یاوه سرایان دهان شان را می بستند.
این کتاب واقعن از ارزش والای فرهنگی و ادبی برخوردار است, این است که مطالعه ی آنرا به همه فرهنگیان و دوستان اهل کتاب صمیمانه توصیه می کنم . اینک شما را به مطالعه ی متن مختصری از این کتاب ذیلن دعوت می نمایم :
من در دست دشمن
انسان ها !
کسی از جمع شما " اشرف المخلوقات "، روزی مرا ارزان خرید، در روی میز نهاد . شب که تاریک شده بود، با چشمان مست، خرامان سوی من آمد. در آغاز پنداشتم که مرا با معشوقه ی خویش اشتباه گرفته است. چراغی را روشن کرد و دست بسوی من و کاغذ برد . گلویم را چندین بار فشرد، من همچنان بی زبان و خاموش گریان می نگریستم و شکنجه می شدم . دقایقی گذشت " اشرف مخلوقات " تبسم های رضایت آمیز نمود، سر در بالین گذاشت. سخنان دل برخاسته ی من و کاغذ و آن شب، فریادی بود که می گفت :
" که ای نیکبخت این نه شکل من است
و لیکن قلم در کف دشمن است"
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمداکرم اندیشمند
گروه های تکفیرگرا وستیزه جو
ظهور گروه های تکفیر گرا و ستیزه جو از نام و آدرس اسلام و جهاد مانند گروه های داعش، القاعده، طالبان، بوکو حرام و ..... از زوایۀ دینی و آیدئولوژیک، به فهم، باور و قرائت آن ها از اسلام و به خصوص از آموزه ها و احکام اسلام در مورد جهاد بر می گردد.
این گروه ها در معرفت دینی و اسلامی خویش تنها به قرائت سَلَفی، یعنی قرائتی مبتنی بر قرآن و حدیث و سنت دوران حیات پیامبر(ص) و اصحاب، اهمیت و اعتبار می دهند و هر گونه برداشت، تفسیر و قرائتِ غیر از این را نادرست و باطل تلقی می کنند. آن ها با این قرائت نه تنها به ظواهر آیات و احادیث پیامبر توجه می کنند و در صدد تطبیق و اجرای برداشت و دریافت خود از این معنای ظاهری آیات به عنوان حقیقت دین و شریعت می شوند و آن را حقیقت مطلق اسلام میدانند، بلکه از لحاظ زمانی و مکانی و اجتماعی خود را در همانزمان و مکان و جامعۀ حیات پیامبر قرار می دهند و دنیا را به مدینۀ پیامبر و به جامعۀ نامسلمان و مشرکین بیرون از آن تبدیل می کنند. این گروه ها نه به آرای مذاهب اسلامی و امامان این مذاهب در مورد تفسیر و استنباط احکام و معرفت دینی توجه دارند و نه به شان نزول آیات و شرایط خاص زمانی و مکانی دوران پیامبر و صدر اسلام اعتنا و التفاتی نشان می دهند. آن ها با این احساس و این باور در صدد آن هستند تا جهاد را با نامسلمانان و کفار و مشرکین همچون جهاد دوران پیامبر و عهد صحابه انجام دهند و به زعم خود شان اسلام دوران مدینه و سلف صالحین را بی کم و کاست محقق کنند تا مسلمانان به همان دوران عظمت و اقتدار مورد نظر آن ها برگردند.
وقتی به عمق وحشت و فاجعه در برداشت و قرائت این گروه های افراطی تکفیر گرا و ستیزه جو از اسلام پی می بریم که آنها با این قرائت در واقع جهان امروز را به دو مکان و شهر مدینۀ پیامبر یعنی مکان و جغرافیای حضور خودشان و شهر مکه یعنی مکان حیات اقامت مشرکین مکه تقسیم می کنند و آنگاه خود را مکلف به تطبیق و اجرای حکم آیاتی چون: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ ۚ می بینند و می دانند.
گروه های تکفیر گرا و ستیزه جوی خون ریز با نام جهاد و اسلام بر مبنای باور و قرائت خودشان از اسلام و جهاد، حتی مسلمانی جوامع و کشورهای اسلامی و مسلمان را نمی پذیرند و این جوامع و کشور های مسلمان را نیز مشمول جهاد مورد باور و تلقی خود می پندارند؛ هر چند که به صورت علنی این ادعا را مطرح نمی کنند، اما در عمل به این باور و برداشت پابندی نشان می دهند. نکتۀ شگفت آور و ترسناک این فهم، باور و قرائت این است که گروه های تکفیر گرای ستیزه جوی خون ریز که خود را جهادگر معرفی می کنند، نه به تفاوت مکانی و جغرافیایی دوران پیامبر(ص) و صحابه با جغرافیای امروز توجه می کنند و نه فاصله و گذشت زمانی این دوران را که در حدود یک و نیم هزار سال را در بر می گیرد، مد نظر قرار می دهند. به این معنی که آن ها انتشار اسلام را در این فاصلۀ دور زمانی در سرزمین های مختلف و مسلمانی جوامع و کشور های مختلف دنیا را در طول این سده ها، ناقص و پر از تحریف و ضلالت می دانند و در صدد آن هستند تا با به زعم و برداشت خود جهادی همچون جهاد عصر پیامبر و اصحابش به گمراهی و شرک مسلمانان جهان پایان دهند و دنیای کفر و نامسلمان را هم با جهاد خود وادار به پذیرش اسلام سازند.
برداشت و قرائت داعش و گروه های تکفیر گرا و ستیزه جوی اسلامی از اسلام و قرآن نوعی از برداشت و قرائت دینی محسوب می شود، اما برداشت نادرست و قرائت خطر ناک و غیر واقعی است. این قرائت، اسلام را دین خصومت و جنگ معرفی می کند و پیامی جز خون و ویرانی برای بشریت و مسلمانان ندارد.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
پرتونادری
کوتاهه سراییهای حمیرا نکهت دستگیر زاده
نخستین گزینۀ شعری حمیرا نکهت دستگیر زاده « شط آبی رهایی» به سال 1369 خورشیدی به وسیلۀ انجمن نویسندهگان افغانستان انتشار یافت. با همین گزینه روشن بود که شاعر جوانی با نیروی و استعداد بزرگی از راه رسیده است که باید مقدمش را گرامی داشت.
نکهت در آن گزینه در یک سوی در منظومۀ غزل سرایی مولانا و حافط و مثنوی سرایی سرگردان بود و در جهت دیگر دیوارهای پست بلند و بلند شعر عروضی را پشت سر گذاشته و رسیده بود به شعر آزاد عروضی یا نیمایی.
هرچند شعر نکهت در شط آبی رهایی به پیمانهیی با زبان؛ حال وهوای رمانتیک آمیخته است؛ اما در کلیت او با همین گزینه نشان داد که میخواهد هدفمندانه و استوار به سوی اوجهای و منزلهای بلندتری گام بر دارد که چنین هم شد.
از آن زمان تاکنون نکهت یازده کتاب از شعرهای خود را انتشار داده است. در این گزینهها گذشته از رباعی، ترانه و گاهی هم عزلهای کوتاه، او در شعر آزاد عروضی و گاهی هم در شعر سپید به کوتاه سرایی نیز پرداخته است.
یازدهمین دفتر شعری حمیرا نکهت « در مفصل دروغ و دعا» نام دارد. نکهت در این گزینه تو جه بیشتری نسبت به کوتاه سرایی نشان داده است که بیشتر شعرهای اند نیمایی و سپید.
او شعرهای کوتاه خود را در برگهای آخر کتاب زیر نام « طرح» آورده است. در نخستین سالهای که کوتاه سرایی به شعر نیمایی و سپید راه یافت، شماری از شاعران در ایران و افغانستان کوتاه سرودهای خود را زیر نام « طرح» به نشر میرساندند. از نظر فرم، کوتاهههایآمده در این کتاب بیشتر در سه سطر سروده شده اند. شماری هم در اضافه تر از سه سطر.
در بیشترینه گزینههایی نکهت نمونههایی از کوتاه سرایی وجود دارد که به گونۀ پراگنده در میان شعرهای بلند او آمده اند؛ اما با گذشت زمان این کوتاههها بیشتر و بیشتر زبان فشرده تری یافته و رسیده اند به سه یا چهار سطر. حتا نمونههای کوتاهههای دو سطری نیز در این گزینه دیده میشود.
نفس برگها زرد شده است
درختخالیست
( در مفصل دروغ و دعا، ص 151.)
تصویری از پاییز؛ اما پاییزی که در شعر جان یافته است.
البته سرایش شعر کوتاه در دو بیت یک امر غیر پذیرفته شده در کوتاهه سرایی نیست؛ چون کوتاههها را در یک سطر نیز سروده اند. چنان که در شعر کلاسیک تک بیت و مصراع وجود دارند. هدف از این یاد کرد سیر ساختاری کوتاه سرایی نکهت بود. این هم چند نمونه از تجربههای پیشین کوتاه سرایی حمیرا نکهت:
فردا
به صدای سبز شگفتن
سلام خواهم دارد
و آمدن گیاه را
به زمین
چشم روشنی خواهم گفت
و دمیدن علف را
در لای سنگهای شقاوت
دعوت خواهم کرد
من
که از دیروز تا امروز
غیابت اینها را
به خود،
جای سبزی داده ام
( غزل غریب غربت، ص 78.)
همان گونه که رضا براهنی در پیوند به شعر« زمستان» مهدی اخوان گفته است که اخوان در آن شعر زمستان طبیعت را با زمستان جامعه پیوند زده است؛ در این شعر نیز چنین است. گیاهی نمیروید و خشکسالی بیداد میکند که ذهن خواننده را به سالهای آخرین حاکمیت طالبان میکشاند که هم کشور در خشکسالی میسوخت و هم در آتش استبداد. این خشک سالی هم خشکسالی سیاسی – اجتماعی است و هم خشکسالی طبیعت. با این حال شاعر صدای سبز شگفتن را میشنود و به آن سلام میدهد. آمدن گل و گیاه و سبزه را به زمین چشم روشنی میدهد.
این شعر با فرهنگ مردم نیز آمیخته است. نخست وقتی دوستی به سفر می رود دوستان دیگر خانوادۀ او را جای سبزی می دهند. جایش سبز باد! امید به برگشتن است. زمانی هم که دوست سفر کرده بر میگردد، دوستان به خانه او میروند و به خانوادۀ او چشم روشنی میدهند.
آشتی را
ترانهیی
محتاجم
تسلی را
واژهیی
سکوتت را بشکن
ورنه در خود
می شکنم
( همان،ص 77.)
همیشه ما محتاج تسلی بوده ایم، چون همیشه سوگوار بوده ایم. همیشه چشم به راه سخنی و سلامی برای آشتی بوده ایم، چون همیشه جنگ و شقاوتهای سیاسی – اجتماعی در میان ما فاصله انداخته است. در چنین حالتی سکوت یک دوست، دوستی که در سوگواریت پیامی تسلی هم نمیفرستد میتواند بسیار سوزنده باشد! با دریغ ما در تنور چنین آتشی بسیار سوخته ایم.
شط دستهایت را در مینوردم تا روز
شط نفسهایت را در مینوردم تا شعر
می رانم بر آبی تمامی دریاها
تا همخط شدن آب و آسمان
می خوانم
با گلوی آبشار
می مانم
در برابر آیینههای خورشید
روشن و بیغبار
تا بهار
( همان، ص 45.)
با حس و عاطفۀ تغزلی و زیبایی در این شعر رو به رو هستیم؛ اما از نظر ساختار میشود گفت که این کوتاهه خود دو شعر است. فشردهگی زبان و تصویر یکی از ویژههای شعر کوتاه است. شعرکوتاه با پراگندهگی تصویر یا با تصویرهای موازی یا هم، یا باسطرهای زیادی نمیتواند کنار آید.
این شعر در سطر « تا همخط شدن آب و آسمان» پایان یافته است. می شود گفت: پس از سطر «می خوانم با گلوی آبشار» شعر دوم آغاز میشود. چون همه چیز در هر دو بخش به گونۀ جداگانه تکمیل است. باری دیگر توجه کنیم:
می خوانم
با گلوی آبشار
می مانم
در برابر آیینهها خورشید
روشن و بیغبار
تا بهار
این جا با یک شعر کامل رو به رو هستیم نه با پارهیی از یک شعر؛ همان گونه که در بخش نخست با شعر کاملی رو به رو هستیم.
در کتاب « آفتاب آواره» با نمونههای دیگری از کوتاه سرایی نکهت رو به رو می شویم. نخست باید گفت این آفتاب آواره نمادی است برای افغانستان. کشوری که دهههاست در میان دود و آتش با سرگردانی میسوزد. کشوری که میلیونهای شهروندش آن را ترک کرده اند. این آفتاب آواره میتواند افغانستان پناهنده در چهار گوشۀ جهان باشد. میگویند هر شهروندی که از سرزمینی به سرزمین دیگری پناهنده میشود؛ او سرزمین خود را یز با خود می برد در ذهن خود.
از این جا میتوان گفت هر پناهندۀ افغانستان نیز یک افغانستان ذهنی را با خود برده است؛ بدینگونه افغانستان در چهار گوشۀ جهان آواره است.
به باران قطره بودن را که آموخت؟
به آتش گفت چیزی،
کاین چنین سوخت؟
زچشم ابر،
عشق همچون نگاهی
فرو افتاد و دنیا را بیفروخت
(آفتاب آواره، 1390، ص44.)
این شعر ذهن خواننده به آن پرسشهای حکیمانه و زبان اقبال لاهوری میکشاند که پیو سته پرسشهای داشته است در پیوند به جلوههای گوناگون هستی و زندهگی.
نگاهی عارفانۀ نیز در این شعر دیده میشود. از چشم ابر عشق می بارد. این تصویر، آن سخن منسوب به بایزد بسطامی را در ذهن ما بیدار میکند که گفته است: به صحرا شدم ، عشق باریده بود. چنان که پای بر برف فرو شود به عشق فرو شدم.
دستانی از سیم دارم
دستانی از زر
زمرد چشمانت به چند؟
یاقوت و مروارید به هم آمیخته دارم
وقتی میخندم
سیم تنی دارم و سیماب دلی
به هوای تو
برای دیدنت
سبزسبز می آیم
هوای دیدنت به چند؟
( همان، ص 60.)
در این شعر زیبایی است که در برابر زیبایی قرار میگیرد. رشته تناسبی با زیبایی در این شعر در کنار هم دیده میشوند، معشوق دستانی دارد از سیم و زر، یعنی دستان مهربانی دارد. یاقوت و مروارید به هم آمیخته، یعنی لبخندی بر لبان دارد که نماد دوستی است.
اندام سیمین و دل سیماب گونه، سیماب عنصری است مایع، شفاف و لغزنده و بیتاب. یعنی معشوق دلی دارد روشن که در هوای عشق بیقرار است مانند سیماب. می دانیم به همان پیمانه که سیماب بیشتر گرما گیرد به همان پیمانه تپندهتر میشود. در نهایت معشوق دل پاک و روشن دارد که نرم و مهربان است. معشوق با این همه دست پر میخواهد به خریداری زمرد چشمان یار برود. این زمرد چه بهایی بزرگی دارد! شاید میخواهد که هستی خود را در زمرد چشمان یار تماشا کند.
برای سبز شدن، هوای مناسب نیاز است، معشوق که می خواهد سبز سبز باشد، در هوای دیدار یار است و می خواهد بداند که هوای دیدار یار بیشتر از این دیگر چه بهایی دارد؟
این شهر نمیآشوبد
آشوب را نمیشناسد
قیام نکرده است
این شهر
قیامت فرسایش است
این شهر
فرسایش قیامت است
خالی ترین واژه را
بده
تا به تارک این شهر بگذارم
پوچی به شاهی رسیده است
( همان، ص 56.)
در این شعر گویی با افسانۀ سیزف رو به رو هستیم. زندهگی در تکرار همیشهگی. این تکرار خود همان فرسایش همیشهگی است. چنین چیزی نمیتواند هیجان بیشتری برای زیستن پدید آورد. این شهر یا این زندهگی در همین آرامش خود می پوسد. این شهر یک برکۀ آرام است، موج شدن را نمی فهمد و در خود می پوسد و جاری نمی شود با دریا دریا ها نمی پیوندد.
شاید شاعر خواسته است غم غربت خود را به گونهیی بیان کند، شاید هم از زندهگی یک نواخت در غرب با آن همه جلوه های زیبا؛ ولی تکراری و بی روح آن خسته شده است. شاید میخواهد بامدادی از خواب بر خیزد و خبر هیجان انگیزی بشنود که نمی شنود. وقتی شاعر در جست وجوی « خالیترین واژه» است، تا آن را بر تارک شهر بگذارد؛ میخواهد پوچی زندهگی را در این شهر بیان کند. می خواهد بگوید که نام دیگر این شهر پوچی است. میخواهد بگوید این زندهگی خود شهر پوچی است.
شعر با این سطر « پوچی به شاهی رسیده است » پایان می یابد. به پندار من شاعر با این سطر خواسته است نتیجه گیری خود از شعر را بیان کند که اگر نمی بود شعر فشردهگی بیشتر نمادین و زبانی پیدا میکرد.
با یک جنگل پرنده در صدا
با کبوتران خنده
در نگاه
روشنم کردی
باز سپیدهها را
زیر پای خورشید
می گستری
باز
سایبان میشوی
در ظهر خستهگی
باز رقصی میشوی
در نا پیدای آواز
مادر!
و حرف حرف نام من میشوی
با یک حنگل پرنده در صدا
به گلویم می آویزی
( همان، ص 162.)
یکی از عاشقانهترین شعر برای مادر. در این شعر تا به واژۀ مادر نمی رسی نمی پنداری که شعری میخوانی سروده شده برای مادر. نا گهان با رسیدن به واژه مادر با چیزی غیر قابل انتظار رو به رو میشوی که بخشی از زیبایی این شعر به همین امر غیر قابل انتظار بر میگردد.
بخش بیشتر کوتاهههای نکهت در کتاب « در مفصل دروغ و دعا» در سه سطر سروده شده اند. سرودههایی اند شبیه سهگانی؛ اما بدون قافیه. هرچند زبان این کوتاهههای روشن و به دور از پیچیدهگیهای لفظی است؛ اما محتوای در این کوتاههها به گونۀ فشرده چنان بیان شده است که گاهی خواننده را به تامل بیشتری وا می دارد.
یک قدم فاصله بود
پا نهادم به دل تیرۀ شب
آسمان شیری شد
( در مفصل دروغ و دعا، ص157.)
گاهی همه چیز گویی در یک قدمی ما قرار دارد. باید گامی برداریم تا برسیم به هدف. بسیار شنیده ایم که میگویند: کاش سخن آخرین را میگفتم و همه چیز تمام می شد؛ کاش چند گامی دیگر به پیش می رفتم؛ کاش یک روز دیگر انتظار میکشیدم؛ وقتی چنین جملههایی را میشنویم میدانیم که پشت سر هر یک، رویدادی پنهان است و ما برای رسیدن به آن رویداد یک گام فاصله داشته ایم که نبرداشتیم. این کوتاهه شعر پایداری، امید و شعر رسیدن به بامدادان است. باید گام برداشت تا راه به پایان برسد.
شب به گل میگوید
برگهایت همه از جنس من اند
در غیاب خورشید
( همان، ص 154.)
با یک مفهوم ژرف در این شعر رو به رو هستیم،نخست این که رنگ چیزی نیست جز بازتاب امواجی نوری. هرچیزی که موجی از نور را بازتاب میدهد به همان رنک دیده میشود. زمانی که نور وجود ندارد رنگیهم وجود ندارد. مولانا در مثنوی به همین مساله اشاره دارد.
کی ببینی سرخ و سبز و بور را
تا نبینی پیش از این سه نور را
چون که شب آن رنگها مستور بود
پس بدیدی، دید رنگ از نور بود
وقتی که خورشید این سرچشمۀ بزرگ روشنایی و نور در میانه نیست. نوری نیز در میانه نمیتواند باشد؛ همه جا تاریک است. چنین است که گلها رنگ رنگ در شب تاریک همه سیاه و تاریک میشوند. گویی به پارهیی از تاریکی شب بدل میشوند. چنین است که شب گل را از جنس خود میداند.
اگر خورشید را چنان نماد حقیقت انگاریم و شب را نماد دروغ، آن گاه که حقیقت از میانه بر میخیزد، تاریکی دروغ است که همهجا را فرا میگیرد.
در بیوزنی شب
راه میزد ستاره
دم پنجرۀ صبح به خورشید پیوست
( همان، ص 142.)
مردم میگوید: « تا شب نروی، روز به جایی نرسی!» ستاره به خورشید نمی رسد تا در تاریکی شب راه نزند. زندهگی سفر همیشهگی است. پیوستن ستاره با خورشید، همان خورشید شدن ستاره است. انسان به آزادهگی و خوشبختی نخواهد رسید؛ اگر به دنبال رسیدن به آزادهگی نباشد.
خسته بر میگردد
بازتابت ز دل آیینهها
چه شنیده است نگاهت امروز
( همان، ص 152.)
زنان آیینه را دوست دارند. برای آن که زیبایی خود را در آیینه تماشا میکنند. تا در آیینه زیبایی خود را میبینند تمام روز دلشاد اند؛ اما اگر دیدند که بلُور زیبایی شان درزی و شکستی برداشته دیگر آن هیجان فروکش میکند. دیگر دلبستهگیهای شان به آیینه کاهش مییابد. چه میدانیم بانوی که نخستین بار متوجه می شود که تارتار رشتههای گیسوانش سپید شده است، یا متوجه میشود که در زیر چشمانش خط افتاده است؛ چه حسی دارد! برگشت او از آیینه به قهرمان شکست خوردهیی میماند. دلشکسته و تهی از هرگونه هیجانی.
تو با کدام الفبا
طرح دوستی ریختی
کلامت همیشه گنگ میماند
(همان، ص 150.)
چون به معشوق میرسی دیگر کلام از میانه بر میخیزد. شاید کلام تا آن جای در میان عاشق و معشوق زیباست که آنان را به هم میرساند و بعد از آن، دیگر و حیرت است که با زبان سکوت سخن میگوید. چنان دو آیینهیی که در برابر هم قرار میگیرند. این الفبا، الفبای عشق است که گاهی شکوه زبانش در سکوت است.
نفس صبح
پر از آزادیست
نفس شب، خالی
( همان، ص 155.)
شب همیشه فاصله بوده است، نماد انتظار برای رسیدن به روشنایی. شب در ادبیات ما نمادی است بیشتر با مفهم ناخوشآیند. وقتی بامداد با شب مقایسه میشود بامداد نماد آزادیست؛ نماد پویش و شگفتن، نماد زندهگی، نماد پیروزی بر تاریکی. چنین است که شاعر در نفسهای شب چنین چیزهایی را نمی بیند.
صدایم کن
تا بینقابترین زیبایی
قاب شود
( همان، ص 145.)
این صدا کردن، همان فراخواندن به عشق است. چراغ سبز افروختن است برای دیدار. این عشق باید در این صدا رنگ گیرد تا بیکرانهگی زیبایی در چارچوب آن هستی یابد.
نفسهایت را می شمرم
وقتی نگاهت را
ساعت میسازم
( همان، ص 146.)
یک حس زیبای عاشقانه، نگاه در نگاه و شمارش نفسها. چه می دانیم که با این حس عاشقانه زمان چگونه میگذرد. این قدر هست که هستی در زمان است که هستی مییابد. زمان و گذشت آن در میزان عشق چگونه میتواند باشد؟ باری شمس گفته بود: ما را از عمر همان است که در خدمت مولانا باشیم. این هم چند نمونه دیگر از کوتاه سراییهای نکهت در کتاب « در مفصل دروغ و آیینه» که در بیشتر از سه سطر سروده شده اند.
نرمترین نوازشها را
در گوش باغ خواند
وقتی
خورشید پا به سپیده نهاد
( همان، 2144.)
خورشید سرچشۀ زندهگی است، هستی با خورشید سبز میشود. درختان، گل و گیاه همهبه سوی خورشید قامت میکشند.
شامهایت،
از ستاره لبریز اند
گام بردار
فردا به دنبال نشانی تست
( همان، ص 148.)
شعری است برای رهایی از تاریکی و از شب. این شب میتواند شب جامعه نیز باشد.شام تاریک است و شب پیشروی؛ اما تو که ستارهگان روشن داری؛ باید در روشنایی این ستارهگان گام برداری و از مرز شب بگذری! شب همان گونه می تواند نمادری از استبدادی باشد که بر جامعه حاکم شده است. اگر شب را برنداری به فردایی نخواهی رسید و همیشه در تاریکی خواهی ماند.
گام در گام صدای تو
شگفت
نو بهاری از عشق
رو مگردان که بروید پاییز
( همان، ص 153.)
باز هم صدای عشق است که سبز میشود. هرگام که سوی دوست برداشته میشود خود صدای عشق است که به فصل سبز پیوستن می رسد. خاموشی این صدا و رو گردانی دوست خود بر گشت پاییز است.
من نخوانده ام
الفبایی را
که با آن شناخت را
توان نوشت
( همان، ص 149.)
شناخت انسان و شناخت هستی یکی از بحثهای گسترده، ژرف و پایان ناپذیر در فلسه و دانش بشری است. آیا انسان توان آن را دارد تا هستی را بشناسد؟ آیا آن چیزی را که ما به نام شناخت و حقیقت هستی به نام دانش و فلسفه دسته بندیکرده ایم، حقیقت هستی است، یا سایۀ حقیقت؟
آیاانسان به شناخت نهایی میرسد؟ هرگونه بحث شناخت و معرفت هستی به همین پرسشها بر میگردد. شناخت ما از هستی و از انسان و جامعه هنوز یک شناخت نسبی است. طبیعت، هستی و دنیای درونی انسان بسیار گسترده است. طبیعت یک مفهوم بیکرانه است، پس انسان هیچگاهی نمیتواند از این مرز بیکرانه به آن سوی بگذرد؛ چون آن سویی نمیتواد وجود داشته باشد. شناخت ما در برابر بیگرانهگی هستی همیشه نسبی است. دانش بشری و فلسفه هنوز بر همه پرسشها در پیوند به هستی نمیتواند پاسخ گوید. چنین است که شاعر هنوز یاد نگرفته است که شناخت را با کدام الفبا بنویسد.
بوی آغوش تو
میداد بهار
وقتی از باغچه
کوچید خزان
( همان، ص 156.)
اگر هندسۀ نوشتاری این شعر را تغییر بدهیم؛ می توان آن را در دو سطر به گونۀ زیر نوشت که در آن صورت از فشردهگی ساختاری بیشتر یرخوردار میگردد.
بوی آغوش تو می داد بهار
وقتی از باغچه کوچید خزان
در شعر دیگری با استفاده از صنعت تلمح ما را با یک وضعیت اجتماعی رو به رو میسازد.
حافظ !
آن « شراب مرد افگن» را
بردار
« ام الخبایث» اینک
شهر را
به فرزندی گرفته است
( همان، ص 165.)
در این شعر به این دو بیت حافظ « آن تلخ وش که صوفی ام الخبایثش خواند/ اشهی لنا و احلی من قبلة العذارا » / « شراب تلخ میخواهم که مرد افگن بود زورش / که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش» اشاره شده است.
( دیوان حافظ، 1384، ض ص4- 172.)
امالخبایث در شعر حافظ استعارهیی است برای شراب؛ اما در شعر نکهت این ترکیب مفهوم غیر از شراب میتواند داشته باشد. یعی مادر خباثتها، شهر را به فرزندی گرفته است. به زبان دیگر شهر به فرزندی ام الخبایث رفته است. بیان بدترین وضعیت اجتاعی است. می توان گفت که همه ارزشهای انسانی در شهر فرو ریخته است، شهر در زیر سایه و حاکمیت فساد قرار گرفته است. اینجا امالخبایث می تواند نمادی باید برای یک نظام فاسد که بر جامعهیی حاکم شده است. اگر بخش نخستین ( حافظ! / آن « شراب مرد افگن را» را بردار ) هم که نمی بود می شد در این شعر به چنین نتیجهیی رسید.
چند کوتاهۀ دیگر :
تو میخوانی
به آوازی که شبها در میان موج دریا
اوج میگیرد
چرا در واژههایت
چشمهای من به زنجیر اند
( همان، ص 162.)
تو میگویی
زمستان بلند واژههایم را
به خواب یک غزل
یا یک قصیده
طی توان کردن
دو بیتیهای چشمانم
هوای سادهگیهای ترا دارد
( همان، ص 161.)
نمیخواند
گلوی عشق
فریاد ترا فرهاد!
که شیرین است
خواب مردمان چشم
در طوفان
( همان، ص 159.)
در کتاب « در مفصل دروغ و دعا» شماری از ترانهها و رباعی های نکهت نیز آمده است؛ با ارائۀ نمونههایی به این بحث پایان میدهیم.
آن زن که نگه زخویش دزدید منم
آن زن که صدای خویش نشنید منم
آن کس که میان هستی من گم بود
یک روز ز چشمان تو تابید منم
*
بیباکتر از همیشه آوازم ده
با بال و پری ز عشق پروازم ده
یکباره برون برا و از شب بگذر
پیوند مکرر سر آغازم ده
*
ای خسته ترین مسافر، ای تنها گرد
بیباکترین ترانهخوان شب سرد
آواز تو در کوچهی تنهایی من
تابید و تمام کوچه را روشن کرد
*
در شهر تو بیصداترین تصویرم
بیخانهترین حکایت تقدیرم
آوارهی صد ترانهی پر طربم
اما به گلوی واژه در زنجیرم
...............................................................................................................................