استفاده از مطالب رنگین با ذکر ماخذ آزاد است
عتیق الله نایب خیل
نامۀ سرگشاده به حاکمان
عالیۀ مُلک خداداد افغان!
(طنز)
خدمت خادمین مُلک خداداد افغان و دومین مغز متفکرجهان به عرض رسانیده شود که درین ایامی که مهمترین وقایع تاریخ بشریت در بلاد ما اتفاق می افتد، پنجهزار برادر ناراضی که ازبند رها شده اند چنان وظایف محوله را به وجه احسن انجام داده و چنان در برهم زدن آرامش طاغوتیان شهرکابل سهم شان را ادا نموده اند که خواب را ازچشمان فرد فرد این پایتخت طاغوتی ربوده اند. حذف و پاک سازی زنجیره یی فعالین مدنی در روزهای اخیر شاهد این مدعاست. خداوند به شما و جمله مومنینی که در رهایی این برادران ناراضی سهمی داشته اند به زودی اجر اٌخروی نصیب گرداند! زیرا هر مومنی بخوبی می داند که فعالیت های مدنی مخالف نص صریح همۀ ادیان است و رعایای همیشه در صحنۀ ذوات ملوکانه حق دارند در سایۀ فضل و مرحمت خادمین صدیق خویش و مخصوصا" دومین مغز متفکرجهان آسوده بخوابند!
اگر درایت و آینده نگری ذوات محترم و شخص شما نبود اوضاع به سمتی می رفت تا این ارباب رسانه ها با فعالیت های مدنی شان رعیتی را بی ارباب و فرزندانی را بی پدر سازند و شما نه تنها موفق شدید جان خود و نوکران خاص خود را از خطرنجات دهید بلکه تدبیری اتخاذ فومودید تا طالبان کرام کمترین آسیب را ازین بلایا نصیب شوند.
انتظار داریم تا هرچه زودتر فرمان رهایی هفت هزار برادر ناراضی دیگر را که در بندهای طاغوت بسر می برند صادر فرمایید تا تخم هرچه مدنی و فعالیت مدنی است برکنده شود و کشور از وجود آنان پاک سازی گردد تا زمینه برای حکومت عدل الهی مساعد ساخته شود و رعایای شما دوباره زیر سایۀ خلافت و یا دست کم زیر سایۀ امارت اسلامی از مزایای دینی و اخروی بیعت شان در پرتو اوامر و ارشادات امر بالمعروف و نهی از منکر بهره مند و مستفید گردند!
به نوبۀ خویش یک بار دیگر تجدید بیعت خود و هم تباران خود را حضور ذات ملوکانۀ شما پیش کش می نمایم تا باشد در برکندن هرچه مدنی و فعالیت مدنی است موفق باشید!
و السلام علی من اتبع الهدی
..........................................
عتیق الله نایب خیل
شاعررا ببرید ببندید به
طویله!
روزی فتحعلی شاه قاجار شعری میسراید و از ملکالشعرای دربار می خواهد در بارۀ آن نظر بدهد. ملک الشعرا همین که شعر را می شنود بیتعارف میگوید که شعر بیپایه و اساسی است و ارزش ادبی ندارد. شاه عصبانی میشود و دستور می دهد تا او را ببرند و ببندند به طویله. خدمۀ شاه او را به طویله می بندند.
ساعتی بعد فتحعلیشاه که روی شعرش کار کرده بود و اندک تغییراتی در آن آورده بود دوباره دستور میدهد ملک الشعرا را به حضورش بیاورند و این بار شعر اصلاح شده اش را میخواند و از او میخواهد در مورد نظر بدهد.
ملک الشعرا بدون این که کلمه ی صحبت نماید به سمت دروازه حرکت می کند. شاه می پرسد کجا می روی؟ ملک الشعرا می گوید: به طویله! در حالی که مستحق اصلی طویله فتحلی شاه قاجار بود و نه ملک الشعرا.
در روزهای پسین وقتی اخباری را در رسانه ها خواندم مبنی بر این که تعلیمات ابتدایی از صنف اول تا سوم به مساجد سپرده می شود گفتم این دولت مردان را باید ببریم ببندیم به طویله.
درعصری که دنیا با سرعت چشم گیری پیشرفت می کند دولتمردان ما با سرعت احمقانۀ پسرفت می کنند. این در حالیست که اکثریت ملا امامان ما هم از سواد کافی بی بهره هستند و خود به آموختن ضرورت دارند و هم بیشترین شان همه روزه طالب و انتحاری پرورش می دهند. دولت با این کارش به تروریست پروری رسمیت می بخشند.
طالبان نکتایی پوش، کشور را به آزمایشگاه و لابراتوار تیوری های جهالت آمیز مبدل کرده اند و خود به کرسی های قدرت بی حدو حصر بدون پاسخگویی تکیه زنده اند. جای این ها طویله است.
..........................................
داکترشکرالله کهگدای
سابق استاد دانشگاه کابل
شورای ملی باید رئیس جمهور را عزل
و به دادستانی ودادگاه معرفی نماید
حمله انتحاری به دانشگاه کابل بدنبال حمله هفته پیش به مرکز آموزشی کوثر دانش درکابل ورشته حملات بی وقفه طالبان شیطان پرست به همه مراکز آموزشی و ملکی که آینده سازان میهن ما اند, چنان غم جانکاهی را درکشور سبب شده که قلب همه را به شدت داغدار ساخته است.
با این که در غم جانسوز قربانیان دانشگاه کابل خود را شریک می دانیم و مقام ارواح شهدای گلگون کفن را در بهشت برین میخواهیم مگر این همدردی وافسوس وغم شریکی به تنهایی خود کافی نیست وباید در بدل این همه جنایات طالبان شیطان پرست, باید نخست خط سرغ ارگ نشینان فاسد به خط زرد شان در رهایی طالبان شیطان پرست, رنگ نمی باخت وحالا که اشرف غنی احمدزی نسبت همنوایی با طالبان تروریست, حدود شش هزار شیطان پرست را به اثر دستور زلمی خلیلزاد رها کرده, در بدل حملات خونین طالبان به دانشگاه کابل ودیگر مراکز آموزشی چون کوثر دانش وغیره, تقاضا می نمایم بمانند رهبران با وجدان کشورهای عدالت خواه, از رییس جمهور تا وزرای دفاع وداخله وامنیت استعفا بدهند و حکومت بعدی, هرچه طالب شیطان پرست در بند زندان اند بی درنگ به دار آویخته شوند و امرالله صالح, صالح بودن خود رابه اثبات برساند ودر بدل هر حمله انتحاری وانفجاری, هم مراکز طالبان را به شدت از هوا وزمین بکوبد وهم طالبان زندانی را هماندم به دار بیاویزد. طالبان یعنی مزدور آی ای پاکستان اصلا آدم شدنی واصلاح شدنی نیستند وباید مذاکرات قطر همین حالا قطع گردد. دانشگاه کابل که بایست امن ترین ومصؤن ترین مکان کشور می بود باثر بی کفایتی حکومت فاسد به چنین فاجعه جانسوز تبدیل شده است. پس باین وضع موجود هیچ مکانی از شر طالبان شیطان پرست در امان نیست تا که رگ وریشه این جنایت کاران سوزانده نشود
مسؤل این همه حملات انتحاری وانفجاری وقتل وکشتار بی امان مردم بی گناه ما, در دو دهه اخیر, درپهلوی طالبان شیطان پرست, حامیان آن ها بمانند:حامد کرزی, اشرف غنی احمدزی, حنیف اتمر, معصوم ستانکزی جمع وزرای بی کفایت فعلی دفاع وداخله وامنیت ملی است. همه این ها باید به دادستانی معرفی و محاکمه ومجازات شوند.
..........................................
عتیق الله نایب خیل
شنیدم ازینجا سفر
می کنی...!
وقتی آهنگِ «شنیدم ازین جا سفر می کنی» با هر صدایی زمزمه می شود، ناخودآگاه به یاد هنرمند همیشه جاویدان، ظاهرهویدا، می افتم. آهنگی که از اعماق دل او برمی خاست و براعماق دل شنونده می نشست.
این آهنگ اما، تنها یک سروده نیست که با ریتم موسیقی و صدای مانده گار ظاهرهویدا گوش شنونده را نوازش می دهد. قصه ی است از اتفاقاتی که شاید ملیون ها بار در کشورما اتفاق افتاده و تکرار شده است. قصه یی که مسافرِ آن به انتخاب خودش عزم سفر و آهنگ شهر دیگر نکرده و حتی حق انتخاب شهری را که عزم سفر کرده، نداشته است. بلکه سیر حوادث و جبر زمان او را به گوشۀ از گیتی پرتاب کرده و این آمد و شد در یک دَور و تسلسل خسته کننده ی ادامه یافته است. سوگمندانه که سیر ناگوار حوادث عده ی بی شماری را هم روانۀ سفری کرد که دیگر هرگز برنگشتند. هشت سال قبل ظاهرهویدا هم به کاروانی پیوست که راه بازگشت نداشت.
طبعا" سفری از آن گونه که ظاهر هویدا می سرود، برای آن هایی که درعقب می مانند و گاهی دست تکان می دهند ناگوار است.
وقتی به گذشته می نگرم، نمی دانم چند صد بار زمزمه کرده ام که: «شنیدم ازینجا سفر می کنی...»
........................................
عتیق الله نایب خیل
چرا تنبان کشی؟!
همین که به خود جراًت دادم عنوان فوق را برای نگاشتن چند سطر پائین انتخاب نمایم عرق شرم بر جبینم نشست. زیرا بکاربرد بعضی کلمات و جملات عبور از خط قرمزهای ادب نگارش و عفت قلم است. اما، همزمان با آن یادم آمد این پرسش را مطرح نمایم که چه گونه کسی به خودش حق داده است از خط قرمزهای اخلاقی جامعه عبور نماید و در محضرعام پیراهن و تنبانش را بکشد و نیکر زرد رنگش را در معرض دید همه گان قرار دهد؟ شاید طرح این پرسش بتواند انتخاب این عنوان را هم توجیه نماید.
اما جالبتر ازین حرکت، به گوش رسیدن نعره هایی بود که ندانستم چه ربطی به لُخت شدن سخنران داشت و چرا عده یی برای خودشان حق می دهند عظمت خداوند را آن قدر کوچک بسازند که حتی یک چنین عمل منفی را نیز با نعره های تکبیر استقبال نمایند.
به باور من انتخاب شخص سخنران و این حرکتش کاملا" حساب شده و از قبل پلان شده بوده و تحریک آمیز ترین عمل برای تحریک آنانی بوده که آن جا حضور داشتند. زیرا لُخت شدن در محضر عام جای صد دلیل و استدلال را برای آن هایی می گیرد که مانند سخنران از نبود عقل و درایت کافی و قدرت استدلال و ارائه دلایل منطقی به دورند. زیرا وقتی پای منطق کسی می لنگد برای به کرسی نشاندن سخنش به راه های غیرمنطقی متوسل می شود.
آنانی که از تبلیغ و دامن زدن به مسایل قومی نفع می برند، برای دستیابی به مقاصد شان کاملا" به همین گونه افراد جاهل ضرورت دارند و حرکاتی ازین نوع برای تحریک احساسات گروه های جاهل هم جای صد دلیل و برهان را می گیرد. افرادی با این حدی از تنزل اخلاقی عقب تریبون سخنرانی قرار نمی گیرند، قرار داده می شوند.
دلیل این تنبان کشیدن هرچه باشد، تشویش من این است که این حرکت به یک نماد دایمی اعتراض مبدل نشود. فردا شاهد خواهیم بود که کسی در اعتراض به بلند رفتن نرخ ها تنبانش را کشیده است و کسی در اعتراض به تقسیم قدرت و کسی هم به دلیل رئیس و یا وزیر نشدن، کسی هم با نگرفتن رتبۀ جنرالی ... و طبعا" دلایل اعتراض درین مملکت بسیار است.
ما از جهات بسیاری در جهان در صف اول قرار داریم. از جهت تولید مواد مخدر، از ناحیۀ فساد و بسیار چیزهای دیگر. نشود که از جهت تنبان کشی هم در صف اول ملل قرار گیریم!
.........................................
اسد شامل
تاملی بر کتاب " اشک قلم و فریاد کفش "
اخیرن کتاب " اشک قلم و فریاد کفش ".نوشته ی نویسنده ی فرزانه و توانا جناب آقای نصیرمهرین با محبت ایشان که بر بنده منت گذاشتند و از ایشان سپاسگزارم بدستم رسید . این کتاب با دقت خاص تهیه شده و از قطع و صحافت خیلی عالی برخوردار است . تصویر روی جلد که خود بیانگر محتوای کتاب است خیلی موزون و با ذوق عالی طراحی شده , کتاب دارای ۵۲ فصل و یا عنوان است, در واقع می توان گفت همه حکایات و زبان حال "قلم" و " کفش "است که از طرف نویسنده به شکل خیلی زیبا و دلچسب برشته تحرر درآمده. از خاطرات ناگوار و دردناک "قلم" در می یابیم که چگونه ضحاکان روزگار و اهل زر و زور با فشردن گردنش فرمان قتل و تاراج انسان های بیگناه ر ارقم زدند, با جوهرش بروی کتاب خدا برای بدام انداختن دیگران سوگند نوشتند و اما دیدیم که چه نامردانه آن را زیر پا گذاشتند و امثال این نامرادی ها, همچنان است حکایت "کفش" که چه گونه زمانی چاپلوسان روزگار گرد و خاکش را پاک می کردند و در بسا مواقع صاحبانش را سر می بریدند و اما باز هم همین کفش های باهمت با پرواز شان به سوی دروغ گویان و یاوه سرایان دهان شان را می بستند.
این کتاب واقعن از ارزش والای فرهنگی و ادبی برخوردار است, این است که مطالعه ی آنرا به همه فرهنگیان و دوستان اهل کتاب صمیمانه توصیه می کنم . اینک شما را به مطالعه ی متن مختصری از این کتاب ذیلن دعوت می نمایم :
من در دست دشمن
انسان ها !
کسی از جمع شما " اشرف المخلوقات "، روزی مرا ارزان خرید، در روی میز نهاد . شب که تاریک شده بود، با چشمان مست، خرامان سوی من آمد. در آغاز پنداشتم که مرا با معشوقه ی خویش اشتباه گرفته است. چراغی را روشن کرد و دست بسوی من و کاغذ برد . گلویم را چندین بار فشرد، من همچنان بی زبان و خاموش گریان می نگریستم و شکنجه می شدم . دقایقی گذشت " اشرف مخلوقات " تبسم های رضایت آمیز نمود، سر در بالین گذاشت. سخنان دل برخاسته ی من و کاغذ و آن شب، فریادی بود که می گفت :
" که ای نیکبخت این نه شکل من است
و لیکن قلم در کف دشمن است"
..........................................
نصیرمهرین
آیا جنایت نیست؟
در ادامۀ انتشار سلسله یی از خبرهای فضیحت بار از دستگاه حکومتی افغانستان، آنچه که مقامات مسؤول در برابر زنان ودختران معیوب ومعلول انجام داده اند، حکومت افغانستان را در این زمینه و نیزخرابی نظام صحی، در سطح جهان مقام نخست بخشید.
به نقل از آژانس خبررسانی آلمان Dpa، دیده بان حقوق بشر، شام دوشنبه( 27 آپریل 2020) در نیویارک (همجنان درکابل) اعلام داشت که "در افغانستان، زنان معیوب در سطوح گوناگون در معرض استفادۀ سؤ مقامات مسؤول قرار گرفته اند."
در این گزارش درحالی که از بی مسؤولیتی مقامات حکومتی افغانستان در برابر همه معیوبین یادآوری شده، اما اشارۀ ویژه بر رفتارهای دارد که در برابر دختران و زنان چهره نموده است.
بی اعتنایی درامورصحی، آموزشی ونیازهای اجتماعی معیوبین را عمل وحشیانۀ استفادۀ سؤ جنسی نیز به نمایش نهاده است که هنگام مراجعه برای رفع نیازها از طرف مقامات مسؤول حکومتی مواجه شده اند.
مظلومان و دردمندانی را در نظر آوریم که با تأثیر پذیری از ناهنجای های گوناگون در جامعه، از نظر بدنی ویا روحی معیوب شده و ملیونها دالر برای آنها اختصاص داده شده است، اما حکومتی های فاسد، آنرا نه در خدمت معیبوبین، بلکه معیوبین را در خدمت اغراض بیشرمانۀ خود قرار داده اند.
نمی گویم که شنیدن رفتارسؤ با زنان و دختران معلول ومعیوب و ظلم در حق آنها برایم تکاندهنده بود. حتا نمی گویم که آزاردهنده بود. زیرا شنیدن چنین خبری دور از تصور وانتظارنبود ونیست. امتیازگیران و گرداننده گان حکومتهای خائن، دست نشانده وپوشالی از جمله مافیایی که اشرف غنی گردآورده است، چنان لگام گسیخته برجان و مال و ناموس مردم تاخته و آزارها رسانیده اند که من و مایی با آن آزارها زیسته وشب را به یاد آزار دیده گان به سحر برده، به قدر کافی رنج نویس و درد سرا شده ایم. شنیدن چنین خبرها به دامنۀ نفرت واندیشیدن به نیازگم شدن روی این دارودسته های فاقد احساس انسانی و بی اعتنا به حد اقل وظایفی که در محافظت حتا انسان معیوب و معلول دارند، می انجامد. ***
یادآوری: عکس از متن انگلیسی گزارش Human Rights Watch گرفته شده است. برای مراجعه به این منابع: https://www.hrw.org/video-photos/video/2020/04/27/afghanistan-women-disabilities-face-systemic-abuse.
.................................................................
محمد عارف منصوری
چرا از گذشته عبرت نمى گيريم ؟
سقوط حكومت داكتر نجيب، از اقدام قومگرايانه و تعصب آلودى آغاز شد كه بقول فريد مزدك از اعضاى رهبرى حزب وطن، نجيب مى خواست يك جنرال پشتون را روى سينه اقوام غير پشتون بنشاند و توسط جمعه اسك، شمال را كه آبستن بحران بود، مهار كند. اما علاوه بر آن كه مهار نشد. وخامت روزافزون وضعيت، منجر به سقوط رژيم و برچيده شدن حاكميت چهارده ساله چپ در افغانستان گرديد.
حالا نيز اشرف غنى احمدزى، سلاله نجيب احمدزى، يكى ديگر از هم قبيله هايش را بنام جنرال ولى احمدزى قوماندان قول اردوى ٢٠٩ شاهين در شمال تؤظيف نموده تا زهر چشمى باشد به سه محورقدرت محلى يعنى جنرال عبدالرشيد دوستم، استاد عطاء محمد نور و حاجى محمد محقق كه هر يكى از نفوذ گسترده ىدرشمال برخوردارند.
بى ترديد اين گونه اقدامات قومگرايانه، آن هم در آستانه خروج احتمالى سربازان خارجى و ورود احتمالى طالبان در ساختار قدرت كه امكان بروز مجدد تقابل هاى قومى و استخوان شكنى هاى دهه نود را بعيد نمى نماياند، نه تنها به ضرر حاكميت نيمبند و فاقد مشروعيت ارگ است بلكه هرگز با منافع و مصالح كل افغانستان مطابقت ندارد.
شايد غنى چنين محاسبه نموده باشد كه جنرال دوستم مهره ى منزوى صحنه سياسى افغانستان است كه ديگر توان مانور هاى قبلى را ندارد و خطرى از ناحيه وى متصور نيست. اما تاريخ نشان داده كه بزرگترين بحرانات سياسى و اجتماعى از جرقه ى حوادث كوچكى مشتعل گرديده.
همان طور كه زوال حكومت كمونيستى از اختلاف درون حزبى و سركشى و بغاوت جنرال مومن اندرابى كه خود عضو حزب وطن بود، آغاز و دامنه ى آن با مخالفت هاى ديگران وسعت پيدا كرد تا منجر به دو پارچگى رهبرى حزب و دولت و فروپاشى كامل آن شد.
نمي دانم چرا سياستمردان بى درايت و بى كفايت افغانستان هيچ گاهى از گذر زمان و وقايع تلخ آن نمى آموزند و عبرت نمى گيرند.
..........................................
نصیر مهرین
چهره ی کمک و برادری
با تروریست ها عیانتر می شود
از قراین لشکر کشی هایی حکومت پاکستان که از دوماه به این سو علیه طالبان پاکستانی در پیش گرفته است، از دیدارهای ابلاغ نشده ی مقامات پاکستان و افغانستان، هجوم بخش وسیعی از تروریست ها از وزیرستان به سوی افغانستان، عیانترشدن آرزوهای جفا آمیز وضد مردمی رئیس جمهورکرزی ،که برای بازگشت طالبان دارد ( نه وفا به عهد وسوگند به قانون اساسی و نظامی که در رأس آن قرارگرفت) ، فرستادن پیام های علنی برای گروه جنایتکاری که هر روز دهشت و وحشت می آفریند، مانع شدن سهمگیری سلاح ثقیل علیه عملیات جمعی تروریست ها، آزاد نمودن تروریست ها از زندان ها وانکار از نقش تروریستی دگر باره ی آن ها، همه وهمه، از ایجاد فضایی حاکی است که کرزی و گروه ارگ نشین وی در واپسین ایام نکبت بارحکومت خویش ، خدمت به تروریسم را عیانتر می نمایند.
سوکمندانه نبود جنبش گسترده ومؤثر ضدتروریستی، که در برابر چنین خیانتی ایجاد مانع کند، فریبکاری قدرت های بزرگ و دروغ بودن مبارزه ی ضد تروریسمی که مردمان رنجدیده ی جوامع مانند افغانستان را تهدید می کند، دیدارها وعهد وپیمان هایی که در خفا با تروریست ها می بندند، همنوایی بیشتر وعمیق تر قدرت خواهان متقلب با تروریست ها و موجودیت اشخاص ونهاد های شبیه طالبان در جامعه؛ فضای پرمخاطره تری را در چشم انداز قرار می دهد. فضایی که می گوید: زندگی زنان ومردان، کودکان وشاگردان مکاتب ودانشگاهیان، مدافعین آزادی بیان، مدنی اندیشان، مدافعین رعایت کرامت انسانی، ومخالف اعمال اپارتاید اجتماعی وجنسی وملیون ها انسانی را که چند دهه است بار رنج و درد را بر شانه دارند، بازگشت وحشت آمیز ترین دست پرورده گان بن لادنی تهدید می کند.
سخنانی را که دیروزحامد کرزی بر زبان آورد، بوی عیانترشدن خدمت به طالبان و رشد خطری را می دهد. حامد کرزی با وجود جنایت های که طالبان انجام داده است، وهر روز سیر فزاینده یافته، به برادری محکم تر با آن ها اصرار ورزید. در کمال دیده درایی نقش تروریست هایی را که از زندان ها آزاد کرده بود، انکار کرد.
جدی گرفتن این خطر ومقابله با آن، مستلزم گسست از بی تفاوتی ،هماهنگی تحرکات پراگنده، سمت وسو یافتن فعال وهماهنگ آن علیه جهالت اندیشی هایی است که از دل خویش، تبهکاری ونابودی انسان و آرزو های انسانی را باز تولید می کند.
..........................................
محمداکرم اندیشمند
گروه های تکفیرگرا وستیزه جو
ظهور گروه های تکفیر گرا و ستیزه جو از نام و آدرس اسلام و جهاد مانند گروه های داعش، القاعده، طالبان، بوکو حرام و ..... از زوایۀ دینی و آیدئولوژیک، به فهم، باور و قرائت آن ها از اسلام و به خصوص از آموزه ها و احکام اسلام در مورد جهاد بر می گردد.
این گروه ها در معرفت دینی و اسلامی خویش تنها به قرائت سَلَفی، یعنی قرائتی مبتنی بر قرآن و حدیث و سنت دوران حیات پیامبر(ص) و اصحاب، اهمیت و اعتبار می دهند و هر گونه برداشت، تفسیر و قرائتِ غیر از این را نادرست و باطل تلقی می کنند. آن ها با این قرائت نه تنها به ظواهر آیات و احادیث پیامبر توجه می کنند و در صدد تطبیق و اجرای برداشت و دریافت خود از این معنای ظاهری آیات به عنوان حقیقت دین و شریعت می شوند و آن را حقیقت مطلق اسلام میدانند، بلکه از لحاظ زمانی و مکانی و اجتماعی خود را در همانزمان و مکان و جامعۀ حیات پیامبر قرار می دهند و دنیا را به مدینۀ پیامبر و به جامعۀ نامسلمان و مشرکین بیرون از آن تبدیل می کنند. این گروه ها نه به آرای مذاهب اسلامی و امامان این مذاهب در مورد تفسیر و استنباط احکام و معرفت دینی توجه دارند و نه به شان نزول آیات و شرایط خاص زمانی و مکانی دوران پیامبر و صدر اسلام اعتنا و التفاتی نشان می دهند. آن ها با این احساس و این باور در صدد آن هستند تا جهاد را با نامسلمانان و کفار و مشرکین همچون جهاد دوران پیامبر و عهد صحابه انجام دهند و به زعم خود شان اسلام دوران مدینه و سلف صالحین را بی کم و کاست محقق کنند تا مسلمانان به همان دوران عظمت و اقتدار مورد نظر آن ها برگردند.
وقتی به عمق وحشت و فاجعه در برداشت و قرائت این گروه های افراطی تکفیر گرا و ستیزه جو از اسلام پی می بریم که آنها با این قرائت در واقع جهان امروز را به دو مکان و شهر مدینۀ پیامبر یعنی مکان و جغرافیای حضور خودشان و شهر مکه یعنی مکان حیات اقامت مشرکین مکه تقسیم می کنند و آنگاه خود را مکلف به تطبیق و اجرای حکم آیاتی چون: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ ۚ می بینند و می دانند.
گروه های تکفیر گرا و ستیزه جوی خون ریز با نام جهاد و اسلام بر مبنای باور و قرائت خودشان از اسلام و جهاد، حتی مسلمانی جوامع و کشورهای اسلامی و مسلمان را نمی پذیرند و این جوامع و کشور های مسلمان را نیز مشمول جهاد مورد باور و تلقی خود می پندارند؛ هر چند که به صورت علنی این ادعا را مطرح نمی کنند، اما در عمل به این باور و برداشت پابندی نشان می دهند. نکتۀ شگفت آور و ترسناک این فهم، باور و قرائت این است که گروه های تکفیر گرای ستیزه جوی خون ریز که خود را جهادگر معرفی می کنند، نه به تفاوت مکانی و جغرافیایی دوران پیامبر(ص) و صحابه با جغرافیای امروز توجه می کنند و نه فاصله و گذشت زمانی این دوران را که در حدود یک و نیم هزار سال را در بر می گیرد، مد نظر قرار می دهند. به این معنی که آن ها انتشار اسلام را در این فاصلۀ دور زمانی در سرزمین های مختلف و مسلمانی جوامع و کشور های مختلف دنیا را در طول این سده ها، ناقص و پر از تحریف و ضلالت می دانند و در صدد آن هستند تا با به زعم و برداشت خود جهادی همچون جهاد عصر پیامبر و اصحابش به گمراهی و شرک مسلمانان جهان پایان دهند و دنیای کفر و نامسلمان را هم با جهاد خود وادار به پذیرش اسلام سازند.
برداشت و قرائت داعش و گروه های تکفیر گرا و ستیزه جوی اسلامی از اسلام و قرآن نوعی از برداشت و قرائت دینی محسوب می شود، اما برداشت نادرست و قرائت خطر ناک و غیر واقعی است. این قرائت، اسلام را دین خصومت و جنگ معرفی می کند و پیامی جز خون و ویرانی برای بشریت و مسلمانان ندارد.
..........................................
محمد حیدر اختر
کودتای ننگین هفت ثور
به روز پنجشنبه هفتم ثور ( 1357)، خلقی ها وپرچمی ها علیه حکومت محمد داود خان کودتا کردند. آمادگی کودتا را از وقتی گرفته بودند که داودخان از تکیۀ بیشتر به اتحاد شوروی خود را کنار کشید وبا کشورهای عربی و ایران و روابط اقتصادی را روی دست گرفت. معلوم بود که امریکا هم خوش بود. قتل میر اکبر خیبر، مراسم دفن او وسخنرانی های سیاسی سبب شد که داود خان امر توقیف تعدادی از رهبران خلق وپرچم را بدهد. در آن وقت به خواهش شوروی و ضرورت کودتا هر دو جناح وابسته به شوروی وحد ت کرده بودند.
بلی آن ها کودتا کردند. از همان روز فجایع، جنایات ومردم آزاری تمام افغانستان را فرا گرفت. ملیون ها انسان آسیب دیدند. در اول وبرای چند ماه هر دو جناح در شکنجه واعدام ده ها هزار انسان سهم مشترک داشتند. بعدا خلقی های بی سواد، به همکاری دستگاهٔ جاسوسی " اکسا" تعداد زیادی را زندانی و یا به قتل رسانیدند. پرچمی ها از جنایات مشترک خودشان با خلقی ها چیزی نمی گویند. پرچمی ها که لفاظ وحیله گر تر ومنافقتر ازخلقی ها استند، جنایات زمان حکومت مشترک را به حفیظ الله امین ( خونخوار جاهل ) ارتباط می دهند. ولی وقتی که خودشان به وسیلۀ تجاوز شوروی قدرت را گرفتند، خاد دستگاه شکنجه وجاسوسی را به جای اکسا به کار انداختند. در وقت حکومت پرچمی ها خلقی های جنایتکار هم مشارکت داشتند. غیر از چند نفر آن ها . دروقت پرچمی ها چیزی که بسیارتر دامنه یافت، همان جنگ وبمبارد قوای شوروی و افغانستانی بود . قصبات ودهات ، شهرها ویران گردیدند. مهاجرت بیشتر شد. ملیون ها انسان سرگردان شدند.
بلی، کودتای سیاه روز هفتم ثور، یک فاجعه بود. مگر فاجعه آفرین ها که تعدادی با بدنامی مرده ویا کشته شده اند، تعدادی از آن ها با بی حیایی ، با پر رویی به لجبازی پرداخته حاضر نمی شوند که جنایات خود را قبول کنند. این عدم قبولی معلوم می کند که جهالت وو خونریزی های زیادی را مرتکب شده اند.
کار دیگر جانیان قاتل و وطنفروش خلقی – پرچمی، این است که دورۀ بعد از سقوط خود را از قدرت یا دوره حکومت جنگی مجاهدین را به رخ می کشند. وبه گفتۀ مردم " غت مغتولی " می کنند. هرکس که از تأثیر جنگ های مجاهدین انکار کند، دل خلق خدا را آزار می دهد که آزار دیده اند. مگر جنگ های مجاهدین قبلی جنایات، وطنفروشی خلقی پرچمی را به هیچ صورت پت وپنهان ویا توجیه نمی کند. هرکدام آن ها تقصیر ومسوولیت خود را به گردن دارند. واین هم قابل تذکر است که جنرال های قاتل عضو "کی جی بی" وعضو خلق وپرچم، در جنگ های ویرانگر مجاهدین وبربریت زمان طالبان،هم مشارکت داشتند.
پیام ما در این روز به مردم شریف ما، ،به اولادها و نواسه های جنایتکاران خلقی وپرچمی این است که آن ها را خوب وخوبتر بشناسند. آن ها را محکوم کنند. آن ها باید محاکمه شوند. وقتی گروه خادیست از فیس بوک وانترنیت وخارج نشینی استفاده می کند و به دفاع دوران وحشت می پردازد، ویا رئیس جنایتکاران خاد، داکتر نجیب را ستایش وتوصیف می کند، در زخم های مردم مظلوم، به بیوه های آن دوران، به مادران داغدیده وبه یتیم ها نمک پاشیده وتوهین می کنند.
در این روز به خانواده های محترمی که شهید داده اند و ستم کشیده اند، همدردی خود را ابراز داشته وبه روح شهدای پاک درود می فرستیم . هزاران نفرین به جانیان خلقی و پرچمی و خادیست ها.
...........................................
استاد لطیف ناظمی
توفیق، سخنوری که بر
عافیت خنجر کشید
بگو برگشتهمژگانان بیایند
که من بر عافیت خنجر کشیدم ()
ده سال تمام از خاموشی استاد توفیق میگذرد؛ از خاموشی مردی که سراسر عمر گرانبارش را اندیشید و سرود. شاعری که چهل و سه هزار بیت نوشت، دهها کتاب و رساله و جزوه بر جای نهاد و تا آخرین لحظههای غروب زندگیاش دست از نوشتن باز نگرفت.
عبدالحسین توفیق در قندهار زاده شد. در کودکی در رکاب پدر و کاروانی از قبیله، به هرات و آن سوی مرز کشانده شد. اما خانواده شهر جامی را برای زیستن برگزید و توفیق در هرات ماند، بالید، آموزش دید و راه به سرزمینهای کشف و شهود شعری گشود.
آغاز شاعری او همزمان با شالودهریزی انجمن ادبی هرات بود و گفتنی است که اندیشهی پیریزی انجمن ادبی، نخست در هرات در سال ۱۳۰۹ به همت مولوی محمدصدیق، منشی عبدالکریم احراری و سرور جویا به میان آمد، ولی اصحاب قدرت درکابل، پس از سکوتی تلخ و طولانی در سال ۱۳۱۱، یعنی یک سال پس از گشایش انجمن ادبی کابل، رخصت گشایش چنین نهادی را به هراتیان اعطا کردند. چراغ انجمن ادبی و نامهی «هرات» را کسانی چون استاد فکری سلجوقی، فیضی، منشی عبدالکریم احراری، عبدالله احراری، محمد ابراهیم رجایی، شایق هروی، امیدی هروی، رنا، رسا، استاد مشعل، عبدالواحد بهره، بسمل رضایی، صفرعلی امنی و استاد توفیق فروزنده نگه داشتند.
از اقران سنی توفیق در آن روزگار میتوان از استاد بشیر، امیدی هروی، استاد مایل و محمدعلم غواص نام برد؛ ولی سخنورانی چون استاد فکری ،رضایی و دیگران از او بزرگتر بودند. توفیق با همه ی صنادید ادب و افاضل گردنکشان شهر خویش محشور گشت و از آنان آموخت، از شیخ محمدطاهر قندهاریزبان عربی، و ادبیات فرا گرفت، از استاد محمدعلی عطار، خوشنویسی را آموخت و از فکری سلجوقی شگردهای شاعری را. روزنامهی «اتفاق اسلام» را عرصهی جرقههای ادبی خویش ساخت و مجلهی ادبی «هرات» را آیینهی بازنمایی تصویرهای خیالانگیز شاعرانهاش. او به دنبال کارهای دیوانی نرفت، یا اینکه با همهی فضایل و مکارمش او را شایستهی کرسینشینی ندانستند. در هرات همواره سمت منشی و محاسب بازرگانان و شرکتهای خصوصی یا تصدیهای دولتی را داشت.
یاد سفر کابل که در آن سالها در هر سری بود، او را بدان سامان کشاند، همان سان که علامه سلجوقی، فکری سلجوقی، مایل هروی و بشیر هروی را جاذبهی آن دیار به خویشتن خوانده بود، تا سال ۱۳۲۹ در مرکز زیست و چون دولت مستعجل شاهمحمود خانی در فرجام به هول و هراس و شکنجه و زندان روی آورد ؛ عرصه بر او تنگ گشت و سرانجام توفیق را توقیف کردند. اگر در سال ۱۳۱۴منشی عبدالکریم احراری را که سری پرشور و خامهای گزنده داشت، به کابل فرا خواندند و زیر نظر قرار دادند، توفیق را پانزده سال پس از آن روز گار به هرات فرستادند و رخصت سفر را از او باز ستادند. او سالهای ناگوار و بدی را در هرات سپری کرد، ولی با آن هم خامهاش را بر زمین ننهاد؛ نوشت، سرود و آفرید. نام توفیق و نام «کاتب جام» در خانهی اغلب شهروندان هرات راه یافت، شعر ساده ولی عاطفی و نثر تازه و نوآیین وی، خوانندگان و خواهندگان بیشماری یافت. او تاسال ۱۳۴۲ که یخهای اختناق به باز شدن آغازیده بود، در هرات ماند و در آن سال بار دیگر زاد و توشهی سفر را به سوی کابل برداشت. او دیگر ممنوعالخروج نبود و دیدار هر گوشهیی از میهنش شادمانش میساخت. او مینویسد:
«در اولین دیداری که از تورخم جلالآباد نمودم و آنچنان بود که از سال ۱۳۲۹ تا سال ۱۳۴۲ در هرات تبعید و زیر نظر بودم که از هرات جایی رفته نمیتوانستم، وقتی خود را به تورخم، آخرین مرز وطن دیدم، شام بود و بلندگوها به صدا.حالی دست داد که پیشانی بر خاک قیری سرک ماندم، ...سپس اشک از چشمهایم جاری شد و این شعر زاییدهی آن تأثیر است.»1
پس از آنکه به تبعید سیزده سالهاش نقطهی پایان نهادند، کابل را برای زیستن برگزید. این بار در مطبوعات و عرصههای پژوهشی، مشغول خدمت شد؛ رادیو کابل، انجمن تاریخ، روزنامهی جمهوریت، ریاست نشرات وزارت اطلاعات و کلتور، شورای عالی آرشیف و از این گونه بسیار، سراسر سالهای اقامت در کابل را وقف نوشتن و پژوهیدن کرد. ولی هیچگاه جز فروتنی و آرامش رشکانگیز چیزی در او نمییافتی، خاموشانه و بیادعا زیست و بر حجم آفریدههایش افزود و هفت سال پایان زندگانی را در پای ام الکتاب ریخت تا تفسیری برآن تدارک بیند
که بدین مهم توفیق یافت. زندگیاش را بدون هیاهو با جستار و نوشتار به سر برد. او دیگر مردی بود سحرخیز که بامدادان سر به نماز و نیاز میگذاشت و از آن پس به سراغ گلهایش میشتافت تا کام تشنهیشان را سیراب سازد و سپس خامه و دفتر و قرطاس بود؛ اما بامدادان چارشنبه، دوم اسد سال ۱۳۷۰ که از ادای دوگانه برای یگانه فراغت یافت، هرگز مجال آن را نیافت تا به سراغ گلهایش رود و دست نوازش بر آنها کشد، خاموشانه و آرام به سکوت ابدی پیوست و مرگش نیز چنان زندگانیاش لبالب از آرامش بود. او بی آنکه دلی را بیازارد، زیست و بی آنکه مایهی آزار واذیت دیگران را فراهم آورد، مرد و وصیت اونیز پیش از خاموشی وی چنین بود:
چو از تن شود جان غمناک من
نویسید بر صورت خاک من
وفا خوشهی رنج و دهقان اشک
جگرگوشهی عشق و شیطان عشق
به زهد خود از اشک تردامنی
نه حاصل به نذر شرر خرمنی
نظرآفتابی، حیاسایهیی
به سر عاشقی، اشک سرمایهیی
شنیدی که توفیق در خاک رفت
دل پاک آمد، دل پاک رفت
پژوهشگران حوزهی فرهنگیمان، شاعران را به لحاظ کمیت شعری، به دو دسته بخشبندی کردهاند.
۱ـ شاعران مُقل؛ یعنی آنانی که اندک شعر گفتهاند و در این دسته نادرند کسانی چون خیام که با شعر قلیل خویش به شهرت و آوازهیی در شاعری دست یافته باشند.
۲ـ شاعران مکثر؛ یعنی سخنورانی که کثیر الشعرند و شمار اینان کم نیست و توفیق نیز از همین گروه است. او از ۷۲ سال عمر خویش، نزدیک به شصت سال آن را نوشت که در سال ۱۳۶۷ شعرهایش به ۴۲هزار بیت، شمارش شده بود و جز این همه، داستانها، پارچههای منثور و پژوهشهای فروانی نیز بر جای نهاد.
مولانا خسته در کتاب «معاصرین سخنور» که در ۴۲ سالگی توفیق آن را انتشار داده است، نام «دوازده اثرش را بدین گونه مینویسد: جوانی توفیق، ادبیات توفیق، التوفیق، گلهای توفیق، مقصود توفیق، سرود توفیق، فراغتهای توفیق، عشق توفیق، رفیق توفیق، سایهروشن و قطرات اشک. از این میان تنها کتاب سایهروشن در هرات و قطرات اشک در بغلان روی چاپ را دیدهبودند. شگفتیانگیزترین آمار را در ادبیات معاصر کشور، ارقام کتابهای توفیق میسازد و هر کسی که زندگینامهیی از وی نوشته است ویا یادی از او کرده است، شمار آثارش را به دلخواه خویش ضبط کرده است. از دو منبعی که در زمان حیات وی، شمار کتابهایش را به دست دادهاند، میتوان از «سیماها و آواها» و «خطی در دشت» نام برد که هر دو در سال ۱۳۶۷، یعنی سه سال پیش از خاموشی وی چاپ شدهاند. در کتاب نخستین فهرست آثارش «۹۹» جلد و در دومین «۱۰۸» جلد نموده شده است. ولی طرفه اینجاست که پس از مرگ استاد ناهمگونی و اختلاف به گونهی سرسامآوری رخ مینمایاند. به گونه نمونه در مجلهی (هری )که پس از مرگ وی در سنبلهی همان سال چاپ و انتشار یافته است و بخش اعظم آن ویژهنامهی استاد است، فرزانهیی شمار آثارش را ۱۲۰ ادعا میکند و قلمزن سومی «۲۴۰» جلد کتاب را به خامهی ی او میپندارد. فرزند استاد «علی توفیق» نیز همین شمار رادرست می داند.
در کتابشناسی داستان در فصلنامهی «در دری» » ۹۰ عنوان کتاب را به قلمش میداند. ولی در دانشنامهی ادب فارسی در افغانستان «۱۸۰» جلد را به قلم او قید کردهاند و آنگونه که مینگرید، اختلاف میان رقم «۹۰ » جلد و «۲۴۰» جلد، «۱۵۰» جلد کتاب میشود که حیرتانگیز مینماید.6
باری از میان این همه کتاب و رساله و جزوهی شعری، نثر ادبی، داستانواره، جستار و پژوهش، فقط ده عنوان، اقبال چاپ را یافتهاند.
1ـ سایهروشن، منظومهی انتقادی، هرات، میزان ۱۳۴۵ از نشرات اتفاق اسلام، مطبعهی دولتی، ۴۳ صفحه.
2ـ قطرات اشک، (مجموعهی پارچههای ادبی و اجتماعی) بغلان، ۱۳۲۶ مؤسسهی نشراتی اتحاد، مطبعهی دولتی قطغن، ۷۸ صفحه.
3ـ جام (مقالات انتقادی) با مقدمهی غواص، تقریظهایی از امیدی، مشعل و صدیق، هرات ۱۳۴۵، اتفاق اسلام، ۱۱۲ صفحه.
4 ـ جرقهها (پارچههای منثور و یک داستان) کابل، دلو ۱۳۴۵، مؤسسه ِی جاپ کتاب، ۵۶ صفحه.
5 ـ آهنگ صحرا (مجموعهی دوبیتیها با یک مثنوی)، کابل، ۱۳۶۵، انتشارات کمیتهِی دولتی طبع و نشر ج،د،ا، ۱۱۲ صفحه.
6ـ جویبار (دفتر شعر) کابل، بی تا، انتشارات بیهقی، ۱۴۲ صفحه.
7ـ خطی در دشت (دفتر شعر) کابل، ۱۳۶۷، انتشارات وزارت اطلاعات وکلتور ج،د،دا، ۱۱۷ صفحه.
۸ ـ پیغام دلها (دفتر شعر)، کابل، ۱۳۶۸، انتشارات وزارت اطلاعات وکلتور ج،د،ا، ۱۰۴ صفحه.
9- اوسانه سیسانه (قصههای فلکوریک) سه جلد.
توفیق شاعری و قلمزنی را امری تفننی، وسیلهی ارتزاق و یا نامجویی نمیپنداشت و با تمام مهر و با نهایت سختکوشی در این کار دل بسته بود. او چون شاعران انجمنهای ادبی انبان قافیهها را زیر بغل نمیزد تا در همهی مناسبتهای رسمی و شخصی، قصیدهپردازی کندیا شعرش را آویزهیی بر گردن محافل ختنهسوری و یا قیماق چای سازد. شعر ،از نگاه او بازتاب تجربههای زندگی بود وتصویرسازی لحظههای زشت و زیبای زندگی. در سالهای سی سدهی روان، سه جریان شعری بر شعر فارسی دری معاصر اثرگذار است. ادامهی مکتب هندی، بهویژه دنبالهروی از تصویرگر بزرگ شعر پارسی میرزا عبدالقادر بیدل که کار این دنبالهروی سرانجام به تکرارگویی و ابتذال میانجامد و نشانههای نوجویی را در سخن رهروان این طریق کمتر میتوان سراغ کرد.
دو دیگر، اثر گذاری اقبال لاهوری که بینش بالنسبه نوینی را در شعر دری به ارمغان آورد و هر چند قالبهای کهن را نشکست، اما در همان قالبها، اندیشههای تازهیی را گنجاند و گروهی به پیروی از وی دست به حرکت، جهندگیو تپشی نوینی در شعر زدند.
سه دیگر، جنبش شعر نو و شعر نیمایی که با چهارپارهنویسی آغاز گشت و در نیمهی دوم دههی سی، تنی چند از نواندیشان علیرغم ارتجاع ادبی مسلط، قالبها را شکستند و رسم و آیین دیگری را در شاعری پذیرفتند. هر چند برخی از این نواندیشان درک راستینی از شعر نو نداشتند و بیشترینه بر هم زدن اصل تساوی مصراعها را شاخص عمدهی شعر نو میپنداشتند.
توفیق در همان سالها، شعرهای «بال شکسته»، «زلمی نمرده است»، «کیست» و «یادگار او» را سرود و در نخستین جنگ شعر نو که در اسد 1341 انتشار یافته بود، چاپ کرد. با آنکه جز این چهار قطعه، به ندرت شعر نیمایی را در مجموعههای او میتوان سراغ جست، ولی آنچه سزاوار یادکرد است، این است که در بسا از شعرهایش، گونهیی نوجویی با ابعاد سهگانهی زیرین تجلی دارد:
۱ـ مضمون و درونمایهی شعرهایش ابتکاری وتازه است، بهویژه در شعرهای اجتماعی وی که آزادیخواهی، میهنپرستی، کار و تلاش، مایههای آنها را میسازد.
۲ـ زبان و نحوهی بیان که با همهی سادگیهایش، تازه است و یا بهرهگیری از زبان گفتاری و واژگان فرنگی، حلیهی نوینی بر آنها میپوشد. او واژههای گفتاری هردمشهید، چنگاو، پرتو، مهتو، یلایی، پیچتو، سانات، چوچ و پوچ، تَاو، خَو، چال، چلاندن، همانند آنها را نه فقط در «آهنگ صحرا» که مجموعهی دوبیتیها است به کار میگیرد، بل بی هراس در غزلها و دیگر قالبهای شعر از کار بردشان باکی ندارد. واژگان خارجی چون پروتوکول، تخنیک، مدل، گَیس (چراغ ) درام، اشتاپ، کپ، بیلر،انانس، ایدیال، اتوم، موتر، هایدوجن، گاز کرپسول و اپاندیس و... نیز در شعرش برگهی هویت گرفتهاند. ترکیبات شیوهی هندی چون جرس آهنگ، ادب شیرازه، شرر خرمن، نظر آفتاب، حیاسایه و نظایرشان در شعرش اندکاند و با قبول اینکه از تشبیهات بلیغ و استعارهی دلنشین دارند، ترکیبهای استعاری شریان جویبار، آبگیر فلک، ابابیل طبیعت، دامن برف، نان آفتاب، کالای آب، رخت بوستان، بوجی روز شکوفه ی برف، گوش شاخه، سفرهی سفید کوهسار، خیمهی سرخ لالهزار و دست چروکیدهی جمال عمر، شعرش را از حوزهی شعر حرفی به عرصهی شعر تصویری میکشانند. بدینگونهاو با پارهیی از بدعتهایش در قالب شعری نیز اندکی از قواعد ساختاری و اسلوب شعر سنتی فاصله میگیرد و در واقع توفیق میان ساختار شعر سنتی و شعر مدرن در تردید بهسر میبرد. از این رو هر از گاه در قالبها، بدعتی روا میدارد تا به نوگرایی سری جنبانده باشد، برای نمونه در مثنوی «آزادی» خلاف قواعد عروضی پس از چند بیت مصراع بی قافیه یی را می افزاید. دز غزل قصیده «باغ پاییز» بیت های هم قافیه ی دیگری پس از هر سه بیت میآورد که گونهی جدیدی از ترکیب بند میتواند به شمار آید و در شعر «نوبهار» و« پایان سال» پس از هر چند بیت، مصراع های همقافیه را می افزاید شعر «لعبت» غزالوارهیی است با دو وزن و ابیات همقافیه. دو شگرد دیگرش در امر نوگرایی عبارت است از سرایش چهارپاره است که برزخی است میان شعر نیمایی و شعر سنتی و دو دیگر نوشتن پارهیی از مصراعها به شیوهی نردبانی و به گونهی شعر سپید.
تحولات اجتماعی آن سالها، قواعد سبکی و ساختاری جدیدی بر حوزهی شعر فارسی دری، اعمال کرد و آنان که نواندیش بودند، نمیتوانستند به این تحولات بی اعتنا باشند و سر سازگاری نشان ندهند. از سوی دیگر بایسته بود تا دریچهیی هر چند کوچک بر شعر جهان گشوده شود.
توفیق که عربی را نیکو میدانست و با زبانهای فرنگی آشنایی نداشت، از حجاب ترجمه به شعر سرزمینهای دیگر رو کرد و حتی پارهیی از این شعرها را به نظم دری درآورد. دو قطعه از ترانههای «بیلی تیس »(جویبار، ص ۵۹ ) شعری از «ورفل» شاعر آلمانی، شعری از «موریس مترلنگ»، شاعر بلژیکی (جویبار، ص ۱۵) و سرودهای کنت «ویتوریو آلیفری»، قلمزن ایتالوی (جویبار، ص ۷۸ ) و «ادوارتکر »شاعر معاصر امریکا را به نظم درآورد.
توفیق شاعر طرحی نبود تا بنشیند و غزلها و قصیدههای مردگان را استقبالیه بنویسد و نمونهی این گونه شعرها در دفترهای شعری وی نادرند و کمیاب، به گونه ی نمونه اگر غزل بیدل را با این مطلع استقبال میکند:
سر طرهیی به هوا فشان ختنی ز مشک تر آفرین
مژهیی برآینه باز کن، گل عالم دگر آفرین
میکوشد تا درونمایهی امروزین به غزلش دهد، به جای ذهنیگری عینیگرایی کند و انسان سرزمینش را به سوی تلاش و تکامل به سوی یاری به دیگران فرا خواند:
به گداز هستیِ کم شده، ز چهای به ناله علم شده؟
نفسی به همنفسی برس، ز نی نوا شکر آفرین
به امید خوشهی سنبله، پی گاو و قلبه مکن یله
تو زمین خود چو بهشت کن، تو ز قرص خود قمر آفرین!
«خطی در دشت ص ۹۸، پیغامدلها ص ۱۰»
مضمون شعری توفیق یا برخاسته از محیط طبیعی و زندگی اجتماعی اوست یا از تجربههای عاشقانهاش، دغدغهی خاطر او، تعالی میهن است که صدای این خواست در بسا از غزلهایش در پیچیده است. کافی است تا منظومهی «سایهروشن» او را مرور کنید تا میزان دلسوزی او را برای میهنپرستی و آزادی و عدالت دریابید. این مثنوی، منظومه ی اجتماعی است در۶۲۹بیت و در بحر (هرج مدس محذف مفاعلین مفاعیلن فعولن). صدای شاعر در این منظومه، صدای انسانی است تیزنگر و اهل مدارا که جنگ را مینکوهد، عصبیتهای تباری را ناروا میپندارد و بر کجرویها و نا هنجاریهای اجتماعی میشورد؛ سوداگران سودجو، محتکران طماع، طبیبان بیانصاف و آموزگاران بیمهر راسرزنش میکند؛ نیکویی و داد را میستاید؛ ازهمان آغاز کتاب میتوان فهمید که او در کجای جهان ایستاده است و نگاه او به دنیای ما از چه منظری است.
به دنیایی که آسایش ندارد
متاع صلح ارزایش ندارد
به دنیایی که کار خلق جنگ است
ز دست جنگ عالم خلقتنگ است
یکی در جنگ سرد افتادهاش کار
یکی در جنگِ گرمش گرم بازار
جهان امروز میدان نبرد است
خورد از قوت خود هر که مرد است
تنازع للبقا محکم گرفتند
از این گپ راه بر عالم گرفتند (سایهروشن صفحهی ۲)
هنگامی که روی سخن او با فرنگ رفتگان است، پنداشت اواقعگرایانه است؛ او نه چون برخی از ما ساحلنشینان غافل ،غرب را مدینهی فاضله میپندارد و آرمانشهرش میخواند و نه از رشد فنآوری آن بیخبر است، نه دلسپردهی چشمبستهی فرنگستان است و نه منکر تحولات اقتصادی و دستاوردهای صنعتی آن، او به دانشآموز فرنگ رفته چنین هوشدار میدهد:
در آنجا دلبران شوخچشمند
چو مرمر خوشتراش و صاف و لَشمَند
....
در آنجا میبرد هر پا، دل از دست
به پای دل شود هر صید پابست
....
در آنجا دامها بسیار باشد
به زیر پرده دست کار باشد
در آنجا کارآگاهان قابل
چو بینندت ز قصد خویش غافل
به نفع خویش مزدورت نمایند
به دالر از خدا دورت نمایند
اما او هرگز شاعر سنتگرای، کهنپرست و خودگریز نیست که فرنگ را با فرهنگ اقتصادی آن و رشد بالندهی صنعت آن نشناسد و آن روی این سکه را نخواند. اگر در آنجا کارآگاهان قابل آدمی را در بند بهرهکشی میکشاند، اما فراوردههایشان، مایهی رفاه و آرامش جهانیاناند.
تو بینی کافه و بارش شبانه
به روزش بین هزاران کارخانه
تو رستوران او بینی و دانسنگ
که مردمها نهاده لینگ بر لینگ
به فبریکات او هم یک نظر بین
که برپا کرده همچون کوه توربین
گویی توفیق میداند که
۱) تمدن مغرب زمین دارای صنعت و فنآوری غولآساست.
2) میراثدار آزادی فردی و مردمسالاری است.
3) اقتصادی سرمایهداریش، اقتصاد بهرهجویانه است.
4) سنن و آداب اجتماعی موجه و ناپسند دارد.
اگر جامعهی غرب خندهی پیروزمندانه بر جهانیان میزند، بنا بر آن است که بر جهانسالاری میکند:
از آن خندد که بر دنیاست بادار
از آن خندد که پیروز است در کار
از آن خندد که محصولات ادراک
رسانده تا به اقصی نقطهی خاک
از آن خندد که آب دست و کارش
به دنیا پخش کرده اعتبارش
از آن خندد که گر پا گیرد از فن
به دنیا وقفه آرد کار سوزن
در میان نسل توفیق به کمتر سخنوری برمیخوریم که در کنار دغدغههای عاشقانه تا این مایه ،دل به مضمون اجتماعی بسته باشد و بیرون از اسلوب حاکم روزگار و به جای قصاید پرطنطنهی خراسانی و یا استقبالیههای هندی که سر به ابتذال میسودند، طریق دیگری را بگوید و با تنوع مضامین به پرداخت معانی گوناگون گراییده باشد.
از خجستگیهای زندگی توفیق آن بود که در نیمهی سال ۱۳۷۰ غروب کرد و هرگز وحشت، ویرانی، غارت، کتابسوزان و کشتارهای دستهجمعی را ندید. اما صدای او را که میشنوی، میپنداری که هنوز زنده است و از فراز آسمایی، از مصلاهای هرات، از ایوان خواجه پارسا در بلخ، نظارهگر ویرانی وطن است که به من و به تو نهیب میزند:
تو در خواب و وطن را میبرد آب
رواداری پلاس خود به گرداب؟
من و تو زادهی یک کوهساریم
شریک آب و خاک یک دیاریم
من و تو روی یک کشتی سواریم
نشسته در پناه یک حصاریم
گر این کشتی شود سوراخ از ماست
ز نقصانش شکست هر دو پیداست
...
اگر خواهی وطن آباد بینی
تو هم دستی برآر از آستینی
نگویندت که کوههموارکن باش
ولی بر قدر قوت کارکن باش (سایهروشن)
و اما عاشقانههایش از جوهر شعری فراوانتری بهره دارند؛ عشق از منظر او زمینی و واقعگرایانه است. او هرگز ذهنیگری را در شعرش پیشه نمیسازد و خداوارگی معشوق را الگوی سرودههایش نمیسازد؛ معشوق او چهرهی دوگانه دارد، یا شاهدی اس بایسکلسوار و یا پریرویی است نقاب پوش و مشکوینشین.
نمونههای نوع نخست را بیشتر در دفتر کوچک «آهنگ صحرا» میتوان خواند:
شب مهتاب و آن خوشگل نیامد
خرامان در اتاق دل نیامد
دو چشمم بر در و گوشم بر آواز
صدای زنگ بایسکل نیامد
پندارم بار نخست عبدالغفور ندیم کابلی بود که واژهی «بایسکل» را در شعرش به کار برد و گفت:
ای شوخ چنین تیز مران بایسکل را
با موزه و مهمیز مران بایسکل را
توفیق در دوبیتی های دیگر نیز شیفته وارخط بایسکلی را به خاطر می آوردکه او خود نمی داند این خط بایسکل از آن کیست:
دلم مقتول چشم قاتل کیست؟
خیالم در طواف منزل کیست؟
از این نقش زمین بوی دل آید
نمیدانمخط بایسکل کیست؟ دلم پروانهی بایسکل کیست؟
دل من پاسبان منزل کیست؟
به این زاری که من دارم شب و روز
نشد آگه، نمیدانم دل کیست؟
شاهدان بازاری نیز گاهی قادرند تا او را «دست و پاچه» کنند:
به سودای تو سودا میره از یاد
به دیدارت تمنا میره از یاد
به پیشت آنقدر دستپاچه میشم
که قانون تماشا میره از یاد
اما سرودهای خانهآرا جلوهگری دیگر دارند:
تنش چون می به ساغر میزند موج
لبش چون آب کوثر میزند موج
به زیر ابر مَه را دیده باشی؟
رخش از زیر چادر میزند موج
سال ۱۳۳۸، از رخسار پارهیی از مهرویان حجلهنشین نقابها به سویی افکنده میشود و شعر عاشقانه در مجموع صورت دیگر ی به خود میگیرد و نشانههای این تحول اجتماعی را در شعر تنی چند از سخنگویان، از آن شمار در شعر توفیق میتوان گواه بود؛ مثلاً هنگامی که مهماندار طیاره از وی شعری میطلبد، دیگر نه حدیث خط بایسکل است و نه رخسارهای زیر چادر، سخن از روبان گیسو است و لاکت گردن:
مرا پرواز دادی لیک در دام خود افگندی
پرم را باز فرمودی ولیکن سخت تر بستی
به لاکت دست بردی گردن زیبا نشان دادی
چه خوش آن گردن آهوبچه با سیم و زر بستی
گذر فرموده شعر ی خواستی دامن کشان رفتی
تو آن دریای زیبایی که بر شعرم گذر بستی
مرا بر جای روبان سرت بر گرد سر گردان
سرت گردم چه سر داری که باز امروز سر بستی
بسیاری از شعر هایش یاد آور مکتب وقوع است.مکتب وقوع در ربع نخست سده ی نهم به میان آمد و تا آغاز سده یازدهم هجریسکه ی رایج بود.(لسانی شیرازی) رابنیان گذار این شیوه می دانندو (وحشی بافقی)( محتشم کاشانی)و شرف جهان قزوینی رااز رهروان این طریق می دانند.شاعران مکتب وقوع بدین باور بودندکه مکتب عراقی با ذهنی گری های بی شمارو گرایش های تخیلی از واقعیت به دور افتاده است و سنن ادبی، دست و پای سخنوران این شیوه را بسته است پس بایسته است تا به شعر خصلت حقیقی دادو بدون هراس رابطه عاشق و معشوق رانمودار ساخت.این گروه از شاعران همه ی پیوند ها و ماجراهای عاشقانه ی خویش را در شعر باز تاب می دادندو حوادث شعر را بر پایه ی واقعیت های عینی و اتفاق افتاده استوار می ساختندو از جایی که در جامعه ی زن ستیز آن روزگار چنین چیزی ناممکن می نمودبه هم جنس خویش روی می کردند. او را معشوق می گزیدندو همه ی ماجراهایی که میان شاعر و محبوبش می گذشت در آیینه شعر خویش بازتاب می دادند.
بیشترینه شعر های توفیق چون تجربه ی مستقیم و ملموس وی از زندگی است؛ فارغ از ریاکاری طعم و بوی مکتب وقوع را می دهد و برخی از این سروده هاهمانندی هایی به واسوخت های وحشی می رسانند.
اما عاشقانههایش همیشه به مکتب وقوع همانندی ندارند، گاهی غزلهای فصیح و زیبایش، بیان آزادهی احساسات و عواطف اوست؛ منطق مکالمه در برخی از غزلهایش به رغم شیوهی هندی میان ابیات پراگنده، پیوندی منطقی برقرار میکند:
یک لحظه غافل از تو نگشتم، وفا ببین
یک ره مرا تو یاد نکردی، جفا ببین
حالی به پُرزهیی ننوشتم، ادب نگر
آهی به نامهیی نکشیدم، حیا ببین
آوازهات به چرخ رساندم، برو بپرس
خود در غمت به خاک نشستم، بیا ببین
مُردم ز عشق و بر سر راهت نیامدم
همت نگر، غرور نگر، ادعا ببین
بر من ز سنگ کوچَگیانت ستاره ریخت
بر بام خود چو ماه برآ، ماجرا ببین
پنهان ز خویشتن به دل من سری بزن
آنجا شیار زلف خود و جای پا ببین
گفتم چو قامت تو شود عزتت بلند
بالا نگر، بلندی دست دعا ببین
ضد کردهای که چشم به چشمم نیافکنی
یا رب! تو را که گفت که توفیق را ببین؟
نگاه او به هستی، نگاهی عاشقانه است، او از منظر عشق و زیبایی به اشیا، به گل، به سبزه و گیاه مینگرد؛ عشق و زیبایی، گوهر برین هستیاند، عشق زیبایی است و زیبایی عشق است.
عشق زیبایی است، زیبایییست عشق
نز ضعیفی، از تواناییست عشق!
خوب دیدم پشت و روی کاینات
عشق و زیبایی است ناموس حیات
توفیق دلباختهی طبعیت و عاشق گل و گیاه است؛ خانهی او بر چکاد آسمایی، باغی پر از گل و ریحان بود که خود پروردهی آنها بود و خود باغبان دلسوزشان، او گلها و گیاهان را نیکو میشناخت و با تبار هر یک آشنا بود وسرشت برخی از آنان را میدانست و باری بیماری دوستان را با برخی از گیاهان، درمان میکرد. یازده سالی را که شاعر در روستای کارته و درکنار جویبار «کارآباد» در هرات به سر برده بود، او را شیفتهی طبیعت ساخته بود، زندگی در کنار رودخانه و در مجاورت صحراهای پدرام و عطرآگین بر شعر او نشانههایی بر جای گذاشته است. مشهور است حتی نام کتابهایی چون «جویبار»، «خطی در دشت»، «آهنگ صحرا» طبیعتگرایی او را شهادت میدهند. تنها باغ و جادوی گلها او را مسحور خویش نمیساختند، بل در توصیف مناظر و مزایا از روستا و صحرا ،عاشقانه یاد میکند و به جویباری که سراسر اقلیم شعرش را تسخیر کرده است، مهر ورزد و به صحراهای فراخی که صدای نی شبانان در آنها غو غا میکند، دل بسته است.
در مقدمهی آهنگ صحرا مینویسد:
«هیچ فراموش نمیکنم، پانزده سال قبل، دهکدهیی را که در سایهروشن شمعی کمنور، پسربچهی گوسفندچرانی بانگ محلی میخواند و در آخر هر مصراع فریاد میکشید: دلارام، ای دلارام، و ما آهسته میگریستیم.»
آهنگ صحرا، مجموعهی دوبیتی او است که بیشترینه دربارهی صحرا، رودبار و روستاست، این دوبیتیها بوی ده، بوی کوچهباغ، بوی سبزه و بوی علف میدهند.
به ده ها شرشر اَو میبره دل
به دهها سیر مَهتَو میبره دل
سر زلف بت شوخ دهاتی
به هر پیچ و به هر تَو میبره دل
به صحرا سیر کشت و کار خوبه
لب جوها دم اَوشار خوبه
بگو این پَلوَشا را گل بکارند
که بر پَلوَش خرام یار خوبه
***
خوشا صبحی که مَهتَو رفته باشه
ز صحرا میر و میرَو رفته باشه
شده مرغ سحر بیدار و دستم
به زیر پهلویت خَو رفته باشه
شاعر روستانشین، شهروند شهری بزرگ می گرددواثر ایام خوش گذشته میآزاردش. زندگی به باور وی در شهر دلگزاست، سودش سوداست و عیشش اندوهزا. او همواره باه یاد پلوش و پلوان، به یاد سایهی بید، به باد تاکستانها ،سفرههای کرباس، کاسهی دوغ و خیار ،یخنی زیر بادگیرو شکر شکنان حلقهی گیسو و کمان ابرو است:
آمدم پس، جانب کابلدیار
آشیان گمکرده، گریَم زار زار
نه فضا خوشساخت، نه سیر گُلم
من جدا از گلستان آن بلبلم
وینک اینجا زیر کوه خشکسار
تشنهی آن دوغ و انگور و خیار
اشک اندوه است کار و بار من
وابرس! آن کار من، این بار من!
اما ذکر ایام از دسترفته و یاد روزگاران پدرام روستا به بهانهی آن است تا از برزیگران سختکوش و هستیساز سخن به میان آورد.
نه همین گاوش بود زیر نگین
گاو گردونش بود گاو زمین
آسمان او زمین است، ای پسر!
این زمینپیرای افلاکی نگر!
مرغ و مور از چار گردش ریزهخوار
دیه و دشت از همت او زیر بار
و آنگاه پیام وی به مالکان و زمینداران این است که دهقانان را از مازاد عقار زمین بینصیب نسازند و با آنان به مدارا زیند تا بدینگونه دهقانان هم از دسترنج خویش بهره گیرند و هم از بهرهکشی رهایی یابند:
هم ز سعی و زحمت خود برخورند
هم ز استثمار مطلق وا رهند
هم زمین آباد گردد در وطن
هم خورند از حق سعی خویشتن
تازه گردد راه و رسم مردمی
کم بنالد آدمی از آدمی
باری، توفیق شاعری است آزادیخواه، میهنپرست، هومانیست و طبیعتگرای، سه عنصری که مضمون شعری او را می سازند، مثلث عشق، انسان و طبیعت است.
بزرگترین مشخصهی سبکی توفیق زبان ساده و بیپیرایهی او است. شعر او ساده وصمیمی است، نه فخیم و فاخر، تصویر خیال در شعرش فراوانی ندارد. اما هرگز کلیشهیی و تکراری و مبتذل هم نیستند. او به جای تزاحم خیال با واژگان شفاف و روشن دستگاه شاعریاش را آرایه میبندد.
با کلامی از وی که پایان رسالهی دستنویس «نسخهی اشک» او ست، دامن کلامم را برمیچینم، نسخهی اشک، مثنوی چاپ نشدهیی از وی است در بحر متقارب ودر محاسن گریهکه آدمی رابه یاد آلفرددو موسیه، شاعر فرانسوی میاندازد وبه یادر رومانتسیستهای آن روزگار. در پایان این مثنوی میخوانیم:
بخشکیده این شور دریا ز من
سلامم رسانید بر مرد و زن
به جای شما گریه کردم بسی
سر تربت من نگرید کسی
برای بشر غصه خوردم زیاد
پس از من شما را دگر غم مباد!
.................................................................................................................................................................