استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
عتیق الله نایب خیل
نامۀ سرگشاده به حاکمان
عالیۀ مُلک خداداد افغان!
(طنز)
خدمت خادمین مُلک خداداد افغان و دومین مغز متفکرجهان به عرض رسانیده شود که درین ایامی که مهمترین وقایع تاریخ بشریت در بلاد ما اتفاق می افتد، پنجهزار برادر ناراضی که ازبند رها شده اند چنان وظایف محوله را به وجه احسن انجام داده و چنان در برهم زدن آرامش طاغوتیان شهرکابل سهم شان را ادا نموده اند که خواب را ازچشمان فرد فرد این پایتخت طاغوتی ربوده اند. حذف و پاک سازی زنجیره یی فعالین مدنی در روزهای اخیر شاهد این مدعاست. خداوند به شما و جمله مومنینی که در رهایی این برادران ناراضی سهمی داشته اند به زودی اجر اٌخروی نصیب گرداند! زیرا هر مومنی بخوبی می داند که فعالیت های مدنی مخالف نص صریح همۀ ادیان است و رعایای همیشه در صحنۀ ذوات ملوکانه حق دارند در سایۀ فضل و مرحمت خادمین صدیق خویش و مخصوصا" دومین مغز متفکرجهان آسوده بخوابند!
اگر درایت و آینده نگری ذوات محترم و شخص شما نبود اوضاع به سمتی می رفت تا این ارباب رسانه ها با فعالیت های مدنی شان رعیتی را بی ارباب و فرزندانی را بی پدر سازند و شما نه تنها موفق شدید جان خود و نوکران خاص خود را از خطرنجات دهید بلکه تدبیری اتخاذ فومودید تا طالبان کرام کمترین آسیب را ازین بلایا نصیب شوند.
انتظار داریم تا هرچه زودتر فرمان رهایی هفت هزار برادر ناراضی دیگر را که در بندهای طاغوت بسر می برند صادر فرمایید تا تخم هرچه مدنی و فعالیت مدنی است برکنده شود و کشور از وجود آنان پاک سازی گردد تا زمینه برای حکومت عدل الهی مساعد ساخته شود و رعایای شما دوباره زیر سایۀ خلافت و یا دست کم زیر سایۀ امارت اسلامی از مزایای دینی و اخروی بیعت شان در پرتو اوامر و ارشادات امر بالمعروف و نهی از منکر بهره مند و مستفید گردند!
به نوبۀ خویش یک بار دیگر تجدید بیعت خود و هم تباران خود را حضور ذات ملوکانۀ شما پیش کش می نمایم تا باشد در برکندن هرچه مدنی و فعالیت مدنی است موفق باشید!
و السلام علی من اتبع الهدی
..........................................
عتیق الله نایب خیل
شاعررا ببرید ببندید به
طویله!
روزی فتحعلی شاه قاجار شعری میسراید و از ملکالشعرای دربار می خواهد در بارۀ آن نظر بدهد. ملک الشعرا همین که شعر را می شنود بیتعارف میگوید که شعر بیپایه و اساسی است و ارزش ادبی ندارد. شاه عصبانی میشود و دستور می دهد تا او را ببرند و ببندند به طویله. خدمۀ شاه او را به طویله می بندند.
ساعتی بعد فتحعلیشاه که روی شعرش کار کرده بود و اندک تغییراتی در آن آورده بود دوباره دستور میدهد ملک الشعرا را به حضورش بیاورند و این بار شعر اصلاح شده اش را میخواند و از او میخواهد در مورد نظر بدهد.
ملک الشعرا بدون این که کلمه ی صحبت نماید به سمت دروازه حرکت می کند. شاه می پرسد کجا می روی؟ ملک الشعرا می گوید: به طویله! در حالی که مستحق اصلی طویله فتحلی شاه قاجار بود و نه ملک الشعرا.
در روزهای پسین وقتی اخباری را در رسانه ها خواندم مبنی بر این که تعلیمات ابتدایی از صنف اول تا سوم به مساجد سپرده می شود گفتم این دولت مردان را باید ببریم ببندیم به طویله.
درعصری که دنیا با سرعت چشم گیری پیشرفت می کند دولتمردان ما با سرعت احمقانۀ پسرفت می کنند. این در حالیست که اکثریت ملا امامان ما هم از سواد کافی بی بهره هستند و خود به آموختن ضرورت دارند و هم بیشترین شان همه روزه طالب و انتحاری پرورش می دهند. دولت با این کارش به تروریست پروری رسمیت می بخشند.
طالبان نکتایی پوش، کشور را به آزمایشگاه و لابراتوار تیوری های جهالت آمیز مبدل کرده اند و خود به کرسی های قدرت بی حدو حصر بدون پاسخگویی تکیه زنده اند. جای این ها طویله است.
..........................................
داکترشکرالله کهگدای
سابق استاد دانشگاه کابل
شورای ملی باید رئیس جمهور را عزل
و به دادستانی ودادگاه معرفی نماید
حمله انتحاری به دانشگاه کابل بدنبال حمله هفته پیش به مرکز آموزشی کوثر دانش درکابل ورشته حملات بی وقفه طالبان شیطان پرست به همه مراکز آموزشی و ملکی که آینده سازان میهن ما اند, چنان غم جانکاهی را درکشور سبب شده که قلب همه را به شدت داغدار ساخته است.
با این که در غم جانسوز قربانیان دانشگاه کابل خود را شریک می دانیم و مقام ارواح شهدای گلگون کفن را در بهشت برین میخواهیم مگر این همدردی وافسوس وغم شریکی به تنهایی خود کافی نیست وباید در بدل این همه جنایات طالبان شیطان پرست, باید نخست خط سرغ ارگ نشینان فاسد به خط زرد شان در رهایی طالبان شیطان پرست, رنگ نمی باخت وحالا که اشرف غنی احمدزی نسبت همنوایی با طالبان تروریست, حدود شش هزار شیطان پرست را به اثر دستور زلمی خلیلزاد رها کرده, در بدل حملات خونین طالبان به دانشگاه کابل ودیگر مراکز آموزشی چون کوثر دانش وغیره, تقاضا می نمایم بمانند رهبران با وجدان کشورهای عدالت خواه, از رییس جمهور تا وزرای دفاع وداخله وامنیت استعفا بدهند و حکومت بعدی, هرچه طالب شیطان پرست در بند زندان اند بی درنگ به دار آویخته شوند و امرالله صالح, صالح بودن خود رابه اثبات برساند ودر بدل هر حمله انتحاری وانفجاری, هم مراکز طالبان را به شدت از هوا وزمین بکوبد وهم طالبان زندانی را هماندم به دار بیاویزد. طالبان یعنی مزدور آی ای پاکستان اصلا آدم شدنی واصلاح شدنی نیستند وباید مذاکرات قطر همین حالا قطع گردد. دانشگاه کابل که بایست امن ترین ومصؤن ترین مکان کشور می بود باثر بی کفایتی حکومت فاسد به چنین فاجعه جانسوز تبدیل شده است. پس باین وضع موجود هیچ مکانی از شر طالبان شیطان پرست در امان نیست تا که رگ وریشه این جنایت کاران سوزانده نشود
مسؤل این همه حملات انتحاری وانفجاری وقتل وکشتار بی امان مردم بی گناه ما, در دو دهه اخیر, درپهلوی طالبان شیطان پرست, حامیان آن ها بمانند:حامد کرزی, اشرف غنی احمدزی, حنیف اتمر, معصوم ستانکزی جمع وزرای بی کفایت فعلی دفاع وداخله وامنیت ملی است. همه این ها باید به دادستانی معرفی و محاکمه ومجازات شوند.
..........................................
عتیق الله نایب خیل
شنیدم ازینجا سفر
می کنی...!
وقتی آهنگِ «شنیدم ازین جا سفر می کنی» با هر صدایی زمزمه می شود، ناخودآگاه به یاد هنرمند همیشه جاویدان، ظاهرهویدا، می افتم. آهنگی که از اعماق دل او برمی خاست و براعماق دل شنونده می نشست.
این آهنگ اما، تنها یک سروده نیست که با ریتم موسیقی و صدای مانده گار ظاهرهویدا گوش شنونده را نوازش می دهد. قصه ی است از اتفاقاتی که شاید ملیون ها بار در کشورما اتفاق افتاده و تکرار شده است. قصه یی که مسافرِ آن به انتخاب خودش عزم سفر و آهنگ شهر دیگر نکرده و حتی حق انتخاب شهری را که عزم سفر کرده، نداشته است. بلکه سیر حوادث و جبر زمان او را به گوشۀ از گیتی پرتاب کرده و این آمد و شد در یک دَور و تسلسل خسته کننده ی ادامه یافته است. سوگمندانه که سیر ناگوار حوادث عده ی بی شماری را هم روانۀ سفری کرد که دیگر هرگز برنگشتند. هشت سال قبل ظاهرهویدا هم به کاروانی پیوست که راه بازگشت نداشت.
طبعا" سفری از آن گونه که ظاهر هویدا می سرود، برای آن هایی که درعقب می مانند و گاهی دست تکان می دهند ناگوار است.
وقتی به گذشته می نگرم، نمی دانم چند صد بار زمزمه کرده ام که: «شنیدم ازینجا سفر می کنی...»
........................................
عتیق الله نایب خیل
چرا تنبان کشی؟!
همین که به خود جراًت دادم عنوان فوق را برای نگاشتن چند سطر پائین انتخاب نمایم عرق شرم بر جبینم نشست. زیرا بکاربرد بعضی کلمات و جملات عبور از خط قرمزهای ادب نگارش و عفت قلم است. اما، همزمان با آن یادم آمد این پرسش را مطرح نمایم که چه گونه کسی به خودش حق داده است از خط قرمزهای اخلاقی جامعه عبور نماید و در محضرعام پیراهن و تنبانش را بکشد و نیکر زرد رنگش را در معرض دید همه گان قرار دهد؟ شاید طرح این پرسش بتواند انتخاب این عنوان را هم توجیه نماید.
اما جالبتر ازین حرکت، به گوش رسیدن نعره هایی بود که ندانستم چه ربطی به لُخت شدن سخنران داشت و چرا عده یی برای خودشان حق می دهند عظمت خداوند را آن قدر کوچک بسازند که حتی یک چنین عمل منفی را نیز با نعره های تکبیر استقبال نمایند.
به باور من انتخاب شخص سخنران و این حرکتش کاملا" حساب شده و از قبل پلان شده بوده و تحریک آمیز ترین عمل برای تحریک آنانی بوده که آن جا حضور داشتند. زیرا لُخت شدن در محضر عام جای صد دلیل و استدلال را برای آن هایی می گیرد که مانند سخنران از نبود عقل و درایت کافی و قدرت استدلال و ارائه دلایل منطقی به دورند. زیرا وقتی پای منطق کسی می لنگد برای به کرسی نشاندن سخنش به راه های غیرمنطقی متوسل می شود.
آنانی که از تبلیغ و دامن زدن به مسایل قومی نفع می برند، برای دستیابی به مقاصد شان کاملا" به همین گونه افراد جاهل ضرورت دارند و حرکاتی ازین نوع برای تحریک احساسات گروه های جاهل هم جای صد دلیل و برهان را می گیرد. افرادی با این حدی از تنزل اخلاقی عقب تریبون سخنرانی قرار نمی گیرند، قرار داده می شوند.
دلیل این تنبان کشیدن هرچه باشد، تشویش من این است که این حرکت به یک نماد دایمی اعتراض مبدل نشود. فردا شاهد خواهیم بود که کسی در اعتراض به بلند رفتن نرخ ها تنبانش را کشیده است و کسی در اعتراض به تقسیم قدرت و کسی هم به دلیل رئیس و یا وزیر نشدن، کسی هم با نگرفتن رتبۀ جنرالی ... و طبعا" دلایل اعتراض درین مملکت بسیار است.
ما از جهات بسیاری در جهان در صف اول قرار داریم. از جهت تولید مواد مخدر، از ناحیۀ فساد و بسیار چیزهای دیگر. نشود که از جهت تنبان کشی هم در صف اول ملل قرار گیریم!
.........................................
اسد شامل
تاملی بر کتاب " اشک قلم و فریاد کفش "
اخیرن کتاب " اشک قلم و فریاد کفش ".نوشته ی نویسنده ی فرزانه و توانا جناب آقای نصیرمهرین با محبت ایشان که بر بنده منت گذاشتند و از ایشان سپاسگزارم بدستم رسید . این کتاب با دقت خاص تهیه شده و از قطع و صحافت خیلی عالی برخوردار است . تصویر روی جلد که خود بیانگر محتوای کتاب است خیلی موزون و با ذوق عالی طراحی شده , کتاب دارای ۵۲ فصل و یا عنوان است, در واقع می توان گفت همه حکایات و زبان حال "قلم" و " کفش "است که از طرف نویسنده به شکل خیلی زیبا و دلچسب برشته تحرر درآمده. از خاطرات ناگوار و دردناک "قلم" در می یابیم که چگونه ضحاکان روزگار و اهل زر و زور با فشردن گردنش فرمان قتل و تاراج انسان های بیگناه ر ارقم زدند, با جوهرش بروی کتاب خدا برای بدام انداختن دیگران سوگند نوشتند و اما دیدیم که چه نامردانه آن را زیر پا گذاشتند و امثال این نامرادی ها, همچنان است حکایت "کفش" که چه گونه زمانی چاپلوسان روزگار گرد و خاکش را پاک می کردند و در بسا مواقع صاحبانش را سر می بریدند و اما باز هم همین کفش های باهمت با پرواز شان به سوی دروغ گویان و یاوه سرایان دهان شان را می بستند.
این کتاب واقعن از ارزش والای فرهنگی و ادبی برخوردار است, این است که مطالعه ی آنرا به همه فرهنگیان و دوستان اهل کتاب صمیمانه توصیه می کنم . اینک شما را به مطالعه ی متن مختصری از این کتاب ذیلن دعوت می نمایم :
من در دست دشمن
انسان ها !
کسی از جمع شما " اشرف المخلوقات "، روزی مرا ارزان خرید، در روی میز نهاد . شب که تاریک شده بود، با چشمان مست، خرامان سوی من آمد. در آغاز پنداشتم که مرا با معشوقه ی خویش اشتباه گرفته است. چراغی را روشن کرد و دست بسوی من و کاغذ برد . گلویم را چندین بار فشرد، من همچنان بی زبان و خاموش گریان می نگریستم و شکنجه می شدم . دقایقی گذشت " اشرف مخلوقات " تبسم های رضایت آمیز نمود، سر در بالین گذاشت. سخنان دل برخاسته ی من و کاغذ و آن شب، فریادی بود که می گفت :
" که ای نیکبخت این نه شکل من است
و لیکن قلم در کف دشمن است"
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمداکرم اندیشمند
گروه های تکفیرگرا وستیزه جو
ظهور گروه های تکفیر گرا و ستیزه جو از نام و آدرس اسلام و جهاد مانند گروه های داعش، القاعده، طالبان، بوکو حرام و ..... از زوایۀ دینی و آیدئولوژیک، به فهم، باور و قرائت آن ها از اسلام و به خصوص از آموزه ها و احکام اسلام در مورد جهاد بر می گردد.
این گروه ها در معرفت دینی و اسلامی خویش تنها به قرائت سَلَفی، یعنی قرائتی مبتنی بر قرآن و حدیث و سنت دوران حیات پیامبر(ص) و اصحاب، اهمیت و اعتبار می دهند و هر گونه برداشت، تفسیر و قرائتِ غیر از این را نادرست و باطل تلقی می کنند. آن ها با این قرائت نه تنها به ظواهر آیات و احادیث پیامبر توجه می کنند و در صدد تطبیق و اجرای برداشت و دریافت خود از این معنای ظاهری آیات به عنوان حقیقت دین و شریعت می شوند و آن را حقیقت مطلق اسلام میدانند، بلکه از لحاظ زمانی و مکانی و اجتماعی خود را در همانزمان و مکان و جامعۀ حیات پیامبر قرار می دهند و دنیا را به مدینۀ پیامبر و به جامعۀ نامسلمان و مشرکین بیرون از آن تبدیل می کنند. این گروه ها نه به آرای مذاهب اسلامی و امامان این مذاهب در مورد تفسیر و استنباط احکام و معرفت دینی توجه دارند و نه به شان نزول آیات و شرایط خاص زمانی و مکانی دوران پیامبر و صدر اسلام اعتنا و التفاتی نشان می دهند. آن ها با این احساس و این باور در صدد آن هستند تا جهاد را با نامسلمانان و کفار و مشرکین همچون جهاد دوران پیامبر و عهد صحابه انجام دهند و به زعم خود شان اسلام دوران مدینه و سلف صالحین را بی کم و کاست محقق کنند تا مسلمانان به همان دوران عظمت و اقتدار مورد نظر آن ها برگردند.
وقتی به عمق وحشت و فاجعه در برداشت و قرائت این گروه های افراطی تکفیر گرا و ستیزه جو از اسلام پی می بریم که آنها با این قرائت در واقع جهان امروز را به دو مکان و شهر مدینۀ پیامبر یعنی مکان و جغرافیای حضور خودشان و شهر مکه یعنی مکان حیات اقامت مشرکین مکه تقسیم می کنند و آنگاه خود را مکلف به تطبیق و اجرای حکم آیاتی چون: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ ۚ می بینند و می دانند.
گروه های تکفیر گرا و ستیزه جوی خون ریز با نام جهاد و اسلام بر مبنای باور و قرائت خودشان از اسلام و جهاد، حتی مسلمانی جوامع و کشورهای اسلامی و مسلمان را نمی پذیرند و این جوامع و کشور های مسلمان را نیز مشمول جهاد مورد باور و تلقی خود می پندارند؛ هر چند که به صورت علنی این ادعا را مطرح نمی کنند، اما در عمل به این باور و برداشت پابندی نشان می دهند. نکتۀ شگفت آور و ترسناک این فهم، باور و قرائت این است که گروه های تکفیر گرای ستیزه جوی خون ریز که خود را جهادگر معرفی می کنند، نه به تفاوت مکانی و جغرافیایی دوران پیامبر(ص) و صحابه با جغرافیای امروز توجه می کنند و نه فاصله و گذشت زمانی این دوران را که در حدود یک و نیم هزار سال را در بر می گیرد، مد نظر قرار می دهند. به این معنی که آن ها انتشار اسلام را در این فاصلۀ دور زمانی در سرزمین های مختلف و مسلمانی جوامع و کشور های مختلف دنیا را در طول این سده ها، ناقص و پر از تحریف و ضلالت می دانند و در صدد آن هستند تا با به زعم و برداشت خود جهادی همچون جهاد عصر پیامبر و اصحابش به گمراهی و شرک مسلمانان جهان پایان دهند و دنیای کفر و نامسلمان را هم با جهاد خود وادار به پذیرش اسلام سازند.
برداشت و قرائت داعش و گروه های تکفیر گرا و ستیزه جوی اسلامی از اسلام و قرآن نوعی از برداشت و قرائت دینی محسوب می شود، اما برداشت نادرست و قرائت خطر ناک و غیر واقعی است. این قرائت، اسلام را دین خصومت و جنگ معرفی می کند و پیامی جز خون و ویرانی برای بشریت و مسلمانان ندارد.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
مرگ امیرعبدالرحمان،بزرگترین دیکتاتور و امیر خودکامۀ افغانستان در 1901 میلادی درحقیقت پایان یکی ازسیاهترین دورههای استبداد قرون وسطایی در کشور بود. محمدصدیق فرهنگ در جلد نخست افغانستان درپنج قرن اخیر، او را امیر« مستبد با کفایت» خوانده است. ظاهرأ او به بیماری نقرس که در سالهای اخیر زندهگی با آن دست و گریبان بود، در کاخ ییلاقی باغبالا بمرد. با اینحال روایتی نیز وجود دارد که او به دست فرزند ارشدش حبیبالله با نوشاندن جام داروی زهر آگین کشته شد. میر غلام محمد غبار در این پیوند روایتی گستردهیی در کتاب افغانستان در مسیرتاریخ، جلد نخست دارد که خوانندهگان ارجمند میتوانند به این کتاب مراجعه کنند.
خبر مرگ عبدالرحمان خان تا سه روز پنهان نگهداشته شد تا تمام آمادهگیها برای به قدرت رسیدن حبیبالله فراهم گردید. امیرعبدالرحمان( 1980-1901) بیست و یک سال بر افغانستان در سایۀ حمایت انگلیس با استبداد،خودکامهگی و سرکوبی بیرحمانهیی بر مردم حکومت کرد. در زمان او دروازههای افغانستان به روی هرگونه توسعۀ اجتماعی وفرهنگی بسته بود. هیچ نشریهیی در کشور وجود نداشت؛ مکتب تازهیی گشوده نشد. امیری که با امضای پیمان دیورند، نه تنها بخشی قلمرو را به انگلیس فروخت؛بل مهار سیاست خارجی خود را نیز به دست انگلیس داد. او در برابر این حاتم بخشیها پول دریافت کرد و اختیار هرگونه حکومتداری در داخل کشور را. چنین بود که با به کار گیری یک استبداد قرون وسطایی در برابر هرگونه تجدد،توسعۀ سیاسی – اجتماعی و فرهنگی ایستاد و تا پایان زندهگی از خط سیاسی که انگلیس برایش کشیده بود،پای آن سوتر نگذاشت. این گونه بود که به ظاهر یک کشور آرام و فرو رفته در خاموشی را همراه با ادارۀ متمرکز و ارتش قوی به میراث گذاشت؛ اما فرزند اش امیر حبیبالله ( 1901-1919) بنا بر تغیراتی که در جهان و منطقه رخ داده بود طرح یک رشته برنامههای اجتماعی – فرهنگی را از بالا روی دست گرفت. به روایت اسناد تاریخی او در هجده سال حکمروایی خود سیمای گوناگونی از خود نشان داد. در آغاز تلاش کرد تا سیمایی داشته باشد پابند به اصول اسلامی، به توسعۀ معارف و فرهنگ توجه نشان داد. جزاهای چون چشم کشیدن، گوش بریدن و دست بریدن را که در زمان پدر اش یک امرعادی بود منع کرد و به عوض چنین جزاهایی دورههای گوناگون زندان را تعین کرد. سیاهچالهای دوران پدر اش را در کابل و هرات تخریب کرد. در آغاز نسبت به حکومت هند بریتانیای بیاعتنایی از خود نشان داد. به روایت غبار: « خواهشات لاردکرزن وایسرای هند را... راجع به مسافرت به هند و ملاقات با او نپذیرفت و همچنین نظر کرزن را در مورد تمدید خط آهن انگلیس از چمن به قندهار و از پشاور به دکه رد کرد. کرزن گفته بود که به غرض آمادهگی دفاعی از استقلال افغانستان بایستی اردوی افغانی توسط افسران انگلیس تربیه گردد. امیر حبیباللهخان این تمنای او را نیز عقب زد.» افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص 727.
با اینهمه او پس از مدتی سوار برخنگ بیلگام امارت خود در همان راهی تاخت که پدر اش امیر عبدالرحمان آن راه را در دو دهه حاکمیت استبدادی خود، هموار کرده بود.
غبار روایت میکند که:« سردار محمد عظیم خان پسر سردار محمد اسمعیلخان، نواسۀ سردار محمد اسحاقخان که از ماورالنهر به افغانستان برگشته و در خانۀ سردار محمدعزیزخان در قلعهچۀ بینیحصار کابل منزل گزیده بود، خوابی دید که با البسۀ سرخ سوار اسبی است. رفقای جواناش تعبیر کردند که روزی شاه خواهی شد. این خواب و تعبیر به امیر راپور داده شد و جوان بیگناه در ارگ محبوس و مجلس قضایی از سران سرداران محمدزایی تشکیل گردید. در این مجلس اکثریت طرفدار حبس یا تبعید بودند؛ ولی سردار عبدالقدوسخان اعتمادالدوله رای به کشتن آن بیگناه داد. نایب السلطنه سردار نصراللهخان، چاقوی کوچک خودش را از جیب کشید و نشان داد و گفت که با این آلۀ کوچک میتوان اشتری را ذبح نمود. همچنین دشمن خوردی میتواند پادشاه بزرگی را از بین ببرد. پس امیر حبیباللهخان امر کرد متهم جوان را در باغ ارگ بردند وسنگسار کردند( ثور 1291) .
افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص 701.
به همینگونه امیر حبیبالله پس از امضای قرارداد 1905 با انگلیس نه تنها برمعاهدۀ دیورند مهر تایید گذاشت؛ بل به مانند پدر اختیار سیاست خارجی کشور را نیز به انگلیس داد. این معاهده را از طرف حکومت هند بریتانیایی سرلویس دین با امیر امضا کرد.
محمد صدیق فرهنگ مینویسد:« این معاهده در نزد دیپلوماتهای انگلیس به معاهدۀ خال شهرت دارد؛ زیرا هنگامی که امیر میخواست نسخۀ انگلیسی معاهدۀ مذکور را امضا کند، یک قطره رنگ از قلم او بر کاغذ ریخت، وی گفت که این ورق خراب شد و باید متن دیگری تهیه شود، دین که به ادبیات پارسی آشنا بود جواب داد: عیبی ندارد این قطرۀ رنگ، خالی است که بر رخ زیبای معاهده نشسته و این بیت خواجه را مثال آورد:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
سردار عبدالقدوسخان که از جملۀ مشاورین امیر در جریان مذاکره از هواخواهان عملیات علیه ترکستان روسی بود، گفت: امیر صاحب دقت کنید که دین صاحب سمرقند و بخارا را به شما هدیه میکند! اما دین باحاضر جوابی اظهار داشت: ببخشید خال بر روی نسخۀ انگلیسی نشسته، لهذا این امیر صاحب هستند که سمرقند و بخارا را به ما بخشند.» افغانستان در پنج قرن اخیر، ج اول،1371، ص 455.
در این معاهده امیر حبیبالله این گونه تعهد کرده است که معاهدۀ دیورند را گردن نهاده و خود را به آن پای بند ساخته است: « اعلیحضرت پادشاه فوق الذکر( امیر حبیبالله) به این وسیله قبول میفرماید که در مسایل جزیی و کلی عهدنامۀ راجع به امور داخلی و خارجی و قراردادی که ولاحضرت پدرم ضیا الملة و الدین نورالله مرقده با دولت عُلیۀ انگلیستان منعقد نموده و عمل شده است من نیز همانها را قبول نموده و عمل خواهم نمود و مخالفت آن رفتار نخواهد شد.» افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص 728.
بر خلاف آن چیزی که امیر در آغاز امارت خود وانمود میکرد که گویا نسبت به حکومت برتانیای و سیاستهای آن بی اعتنا است، با امضای این قرار داد تمام تعهدات امیر عبدالرحمان خان را بر دوش گرفت و مناسبات سیاسی افغانستان را در همان جایگاهی قرار دارد که معاهدۀ دیورند مشخص کرده بود.
غبار بر این باور است که انگلیس با این معاهده :« به سهولت توانسته بود که با وجود تغییرات زمانی، بر زنجیر معاهده یازده سال پیشتر دیورند یک حلقۀ محکم دیگری بیفزاید و امیر را مثل اجداد اش در میدان سیاست مغلوب نماید.» افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص 728.
حبیبالله خان درحالی معاهدۀ خال را امضاکرد و بر معاهدۀ دیورند مهر تایید گذاشت که گذشته از شماری بلند پایهگان دربار، روشنفکران، مشروطهخواهان و ردههای گوناگون مردم، انتظار داشتند تا امیر برای رسیدن به استقلال سیاسی افغانستان گامهای کاری به پیش بردارد تا افغانستان سیاست خارجی خود را خود در دست گیرد. این امر سبب شد تا مشروطهخواهان بیشتر از گذشته روی سیاستهای آزادیخواهانه و تحولطلبانۀ خود پافشاری کنند و امیر را به مانند عبدالرحمان خان یک شاه وابسته تلقی کنند.
ظاهراً حبیبالله درآغاز علاقه نداشت تا به مانند پدرسیمای دیکتاتورانهیی از خود نشان دهد. چنانکه بنا بر موافقت او به سال (1906) نشریه سراج الاخبار افغانستان به نشرات آعاز کرد که گفته میشود مولوی عبدالروف قندهاری نگارندۀ مسوُول آن بود. ظاهراً نشرات آن پس از شمارۀ نخست متوقف شد. شماری از کارشناسان بر این باور اند که امیرحبیبالله زیر فشار حکومت هند بریتانیایی دستوربه قطع نشرات سراج الاخبار افغانستان داد.
با اینحال برخی از پژوهشگران عرصۀ تاریخ و روزنامهنگاری افغانستان در پیوند به واقعیت نشریۀ سراج الاخبار افغانستان ابراز تردید کرده و حتا شماری هم گفته اند که اساساً نشریهیی به نام سراج الاخبار افغانستان در مطبوعات کشور وجود نداشته است. همانگونه که نشریهیی به نام « کابل» در زمان شیرعلی خان نیز پایۀ واقعی ندارد. استاد کاظم آهنگ باری درگفت و گویی که برای رادیوی بی بی سی با او داشتم،گفت: نشریۀ کابل افسانهیی بیش نیست!
پرسش اینجاست که مولوی عبدالرووف،خود از وابستهگان دربار بود، مورد اعتماد امیر حبیبالله و برخوردار از امتیازات درباری،چگونه ممکن است که یک چنین شخصیتی برخیزد و در نخستین شماره چنان نوشتههایی را به نشر رساندکه حتا خشم انگلیس را هم بر انگیزد. هیچ گاهی گفته نشده است که کدام نوشته در سراج الاخبار یک چنین ماجرایی را پدید آورد!
پرفیسور رسول رهین در پیوند به واقعیت سراج الاخبار افغانستان،نوشته است: « حتا در تاریخ مختصر افغانستان تالیف مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی از نشر جریدۀ سراج الاخبار افغانستان ذکری به عمل نیامده. مرحوم حبیبی جریدۀ سراج الاخبار افغانیه را تنها جریدۀ منتشرۀ عصر امیر حبیبالله خان نوشته اند. حال آن که مرحوم حبیبی خود راوی دست اول سند سراج الاخبار افغانستان و مالک تنها نسخۀ موجود و منحصر به فرد جریدۀ سراج الاخبار افغانستان بوده اند. او میتوانست در کتاب خود " تاریخ مختصر افغانستان" سراج الاخبار افغانستان را به حیث اولین نشریۀ دوران زمام داری امیر حبیبالله خان معرفی کند نه سراج الاخبار افغانیه را.»
تاریخ مطبوعات افغانستان از سراج الاخبار تا جمهوریت، 1378، ص 116-117.
سراج الاخبار افغانیه را محمود طرزی با موافقت دربار در 1911 پایهگذاری کرد، در این نشریه هیچگاهی اشارهیی بر این امر دیده نمیشود که پیش از این در زمان حبیبالله نشریۀ دیگر نیز وجود داشته است. این در حالی است که مولوی عبدالروف خود یکی از همکاران سراج الاخبار افغانیه بود. گذشته ازین زمانی که مولوی عبدالروف درگذشت و محمود طرزی در مراسم خاک سپاری او سخنرانی کرد، او در این سخنرانی در پیوند به خدمتهای علمی و فرهنگی مولوی عبدالروف اشارهیی به این امر ندارد که او پایهگذار نخستین نشریه در سلطنت حبیبالله است. این بیانیۀ محمود طرزی در سراج الاخبار افغانیه نشر شده است. دوستانی که علاقه دارند تا این مسالۀ بیشتر دنبال کنند، میتوانند به تاریخ مطبوعات افغانستان از سراج الاخبار تا جمهوریت، نوشتۀ پرفیسور رسول رهین برگردند.
به هرصورت امیر حبیبالله اجرای یک رشته برنامه اجتماعی و فرهنگی را روی دست گرفت. چنانکه به سال 1903 مکتب حبیبیه پایهگذاری شد که به قول غبار شش شاخۀ ابتدایی این لیسه در سایر نقاط شهر کابل زیر نظر " انجمن معارف" فعالیت میکردند. به همینگونه به سال 1909 مکتب حربیه در کابل گشوده شد که سه شاخۀ کوچکتر نیز داشته است. پرورشگاه کودکان یتیم در کابل پایهگذاری شد. کار پایهگذاری فابریکه برق جبلالسراج در 1907 آغاز شد که به سال 1919 شهر کابل را چراغان ساخت. شفاخانههای ملکی و نظامی ایجاد شدند. شبکه مخابراتی توسعه یافت. توسعۀ سرکهای موتر رو و ساختمان پلها کابل را با شماری از ولایت کشور پیوند داد. در کابل و شماری از ولایات کاخهای دولتی ساخته شدند. با پایهگذاری یک مجلس مختصر قانون گذاری نظامنامههای تدوین گردیدند. چاپخانههای سراج الاخبار و مصطفای زمینه پیدایی مطبوعات در کشور فراهم گردید.
با چنین تحولاتی بود که نخستین اندیشههای آزادی خواهی و مشروطیت در درکابل شکل گرفت. به قول میر محمد صدیق فرهنگ: « کانون اصلی این حرکت مکتب حبیبیه بود که در سال 1903 تاسیس گردیده و در سال 1909 ششمین سال عمر خود را طی میکرد، متعلمین آن که بیشتر مرکب از پسران اعیان و برخی از ماموران دولت و تجار و پیشه وران بودند، هنوز به سن وسالی نرسیده بودند که به مسایل سیاسی علاقه گیرند؛ اما معلمین مکتب که بعضی مانند دکتور عبدالغنی و برادران و همکاران اش هندی و برخی ترک و عدهیی افغان بودند، جراید هند و ترکیه را از طریق اشتراک و جراید پارسی زبان مثل اختر استانبول،حبل المتین کلکته و مطبوعات ایرانی را از طریق دفتر خصوصی و دارالترجمه شاهی به دست آورده وتوسط آن از احوال جهان و کشورهای مجاو ر آگاهی حاصل میکردند و با افکار جدید که عمدتاً بر دو محور مبارزه با استعمار و استبداد چرخ میخورد، آشنایی به هم میرساندند.» افغانستان در پنج قرن اخیر، ج اول، ص 464-465.
با اینحال میرغلام محمد غبار در جلد نخست افغانستان در مسیر تاریخ بر این باور است که نخستین جنبش مشروطیت که در حقیقت نخستین تجربۀ عملی دموکراسی در افغانستان بود، در شهر کابل در سه مرکز شکل گرفت:
به باور غبار بعداً با درهم آمیزی این سه دسته، حزبی به نام « جمعیت سری ملی» پدید آمد که هدف آن ایجاد یک نظام مشروطه بود که در تاریخ به نام مشرطه خواهان نخست، هویت یافتند. مشروطهخواهان نخست،بیشتر میخواستند که با استفاده از شیوههای مبارزۀ آرام و به دور از خشونتهای انقلابی اصلاحاتی را درنظام پدید آورند. اندازۀ صلاحیتهای امیر را در راه رسیدن به یک نظام مشروطه مشخص و محدود سازند. آنها میخواستند تا امیر را در امر توسعۀ فرهنگ و تمدن تشویق کنند و یاری رسانند. همچنان علاقه داشتند تا امیر استقلال کامل سیاسی افغانستان را از چنگ انگلیس برون آورد. البته در این میان شماری از مشروطهخواهان باورمند به حرکتهای تند مسلحانه نیز بودند. چنانکه جمعیت سری ملی در یکی از نشستهای عمومی اش، اعضای جمعیت را به داشتن تفنگچه مکلف ساخت که بعداً گزارش این نشست همراه با فهرست درازی از مشروطهخواهان در زمستان 1909هنگامی که امیر حبیبالله در شهر جلال آباد سرگرم تفریح زمستانی خود بود به وسیلۀ دو نفر از اعضای حزب، استاد محمد عظیمخان کارگذار فنی فابریکۀ حربی و ملا منهاج الدینخان جلال آبادی معلم شهزاده محمد کبیرخان به او رسانده شد. ملا منهاج الدینخان در هنگام ارائۀ این فهرست به امیر میگوید که: « هدف اصلی حزب سری ملی، کشتن امیر و تاسیس دولت مشروطه است.» افغانستان در مسیر تاریخ ، ج اول، ص 717.
در پیوند به جاسوسانی که گزارش این نشست را با فهرست دراز مشروطهخواهان به امیر رساندند، دیدگاه های دیگری نیز وجود دارد. به گفتۀ غبار « در کابل گفته میشد که محرک اصلی این افشاگری هندوستانیهای داخل حزب مثل داکتر عبدالغنی و رفقایش بودند که به یک تیر دو کبوتر زدند. یکی آن که کشور را به نفع انگلیس عقب انداختند و دیگر آن که امیر را از نشر معارف و فرهنگ جدید بیزار ساختند.»
افغانستان در مسیر تاریخ ، ج اول، ص 718.
چنین بود که نخستین جنبش مشروطیت در افغانستان در نخستین گامها با سرکوب خونین امیر حبیبالله به سال 1909 به خاک و خون افتاد. چنانکه به دستور امیر در شهرجلال آباد و کابل 45 تن را به توپ بستند،یا هم در سیه چالها انداختند. به قول غبار چون محمد عثمان خان پروانی را در دهن توپ بستند، امیر بر وی عتاب کرد و او در پاسخ گفت: « زحمت مرگ ما چند دقیقهیی بیشتر نیست؛ولی زحمت محاسبه با شما ابدی است. ما نمیخواستیم شما را بکشیم؛ ولی میخواستیم افغانستان را اصلاح سازیم.»
به همینگونه مولوی محمد سرور واصف، چون خواستند تا او را به توپ بپرانند، قلم خواست و وصیت نامه یی نوشت که با این بیت آغاز شده است:
ترک جان و ترک مال و ترک سر
در رۀ مشروطه اول منزل است
به گفتۀ غبار اصل این وصیت نامه نزد عبدالهادی داوی وجود داشته؛ ولی او نخواسته است تا غبار از آن وصیتنامه نسخه برداری کند. افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص 718.
جوهرشاهخان غوربندی از غلام بچههای دربار را وقتی امیر نمک حرام خطاب کرد، او شجاعانه پاسخ داد:« وظیفۀ پادشاه حفظ جان، مال و ناموس رعیت است؛ اما تو نمک به حرام هستی که از دستبرد به هستی رعیت هچگونه دوری نکرده و به ناموس مردم بیشرمانه تجاز مینمایی، به عوض حراست و رسیدهگی به مردم شب و روز در عیاشی و فحاشی غرق هستی...» هنوز سخنان او به پایان نهرسیده بود که گلولۀ تفنگچۀ شاه، چراغ هستی این مبارز دلیر را برای ابد خاموش ساخت. www.zendagi.com
سرکوب جنبش مشروطیت نخست، عمدتأ این دو نتیجۀ ناگوار را به بار آورد. نخست این که جنبش مشروطیت ضربۀ سنگینی خورد که در حقیقت ضربهیی بود بر اصلاحات اجتماعی – سیاسی و ترویج تمدن و فرهنگ. با این سرکوب خونین مشروطهخواهان از هراس استبداد امیر بیشتر به کارهای سیاسی مخفی پرداختند. نشریهیی نبود و ناچار اندیشههای شان را به وسیلۀ شبنامهها پخش میکردند. شاید تاریخ نشر شبنامه و شبنامه خوانی در افغانستان به همین دوران بر میگردد. نتیجۀ دیگر این که امیر حبیبالله مشروطیت را خطر بزرگی برای بقای امارت خود پنداشت و میاندیشید که هرگونه توسعۀ فرهنگی و اجتماعی میتواند زمینۀ آن را فراهم سازد تا جنبش مشروطیت بیشتر در میان آموزش دیدهگان و ردههای گوناگون مردم گسترش یابد. چنین پنداری سبب شد تا او از هرگونه تعمیم و توسعۀ معارف فاصله گیرد و حتا برادر او نایب السلطنه نصرالله خان کاملا طرفدار بر چیدن بساط معارف در کشور شده بود. به قول غبار نایب السلطنه حتا خواهان الغای مکاتب در شهر کابل بود و به امیرحبیبالله تاکید میکرد که: « از معارف مشروطه میزاید و مشروطه نقطۀ مقابل تسلط شرعی سلطان است.»
افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص 720.
همانگونه که پیش از این گفته شد، سرکوب جنبش مشروطیت نه تنها تاثیر ناگواری بر تلاشهای هدفمندانۀ روشنفکران آن روزگار پدید آورد؛بلکه دربار را نیز نسبت به چنین تلاشهایی حساس ساخته بود، چنانکه نایب السلطنه، مشروطیت را نقطۀ مقابل ادامه سلطنت می دانست.
سراج الاخبار و ادبیات پایداری
محمود طرزی با پیوند و نفوذی که بر امیر حبیبالله و بر دربار داشت، توانست موافقت امیر را به دست آورد تا نشریۀ زیر نام « سراج الاخبار افغانیه» به نشرات آغاز کند. چنین بود که در اکتوبر 1911 «سراج الاخبارافغانیه» به مدیریت محمود طرزی در شهر کابل به کار آغازکرد که نشرات آن تا 1919 ادامه داشت.
سراج الاخبار در بیداری شعور سیاسی در میان جوانان افغانستان عمدتاً در کابل و گسترش اندیشههای استقلال طلبانه و توسعۀ فرهنگی نقش بزرگی بازی کرد. به گفتۀ میر محمد صدیق فرهنگ « مضمون اصلی جریده را به پیروی از سیاست ترکان جوان خصوصاً حزب اتحاد و ترقی که محمود طرزی از هواخواهان آن بود،ناسیونالیسم آمیخته باپان اسلامیسم و مجادله با استعمار تشکیل میداد؛اما علاوه بر آن، ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو هم از اهداف عمدۀ آن به شمار میرفت. در عین حال انتقاد غیرمستقیم بر سوء اداره و راحت طلبی بزرگان از جمله شخص شاه جسته جسته در آن به نظر میرسید و برنفوذ آن در داخل وخارج میافزود. به طوری که جریدۀ مذکور در جریان جنگ جهانی به عنوان یکی از ارگانهای موثر نشراتی حوزۀ پارسی زبانان آسیا شناخته شد.»
افغانستان در پنج قرن اخیر ، ج اول، ص 464.
سراج الاخبار را نه تنها میتوان نقطۀ عطفی در تاریخ روزنامهنگاری افغانستان خواند؛ بل این نشریه چنان مرکز اندیشههای آزادیخواهانه و اصلاح طلبانه در میان نسل جوان و ردههای آموزش دیدۀ مردم جایگاه بسیار بلند و درخور تحسین داشت. با اینحال نشریه ناگزیر از آن بود که نوشتههایی را نیز در توصیف امیر به نشر برساند.
در کتاب افغانستان در مسیرتاریخ، در این پیوند میخوانیم:« این جریده مکتب جدید در ادب اجتماعی کشور گشود و راه نشرات تازۀ ادبی و سیاسی با دریچۀ از زندهگی جهان نوین بر رخ مطالعین باز کرد. جریده از استقلال تام مملکت حرف زد و با نفوذ استعماری دولت انگلیس مخالفت شدید نمود. این تنها نبود جریده گاه و ناگاه از هرج ومرج ادارۀ داخلی نیز انتقاد میکرد. لهذا به زودی مرکز علنی آزادیخواهان و اصلاح طلبان کشور گردید. البته جریده که در یک محیط مطلق العنانی شدید زیر نظر مستقیم دولت منتشر میگردید، نمیتوانست با استبداد و روش شخصی شاه تماس بگیرد، لهذا برای بقای خود به مدیحه سرایی شخص شاه متوسل میشد و در این راه غلو میورزید. او مقالات بسیاری زیر عنوان " مزایا و ثنای اعلیحضرت" مینوشت و از سیر و سفر و شکار و دربار شاه سخن میزد. مثلاً در مدح از شکار امیر چنین عنوان میکرد:
همه آهوان صحراسر خود نهاده برکف
به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد
به همینگونه غبار مطلبی دیگری را از سراج الاخبار نقل میکند که در آن با استفاده از زبان دور کنایی بر عدالت اجتماعی امیر انتقاد شده است:« پادشاه بزرگ مکرم ما بر قوم ( یعنی محمد زاییها) و ملت شاهانۀشان پدر رحیم و مشفق کریم است. همه قوم جلیل که به خاندان سلطنت سنیۀ افغانیه منسوب است، تنخواه نسبی دارند. تنخواه نسبی این است که هر فردی از افراد ذکور این قوم همین که از سن طفولیت به سن بلوغ برسد مبلغ چهارصد روپیۀ کابلی و به همین منوال برای صنف اناثیه سه صد روپیه تنخواه مقرر میشود. این یک احسان بزرگ است که به این صورت در هیچجا برای هیچ یک قومی میسر نشده است.»
افغانستان در مسیر تاریخ، ج اول، ص 724.
با آنچه گفته آمدیم یک بار دیگر به گونۀ فشرده میتواند تاکید کرد که جنیش مشروطیت در کشور عمدتاً به دور محور اهداف زیرین میچرخید:
البته مشروطهخواهان پیش از پایهگذاری سراج الاخبار چنین اهدافی را از همان زمان ایجاد « جمعیت سری ملی» دنبال میکردند و در این راه قربانیهای بزرگی دادند. این که بعضیها تصور کرده اند که اندیشههای مشروطهخواهی با نشرات سراج الاخبار در افغانستان پدید آمد و محمود طرزی رهبر جنبش مشروطیت بوده، اندیشه و باوری است که اسناد تارخی نمیتواند آن را تایید کند. البته پس از سرکوب خونین مشروطیت در 1909، نشر سراج الاخبار تکانۀ بزرگی بود تا اندیشههای آزادی و عدالت خواهانۀ مشروطیت بار دیگر در میان جوانان و آموزش دیدهگان کشور گسترش پیدا کند. چنانکه شماری از شاعران، نویسندهگان و مشروطهخواهان در حلقۀ نشرات سراج الاخبار جایگاه مناسب و ثمر بخشی پیدا کردند. بدینگونه میتوان گفت که سراج الاخبار خط نشراتی خود را با طیف اندیشههای جنبش مشروطیت همآهنگ ساخت. به زبان دیگر خود به افزاری بدل شد برای پخش اندیشههای مشرطه خواهان.
در کنار گونههای ادبی دیگر از شعر نیز به پیمانۀ گستردهیی برای پخش اندیشههای مشروطیت در سراج الاخبار استفاده میشد. البته در انتقاد از سیاستها و روش زندهگی امیر این شعرهای طنز آلود بود که بیشتر از ژانرهای دیگر ادبی کاربرد داشت. شاعران مشروطه با آمیختن محتوای شعر با زبان طنز، کنایه و ارائههای ادبی دیگر، این ظرفیت را داشتند تا برسیاستهای خودکامه و شیوۀ زندهگی امیر و بیعدالتیهای نظام او انتقاد کنند. چیزی که درنثر امکان کمتری آن وجود داشت. اگرهم با استفاده از نثر بر امیر انتقاد میشد، بیشتر آمیخته با زبان طنز بود. مثلاً محود طرزی با نوشتۀ طنزی « حی علی الفلاح» بر امیر انتقاد میکند که چرا به حل مسالۀ استقلال کامل سیاسی افغانستان نمیپردازد؟ او با این طنز میخواهد او را بیدار کند و به سوی رستگاری فراخواند که همانا بیرون شدن از تحت الحمایهگی انگلیس است.
درکلیت سراج الاخبار با نشرات خویش در یک جهت برای رسیدن به استقلال سیاسی کشور در برابر دولت هند بریتانیایی ایستاده بود و در جهت دیگر به آگاهی دهی مردم میپرداخت و توسعه آگاهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را بخشی از مسوُولیتهای سنگین خود می دانست. افزون بر این انتقادهایی را در برابر استبداد سیاسی امیر حبیبالله نیز مطرح میکرد. بدینگونه شعر مشروطیت در یک چنین وضعیت سیاسی – اجتماعی در اوایل سدۀ بیستم در کشور قامت بلند کرد که به گونۀ فشرده ویژهگیهای آن را میتوان این گونه دسته بندی کرد:
با این ویژهگیها که بر شمردیم، میتوان گفت که بخش قابل توجه شعر مشروطیت، شعر مقاومت است که مردم را در برابر استبداد خودی و نیروی متجاوز هشدار و آگاهی میدهد. این نکته را هم نباید فراموش کنیم که جنبش مشروطیت افغانستان نتوانست تا یک ظریفت بزرگ اجتماعی- سیاسی را به دنبال کشد. شاید یکی از دلایل، این بوده باشد که این جنبش پیوند استوار و گستردهیی با مردم نداشت. یعنی در آن روزگار هنوز مردم از نظر ذهنی با مفهوم مشروطیت و اصلاحات سیاسی نظام، آشنایی نداشتند. چنین است که این جنبش بیشتر در دایرههای روشنفکران، آموزش دیدهگان، کارمندان دولت و نخبهگان اجتماعی در گردش بود و نتوانست در میان مردم ریشه بدواند تا از نیروی بزرگ اجتماعی بهرهمند شود. در چنین صورتی بود که میتوانست سرچشمۀ یک حرکت بزرگ اجتماعی – سیاسی پایدار در کشور گردد. غیر از این روشنفکران افغانستان در دوران امیر حبیبالله در حالی پرچم مشروطیت را بر دوش می کشیدند که کشور نه تنها بیبهره از قانون اساسی بود؛ بلکه این ارادۀ بیچون و چرای امیر بود که تمام عرصه های سیاسی – اجتماعی و فرهنگی کشور را رهبری میکرد. فکر میکنم که تاریخ نویسان ما گاهی در پیوند به نقش و چگونهگی جنبش مشروطیت در کشور به گونهیی دستخوش مبالغه پردازی شده اند. چنانکه نیروی سیاسی – اجتماعی آن را بسیار گسترده و پر ژرفا دانسته اند. البته این گفتهها به مفهوم نفی ارزشهای سیاسی- اجتماعی و فرهنگی مشروطیت در کشور نیست. همانگونه که پیش از این گفته شد، جنبش مشروطیت در افغانستان قربانیان زیادی گرفت و شماری از جوانان و تحول طلبان سیاسی با اندیشههای پاکیزۀ میهن پرستانه و تحول طلبانه خویش در هوای رسیدن به توسعۀ سیاسی، آزادی و برچیدن استبداد قرون وسطایی و خودکامهگی، سر در راه مشروطیت کردند که تاریخ، نام هایشان را با شکوهمندی به یاد دارد.
با اینهمه جنبش مشروطیت در شعر معاصر افغانستان، از نظر مضمون دگرگونی و تحول قابل توجهی را پدید آورد. چنانکه شماری از شاعران و در پیشاپیش آنان محمود طرزی، موضوعاتی تازهیی را که عمدتاً در برگیرندۀ موضوعات فن آوری و علمیبود وارد شعر کردند و بدینگونه نخستین بار چنین شاعرانی از پرورش مفاهیم انتزاعی در شعر و سرایش به سبک و شیوۀ هندی فاصله گرفتند. البته این امر به ذات خود امر پسندیدهیی بود؛اما وارد شدن چنین موضوعاتی در شعر این دوره بیشتر میکانیکی و غیر ارگانیک به نظر میآید. چنانکه شاعران موضوعاتی را از پیش انتخاب میکردند و با سخنان موزون به توصیف آن میپرداختند. این امر گاهی ارائههای ادبی و بُعد هنری و عاطفی شعر را صدمه میزد. چنین است که شعر این دوره از نگاه زیبایی شناختی خیلی کمرنگ به نظر میآید. از این نقطه نظر میتوان گفت که شعر دورۀ مشروطیت از نظر فرم، زبان و ارائه های ادبی یک شعر محافظهکار است. تلاش در جهت تغیر و دگرگونی محتوایی و پایبندی به اصول و موازین فرم کلاسیک و زبان کلاسیک بزرگترین تناقض را در شعر مشروطیت به وجود آورده است.
با اینحال اگر سیر تحول شعر معاصر پارسیدری در افغانستان را بررسی کنیم، سرچشمۀ این تحول به همین دوره بر میگردد. در این دوره است که شعر گام به گام از برج عاج تخیلات رمانتیک بیرون میشود و با موضوعات سیاسی- اجتماعی و زندهگی روزمره در میآمیزد. شاعران از موضوعات عاشقانه، رومانتیک و تغزلی به موضوعات مربوط به زندهگی و رویدادهای سیاسی- اجتماعی روزگار خود توجه نشان میدهند. زندهگی و انتقادهای اجتماعی- سیاسی وارد شعر میشود. شعر وسیلهیی میشود برای مقابله در برابر بیعدالتی و استبداد سلطنت مطلقه و مداخلۀ بیگانه! چنین ویژهگیهایی را در شعر چند تن از پیشگامان شعر مشروطیت بررسی میکنیم.
.............................................................................................................................................