استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
نعیم اساس، پاریس
خروج نیروهای امریکایی از افغانستان،
برنده اصلی ای اس ای پاکستان
امریکا یکبار دیگر افغانستان را به مرکز تمام نا امنی های جهان مبدل کرد و بدست گرگان ای اس ای پاکستان تسلیم میکند. ادارات استخبارات پاکستان که با استفاده از ستون پنجم نظام افغانستان را متلاشی کرده، توانست با مهارت خاص یک گروه جاهل و قرون اوستایی را مشروعیت بین المللی دهند وبا هزار نیرنگ و دروغ جهان را به کمک لا بگری های چند خارجی افغان تبار قوم پرست فریب دهند و این موجودات عصر حجر را بر گرده های مردم مظلوم افغانستان حاکم سازند.
افغانستان وارد یک جنگ داخلی و قومی خواهد شد؟ پرسیدن این سوال چند سال پیش پوچ به نظر می رسید. نه در سال ۲۰۲۱. حادثه بهسود و مسلح شدن هزاران نفر در مناطق مرکزی، آغاز جنگ های قومی خواهد بود.
موجودیت یک نظام پو شالی، ضعیف و وابسته به امریکا، نداشتن یک تعریف درست از دشمن، نبود یک الترنتیف سیاسی ملی و تمایلات قومی دولتمردان افغانستان، با خروج نیروی های خارجی از این کشور، خطر از هم پاشیدن رژیم فعلی، گرفتن قدرت توسط طالبان، و جنگ داخلی را در بر دارد.
جنگ داخلی چیست و چه وقت باوجود می آید؟
جنگ های داخلی معمولاً زمانی بو جود می آیند که بخشی از مردم احساس ظلم جدی را می کنند و وقتی معتقدند که هیچ چیز دیگری جز مبارزه مسلحانه نمی تواند شرایط را اصلاح کند.
چه کسی در افغانستان احساس ظلم می کند؟ با گرفتن قدرت توسط طالبان، اکثریت جامعه، هم از مرد وزن، اقلیت های قومی و مذهبی، نخبگان، جوانان آزاد اندیش و زنان که بیشتر از ۵۰ فیصد نفوس جامعه را تشکیل میدهند، تحت تظلم طالبان قرار خواهند گرفت. قوم پرستی، زن ستیزی و تبعیضات مذهبی نزد طالبان هنوز یک پدیده عادی و نور مال به نظر میخورد .
آیا خروج نیروی امریکایی از افغانستان نگران کننده است؟
اگر مذاکرات صلح به پیروزی نرسد، خشونت های قومی ممکن است پس از خروج نیروی های امریکایی بروز کند. اشرف غنی که خود معمار حالت فعلی است، با حامد کرزی و یک حلقه خبیثه طالبان را به مشروعیت بین المللی رسانده است و امکان دارد قدرت را برایشان به یک شکلی تسلیم دهد. در این صورت جنگ قومی می تواند به راحتی آغاز شود و از آنجا جنگ داخلی سرتاسری بو جود آید.
برخی از گروه های مسلح از اقلیت های قومی می توانند تلاش های خود را در وجود یک جنبش دموکراتیک ، جبهه متحد ملی، برای مقابله با توسعه طلبی طالبان اغازکنند.
اما اگر یک رژیم وجود میداشت که تصور می شود می تواند این شبح جنگ داخلی را دفع کند ، این دموکراسی است.
..........................................
عتیق الله نایب خیل
سال ۱۵۰۰ خورشیدی مبارک!
(از بیانات رهبر انقلاب)
«یک بار دیگه نوروز باستانی ره و حلول سال ۱۵۰۰ هجری شمسی ره به تمام افغانا، به تمام مسلمانا و به تمام هه هه همسایای ما از صمیم قلب تبریک می گم»*
این که به عوض سال ۱۴۰۰، سال ۱۵۰۰ تبریک گفته شود می پذیریم که انسان از سهو و خطا خالی نیست و زبان می تواند اشتباه نماید. اما صورت تبریک گفتن و کلمات و جملاتی که بکار برده می شود، مخصوصا" وقتی که از زبان شخص اول مملکت باشد، باید بسیار دقیق و سنجیده باشد.
این را هم می پذیریم که شاید رئیس جمهور بنابر مصروفیت های بیش از حد نتواند بیانیه اش را بنویسد تا از روی آن خط خوانی نماید. اما نمی دانم مصروفیت تعداد کثیری از مشاورین، از جمله مشاورین فرهنگی، چی است تا چند جملۀ که شایستۀ رئیس جمهور است، مخصوصا" در مواقعی که باید آماده گی ها از قبل گرفته شود، بنویسند و در اختیارش بگذارند.
حال بیایید این سخنرانی را در اختیار کشورهای همسایه بگذاریم که رئیس جمهورما، و دومین مغز متفکرجهان، برای آن ها چه پیامی دارد.
باسواد بودن تنها به خواندن و نوشتن خلاصه نمی شود. متاسفانه کم سوادی و بی سوادی از صدر تا ذیل دولت و احزاب سیاسی ما مشاهده می شود. یک نظر اجمالی کافیست تا دریابیم این رهبران از سواد کافی بی بهره هستند. گاهی عقب تریبون و یا در مصاحبه های شان چنان کلمات و جملاتی به کار می برند که فقط در کوچه و بازار گفته می شود.
عیب دیگر کار این است که همان کلمات و جملات مورد استقبال حاضرین قرار می گیرد و برای شان کف زده می شود.
*************************
*از سخنرانی رئیس جمهور به مناسبت سال نو.
..........................................
عتیق الله نایب خیل
نامۀ سرگشاده به حاکمان
عالیۀ مُلک خداداد افغان!
(طنز)
خدمت خادمین مُلک خداداد افغان و دومین مغز متفکرجهان به عرض رسانیده شود که درین ایامی که مهمترین وقایع تاریخ بشریت در بلاد ما اتفاق می افتد، پنجهزار برادر ناراضی که ازبند رها شده اند چنان وظایف محوله را به وجه احسن انجام داده و چنان در برهم زدن آرامش طاغوتیان شهرکابل سهم شان را ادا نموده اند که خواب را ازچشمان فرد فرد این پایتخت طاغوتی ربوده اند. حذف و پاک سازی زنجیره یی فعالین مدنی در روزهای اخیر شاهد این مدعاست. خداوند به شما و جمله مومنینی که در رهایی این برادران ناراضی سهمی داشته اند به زودی اجر اٌخروی نصیب گرداند! زیرا هر مومنی بخوبی می داند که فعالیت های مدنی مخالف نص صریح همۀ ادیان است و رعایای همیشه در صحنۀ ذوات ملوکانه حق دارند در سایۀ فضل و مرحمت خادمین صدیق خویش و مخصوصا" دومین مغز متفکرجهان آسوده بخوابند!
اگر درایت و آینده نگری ذوات محترم و شخص شما نبود اوضاع به سمتی می رفت تا این ارباب رسانه ها با فعالیت های مدنی شان رعیتی را بی ارباب و فرزندانی را بی پدر سازند و شما نه تنها موفق شدید جان خود و نوکران خاص خود را از خطرنجات دهید بلکه تدبیری اتخاذ فومودید تا طالبان کرام کمترین آسیب را ازین بلایا نصیب شوند.
انتظار داریم تا هرچه زودتر فرمان رهایی هفت هزار برادر ناراضی دیگر را که در بندهای طاغوت بسر می برند صادر فرمایید تا تخم هرچه مدنی و فعالیت مدنی است برکنده شود و کشور از وجود آنان پاک سازی گردد تا زمینه برای حکومت عدل الهی مساعد ساخته شود و رعایای شما دوباره زیر سایۀ خلافت و یا دست کم زیر سایۀ امارت اسلامی از مزایای دینی و اخروی بیعت شان در پرتو اوامر و ارشادات امر بالمعروف و نهی از منکر بهره مند و مستفید گردند!
به نوبۀ خویش یک بار دیگر تجدید بیعت خود و هم تباران خود را حضور ذات ملوکانۀ شما پیش کش می نمایم تا باشد در برکندن هرچه مدنی و فعالیت مدنی است موفق باشید!
و السلام علی من اتبع الهدی
..........................................
عتیق الله نایب خیل
شاعررا ببرید ببندید به
طویله!
روزی فتحعلی شاه قاجار شعری میسراید و از ملکالشعرای دربار می خواهد در بارۀ آن نظر بدهد. ملک الشعرا همین که شعر را می شنود بیتعارف میگوید که شعر بیپایه و اساسی است و ارزش ادبی ندارد. شاه عصبانی میشود و دستور می دهد تا او را ببرند و ببندند به طویله. خدمۀ شاه او را به طویله می بندند.
ساعتی بعد فتحعلیشاه که روی شعرش کار کرده بود و اندک تغییراتی در آن آورده بود دوباره دستور میدهد ملک الشعرا را به حضورش بیاورند و این بار شعر اصلاح شده اش را میخواند و از او میخواهد در مورد نظر بدهد.
ملک الشعرا بدون این که کلمه ی صحبت نماید به سمت دروازه حرکت می کند. شاه می پرسد کجا می روی؟ ملک الشعرا می گوید: به طویله! در حالی که مستحق اصلی طویله فتحلی شاه قاجار بود و نه ملک الشعرا.
در روزهای پسین وقتی اخباری را در رسانه ها خواندم مبنی بر این که تعلیمات ابتدایی از صنف اول تا سوم به مساجد سپرده می شود گفتم این دولت مردان را باید ببریم ببندیم به طویله.
درعصری که دنیا با سرعت چشم گیری پیشرفت می کند دولتمردان ما با سرعت احمقانۀ پسرفت می کنند. این در حالیست که اکثریت ملا امامان ما هم از سواد کافی بی بهره هستند و خود به آموختن ضرورت دارند و هم بیشترین شان همه روزه طالب و انتحاری پرورش می دهند. دولت با این کارش به تروریست پروری رسمیت می بخشند.
طالبان نکتایی پوش، کشور را به آزمایشگاه و لابراتوار تیوری های جهالت آمیز مبدل کرده اند و خود به کرسی های قدرت بی حدو حصر بدون پاسخگویی تکیه زنده اند. جای این ها طویله است.
..........................................
داکترشکرالله کهگدای
سابق استاد دانشگاه کابل
شورای ملی باید رئیس جمهور را عزل
و به دادستانی ودادگاه معرفی نماید
حمله انتحاری به دانشگاه کابل بدنبال حمله هفته پیش به مرکز آموزشی کوثر دانش درکابل ورشته حملات بی وقفه طالبان شیطان پرست به همه مراکز آموزشی و ملکی که آینده سازان میهن ما اند, چنان غم جانکاهی را درکشور سبب شده که قلب همه را به شدت داغدار ساخته است.
با این که در غم جانسوز قربانیان دانشگاه کابل خود را شریک می دانیم و مقام ارواح شهدای گلگون کفن را در بهشت برین میخواهیم مگر این همدردی وافسوس وغم شریکی به تنهایی خود کافی نیست وباید در بدل این همه جنایات طالبان شیطان پرست, باید نخست خط سرغ ارگ نشینان فاسد به خط زرد شان در رهایی طالبان شیطان پرست, رنگ نمی باخت وحالا که اشرف غنی احمدزی نسبت همنوایی با طالبان تروریست, حدود شش هزار شیطان پرست را به اثر دستور زلمی خلیلزاد رها کرده, در بدل حملات خونین طالبان به دانشگاه کابل ودیگر مراکز آموزشی چون کوثر دانش وغیره, تقاضا می نمایم بمانند رهبران با وجدان کشورهای عدالت خواه, از رییس جمهور تا وزرای دفاع وداخله وامنیت استعفا بدهند و حکومت بعدی, هرچه طالب شیطان پرست در بند زندان اند بی درنگ به دار آویخته شوند و امرالله صالح, صالح بودن خود رابه اثبات برساند ودر بدل هر حمله انتحاری وانفجاری, هم مراکز طالبان را به شدت از هوا وزمین بکوبد وهم طالبان زندانی را هماندم به دار بیاویزد. طالبان یعنی مزدور آی ای پاکستان اصلا آدم شدنی واصلاح شدنی نیستند وباید مذاکرات قطر همین حالا قطع گردد. دانشگاه کابل که بایست امن ترین ومصؤن ترین مکان کشور می بود باثر بی کفایتی حکومت فاسد به چنین فاجعه جانسوز تبدیل شده است. پس باین وضع موجود هیچ مکانی از شر طالبان شیطان پرست در امان نیست تا که رگ وریشه این جنایت کاران سوزانده نشود
مسؤل این همه حملات انتحاری وانفجاری وقتل وکشتار بی امان مردم بی گناه ما, در دو دهه اخیر, درپهلوی طالبان شیطان پرست, حامیان آن ها بمانند:حامد کرزی, اشرف غنی احمدزی, حنیف اتمر, معصوم ستانکزی جمع وزرای بی کفایت فعلی دفاع وداخله وامنیت ملی است. همه این ها باید به دادستانی معرفی و محاکمه ومجازات شوند.
..........................................
اسد شامل
تاملی بر کتاب " اشک قلم و فریاد کفش "
اخیرن کتاب " اشک قلم و فریاد کفش ".نوشته ی نویسنده ی فرزانه و توانا جناب آقای نصیرمهرین با محبت ایشان که بر بنده منت گذاشتند و از ایشان سپاسگزارم بدستم رسید . این کتاب با دقت خاص تهیه شده و از قطع و صحافت خیلی عالی برخوردار است . تصویر روی جلد که خود بیانگر محتوای کتاب است خیلی موزون و با ذوق عالی طراحی شده , کتاب دارای ۵۲ فصل و یا عنوان است, در واقع می توان گفت همه حکایات و زبان حال "قلم" و " کفش "است که از طرف نویسنده به شکل خیلی زیبا و دلچسب برشته تحرر درآمده. از خاطرات ناگوار و دردناک "قلم" در می یابیم که چگونه ضحاکان روزگار و اهل زر و زور با فشردن گردنش فرمان قتل و تاراج انسان های بیگناه ر ارقم زدند, با جوهرش بروی کتاب خدا برای بدام انداختن دیگران سوگند نوشتند و اما دیدیم که چه نامردانه آن را زیر پا گذاشتند و امثال این نامرادی ها, همچنان است حکایت "کفش" که چه گونه زمانی چاپلوسان روزگار گرد و خاکش را پاک می کردند و در بسا مواقع صاحبانش را سر می بریدند و اما باز هم همین کفش های باهمت با پرواز شان به سوی دروغ گویان و یاوه سرایان دهان شان را می بستند.
این کتاب واقعن از ارزش والای فرهنگی و ادبی برخوردار است, این است که مطالعه ی آنرا به همه فرهنگیان و دوستان اهل کتاب صمیمانه توصیه می کنم . اینک شما را به مطالعه ی متن مختصری از این کتاب ذیلن دعوت می نمایم :
من در دست دشمن
انسان ها !
کسی از جمع شما " اشرف المخلوقات "، روزی مرا ارزان خرید، در روی میز نهاد . شب که تاریک شده بود، با چشمان مست، خرامان سوی من آمد. در آغاز پنداشتم که مرا با معشوقه ی خویش اشتباه گرفته است. چراغی را روشن کرد و دست بسوی من و کاغذ برد . گلویم را چندین بار فشرد، من همچنان بی زبان و خاموش گریان می نگریستم و شکنجه می شدم . دقایقی گذشت " اشرف مخلوقات " تبسم های رضایت آمیز نمود، سر در بالین گذاشت. سخنان دل برخاسته ی من و کاغذ و آن شب، فریادی بود که می گفت :
" که ای نیکبخت این نه شکل من است
و لیکن قلم در کف دشمن است"
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
پرتو نادری
محمود درویش
( ما قربانیانی هستیم که جامۀ جلاد برتن کرده ایم)
جای تردیدی نمیتواند وجود داشته باشد که محمود درویش پرچم افراختۀ شعر معاصر فلسطین در جهان است. به گونۀ خاص پرچم افراختۀ شعر پایداری فلسطین. گویی محمود درویش و شعر پایداری فلسطین دو روی یک سکه اند. آنجا که بحثی از شعر پایداری فلسطین به میان میآید نخستین نام، محمود درویش است که بر زبانها جاری میشود و به همینگونه تا نام محمود درویش به میان میآید، بحث شعر پایداری فلسطین نیز در پی میآید.
دهکدۀ او «البروه» نام دارد که ناصر خسرو در سفرنامۀ خود از آن به نام بروه یاد کرده است. این دهکده در سمت شرقی شهر عکا موقعیت دارد. روز سیزدهم مارچ 1941میلادی محمود درویش در این شهر چشم به جهان گشود.
او هنوز شش سال داشت که صیهونستان اسراییل بر این دهکده هجوم آوردند. سال 1948 آنگاه که این کودک شش ساله در یکی از نیمه شبان تابستانی همراه با خانواده و صدها تن از اهل دهکده، زادگاهاش را در زیر باران گلولهها به سوی لبنان ترک میکرد و از میانجنگلزارهای تاریک میگذشت، کس نمیدانست که فردا او به بلندترین صدای آزادایخواهانۀ فلسطین بدل میشود و امر دادخواهی ملت فلسطین را در سراسر جهان فریاد خواهد زد.
این کوچ و آوارهگی در حقیقت نقطۀ پایان دوران کودکی و بازیهای کودکانۀ درویش بود، چون او چه در سالهای که در لبنان در آوارهگی زیست و چه پس از آن که به فلسطین به شهر الجلیل برگشت دیگر با امواج بزرگ دشواریهای زندهگی و مبارزه بر ضد صیهونیزم در آویخته بود. هرچند فلسطینیان با مبارزۀ سرسختانهیی، سربازان صیهونیست را از دهکدۀ او پس زدند. آنگاه که اهل دهکده به دهکدۀ خود برگشتند دیگر همه چیز ویرانی بود که اسراییلیان برجای مانده بودند. در این میان محمود درویش دیگر نتواست در دهکدۀ خود زندهگی کند و میشود گفت او چه در سرزمین خود و چه در سرزمینهای دیگران تبعیدی همیشهگی بود. او در یکی از گفت و گوهای خود خاطرۀ این کوچ دردناک را این گونه بیان میکند:
« همین که هفت سالهگی از راه رسید، بازیهای کودکانه متوقف شد و من به یاد دارم که چگونه چنین شد؟ تمام ماجرا را به یاد دارم. شبی از شبهای تابستان که اهالی روستا عادت داشتند بربام خانهها بخوابند، مادرم ناگهان مرا از خواب بیدار کرد. خودم را همراه صدها روستایی دیدم که در جنگل میدوم، گلوله از بالای سرمان می گذشت و من از ماجرا هیچ سر در نیاورده بودم. پس از یک شب سرگردانی و گریز، با یکی از خویشانم- که در همه سو پراکنده و گم گشته بودند- به روستای ناشناسی رسیدم که کودکانی دیگر داشت. ساده دلانه پرسیدم؛ من کجایم؟ و برای نخستین بار کلمه لبنان را شنیدم.»
آن گونه که در زندهکینامههایی که برای او نوشته اند، آمده است: شاگرد مکتب بود که به شعر روی آورد، درست در دوازده سالهگی. چهارده سال داشت که در راه مبارزه برضد صیهونیزم گام گذاشت، چنان بود که در شهر حیفا به زندان افتاد و پس از آن پولیس اسراییل پیوسته او را زیر نظر داشت.
نخستین گزینۀ شعری او به نام « گنجشکهای بیپال» به سال 1960 انتشار یافت و این زمان شاعر 19 سال داشت؛ اما این گزینۀ دوم او « اوراق الزیتون» یا برگهای زیتون که به سال 1969 به نشر رسید، برای شاعرجوان شهرتی در پی داشت. با همین گزینه بود که او در فلسطین و جهان عرب به حیثث شاعر پیشگام پایداری به شهرت رسید. بدینگونه شعر مقاومت فلسطین در فلسطین اشغالی به صدای بلندی بدل میشود و در همینجاست که شعر پایداری فلسطین به بالندهگی میرسد. به زبان دیگر همیشه صدای شعر پایداری فلسطین شعر آن شمار شاعرانی بوده است که در سرزمینهای اشغالی چنان پناهندهگانی زیسته اند و به صیهونیزم نه گفته و با شعر خود در برابر تجاوز سخن گفته اند. همین شاعران اند که از تجربههای تلخ اشغال سخن میگویند، مردم را امید میدهند و آنان را به رستاخیز در برابر صیهونیزم فرامیخوانند.
بدینگونه محمود درویش، امروزه به یک شاعرپایداری جهانی بدل شده است. منتقدان عرب او را در سطح جهان با شاعران مقاومت جهانی چون لورکا، ناظم حکمت و نرودا مقاییسه میکنند.
فعالیت های روزنامه نگاری خود را به سال 1961 با سردبیری نشریۀ الاتحاد آغازکرد.
به سال 1970 جهت آموزش به مسکو رفت و پس از آن مدتزمانی در قاهره زیست. به سال 1971 به بیروت رفت و به سازمان آزادیبخش فلسطین پیوست. آنجا گاهنامۀ فرهنگی – ادبی« الکرمل» را پایهگذاری کرد تا این که اسراییل به سال 1382 به لبنان حمله کرد و محمود درویش به قبرس رفت.
سالهایی هم رییس اتحادیه نویسندهگان فلسطین بود و در پایه گذاری پارلمان نویسندهگان جهان با نوسنده و اندیشهپرداز فرانسه ژاک دریدا همکاری داشت. سالهای هم عضو کمیتۀ اجرایی سازمان آزادیبخش فلسطین بود؛ اما بعداً در اعتراض به توافقنامۀ اسلو آن آن سازمان را ترک کرد. او از نظر سیاسی خواهان ایجاد دولت مستقل فلسطین در کنار اسراییل بود. به شعار نابودی اسراییل باوری نداشت. اسراییل را چنان واقعیتی پذیرفته بود. او خواهان براندازی صیهونیزم و خواهان آزادی مادر وطن خود بود. همیشه در هوای یکارچهگی نیروهای آزادیبخش فلسطین بود. گاهی هم که گروههای رزمی فلسطین باهم در ستیز میشدند و بعد افرادی از دو طرف کشته میشدند، او سخت ناراحت میشد. وقتی که گفته بود: « ما قربانیانی هستیم که جامۀ جلاد برتن کرده ایم» شاید اشاره به چنین رویدادهای ناخوش برادرکشی دارد.
عشق و سیاست که خود همان پایداری در برابرصهیونیزم و سیاستهای تجاوزگرانۀ اسراییل است، محور اصلی شعرهای او را تشکیل میدهند. شعر او با آن روح حماسی که دارد در یک جهت سلاحی است در امر پاسداری سرزمین فلسطین و در جهت دیگر، فریاد دادخواهانۀ ملت آوارۀ فلسطین است که صیهونیزم آنان را از سرزمین شان برون رانده است. شعرهای او نه تنها حنجرۀ رسای فلسطین برای آزادی است؛ بلکه حنجرۀ اندوه آوارهگان فلسطین نیز هست. شاعر همیشه در تبعید، که خود تجربههای تلخ آوارهگی را از همان هفتسالهگی تا روزهای آخر زندهگی تجربه کرده است.
میشود گفت محمود درویش با آگاهی و با صداقت شاعرانه، تمام هستی و زندهگی، شعر و شعور اش را در خدمت آرزوها و آرمانهای آزادیخواهانۀ مردم فلسطین قرارداده بود. در شعر او فریاد مظلومانۀ فلسطینیان، اندوه آوارهگان و امید به پیروزی و آزادی، پژواک بلند و رسایی دارد. شعر او در کلیت، آیینۀ تمام نمای این همه اجزای بزرگ است.
اندیشهها و عاطفههای گرهخورده در شعرهای او بیداد صیهونیزم را فریاد میزند. مردم را به بیداری و پایداری فرامیخواند. تاجایی که می توان از ترجمههای شعرهای او دریافت او داعیهیی آزادیخواهانۀ فلسطین را با استورهها، روایتهای دینی، تاریخ و سرزمین پیوند می زند و گونهیی از ناسیونالیزم فلسطینی را در شعر خویش پرورش میدهد. چنین است که گاهی این شگردهای شعری، شعرهای او را بیشتر رمزآلود میسازد. با اینحال شاید شاعر میخواهد که با چنین نقب زدنهایی فلسطینیان را با هویت استورهای، مذهبی و تاریخی شان بیشتر آشنا سازد و فریاد دادخواهانۀ فلسطین را بر بیناد ریشههای استوره و تاریخ استوار سازد.
نمونههایی می آوریم از سرودههای این شاعر بزرگ که گویی یک تنه خود فلسطین است و فریاد او.
محمود درویش شعری دارد زیرنام« من یوسفم پدر» که آن را چندین شاعر و مترجم، به پارسی دری ترجمه کرده اند. اینجا ترجمۀ شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی، عبدالرضا رضائی نیا را می آوریم. در ظاهر این شعر همان روایت یوسف پیغمبر است در قران در سورۀ یوسف و روایات دینی دیگر. برادران حسود و جاهطلب، یوسف را در چاه میکنند و به گرگان بیابانی تهمت می زنند که گرگها او را دریده اند. در شعر درویش، این یوسف در چاه شده همان ملت فلسطین است. یا همان آرمان ملت فلسطیین است. برادران نمادی است برای اسراییل، یا نماد آن شمار فلسطینانی است که از داعیۀ آزادی فلسطین روی برگشتانده و با دشمن تفاهم کردهاند. یاهم میتواند نماد آن دولتهای وابسته عرب باشدکه به دادخواهی بر نمیخیزند، به جای آن که در کنار مبارزان فلسطین قرار گیرند و از آزادی فلسطینیان پاسداری کنند به مردم فلسطین و آرمانهای آنان پشت میکنند. به دنبال یوسفگمشده درچاه نمی روند.
یوسف در چاه میشود، یوسفی که خطایی ندارد و میخواهد با برادراناش در صلح و آرامش زندهگی کند. در ظاهر امر برادران پیروز اند؛ اما این یوسف است که ازچاه بدر می آید و عزیز مصر میشود و رسالت خود را برجای می آورد. این همان پیام اصلی شعر است به ملت فلسطین که نباید ناامیدی در دلهایشان خانه کند که روزی از چاه برون می آیند. فلسطینیان امروزه این شعر را سرنوشت خود انگاشته اند و در این شعر خود را مییابند.
من یوسفم پدر!
پدر! برادرانم دوستم نمیدارند
پدر! مرا همراه خود نمیخواهند
آزارم میدهند
با سنگریزه و سخنام میرانند
میخواهند كه من بمیرم تا به مدحام بنشینند
آنان در خانهات را به رویم بستند
از كشتزارم بیرون كردند
پدر! آنان انگورهایم را به زهر آلودند
پدر! آنان عروسكهایم را شكستند
آن گاه كه نسیم گذشت و با گیسوانم بازی كرد
آنان رشك بردند و بر من شوریدند
و بر تو شوریدند
مگر من با آنان چه كرده بودم، پدر!
پروانهها بر شانههایم نشستند
خوشهها به رویم خم شدند
و پرنده بر كف دستانم فرود آمد
با آنان چه كرده بودم،پدر!
و چرا من؟
تو یوسفم نامیدی
آنان به چاهم انداختند
و به گرگ تهمت بستند
حال آن كه گرگ مهربانتر از برادران من است
آی پدر!
آیا من به كسی جفا كردم
وقتی كه گفتم: به رویا یازده ستاره دیدم
و خورشید و ماه را
دیدم كه بر من سجده میبرند
من یوسفم پدر!
این شعر با معرفی یوسف آغاز میشود، یوسفی که میخواهند او را از همهجا برانند. از کشتزار، از خانه، عروسکهایش را میشکنند. در شکستن این عروسکها صدای شکستن زندهگی کودکان فلسطین بهگوش میآید و صدای کوچ اجباری مردم. چنین است که این یوسف به نماد مردم فلسطین بدل میشود. شعر در پایان خود پرسشی تکاندهندهیی دارد: «های پدر! آیا من به کسی جفا کردم؟» این پدر در اینجا میتواند نماد سرزمین فلسطین باشد، یا نمادی برای پرودگار گیتی! این ستمکاران اند که سزاوار فروافگندن در چاه عذاب اند نه بیگناهان! او این پرسش را در میان میگذارد.
گذشته از استورههاه، تاریخ و رویایات دینی، درویش از عناصر طبیعت و جلوههای آن نیز گاهی نمادهای میسازد برای بیان وضعیت مردم. با این نمادها سخن میگوید. نمادها را به حرکت می آورد و بعد این نمادها اند که به جای انسانها در شعر چهره مینایند و زندهگی میکنند. در شعر زیرین او با باد سخن میگوید. بادی که با « ما» سرسازگاری ندارد. این «ما » همان ملت فلسطین است. این باد ویرانگر است. چون دست در دست دشمن کرده است. پس خود دشمن است. این باد از جنوب می آید با ویرانگریهای خود؛ اما برایش اجازۀ گذشتن داده نمیشود. « ما » در برابر باد سد میشود. این دیگر تاکید بر تداوم مبارزۀ فلسطین برای آزادی است. تاکیدی است برای مبارزۀ ملتی که میخواهد برای آزادی خود و هویت خود همچنان پایدار باقی بماند. این شعر از ترجمههای نویسنده و مترجم ایرانی محسن آزرم که او شعرهای زیادی محمود درویش به زیبایی ترجمه کرده است.
سرِ سازگاری ندارد با ما این باد
دست در دستِ دشمنِ ماست
باد جنوب
چه گذرگاهِ باریکی
ما رو در روی تاریکی
انگشتها را بلند کردهایم
به نشانهی پیروزی
شاید تاریکی، روشنایی شود
بالا میرویم از درخت رویا
ای نهایت زمین
ــ رویای سرسخت ما
هنوز پابرجایی؟
این بارِ هزارم است
که بر آخرین هوا مینویسیم
میمیریم
اما اجازه نمیدهیم بگذرید
راه میافتیم
دنبال صدای خود
ماه را شاید ببینیم
ترانه میخوانیم
سنگی شاید بترسد
و به جان تن میافتیم
ــ با آهن...
ــ با آهن...
رودی شاید سر بلند کند
سرِ سازگاری ندارد با ما این باد
دست در دست باد جنوب است
باد شمال
و این صدای ماست که فریاد میزند
راهی برای فرار هست؟
زنهای خرافاتی را میگوییم خانوادهای برایمان پیدا کنند
خانوادهای که مردۀ ما را بیشتر دوست میدارند
کرکسی روی سرمان میافتد
راه میافتیم دنبال رویاهای خود
که ببینیمشان
راه میافتد دنبال ما
که ببینندمان
راهی برای فرار نیست
چیزی شبیه مرگ را ادامه میدهیم و
زندگی میکنیم
و چیزی شبیه مرگ
پیروزیست
azarm.persianblog.ir
نماد اصلی در این شعر ها همان باد است، بادی که از جنوب می آید. این باد ویرانگر نماد اسراییل است. بابادهای شمال همدست میشود که در اینجا نمادی یک محاصرۀ نظامی است. یعنی دشمن از هر سوی در کمین است. نماد دوم یعنی «ما»، مردم فلسطین است که در برابر باد سد میشود. باد تاریکی و ویرانی به بار میآورد؛ اما در دل تاریکی امید به پیروزی چنان نوری میدرخشد. مردم انگشتهای را به نشانۀ پیروزی در دل تاریکی بلند میکنند. این انگشت بلند کردن خود نشانۀ پیروزی است.
« ما» به دنبال رویای خود میافتد. این رویا همان داعیۀ آزادیخواهی مردم است و میبینند که دیگر راهی فراری نیست و چیزی شبیه مرگ به هستی خود ادامه میدهد و این چیز شبیه مرگ، همان آزادی است. یعنی برای رسیدن به آزادی باید راه دراز و دشواری را پشت سرگذاشت!
محمود درویش در شماری از شعرهایش،به گونۀ مستقیم به بیان مصیبت نمیپردازد؛ بلکه چهرهیی انتخاب میکند. مصیب، ویرانی و تجاوز را با استفاده از این چهره بیان میکند. در ژورنالیزم گونهیی گزارش نویسی وجود دارد که آن را چهرهنگاری یا « پرتریت» گویند. در شیوه وضعیت عمومی در یک چهره بیان و بعد از به این نتیجه می رسند که این چهره یکی از هزاران انسانی که از یک وضعیت خاص رنج می برد یاهم در بیان یک وضعیت مثبت. دختر و دریا یکی از ترجمههای محسن آزرم است. در این شعر این دختر با پدر اش در کنار دریا است؛ اما از آن بر آنان گلوله باری میشود که نمادی بر گلوله باری برهمه مردم فلسطین و ویرانی خانههایشان.
دختری در ساحل است
خانوادهای دارد این دختر
خانهیی دارند خانوادهاش
دری و دو پنجره دارد خانۀ خانوادهاش
در دریا ناویست
کارش شکار آنها که راه میروند در ساحل:
چهار
پنج
هفت نفر روی شنها میافتند و
دختر کمی زنده میماند
چون دستی از مِه
دستی از آسمان کمکاش میکند
فریاد میزند دختر:
پدر، پدر،
بلند شو برویم
دریا هم جای ما نیست!
پدر روی سایۀ خود خواب است
در مسیرِ باد غیاب و
جوابی نمیدهد.
خون است در نخلها
خون است در ابرها.
پر میکشد صدا با او
بالا و بالاتر
دور و دورتر از ساحل
ضجه میزند
در شب صحرا
اما طنینی نیست
فریادی ابدی میشود دختر
در خبری فوری
خبری که دیگر فوری نیست
از وقتی هواپیماها برگشتهاند
تا خانهای را که دری و دو پنجره دارد
بمباران کنند...
شعر تنها روایتی از این دختر و پدر نیست؛ بلکه درویش از این دختر و پدر نمادی
ساخته تا مصیبت همهگانی مردم فلسطین، ویرانگریها و تجاوز دشمن را به
گونۀ ملموس و قابل دید بیان کند.
همانگونه که پیش از این گفته شد، یکی از شگردهای شاعری محمود دروی سیمای
گونۀ از سیما نگاری است. در شعر بالا در سیمای یک دختر و پدر هجوم دشمن را از
زمین و هوا بیان میکند. در آغاز گوشههای از زندهگی آنان بیان شده است.
خانوادهیی دارند و آن خانواده خانهیی دارد با یک دروازه و دو پنجره. با همین دو جمله
شاعر نشان میدهد که آنان خانوادهیی تهی دست اند. شهروندان عادی فلسطین،
اما اسراییلیان آنان را در کنار دریا میکشند و خانۀ شان بمهای بمافگنها خاک و
خاکستر میسازد. در شعر زیرین که دروویش میخواهد در سیمای کودک آوارهیی
زیرنام « محمد» اندوه آوارهگان را برای جهانیان فریاد بزند. او کودک دیگر تنها نیست،
بلکه مصیبت همه کودکان آوارۀ فلسطین در سیمای او سیمانگاری میشود.
این شعر را نویسنده و مترجم ایرانی داکتر عبدالحسین فرزاد ترجمه کرده که در
کتابی « رویا و کابوس» آمده است.
محمد در آغوش پدر اش،
چونان پرندهیی بیمناک،
آشیان دارد،
از بیم دوزخ آسمان
آه پدر پنهانم کن!
بالهای من در برابر این توفان
ناتوان است،
در برابر این تیرهگی
و آنها که در بالا در پروازند.
محمد، میخواهد به خانه بازگردد،
بدون دوچرخه
بدون پیراهن تازه،
او میخواهد به نیمکت مدرسه برگردد
و دستور زبان بخواند
پدر!
مرا به خانه ببر،
میخواهم درسهایم را دوره کنم،
تا اندک اندک فرهیخته شوم
بر ساحل دریا، در سایۀ نخلها
هیچ چیز بعید نیست.
محمد،
با سپاهی رو به رو میشود،
که سلاحاش خرده سنگ نیست،
دیوار برایش جذبهیی ندارد،
تا بر آن بنویسد:
«آزادی من هرگز نمی میرد.»
محمد بعد از دیوار،
آزادیی ندارد، تا از آن دفاع کند،
هیچ افقی در نظرگاهاش نیست،
تا از سبک پابلو پیکاسو،
پشتیبانی کند.
او همواره زاده میشود،
همواره زاده میشود و با نامی که
نفرین نام را
بر او تحمیل میکند
چه بسیار کودکانی که
از وجود او به دنیا خواهند آمد:
کودکانی ناتمام
در سرزمینی ناتمام
با دوران کودکی ناتمام
او در کجا خوابهای کودکانه اش را ببیند،
آنگاه که خواب او را در میرباید
در حالی که، زمین
زخمی … و عبادتگاهی بیش نیست !
محمد،
بیگمان مرگاش را در آینده میبیند،
اما او پلنگی را در خاطر دارد،
که بر صفحه تلویزیون دیده است:
پلنگی نیرومند،
که برهآهویی شیرخواره را شکار می کرد
چون به برهآهو نزدیک شد،
بره به سوی پستاناش رفت
و شیر اش را برای نوشیدن بویید
پلنگ، شکار اش نکرد،
گویی بوی شیر،
درنده دشت را، رام میکند
پس، به زودی نجات مییابم .
کودک میگوید
و میگرید:
زندهگانی من در پناه مادرم آنجا،
در امان است،
من نجات مییابم و او را می بینم .
محمد،
فرشته بینوایی است،
به اندازۀ قاب قوسین،
نزدیک به تفنگ صیاد خونسرد اش،
لحظهیی که دوربین حرکات کودک را شکار میکند،
او در سایۀ خود تنهاست:
چهره اش، روشن است، چونان خورشید
قلباش، روشن است، چونان سیب
ده انگشتش، روشن است، چونان شمع
و رطوبت، روشن است، بر جامه اش
صیاد اش میتواند به شکار اش دیگرگونه بیندیشد،
با خود بگوید:
اکنون او را رها میکنم،
تا آنگاه که بتواند، فلسطیناش را
بی غلط تلفظ کند
او را اکنون رها میکنم ،
و فردا چون سرکشی کند،
شکاراش میکنم
محمد،
مسیح کوچکی است، که به خواب میرود
و در دلاش،
رویای شمایلاش را می بیند،
که از برنز ساخته شده است،
و از شاخۀ زیتون
و از روح ملتی تازه،
محمد،
خونی است، که از خواهش پیامبران
افزونتر است
پس ای محمد،
صعود کن!
صعود کن!
تا سدره المنتهی!
محمد در این شعر تنها یک کودک آوارۀ فلسطین نیست؛ بلکه در سیمای او اندوه آوارهگی همه کودکان و مردم آوارۀ فلسطین بیان شده است. دشمن آنان را از خانهها و سرزمینشان رانده و این پردۀ کوچک آشیانی جز آغوش پدر ندارد. پرنده بدون آسمان نمیتواند زندهگی کنند. آن گونه که ماهی بدون آب. پرنده میخواهد پروار کند؛ اما آسمان پر از توفان است. میهراسد که شکار پرندههای آهینپر نشود.
از آسمان آتش فرو میبارد؛ اما او هوای پرواز دارد. دلاش میخواهد به مکتب برود، به کوچهها به کوچههای دهکده اش برگردد. دیگر درهوای داشتن دوچرخه یا بایسکل، بدون داشتن پیراهن نو. او سرزمین خود را میخواهد.
شاعر ذهن محمد را می برد به یک برنامۀ تلویزیونی که ماده پلگنی آهو برۀیی را نمی خورد و با این تصویر میخواهد بگوید که درندهگان دشتها مهربان تر از سربازان صیهونیست اند.
دریش در وجود محمد تمام عواطف پایمال شدۀ کودکان آواره را بیان میکند و قهرمان خود را می برد به آیندههای دور و نسلهای که از او سرچشمه میگیرند و بدینگونه میخواهد بگوید که اگر آوارهگی نسل در نسل ادامه یابد به همانگونه مبارزه برای آزادی و برگشتن به دهکدهها و خانهها نیز ادامه مییابد.
او جهان گستردهیی در برابر این پرنده میگشاید. پرندهیی را که امروز از هراس توفانهای آسمانی نمیتواند پرواز کند، از آسمان میهراسد، امید میدهد به اوج میبرد تا منزل آخر تا سدرة المنتهی. شعر با سدرة المنتهی پایان مییابد. شاعر محمد تا آنجا پرواز میدهد. پرواز به سوی سدرة المنتهی، معراج پیمبر را نیز در ذهنها تداعی میکند.
آن گونه که گفته ششده است: سدرةالمنتهی درختی است در آسمان هفتم. منتهای اعمال انسان است و نهایت رسیدن علم و آگاهی انسان. آن را منتهای رسیدن جبرییل نیز گفته اند. هیچ کس از آن نگذشته است جز پیامبر اسلام.
در شعر پارسی دری این درخت مضمون شعرهای زیادی بوده است. نمادی بوده برای اوج عشق، آگاهی، آزادی و آزادهگی و بلند همتی. سدره نشین، همان فرشتهگان اند. در شعر پارسیدری شاعران انسانهای آزاده، انسانهای بلند اندیشه، انسانهای عاشق و انسانهای کامل را سزوار چنین چایگاهی دانسته اند.
حافظ می گوید:
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است
درویش در این شعر در وجود محمد، آرزو دارد تا ملت فلسطین به این جایگاه برسد. به زبان دیگر چنین راهی را در برابر ملت فلسطین میگششاید. در این جا سدرةالمنتهی، همان آزادی و استقلال است، بیرون راندن دشمن از خانه و سرزمین است. محمد که نماد فلسطین است، باید از توفان آسمان نهراسد؛ بلکه باید پرواز کند، یعنی با توفان مقابله کند. اوج گیرد و در نهایت به آن جایگاهی برسد که سزاوار اش است.
در افغانستان میزان ترجمۀ شعرها و آثار محمود درویش بسیار بسیار اندک است. تا جایی که می توانم به یاد بیاورم در دهۀ شست خورشیدی استاد واصف باختری یکی دو شعر او را ترجمه کرده بود که یکی از آن شعرها « چریک وادی زیتون» نام داشت. این شعر در فصلنامۀ ژوندون ارگان نشراتی انجمن نویسندهگان به نشر رسیده بود. این روزها که به دنبال شعرهای محمود درویش سرگردان بودم. بخش ترجمههای دیوان واصف باختری را برگ گردانی کردم؛ اما این شعر را آنجا نیافتم.
باری هم صبور سیاهسنگ یکی چند شعر محمود درویش را ترجمه کرده بود. یکی از آن شعرها تا جایی که فکر میکنم « قهوۀ دستان مادرم» نام داشت. شاید این شعر را جایی خوانده بودم یا هم صبور خود برایم خوانده بود.
البته این سخن به مفهوم آن نمیتواند باشد که نویسندهگان یا شاعران افغانستان ترجمههای دیگری از این شاعر ندارد، اخیراً با دو ترجمۀ شعر محمود درویش برخوردم که آنها را میرویس غیاثی شهروند افغانستان که هم اکنون در اروپا به سر میبرد، ترجمه کرده است. یکی همان شعر معروف « من یوسفم پدر» است و دیگر « مرا مرده دوست دارند» نام دارد که اینجا این شعر را می آوریم:
مرا مرده دوست دارند، تا بگویند:
بدون شک از ما بود و برای ما بود
من این احساس را
بیست سال است که میشنوم
و دیوار شب را تک تک میکند
میآید؛ ولی دروازه را نمیگشاید
ولی او حالا وارد میشود
از خانه سه چیز بیرون میشود
یک شاعر،
یک قاتل،
و یک خواننده.
پرسیدم:
آیا آب انگور نمینوشید؟
گفتند: به زودی مینوشیم.
پرسیدم:چه وقت مرمی را بر من شلیک میکنید؟
پاسخ دادند: مهلت بده!
توصیف جامها کردند
و رفتند تا به جوانان، آواز بخوانند،
گفتم:چه وقت ترور من را آغاز میکنید؟
گفتند: آغاز کردهایم
گفتم: چرا برای روح، پاپوش فرستاده اید!
تا بر زمین راه برود؟
گفتند:چرا شعر سپید مینویسی
حال اینکه زمین کاملا سیاه است؟
پاسخ دادم: چون سی بحر در قلبم سرازیر میشود.
گفتند:چرا آب انگور فرانسوی دوست داری؟
پاسخ دادم:من لایق زیباترین بانو هستم.
پس چرا مرگ خود را میخواهی؟
مثل ستارههای آبی
که از سقف سرازیر میشوند ـ
آیا شراب بیشتر میخواهید؟
گفتند: به زودی می نوشیم.
گفتم: به زودی از شما میخواهم، تا
آهسته باشید و مرا آهسته آهسته بکشید
تا شعر بگویم.
بر بنیاد نوشتههایی که در پیوند به زندهگی و شخصیت فرهنگی محمود درویش وجود دارد، گفته شده است که او در نظم و نثر بیشتر از سی عنوان کتاب نشر شده دارد. البته در این میان سهم شعر نسبت به نثر فزونتر است. که شمار آن را بیست و اند عنوان گفته اند. این هم نام شماری از گزینههای شعری او:
محمود درویش در 67 سالهگی خاموش شد. قلب تپندهاش در اکست 2008 در یکی از شفاخانههای ایالات متحد امریکا از تپش عاشقانۀ خویش باز ماند و الهۀ شعر جامۀ سوگ برتن کرد. مرگ نیروی شگرفی است؛ با این حال تا این گردون گردان برجاست و تا صدای دادخواهی فلسطینیان و همه مردمان جهان برجاست، پژواک صدای او در کرانههای هستی می پپیچد. با مرگ درویش نه تنها مردم فلسطین و جهان عرب بزرگترین شاعر پایداری خود را از دست دادند؛ بلکه جهان یکی از پرشکوهترین چهرۀ ادبی و شاعر بلند آوازه و محبوب خود را نیز از دست داد. صدای او تنها صدای دادخواهی مردم فلسطین نبود، صدای او صدای دادخواهی همۀ برشریت بود!
پایان
......................................................................................................................